< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محسن فقیهی

99/12/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مکاسب محرمه/کذب / مسوغات کذب

 

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث فقه درباره تقیه واجب بود. مواردی داریم که در آن‌ها تقیه واجب می‌شود، مانند اضطرار، خوف ضرر، اکراه و مانند این‌ها. یکی از مباحث مهم در تقیه آن است که مصادیق تقیه واجب، حرام، مستحب، مکروه یا مباح را تشخیص دهیم.

تنبیه دوم

برای تشخیص مصادیق وجوب باید به مذاق شریعت مراجعه کرد که بر اساس آن هر واجب یا حرامی چه میزان اهمیت دارد و در مقابل آن خوف ضرر، اضطرار یا ... چه میزان اهمیت دارد تا بتوان در ترازوی عقل، اهمیت این دو با هم سنجش شود. مثلا در وضو لازم است که مسح بر پا باشد نه بر کفش، در مورد ضرر و اکراه، این واجب برداشته می‌شود و می‌توان بر کفش مسح کرد اما در مواردی مثل ضرر مالی اندک نمی‌توان برخی از محرمات شدید را مرتکب شد. برای این کار لازم است که به قانون اهم و مهم توجه شود و با احتیاط رفتار نماییم.

اصل اولی آن است که واجبات را مرتکب شویم و محرمات را ترک کنیم اما تقیه، امر ثانوی است که بر ما واجب می‌شود.

قسم دوم تقیه: مباح

می‌توان تقیه را مرتکب شد یا ترک کرد. جایگاه تقیه مباح جایی است که به ترک واجب یا ارتکاب حرام منتهی نشود. مثلا فعلی از نظر عامه رجحان دارد اما از نظر خاصه، هیچ رجحانی ندارد و جایز است ولی شما برای مدارات با عامه آن عمل را انجام می‌دهید. این کار روایاتی هم دارد مانند: «رحم اللّه امرأ اجترّ مودّة الناس إلينا بالتقيّة ...». خداوند رحمت کسی را که کاری کند محبت مردم و عامه به اهل‌بیت جلب شود. البته رواتی با عبارت تقیه نیست و اصل روایت این است: «... رَحِمَ‌ اللَّهُ‌ امْرَأً اجْتَرَّ مَوَدَّةَ النَّاسِ إِلَيْنَا، فَحَدَّثَهُمْ بِمَا يَعْرِفُونَ وَ تَرَكَ مَا يُنْكِرُونَ ...».[1]

شیخ انصاری (رحمه ‌الله) می فرماید: «ما كان التحرّز عن الضرر و فعله مساوياً في نظر الشارع؛ كالتقيّة في إظهار كلمة الكفر، على ما ذكره جمع من الأصحاب».

ممکن است دوری از ضرر و ارتکاب عمل مساوی باشد. جایی که ضرر آن کم است، می‌توان تقیه کرد یا اینکه ضرر مختصر را تحمل نمود. تقیه به حد وجوب نرسیده و واجبی ترک نمی‌شود یا محرمی انجام نمی‌شود، در این صورت تقیه مباح است.

مثال شیخ انصاری (رحمه‌الله) که اظهار کلمه کفر را مصداق تقیه مباح دانسته درست نیست. نمی‌توان با اظهار کلمه کفر، قلوب مخالفین را جلب نمود مگر اینکه ضرر جانی، مالی یا آبرویی شدید وجود داشته باشد.

دلایل تقیه مباح

دلیل اول: آیه

﴿لاَ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ‌ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ﴾.[2]

اولیاء قرار دادن کفار، کار دستی نیست مگر در حال تقیه. این تقیه شامل مواردی هم می‌شود که وجوب ندارد بلکه تقیه جایز است. گاهی خوف از ضرر به مرحله‌ای می‌رسد که مسلّم می‌شود و شخص می‌داند که اگر تقیه نکند با خطر جدی مالی، جانی یا آبرویی مواجه می‌شود. گاه هم به مرحله علم نرسیده اما می‌ترسد که به ضرر منتهی شود. گاه این ترسیدن، در حالت ظن قوی و گاه در حالت ظن ضعیف است، گاهی نیز در حالت شک است. گاهی نیز در حالت وهم است. برخی از این مراتب ترس به وجوب منتهی می‌شود، مواردی وجوب نیست اما حالت استحباب دارد و رجحان دارد که با تقیه جلو ضرر را بگیریم. جایی که ترس مساوی یا ضعیف است، در این صورت تقیه مباح است.

دلیل دوم: روایت

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى[3] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى[4] عَنْ زَكَرِيَّا الْمُؤْمِنِ[5] عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسَدٍ[6] عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَطَاءٍ[7] قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) رَجُلَانِ‌ مِنْ‌ أَهْلِ‌ الْكُوفَةِ أُخِذَا فَقِيلَ لَهُمَا ابْرَأَا مِنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(علیه‌السلام) فَبَرِئَ وَاحِدٌ مِنْهُمَا وَ أَبَى الْآخَرُ، فَخُلِّيَ سَبِيلُ الَّذِي بَرِئَ وَ قُتِلَ الْآخَرُ، فَقَالَ(علیه‌السلام): «أَمَّا الَّذِي بَرِئَ فَرَجُلٌ فَقِيهٌ فِي دِينِهِ وَ أَمَّا الَّذِي لَمْ يَبْرَأْ فَرَجُلٌ تَعَجَّلَ إِلَى الْجَنَّةِ».[8]

به امام باقر (علیه‌السلام) عرض کردم: دو نفر از اهل کوفه را گرفتند و زندانی کردند، به آن‌ها گفته شد که از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برائت بجویید. یکی از آن دو برائت جست و دیگری برائت پیدا نکرد. حاکم ظالم کسی که برائت جسته بود را آزاد کرد و دیگری را کشت. امام (علیه‌السلام) فرمود: کسی که برائت جست و جان خود را نجات داد، فقیه در دین است (دانسته که اینجا جای تقیه است) دیگری که برائت نجست و کشته شد (هم انسان خوبی است) و برای رسیدن به بهشت، تعجیل کرد (و جایگاهش در بهشت است).

تقیه اگر در اینجا واجب بود، کسی که ترک کرده باید معصیت کرده باشد؛ پس معلوم می‌شود که تقیه واجب نبوده است.

کسی که تقیه نکرده و کشته شده، فقیه نبود و شاید جهل به مسئله داشته و فکر می‌کرده که اگر تقیه کند، کار زشتی است لذا او را هم به بهشت می‌برند. چون جاهل بود از او پذیرفته می‌شود، چیزهایی از جاهل پذیرفته می‌شود اما از عالم پذیرفته نمی‌شود.

سند روایت ضعیف است و ازا ین جهت نمی‌تواند مورد استناد باشد اما دلالت آن موافق با تقیه مباح است. نمی‌توان به این رایت استناد کرد که می‌توان کشته شد ولی برائت نجست.

در برخی از روایات وارد شده که در مقام تقیه، سبّ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) اشکال ندارد اما برائت نجویید. چنین روایاتی می‌گویند که برائت مقام سنگین‌تری است. حتی در برخی از روایات گفته شده که در ولایت اهل‌بیت (علیهم‌السلام) و برائت نجستن، گردن خود را بالا بگیرید؛ یعنی کشته شدن را تحمل کنید اما برائت نجویید. من به یاد شهید والامقام، «حججی» افتادم که با کمال شهامت و رشادت، ایستاد و گردن خود را بالا گرفت و کشته شد.

در مقام بررسی این روایات نیستیم اما اگر سند این روایات درست باشد می‌تواند دلالت کند که در مقام تقیه نمی‌توان برائت جست، بلکه باید کشته شد و به مقام شهادت رسید.

به نظر می‌رسد این روایات در صدد ایجاد جواز تقیه نکردن و کشته شدن هستند، یعنی در این موقعیت، تقیه واجب نیست و انسان می‌تواند تقیه نکند و کشته شود، در این صورت هیچ خلاف شرعی مرتکب نشده است. اگر ما بودیم و عقل، عقل حکم به وجوب حفظ جان و برائت جستن می‌کرد اما این روایات دلالت بر جواز تقیه نکردن دارد.

 


[3] العطّار: إماميّ ثقة.
[4] الأشعري: إماميّ ثقة.
[5] زکریّا بن محمّد المؤمن: مختلف فیه و هو واقفيّ غیر ثقة ظاهراً.
[6] الکوفي: مهمل.
[7] المکّي: مهمل.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo