< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

1400/06/30

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: ذاتی و عرضی/تقابل /بیان تفسیر سوم از اجتماع متقابلان در عالم مجردات

 

این روایت از امام صادق علیه اسلام که در کافی شریف آمده است که: إِنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِيَّ ص فَقَالَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِي فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَهَلْ أَنْتَ مُسْتَوْصٍ إِنْ أَنَا أَوْصَيْتُكَ حَتَّى قَالَ لَهُ ذَلِكَ ثَلَاثاً وَ فِي كُلِّهَا يَقُولُ لَهُ الرَّجُلُ نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ حضرت می‌فرمایند یک کسی خدمت رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله رسید عرض کرد یا رسول‌الله به من وصیتی بکنید، سفارشی بکنید حضرت فرمودند تو سفارش می‌پذیری اگر من سفارش کنم سه بار حضرت این را سؤال کردند و آن بنده خدا گفت بله یا رسول‌الله حضرت فرمودند فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَإِنِّي أُوصِيكَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ يَكُ رُشْداً فَامْضِهِ وَ إِنْ يَكُ غَيّاً فَانْتَهِ عَنْهُ.[1] فرمودند من سفارش می‌کنم که وقتی تصمیم کاری را گرفتی اقدام نکن اول تأمل‌کن در عاقبت آن کار، اگر عاقبتش خیر است حق است، تو راه بودن است آن را انجام بده، اگر انحراف و گمراهی است از آن دست بردار اگر کسی این‌طور باشد آن‌وقت می‌تواند بنده خدا باشد. یعنی هر کار که می‌خواهد بکند اگر ببیند مرضی خداوند هست انجام بدهد نه این که اول کار رو انجام دهد بعدش بخواهد فکر کند مثل اینکه اول کسی نماز بخواند بعدش بخواهد قصد قربت بکند یا اول بیاید نماز بخواند بعد حضور قلب پیدا کند.

عرض کردیم که آخوند فرمودند این فی زمان واحد لازم است با اینکه خودشان قبول دارند که اجتماع معنایش فی زمان واحد هست ولی می‌گویند درعین‌حال باید فی زمان واحد بیاید برای این که بگوید که متقابلان در عالم زمان و زمانیات تقابل دارند، از عالم زمان و زمانیات که رفتیم بالا دیگر آن جا متقابل نیستند، تقابلی در کار نیست یعنی امتناع اجتماع ندارند همین‌هایی که در عالم ماده هستند و متقابل‌اند همین موجودات در آن عالم متقابل نیستند.

گفتیم حادترینش فرمایش مرحوم میرداماد است که می‌فرماید همین‌ها باشخاصها که در اینجا تقابل دارند و قابل اجتماع نیستند، خودشان باعیانها در عالم دهر مجتمع هستند.

قول دوم، قول قائلین به عالم مثال است، آنها نمی‌گفتند چیزی که در عالم ماده است خودش بعینه در عالم مثال مجتمع است بلکه می‌گفتند موجوداتی در عالم ماده داریم که با هم تضاد دارند، با هم جمع نمی‌شوند ولی هر موجود مادی یک وجود مثالی برای خودش دارد یعنی هر شخص از موجود مادی، یک شخص از وجود مثالی دارد و چون مثالی است و مجرد است و در آن تغیر و زوال حدوث نیست، حدوث در آن معنا ندارد، هر امر مجردی ازلی و ابدی است بنابراین همه را آنچه که موجود مادی با تعاقب دارا می‌شود او یک جا دارد و چون یک شخص واحد است پس در آن اجتماع ضدین شده است، شما می‌گویید این زید در این عالم، آن وقتی که جوان است پیر نیست، و وقتی که پیر می‌شود جوان نیست اما آن هم پیر است و هم جوان، یک شخص است هم پیری را دارد و هم جوانی را دارد، هم موی سفید را دارد و هم موی سیاه را پس در آنجا اجتماع ضدین شده است که عرض کردیم این اجتماع نشد، اگر چهره‌اش سفید است و یک خال سیاه دارد این اجتماع ضدین است؟ حالا چه در عالم مثال، چه در عالم ماده چه کسی می‌گوید این اجتماع ضدین است؟

آنجایی که خال است سیاه است و سفید نیست و آنجایی که سفید است، سیاه نیست چطور این را هیچ کسی اجتماع ضدین نمی‌داند، آنجا هم همین‌طور است در عالم مثال، این وجود مادی که در عالم ماده بعد چهارم جوهری‌اش سیال بود که آن بعد چهارم جوهری با زمان اندازه‌گیری می‌شد و زمان خود آن بعد نبود، خود آن جوهر بعد چهارمی داشت که زمان تعیین‌کننده مقدار آن بود همان‌طور که جوهر مادی و جوهر مثالی سه بعد دیگر دارند که حجم اندازه آن را تعیین می‌کند ولی خود خود جسم سه بعد جوهری دارد همان‌طور موجود مادی یک‌بعدی جوهری دارد که بعد چهارمش است که موجود مثالی نیز این بعد چهارم را دارد فقط فرق مادی و مثالی در این است، بعد چهارم امر مادی سیال است، غیر قار است (اما بعد چهارم امر مثالی) قار است تفاوت آنها (مثل) تفاوت دوخطی است که یکی روی آب بکشید و دیگری را روی تخته بکشید، شما می‌گوید حرکت کمی در حقیقت اگر یک چیزی از یک حجم کم بزرگ می شود در حقیقت یک مخروطی را دارد طی می کند، این که روز اول یک میلی متر است و بعد می شود 500 سانتی متر مکعب ، وجودش یک چیز این شکلی است منتها این قار نیست ،یعنی این وقتی که این وجود واحد ، حد اولش موجود است ،بقیه اش نیست ، وقتی آخرین حدش موجود است ، یعنی این سیبی که بزرگ می شود و به 500 سانتی متر مکعب می شود ، اینکه زوال و حدوث نیست برخلاف آنچه بعضی ها حتی در کتاب های خود نیز نوشته اند که حرکت زوال و حدوث مستمر است ، نه (این طور نیست ) حرکت وجود واحد مستمر است منتها سیال است ، ممتد است این امتدادش از اینجا شروع شده ، مدام ادامه پیدا کرده است منتها یک کله قند ، همه اش یک جا است اما این یک کله قندی است که در هر آن گذشته اش نیست ، آینده او نیز نیست . اگر این شد.

سؤال:

استاد: همان امتداد چهارم.

سؤال:

استاد: همان امتداد چهارم یعنی چی؟ یعنی اینکه این جوان است و بعد می شود پیر در عالم ماده ، در عالم مثال هم همین طور است این یک وجود است منتها اینجا بفرماید که آنی است یعنی این جا جوان که هست بقیه اش نیست ، وقتی هم که پیر است بقیه اش نیست ،اما این همه اش هست .

سوال:

استاد: مایزش این است که این امتداد این طوری است ، جوانی اینجا قرار می گیرد ولی جوانی که هست ،آن سه بعد همراه او هست ،پیر نیز سه بعد همراهش هست ولی آن وقتی که جوانی هست پیری نیست ، پیری هست جوانی نیست ، وقت اینجا نمی گوییم ، می گوییم آن ظرف .گفتیم مثل چی ؟ مثل یک خال که در صورت شخص است همان وقتی که صورتش سفید است خالش سیاه است ، این اجتماع ضدین است ؟ نه . خوب این وجود که امتداد چهارم را دارد ،امتداد حلال مشکل است نه قار بودن و غیر قار بودن ، غیر قار بودن وقت باعث می شود که اینها در زمان واحد نیستند اما آنی که حلال مشکل است این است که این در یک حد است ، جوانی در یک حد این وجود است ،پیری در یک دیگر این وجود است منتها چون در دو حد است اگر در ظرف زمان باشد ، زمان هایش متفاوت می شود و اگر در ظرف دهر باشد ، دهرش متفاوت می شود.

سوال :

استاد: بله. حالا می گوییم این استوانه سنگی است اتفاقا ، این استوانه سنگی است ،اینی که در عالم دهر است ،اما آنچه دز عالم ماده است همان سنگ است .

سوال:

استاد : بله

سوال :

استاد : چرا ، چرا .ببینید مثل این است که بگویید یک کره با یک مخروط یکی است ، یک نقطه با یک خط یکی هست، آن سنگ ،آن سه بعدی که دارد ، یک سانتی متر در یک سانتی متر در یک سانتی متر است ولی وقتی از دم بام تا روی زمین بود چه قدر است ؟ سه متر است ،آن سه متر بودن یک چیز دیگر است ،بله این دقیقا با آن منطبق نیست برای این که این بعد سوم حدودش فرضی است و خودش سه بعد دارد ، خود حدودش باز آن سه بعد قار را دارد .

سوال :

استاد: بله بله هر جای آن را دست بگذارید سه بعد دارد .

این مربوط به عرض دیروز بود و اما می آییم سراغ قول سوم ،یا بیان سوم برای فرمایش جناب آخوند فرمود .

سوال : حضرت عالی این را قبول دارید ؟

استاد: بله

سوال :

استاد : بله قبول داریم .

سوال :

استاد : باشه ، باشه ،بله

الوجه الثالثگفتیم سه وجه می شود برای بیان این فرمایش آخوند که در عالم دهر متضادها دیگر با هم متضاد نیستند ، متقابل ها در عالم دهر با هم تقابل ندارند این را ذکر کرد ما ذهب الیه العرفاء این که می گوییم عرفاء طبق تفسیر مرحوم آخوندمی گوییم از حرف عرفاء ، حرف عرفاء که وحدت وجود است ، تفاسیر مختلفی دارد که در کتاب وحدت وجود جناب آقای نبویان آوردند البته بیش از این است که ایشان آنجا آوردند ولی خوب تفاسیر مختلفی است تفسیری که آخوند کرده است از حرف عرفاء که به نظر ما هم دقیق تفسیر کرده است ولو اینکه امروز کمتر با تفسیر ایشان موافق باشند این است که ایشان می فرماید که ما یک وجود واحد بسیط داریم و آن وجود حق تعالی است اما در عین اینکه یک وجود واحد است ، همه موجوداتی که شما برایتان ثابت شده است ، از جمله خودتان ، همه این ها موجودند اما این ها غیر او نیستند بعین وجود او موجودند اگر بگویید غیر می شود خیال ، وهم و مجاز اما اگر بگویید موجود است نگویید غیر حق است ، این حقیقت است لذا آخوند می گوید وجود واحد است حقیقتا در عین این که کثیر است حقیقتا ایشان می فرمایند راسخان در علم می گویند وحدت در عین کثرت ، این وحدت در عین کثرت هم در کلمات خود آخوند آمده است و هم در کلمات عرفاء آمده است و به نظر ما تا آنجایی که از عرفاء اطلاع داریم همه این را می گویند ، می گویند خوشان هستند ، بقیه موجودات نیز هستند ، همان طور که خدای وجود لا یتنهی هم هست ولکن این که فکرشما می کنید غیر خدایی این خیال و وهم و توهم است طبق این تفسیر..

سوال: تشکیک در وجود مطرح می شود یا تشکیک در ظهور

استاد : نه خیر تشکیک در وجود این که می گویند ظهور به خاطر این است که این تفسیر را قبول ندارند ما می گوییم تشکیک در وجود است ، آخوند می گوید وجود واحد است در عین این که همین وجود واحدکثیر است و کثیر است در عین اینکه واحد است ، این را فقط آخوند نمی گوید ، ابن عربی هم می گوید شراح وی نیز می گویند حالا بر اساس همین می خواهیم عرض کنیم .

سوال:

استاد: نه خیر وجود هم واحد است هم کثیر است . شما می خواهید این را برای خودتان تصویر کنید ، این را می فرمایید ، وی او این را نمی فرماید، ایشان می گویند وجود در عین این که واحد است کثیر است و در عین اینکه کثیر است واحد است .

و تبعهم الآخوند عرفاء می گویند تضاد درست است ولی بین تعین ها اما اگر آمدی در ان وجود واحد ، متضادها با هم جمع هستند یعنی سیاهی را با این سفیدی مقایسه می کنید متضاد هستند اما این سیاهی و سفیدی و همه متضادها را در وجود حق که نگاه می کنید این ها مجتمع هستند زیرا به وجود او موجودند آن هم وجود واحد بسیط است و قانون بسیط الحقیقة کل الاشیاء هم می گوید همان (موجود)بسیط همه این ها هست بسیط الحقیقة کل الاشیاء باشخاصها و اعیانها این حرف آخوند است ، اگر کسی این را گفت ...من أنّه یوجد فی الوجود المطلق الذی هو وجود مجردوجود خدا مادی نیست ، وجود خداوند ، وجود مجرد است ، آن وجود مطلق ، آن وجود لا یتنهی ، آن وجودی که می گویند هیچ تعینی ندارد ، وجود من حیث هو بل فی کلّ وجود مجرد المتضادات و المتقابلات تنها متضادها را نمی گویند اصلا می گویند اجتماع نقیضین آنجا جایز است ، صریحا می گویند آنجا هم اجتماع ضدین هست و هم اجتماع نقیضین . می گوییم چچه جور اجتماع نقضین (در آنجا جایز است) می گوید مگر نمی گویید اجتماع ضدین خودش دو تا اجتماع نقیضین است شما وقتی می گویید یک چیزی سفید است یعنی خیلی روشن و در روشنی از سفید روشن تر نداریم و وقتی می گوید سیاه است یعنی نهایت ظلمت است ، پس بنابراین شما می فرمایید در نهایت روشنی است تا می گویید در نهایت روشنی یعنی ظلمانی اصلا نیست ،حالا اگر گفتید ظلمانی هست تناقض است چون وقتی گفتی در نهایت روشنی است یعنی ظلمت ندارد با این حال می گوید ظلمت دارد ، از آن طرفش نیز همین طور وقتی گفتید سیاه است یعنی ظلمانی محض است ،خوب ظلمانی محض است یعنی روشنی ندارد در عین حال می گوید روشن هم هست و سفید است ، اینمی شود تناقض پس در هر اجتماع ضدینی ، دو اجتماع نقیضین وجود دارد . پس ببین که جمع می شوند متقابلات نیز جمع می شوند نه صرفا متضادات.

فراجع شرح القیصری بر فصوص ص 13 -15

سوال :

استاد :بله

سوال:

استاد : نه همان حرف نمی شود برای اینکه ایشان قائل به این وحدت نیست او فقط می گوید موجودمادی بعینه در عالم دهر است ولی آن وجود های دهری که خودشان دهری محضند و درعالم ماده نیستند این ها غیر از این هستند ،عقل برای خودش وجود دارد ، خدا برای خودش وجود دارد ، همه هم غیر از این مادی هستند فقط اینی که منِ میرداماد به آن گیر دادم این است که همین مادی بعینه در ظرف دهر هست و چون بعینه در ظرف دهر است پس باید ثابت،مجتمع باشد برای اینکه دهر ظرف ثابتات است ، از آن جهت هم که در ظرف زمان است باید متغیرو متفرق باشد

سوال: سوال این است که از حیث مصداقی

استاد: بله از حیث مصداقی همه اش در اینکه در ظرف دهر مجتمع متقابلان شده است همین را داریم می گوییم .

سوال:

استاد :حالا تساوی ، ولی دوتا حرف است .

سوال:

استاد: بله

سوال:

استاد: خوب باشه ولی این یک قولی است با ویژگی خودش نمی شود بگویید این قول با آن قول یکی است نه خیر .دو قول است بله از نظر مصداق با هم تطابق دارند .

در قیصری عبارت این است اعلم، ان الوجود من حيث هو (4) هو غير الوجود الخارجي و الذهني، هم غیر وجود خارجی است و هم ذهنی زیرا تا گفتید خارجی است می شود تعین تا گفتید ذهنی می شود تعین ، در حالی که آن وجود من حیث هو هیچ تعینی ندارد ،این ها انواعش هستند إذ كل‌ منهما نوع‌ من‌ أنواعه (5) فهو من حيث هو هو، أي لا بشرط شي‌ء، غير مقيد بالإطلاق و التقييد نه به آن می توان گفت مطلق که اطلاق قیدش باشد و نمیتواند بگفت مقید ، که مقید بودن قیدش باشد ، مطلق به معنی این که هیچ قیدی ندارد درست است اما مطلق به معنای این که اطلاق قیدش است غلط می باشد ،حالا این ها راکار نداریم بعد می فرماید..و به يتحقق الضدان با همان وجود همه ضدان محقق می شود یعنی سفید و سیاه با او محقق می شوند با همان وجود من حیث هو و يتقوم المثلان، مثلان نیز با او برپا می شود و قوام پیدا می کنند نه اینکه با او یعنی او علتشان است ، او خودشان است بل هو الذي يظهر بصورة الضدين و غيرهما (35) خود او هست که می شود سفید و می شود سیاه میشود زید می شود عمرو که مثلان هستند ، خوب این حرف ها را اگر بزنید می شود جمع نقیضین (می گویند) من خودم می گویم جمع نقیضین است شما نمی خواهد به من اشکال کنیدو يلزم منه (36) الجمع بين النقيضين از این حرفی که ما میزنیم جمع نقیضین لازم می آید إذ كل منهما يستلزم سلب الآخر زیرا هر کدام از این ها یعنی ضد مسلتزم این است که آن دیگری نباشد تا می گویداین تیره است یعنی این روشن نیست ، تا می گوید روشن یعنی تیره نیست ولی من می گویم در عین این که روشن است ، تیره است چون شما به یک جایی نرسیدید که این ها را بفهمید من به آنجا رسیدم که این را می فهمم که یک چیزی که در عین این که تیره است روشن است و درعین این که روشن است تیره است ، خوب بگویید اختلاف جهت دارد می گوید: و اختلاف الجهتين (37) انما هو باعتبار العقل اگر اختلاف جهت درست بکنید در لحاظ عقلت است چرا ؟ زیرا آنچه در خارج است یک واحد بسیط بیشتر نیست می گوید: و اما في الوجود فتتحد الجهات كلها، همه جهات در عالم هستی متحدند زیرا یک واحد بسیط است و بسیط الحقیقة کل الاشیا فان الظهور و البطون و جميع الصفات الوجودية المتقابلة مستهلكة في عين الوجود همه در او مثل نمکی که در آبگوشت مستهلکند ،آن ها هم مستهلک هستند فلا مغايرة الا في اعتبار العقل. [2] مغایرة فقط در لحاظ عقل است که همین است که می گوییم وقتی مغایره آمد می شود توهم و خیال ؛ کلما فی الکون وهم او خیال چون کون در اصطلاح عارف یعنی عالم خودشان تصریح می کنند که کون یعنی عالم و عالم هم معنی لغویش یعنی ماسوا الله یعنی ما یعلم به ، عالم در حقیقت اسم آلت است مثل خاتم یعنی ما یختم به این (انگشتر را )که بهش می گویند خاتم به خاطر این که طرف مهر و امضایش همین روی انگشترش بوده است ، این انگشترش را می زده به عنوان مهر ، تابع ، قالب ، و.. این ها همه اسم آلت هستند پس بنابراین عالم که می گوییم وهم و خیال است یعنی غیر خدا وهم و خیال است تا گفتی غیر اما اگر غیریتش را برداشتی گفتید وجود دارد این خیال نیست ،وجودش حقیقی است.

سوال :

استاد: نه این را نمی گویند .

سوال :

استاد :بله

سوال:

استاد : حالا این جا که خودتان می دانید که جمع نمی شود .

سوال:

استاد: بله با لوازم همراه بشوید همان فرمایش شما است .

 

و مصباح الانس ص 212-213 و لما علم‌ ان‌ الحقيقة المطلقة آن حقیقت مطلق یعنی آن وجود مطلق و ان لحقها نسب و قيود فسميت بسببها حصة اگر آن می شود وجود انسان ،وجود سماء ، وجود ارض شمس و قمر یعنی قید می خورد و به خاطر همین می شود حصه لا يخرج بذلك عن ان يكون هي هي، آن حقیقت مطلقة از این که خودش ، خودش باشد خارج نمی شود فكونها هي هي هی هی یعنی چی ؟ یعنی همان وحدت اعنى وحدتها الذاتية و تعيّنها الذاتي باقية مع تلك الكثرة،با این کثراتی که شما می بینید او هست یعنی او واحد در عین کثرت است و کثیر در عین وحدت و لذا قال مترجم حقيقة الحق- لما سمع كان اللَّه و لا شي‌ء معه-: و الان كما كان عليه، کان الله و لاشیئ معه آلان هم کان الله و لا شیئ معه زیرا مع همان وقتی که گفتید یعنی این یکی است و آن یکی است می گوید این طوری نیست که آلان هم لا شیئ معه ، معیت مستلزم غیریت است فوحدته عين كل كثرة و بساطته عين كل تركيب أخر أو اوّل مرة، إذ الغيرية حكم اعتبار التعينات و القيود لكل وجود في كل موجود این غیریت حکم لحاظ شما است که لحاظ می کنید این قیود را اگر لحاظ نکنید همه این ها عین او هستند. و المطلق ليس من حيث هو شيئاً من المتقابلات كما تحقق- و لو في العلوم النظريات- و كل ما يتناقض في حق غيره انما يتناقض لخصوصيات الاعتبارآنها متناقض هستند و با هم جمع نمی شوند اما این به خاطر خصوصیت اعتبار شما است ، فذلك ثابت له على اكمل الوجوه همه آن متناقضات برای آن مطلق ثابت هستند باکمل ووجوه چرا ؟ لإطلاقه عنده، زیرا همه این ها مطلقند پیش او و المطلق كامل،مطلق هم چیزی فروگذار نمی کند و همه را دارد لأنه محيط شامل- [3]

اما جناب آخوند

و اسفار ج 6 ص392- 393 الأسماء الجلالية القهرية له اسمای جلالیة گاهی می گویند به معنای اسمائی که در آن قهر و غضب و انتقام است كالمنتقم و الجبار و القهار هي أسباب وجود هذه الأشرار آن اسما جلالیة و قهریة (البته اسماء جلالیة اصطلاح دیگری هم دارد، این اصطلاح آن ) سبب پیدایش اشرار هستند اشرار یعنی و کفرة و شیاطین و فسقه و طبقات جحیم و هر چیز که بدی هست و الشرور كالكفرة و الشياطين و الفسقة- و طبقات الجحيم و أهلها كما أن الأسماء الجمالية اللطيفة كالرحمن الرحيم الرءوف اللطيف هي مبادى‌ء وجود الأخيار و الخيرات كالأنبياء و الأولياء ع و المؤمنين و طبقات الجنان و أهلها..... فالمتضادات و المتعاندات و المتخاصمات في عالم التفرقة و الشر و التضاد یعنی آن چیز های که متضادند در عالم تفرقه یعنی با هم جمع نمی شوند ، متعاندند ، متخاصمند در عالم شر و تضاد متوافقات متصالحات في عالم الوحدة الجمعية الخيرية [4] در آن عالم وحدت همه با هم توافق دارند و با هم جمع هستند. با اینکه مثلا آخوند قائل است به این که حقیقت انسان یک چیز است ، ما معتقدیم انسان سه حقیقت دارد، یک : بدنی دارد که مرکب است از جسم و صورت نباتی یعنی نفس نباتی ، این بند تا زنده است هم بدن را دارد و هم نفس نباتی دارد اثر نفس نباتی تغذیه و تنمویه و تولید مثل است ، این هایی که روحشان رفته است و خود پزشک (می گوید که حیات نباتی دارند) خدا رحمت کند آیت الله کنی را ،با در خدمت حضرت استاد آیت الله مصباح رضوان الله تعالی علیه رفتیم عیادت آقای کنی ، در بیمارستان شهید رجایی ،پیرمردی بود پزشک بود وقتی سوال شد حال ایشان چطور است ؟ گفت از نظر ما ایشان رفته است ، ایشان حیات نباتی دارد، اما کار دست خدا است اینکه بر گردد شکی نیست اما از لحاظ پزشکی ایشان روح ندارد .

ما این را می گوییم ، می گوییم این بدن پپیش از این که روح به ان تعلق بگیرد در زمان کوچکی و جنینی که هنوز روح و احساس نداشت ، تغذیه نمویه و تولید مثل که داشت ؛ سلول های او مرتبا در حال تکثیر بود و این بدن بزرگ می شد بعد از این که روح رفت نیز تا مدتی می شود ، آن وقتی هنوز این امکانات نبود نوشته اند که مرده هایی که با صورت تراشیده یا با سر تراشیده (قدیم سر را می تراشیدند) دفنشان کرده بودند اگر احیانا دو روز بعد ، سه روز بعد ، این ها را باز می کردند می دیدند که مو در آوردده بودند زیرا کار تغیذیه و نمویه در حال انجام است مثل یک درختی است که سروقت به آن آب نداده اید اما همان آبی که از اول به او داده اند در زمین ،در وجود این درخت است و از آن استفاده می کند .

پس ما معتقدیم ما یک بدن داریم که خودشنفس نباتی دارد مرکب از ماده و صورت است ، این ماده را ما قبول داریم ، ماده ثانیه، یعنی یک جسمی است با نفس نباتی که ممکن است مثل درختی که یک جسم است با نفس نباتی وقتی آن را بردیدند و مدتی در آن جا بود نه برگ هایش دیگر رشد می کند بلکه خشک می شود ، این دو حقیقت هستند ، یک حقیقت دیگر هم هست به نام روح که مجرد است از اول مجرد است و تا آخر مجرد خواهد بود و فقط متولی امر بدن است یعنی ولایت بر بدن دارد نه این که جز بدن باشد ، اصلا جز بدن نیست،خودش یک موجودی است ، در هر خوابی هم می رود مثل مرگ خواب با مرگ از ای جهت که روح کاملا از بدن جدا می شود فرق نمی کند هر دو توفی است یعنیدریافت کامل روح است اما این روحی که از بدن جدا شده در یک جا اجازه به او می دهند که توجه به بدن داشته باشد و اگر بدن نیاز داشت یا میل خود روح بود به آن برگردد،یک جای دیگر به او اجازه نمی دهند و می گویند باید بری که بری می گوید می خواهیم ببریم و کارت داریم ،این می شود مرگ . لذا گفتیم این تجربه های که معروف است قبل از مرگ که در ماه رمضان پخش می کرد ، این ها مرگ رسمی نیست زیرا کسی که دارد این کارها را انجام می دهد خدا است و او خود می داند چه در حال انجام چه کاری است ، مرگ رسمی شرایط دارد ..... آن آقایی که این برنامه را تهیه کرده بود می گفت من از این ها استفاده کردم که روح وقتی می فهمد که بنا است صدمه ای به بدن وارد بشود فوری از بدن مفارقت می کند لذا اصلا دردی احساس نمی کند ، گفتم این مربوط به جایی است که خدا می خواهد این طوری باشد و الّا آن کسی که خدا نخواهد آنچان عربده می کشد ، سخت هست برایش که حساب ندارد.

خلاصه اینکه :ما این را می گوییم اما ملاصدرا چه می گوید : وی می گوید حقیقت انسان یک چیز است بدنی است با نفسی که هم مادی است و هم مجرد ،البته حقیقت مرکب است مثل آن بدنی که ما معتقد بودیم که جسم است با نفس نباتی ، ایشان می گوید جسم است با نفس انسانی ، دیگر نفس نباتی نداریم همان نفس انسانی نباتی هم هست زیرا نفس کامل تر است همان طوری که حیوانی است ،نباتی هم هست ، یک نفس متعلق به این بدن است ، متعلق هم یعنی منطبق در بدن است زیرا صورت بدن است .

سوال :

استاد: نه انسان جسم است با نفس نباتی ، اما نفس نباتی مادی است ، نفس نباتی را هیچ کسی در این عالم نیامده بگوید که مجرد است یعنی ابن سینا می گوید مادی است ، دیگران هم می گویند نفس نباتی مادی است، آخوند نیز می گوید مادی است منتهی می گوید این نفس نباتی یکی نیست که تو می گویی ، من می گویم نفس نباتی یک چیز دیگر است ، نفس انسانی یک چیز دیگری است . بله ما دز مورد این که نفس انسانی ، یک نفس حیوانی کامل است یعنی کمالات حیوانی را دارد با آخوند همراه هستیم ولی آخوند می گوید این نفس انسانی همطوری که کمالات حیوانی را دارد کمالات نباتی هم دارد یعنی خودش بوجودخودش هم نباتی است هم انسانی . می گوییم نفس نباتی مادی و نفس انسانی مجرد است ؟ می گوید باشه زیرا یک شیئ می تواند هم مجرد و هم مادی باشد . در حالی ه خود آخوند در برخی جا ها می خواهد اشکال کند می گوید مگر می شود یک موجودی هم مجرد باشد و هم مادی ؟ اما اینجا خودش گفته و تصریح هم می کند که یک چیز می تواند هم مجرد باشد و هم مادی ، این یعنی متقابلان جمع شدند برای این که مادی ملکة است و مجرد عدم ملکة است ، مجرد یعنی ندارد آنچه را که او دارد .

سوال :

استاد : اتحاد

سوال :

استاد: بله ، ایشان قائل است به این که یک وجود مادی است و مجرد ،هم مادی است و هم مجرد .

برای نفس بخواهیم مثال بزنیم و ج 9 ص 265 – 266 أن الوحدة الشخصية في كل شي‌ءو هي عين وجوده اینکه وحدت شخصیة هر شیئ عین وجودش است ليست على وتيرة واحدة همه جا یک جور نیست یک جاهایی وحدت شخصی جوری است که کثرات و متقابلات را در خود جای نمی دهد .......أيضا حكمها في الجواهر المجردة غير حكمها في الجواهر المادية آن وحدت شخصیه حکمش در جوهرهای مجرد غیر از حکمش است در جواهر مادی فالجسم الواحد جسم واحد یعنی مادی يستحيل أن يكون موضوعا لأوصاف متضادة كالسواد و البياض و الحلاوة و المرارة و الألم و اللذة و ذلك لنقص وجوده و ضيق وعائه عن الجمع بين الأمور المتخالفة فموضع البصر في بدن الإنسان غير موضع السمع و موضع الشم غير موضع الذوق و أما الجوهر النفساني فإنه مع وحدته يوجد فيه صورة السواد و البياض و غيرهما من المتقابلات و كلما زاد الإنسان تجردا و تجوهرا و اشتد قوة و كمالا صار إحاطته بالأشياء أكثر و جمعيته للمتخالفات أتم ... آن وقت در آخرش می فرماید فمن هذا الأصل يتبين أن شيئا واحدا- يجوز كونه متعلقا بالمادة تارة و مجردا عنها أخرى.[5] هم مادی است هم مجرد

 

و تفسیر ج 6 ص 92 -93 و أقول فيه بحث كشفي لا يمكن عرضه لغير المكاشف على وجهه،اگر کسی خودش اهل کشف باشد می توان این حرف ها را به او زد اگر نباشد نمی شود به او گفت مثل من باشد در مقابل او موضع می گیرد و نمی پذیرد إلا أنه يجب أن يعلم كل سالك همه سالک ها باید این را بدانند که أن وحدة الجواهر العالية و المبادي المتعالية ليست من قبيل وحدة الأشخاص الطبيعية الواقعة في عالم التضايق و التصادم و التضاد،اینجا عالم تضاد هست لذا سفیدش با سیاهش جمع نمی شود ولی سالک باید بداند که آنجا یک طور دیگر است و يعلم أيضا إن وحدة الموضوع التي اعتبرها المنطقيون في شرائط التناقض لا بد أن يختص بما يتحقق في الماديات، حتى يثبت التناقض بين الأمرين المتناقضين، و إلا اگر از عالم ماده رفتید کنار فكثيرا ما يجتمع المتناقضات في موضوع غير طبيعي موضوعی که مربوط به عالم طبیعی نیست موجود في غير هذا العالم، فإن المتقابلات حاضرة عند المرتفعين عن حضيض هذا الأدنى، [6]

شبیه این را در رساله شواهد الربوبیة که فهرست ادعا های آخوند است ومجموعه رسائل فلسفی(رسالة شواهد الربوبیة) ج1 ص365 مجموعه رسائل ( شواهد الربوبیة) ص38 و مبدا و معاد ج2 ص 643-644 همه اینجا ها می گوید عالم مادی به خاطر ضیقی که دارد اجتماع ضدین محال است اما در عالم مجردات هیچ مشکلی ندارد و المسائل القدسیة ؛مجموعه رسائل فلسفی ج4 ص 259 -260 مفاتیح الغیب ج 1 ص 168-169[7]

ما عرضمان این است که وفیه اولاً: انّ استحالة اجتماع النقیضین مگر نفرمودید که این بدیهی است ،این بدیهیة خوب اگر بدیهی است چگونه عقل می تواند یک چیزی که شک ندارد در محال بودنش بپذیرد شما می گویید اجتماع نقیضین می شود ، دیدید که در عباراتشان صریح بیان شده بودفکیف یقبل العقل خصوصیت آخوند این است که می گوید حرف های عرفاء فوق و طور وراء طور عقل نیست بلکه چیزهایی است که ، من با حکمت متعالیه همه را تبیین فلسفی کردم می گوییم این چه تبیین فلسفی است اولین اصل ، بدیهی ترین اصل، ام القضایا را شاما دارید می گذارید کنار ، این اشکال اول.

سوال :مگر خودش ایشان در اثبات خداوند از این اصل(امتناع اجتماع نقیضین) استفاده نمی کنند؟

استاد: خدای که او که می خواهد اثبات کند احتیاج به این حرف ها ندارد همین که شما حرف می زنید یعنی خدا هست، همین یک هستی باشد ، خدا هست.

امکانه و وقوعه شما می گوید نه تنها امکان دارد بلکه واقع شده است .

و ثانیاً :شما خودتان می گویید اجتماع نقیضین محال است در عالم ماده و محال نیست دز عالم مجردات ، می گوییم که مگر قانون عقلی تخصیص بردار است أنّ القوانین العقلیة کیف تخصص مگر نمی دانیم احکام عقلی تخصیص بردار نیست زیرا می گویند عقل وقتی یک حکمی می کند می رسد به این که این موضوع ، این لازم را دارد یعنی موضوع علت تامة حکم است ،موضوع هم یک موجود مختار نیست که یک کسی پیدا شود که بگوید مختار است می خواهد اثرش برایش بار نشود ، آنجا همه می گویند وقتی علت تامة محقق شد وجود معلول واجب است ، اگر این است که احکام عقلیه موضوعاتشان علت تامه محمولات و احکام هست آن وقت چطور می شود تخصیص زد ؟تخصیص بردار نیست لذا می گویند اگر حکم عقلی یک جا گفتید الّا بهش خورد اصلش باطل است ، تشریع نیست که دست مشرع باشد ، عقل می خواهد این را بفهمد ، وقتی می فهمد که این محمول از موضوع برخیزد ، وقتی یک جا نبود می فهمد اصلش درست نیست ، عقلیة الاحکام لا تخصص آن وقت شما می گوید اجتماع نقیضین محال است ، اجتماع ضدین محال است اصلا این قدر وقت شما را گرفتیم داریم بحث تقابل می کینم ولی می گوییم این تقابل و این امتناع اجتماع همه مربوط به عالم ماده است وقتی رفتید در عالم بالا دیگر از این ها خبری نیست .

سوال :

استاد : خوب می توانند جواب بدهند زیرا در دهن کسی را که نمی توان بست ولی جوابش این است که آیا آن وقت که فهمیدیم وجود و عدم جمع نمی شوند ، چون وجود و عدم بود فهمیدیم یا چون جسم بود.

شاگرد : چون ذهن مادی داشتیم .

استاد: ذهن که مادی نیست .

سوال:

استاد : بله ، می توانند جواب بدهند که شما فهمتان به این ها نرسیده است ، این ها را صریحا می گویند ، فرمایش شما درست است آنها می گویند لذا ما می گوییم ما ، حرفمان به ایشان این است که حجتمان عقلمان است نمی توانیم که از شما چون فرمودیدعقل من می رسد تقلید کنیم ، چون اگر شما مجتهدید که هستید من حق تقلید ندارم اینجا جای تقلید نیست ، باید خودم حجت داشته باشم که این جا نیست .

و ثالثاً : أنّ الوحدة و الکثرة و التجرد و المادیة صفات نفسیة متقابلة بله یک صفاتی هست نسبی هست آنجا می شود (حرف شما را زد) مثل ذهنی و خارجی می گوییم آن موجود خارجی فی نفسه خارجی است می تواند ذهنی هم باشد اما جایی یک جایی که هر دوش نفسی است مثل تجرد ومادیت ، وحدت و کثرت، وحدت یعنی چی ؟ یعنی که چیزی همراهش نیست خودش است ، تک است ، کثرت یعنی چی ؟ یعنی هست خوب شما می گویید واحد است حقیقتاً در عین حال می گویید کثیر است حقیقتاً ،وحدت در عین کثرت نه شمای آخوند ، آنها(عرفا) هم می گویند کسانی شما از آنها حمایت می کنید نیز این را می گویند . می گوییم چطور می شود؟ فکیف تجتمع فی موضوع واحد .چطور هم واحدند و هم کثیر؟

چهارم : حالا آن عبارت را نیاوردیم اشکال چهار را نمی توانیم مطرح کنیم زیرا عبارت دارند ایشان که یک شیئ واحد هم جوهر باشد و هم عرض می گوییم جوهر و عرض مگر مثل ذاتی و عرضی هست که نسبی باشد ، ذاتی و عرضی نسبی است یک یز می تواند به النسبة به یک چیزی ذاتی باشد ، به نسبت به چیز دیگر عرضی ؛فصل نسبت به نوع ذاتی است ، نسبت به جنس عرضی هست. اما جوهر و عرض که نسبی نیست ، جوهر یعنی موجودی که نعت غیر نیست .

سوال:

استاد: بالاخره نعت است ، وجود فی موضوع داریم.

سوال:

استاد : حالا این را نمی آوریم چون در عبارات ایشان بوده است و ما به خاطر اینکه به آن نیاز نداریم حذفش کردیم

و رابعاً : أنّ شما گفتید مگر در نفس خود نمی بینید که هم سفیدی را دارید و هم سیاهی را هم حرارت را دارید و هم برودت را می گوییم در نفس من آنی که هست به قول شما وجود ذهنی سفیدی و سیاهی است و خودتان می گوید وجود ذهنی اثر ندارد ولی می گویید حقیقتش هست ، طبق نظرشما درست است در نفس من حقیقت سفیدی و سیاهی هست در حالی که این دو متضاد هستند اما ما می گوییم این حرف ها را قبول نداریم، می گوییم اصلش محل منع است زیرا حقیقت اشیاء در ذهن نمی آید زیرا حقیقت شیئ به این است که مقوماتش باشد ، شما می گویید که جسم آمده در ذهن می گوییم این جسم یعنی چی؟ یعنی جوهر ذو ابعاد ثلاثة است ؟ این که نه جوهر است ، خودتان می گویید کیف است ، علم کیف نفسانی است پس خوب چطور ؟ می گوید خودشان آمده ولی نگو جوهر است ، جوهر به حمل اولی است می گوییم جوهر به حمل اولی است یعنی مفهوم جوهر است ؟خوب مفهوم جوهر باشداین که جوهر نشد ما هم همین می گوییم ، می گوییم در وجود ذهنی مفهوم شیئ می آید نه حقیقتش ، حقیقتش همانجاست که هست همان طور که از خود وجود مفهموم می آید {آقایون فرق می گذارند بین وجود و ماهیت می گویند در مورد ماهیت حقیقتش در ذهن می آید ولی در مورد وجود ، می گویند چیزی در ذهن می آید که به حمل اولی وجود است نه حقیقت وجود می گوییم خود شما برای جواب از اشکالات وجود ذهنی گفتید از ماهیات چیزی در ذهن می آید که به حمل اولی ماهیت ، خوب اینکه دو تاش شد یکی ، در وجود ایشان می فرماید خودش نمی آید یک چیزی می آید که به حمل اولی وجود است می گوییم در برای جواب از اشکالات وجود ذهنی گفتید از ماهیات چیزی در ذهن می آید که به حمل اولی ماهیت است }پس اینکه شما فرمودید در ذهنت ببین می آید از باب این که در وجود ذهنی گفتید حقیقتش می آید این در ست نیست اما اگر بگویید در ذهن آلان این تابلو در ذهنم هست هم سفیدیاش در ذهنم است هم سیاهی هایش،ذهنی به اصطلاح ما،این درخت که نگاه می کنم یک وجود ذهنی در ذهن من دارد ، برگش سبز است ، میوه اش قرمز است ، تنه اش گندم گون است این اجتماع ضدین است این مثل این است که دیروز شما می گفتید در وجود مثالی سیاهی و سفیدی مو جمع شده است و این اجتماع ضدین است که گفتیم نه خیر ، آنجایش که سفید هست سایه نیست و آنجایش که سیاه است سفید نیست} الماهیات لا تحضر بأنفسها فی النفس حتی یکون حضور الماهیات المتضادة من اجتماع الضدین .

و آن که فرموده بودید نفس هم مجرد است و هم مادی بر اساس مبنای خودتان است که ما قبول نداریم ما می گوییم درست بیانات شما درست نیست ما می گوییم نفسی داریم که مجرد است اصلا مادی نیستو خامساً : أنّ فی الإنسان نفسین لکل منهما قواه فقوی النفس النباتیة کنفسها و قوی النفس الإنسانیة مجردة کنفسها ایشان می گوید ببین نفس ما هم تغذیه می کند که کار مادی است هم تعقل می کند که کار مجرد است پس هم مادی است و هم مجرد می گوییم این کار یک دیگر است واین کاری دیگری است . تغذیه و تنمویه و تولید مربوط به نفسی است که صورة البدن است ، تعقل و تامل و تفکر مربوط به نفسی است که بدن بودو نبود بعدا هم بدن نخواهد بود و او خواهد بود، هم بدن بود و او او نبود هم او خواهد بود و بدن نخواهد بود هر دو با هم تفکیک می شوند

 


[2] شرح قیصری بر فصوص ص13-15(عرفان-نور).
[3] مصباح الأنس ص251 (عرفان- نور).
[7] همه آدرس ها بر طبق چاپ بنیاد حکمت صدرا می باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo