درس خارج فقه- استاد فاضل لنکرانی
95/08/22
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه بحث گذشته
سخن در کلام صاحب بلغة الفقیه است. مطلب جدیدی که ایشان بیان کرد (و ظاهراً قبل از ایشان هم مطرح نشده)، این است که ملاک برای کفر را، نه انکار ضروری قرار بدهیم و نه تکذیب النبیصلیالله علیه و آله، بلکه بگوئیم ملاک خروج عن الدین است یعنی اگر انکار یک حکمی، موجب خروج از دین شد این به معنای کفر است؛ خواه انکار اصول اعتقادی باشد یا احکام فرعی و در احکام فرعی؛ خواه ضروری باشد یا غیر ضروری. ایشان در توضیح این مطلب، ابتدا موارد اشتراک و بعد افتراق بین عنوان خروج از دین و عنوان تکذیب النبیصلیالله علیه و آله را در قالب مثالهایی ذکر میکند.
ادامه کلام صاحب بلغه الفقیه
مرحوم بحر العلوم، ابتدا کلام محقق اردبیلیقدسسره را ذکر میکند. مرحوم اردبیلی در مجمع الفائدة بیان داشت که عنوان ضروری، دخالتی در کفر ندارد و اگر کسی حکمی را که برای او یقینی بوده انکار کند، کافر است؛ زیرا انکار او، مستلزم تکذیب النبیصلیالله علیه و آله است. عبارات فقها قبل از مرحوم اردبیلی این بود که «انکار الضروری موجبٌ و سببٌ للکفر». مضمون کلام محقق اردبیلیقدسسره این بود: «انکار ما هو المعلوم عند المنکر موجبٌ للکفر لأنه مستلزمٌ لتکذیب النبیصلیالله علیه و آله»، صاحب بلغه پس از نقل عبارت محقق اردبیلیقدسسره، عبارت مرحوم آقاجمال خوانساری (از حاشیهای که بر روضه دارد) را نقل میکند.
دیدگاه آقا جمال خوانساریقدسسره و ارزیابی آن
صاحب بلغه الفقیه میگوید: «و فی الحاشیة الجمالیة (یعنی حاشیه آقاجمال خوانساری) قال ثم بعض ما علم ثبوته من الدین ضرورةً انما یکون انکاره کفراً إذا لم یکن ذلک لشبهةٍ»؛ آقاجمال مثل مرحوم اردبیلی میگوید انکار ضروری، اگر از روی شبهه نباشد، «کأن یکون قریب العهد بالدین»؛ مانند آدمی که تازه دین آورده، «و لم ینشأ بین اهله»؛ و در میان مسلمانها زندگی نکرده (در بلاد کفر روی یک جهتی خداوند این هدایت را نصیب او کرده و مسلمان شده و بین مسلمانها نشو و نما پیدا نکرده)، «فلو کان لشبهةٍ لا یحکم بکفره»؛ اگر انکار او از باب شبهه باشد، حکم به کفر او نمیشود.
«و ذلک لأن الحکم بکفر منکر الضروری کالصلاة إنما هو باعتبار أنّ کل من نشأ بین المسلمین و عاشرهم یعلم بدیهة وجوب الصلاة فی شرعنا»؛ هر کسی که بین مسلمانها به دنیا آمده و معاشرت کرده و بین مسلمین رشد کرده باشد، میداند وجوب صلاة در شرع اسلام یک حکم بدیهی است و میداند پیامبرصلیالله علیه و آله إخبار به آن کرده، «فإنکاره لا یحتمل أن یکون باعتبار انکار اتیان النبیصلیالله علیه و آله به»؛ نمیتوان گفت اگر این شخص انکار کرد، احتمال میدهد که اصلاً پیامبرصلیالله علیه و آله چنین چیزی را نفرموده! مگر میشود کسی بین مسلمانها نشو و نما و معاشرت داشته باشد و بعد بگوید چنین چیزی را پیامبر نیاورده، «بل لیس منشأه (منشأ این انکار) إلا عدم ایمان بالنبیصلیالله علیه و آله و التصدیق به و إن کان یظهر الایمان»؛ ولو اظهار ایمان کند ولی واقعاً ایمان ندارد.
بر اساس این کلام مرحوم آقاجمال؛ اگر کسی بین مسلمانها نشو و نما داشته و با ایشان معاشرت دارد و در بلاد کفر نیست، این شخص اگر گفت پیامبرصلیالله علیه و آله إخبار به وجوب نماز و وجوب حجاب نکرده، نمیشود اسمش را شبهه گذاشت، این شخص در واقع پیامبر را قبول ندارد اگرچه به حسب ظاهر بگوید: «أن النبی لم یحکم بوجوبه»، اگر هم ظاهراً میگفت این تقیه میکند، اما در باطن، ایمان ندارد، «و لیس منشأ الاعتبار إلا ذلک» یعنی ایمان به رسول خدا ندارد.
مرحوم آقا جمال در ادامه میفرماید کسی که قریب العهد و قریب الصحبة به اسلام و مسلمین است، اما در بلاد کفر نشو و نما کرده و اطلاعی از عقاید مسلمین ندارد، «فربما خفی عنه بعض الضروریات و إخبار النبیصلیالله علیه و آله به، فلو أنکره لم یعلم من انکاره انکار النبیصلیالله علیه و آله».[1]
خلاصه آنکه؛ فقهای معاصر میگویند اگر کسی انکار ضروری کرد، اگر لشبهةٍ باشد موجب کفر نیست، ما میگوئیم کسی میتواند بین مسلمانها باشد و باز شبهه داشته باشد؟! نکته اضافهای که مرحوم آقاجمال داشت (و من هم تعمداً آن را خواندم) این است که میگوید نمیشود کسی میان مسلمانها رشد کرده باشد و شبهه داشته باشد، مصداق این شبهه فقط برای آنهایی است که قریب العهد به اسلام بودند و در بلاد کفر نشو و نما کردند که شبهه برای آنها معنا دارد. به عنوان مثال؛ کسی ممکن است بگوید ربا در اسلام حرام نیست و انکار کند، این انکارش لشبهةٍ است، اما کسی که در میان مسلمانها هست، «لشبهةٍ» در مورد او معنا ندارد.
در بحث موضوع شناسی فقهی، باید دید آیا برای یک مسلمان در میان مسلمانها، اصلاً شبهه امکان دارد یا خیر؟ این فرمایش آقاجمال در مورد عوام از مسلمین درست است، اما اگر یک کسی جزء خواص باشد یعنی این استدلالهای فقهی را بداند و بگوید به نظر من با یک قرائنی، مثلاً وجوب حجاب برای صدر اسلام است. اگر کسی چنین حرفی را زد، برای او نیز شبهه امکان دارد یعنی به نظر ما اینگونه نیست که شبههای که مرحوم آقاجمال میگوید، در مورد کسی که در میان مسلمانها نشو و نمو کرده امکان ندارد. بله؛ در مباحثی مثل وجوب نماز و روزه درست است (شبهه امکان ندارد)، اما در بعضی از مسائل میتوانیم برای آن هم شبهه درست کنیم.
دیدگاه آقا وحید بهبهانیقدسسره
صاحب بلغه الفقیه در ادامه، کلام آقا وحید بهبهانی در شرح مفاتیح را نقل میکند. ایشان میگوید: «إن کل من انکر ضروری الدین یکون خارجاً عنه عند الفقهاء إذا لم یحتمل فیه الشبهه»، وحید بهبهانیقدسسره نیز همانند آقاجمال میگوید هر کسی ضروری را انکار کرد، اگر شبهه در حق او احتمال داده نشود، از دین خارج است، «إلا أن یکون قریب العهد بالاسلام أو ساکناً فی بلاد الکفر معیشاً فیها بحیث أمکن فی شأنه عروض الشبهه»؛ بروز شبهه در مورد کسی است که قریب العهد به اسلام است و ساکن در بلاد کفر میباشد که در حق او امکان شبهه هست.
توجیهات صاحب بلغه برای کلام آقاجمال و وحید بهبهانیقدسسرهم
صاحب بلغهقدسسره بعد از بیان کلام این بزرگان، دو وجه ذکر میکند (که چرا محقق اردبیلی، آقاجمال خوانساری و وحید بهبهانیقدسسره، گفتند در فرضی که شبهه وجود دارد، ما نمیتوانیم بگوئیم این شخص، کافر است و نمیتوانیم او را محکوم به کفر کنیم)؛
وجه اول: در جایی که این شخص شبهه دارد، مستلزم تکذیب النبیصلیالله علیه و آله نیست، اگر جایی انکار مستلزم تکذیب النبیصلیالله علیه و آله باشد، در آنجا موجب کفر است، اما کسی که میگوید من شبهه دارم و اصلاً نمیدانم این را پیامبر فرموده یا نه؟ چطور میتوانم بگویم مطلب پیامبر را تکذیب میکنم. بنابراین، اگر مستلزم تکذیب النبیصلیالله علیه و آله نباشد و این شخص شبهه داشته باشد، محکوم به کفر نیست (این وجه تقریباً در کلمات دیگران بوده).
وجه دوم: میگوید: «لعله أولی بالرکون إلیه»؛ این وجهی که الآن میخواهیم بگوئیم، از جهت اعتماد بر وجه اول (یعنی بر استلزام تکذیب النبیصلیالله علیه و آله) اولویت دارد، «یجتمع مع الوجه المذکور و یفترق عنه»؛ که با وجه اول، هم ماده افتراق دارد و هم ماده اجتماع. ایشان میگوید: «أن إنکار الضروری مستلزمٌ لتحقق عنوان الخروج عن الدین»، حرف تازه بلغه همین است که بگوئیم انکار ضروری، چون مستلزم خروج از دین هست موجب کفر است.
در نتیجه خود انکار ضروری سبب مستقل نیست (بلکه قول قدماست که میگویند موضوعیت مستقله دارد)، از حیثی که موجب تکذیب النبیصلیالله علیه و آله هست، این هم دخالت ندارد، بلکه از حیثی که موجب خروج از دین است، موجب کفر است. در اینجا باید دید آیا دایره وسیعتر میشود یا ضیقتر؟
مرحوم بحر العلوم در توضیح وجه دوم میگوید: «لا شک فی سببیته (سببیت خروج از اسلام) للکفر، ضرورة أن التدین بدین الاسلام معتبرٌ فی صحة الاسلام»؛ تدیّن به مجموع آنچه در اسلام هست معتبر است، «لأن «اسلم» عرفاً و شرعاً بمعنی داناً بدین الاسلام»؛ «اسلم» یعنی «دان»، «اعتقد»، «بل لیست المراد من التکلیف بالاسلام إلا التدین به»؛ «اسلموا» یعنی «تدیّنوا بدین الاسلام و اتخاذه دیناً له و الالتزام بنحو التدین بجمیع ما هو معتبرٌ فیه»؛ وقتی میگوئیم تدین به اسلام پیدا کنیم، یعنی تدیّن به جمیع ما هو موجودٌ فی الاسلام، «من الاصول و الفروع، من التوحید و النبوة و التصدیق بجمیع ما جاء به النبی ولو بنحو الاجمال».
صاحب بلغه میگوید ما یک عنوانی داریم به این نام که خروج از دین، «سببٌ للکفر»، «و أن انکار الضروری موجبٌ للخروج عن الدین» یعنی ایشان یک کبرایی درست میکند؛ «الخروج عن الدین موجبٌ للکفر» و صغری این است که انکار ضروری، موجب خروج از دین است. دین یعنی مجموع آنچه در این دین وجود دارد از اصول و فروع، از ضروریات و غیر ضروریات، همه اینها را شامل میشود. وقتی میگوئیم تدیّن به اسلام واجب است، ﴿ ان الدین عند الله الاسلام ﴾[2] یعنی تدیّن به جمیع آنچه که در اسلام هست. ایشان میگوید البته تدیّن تفصیلی لازم نیست، بلکه اگر تدین اجمالی هم پیدا کردید کفایت میکند. بنابراین، اگر کسی یکی از آنچه در دین هست (یکی از اصول یا فروعش یا ضروری و غیر ضروریاش) را منکر شد، این موجب خروج از اسلام است.
ایشان در ادامه به بیان ادله بر دیدگاه خود پرداخته و ابتدا به برخی روایات اشاره دارد. در ادامه به بیان نسبت این سه عنوان و موارد اشتراک و افتراق آنها میپردازد؛ 1) انکار الضروری بنفسه خودش موجب کفر است، 2) «انکار الضروری إذا کان مستلزماً لتکذیب النبیصلیالله علیه و آله»، 3) «انکار الضروری موجب للخروج عن الدین».
ادله صاحب بلغه الفقیه بر دیدگاه خود؛ روایات
ایشان میفرماید روایاتی داریم که از تمام این روایات، این مضمون و این عنوان انتزاع میشود که «من خرج عن الاسلام فهو کافرٌ» (البته اصطیاد هم نیست؛ چون بعضی از مضامین این روایات، مطابقی روایات است).
روایت اول: در این روایت داریم: «أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ كَافِراً»؛ کمتر چیزی که انسان با آن کافر میشود، «مَنْ زَعَمَ (یعنی من علم) أَنَّ شَيْئاً نَهَى اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِهِ»؛ آن است که کسی بداند یک چیزی را خدا نهی کرده و بعد گمان کند که خدا امر کرده، «وَ نَصَبَهُ دِيناً»[3] یعنی یک حرامی را به عنوان دین بر خودش واجب بداند. حال اگر کسی حرامی را به خاطر هوای نفسش میگوید بر خودم واجب میدانم، این «نصبه دیناً» نیست.
روایت دوم: در آخر صحیحه ابی الصباح الکنانی از امام باقرعلیهالسلام آمده: «فَمَا بَالُ مَنْ جَحَدَ الْفَرَائِضَ كَانَ كَافِراً»[4] ؛ کسی که فرائض را انکار میکند کافر است. حال یک بحثی هست که «جحد جمیع الفرائض» کافر است یا اینکه اگر یک فریضه را هم انکار کرد، باز هم عنوان کافر را دارد؟
روایت سوم: در مکاتبه عبدالرحیم (که صحیحه است) آمده: «وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَالُ»؛ سبب کفرش، جحود و انکار و استحلال است، استحلال یعنی «أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ»؛ حرام را حلال کند و به آن اعتقاد پیدا کند، «فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ دَاخِلًا فِي الْكُفْرِ»[5] ، این روایت صریحاً میگوید داخل در کفر است.
روایت چهارم: در صحیحه عبدالله به سنان به امام صادقعلیهالسلام عرض میشود: «الرَّجُلِ يَرْتَكِبُ الْكَبِيرَةَ مِنَ الْكَبَائِرِ فَيَمُوتُ»؛ یک شخصی اهل گناهان کبیره بود که مُرد، حضرت فرمود: «مَنِ ارْتَكَبَ كَبِيرَةً مِنَ الْكَبَائِرِ فَزَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ أَخْرَجَهُ ذَلِكَ مِنَ الْإِسْلَامِ»؛ کسی که یک کبیرهای مرتکب شود و گمان کند حلال است (یعنی بگوید در دین ما حلال است)، این کار او را از اسلام خارج کرده است.[6]
روایات دیگری نیز وجود دارد که صاحب بلغة الفقیهقدسسره میگوید عنوانی که از مجموع این روایات، به دست میآید آن است که خروج عن الاسلام موجب کفر است، بلکه عین کفر است.
اشتراک وجه تکذیب النبیصلیالله علیه و آله و خروج از اسلام
ایشان در توضیح بیشتر اینکه در کجا خروج از اسلام است و کجا تکذیب النبیصلیالله علیه و آله، میفرماید: «و هذان الوجهان»؛ این دو وجه (یعنی اینکه بگوئیم؛ 1) انکار ضروری مستلزم تکذیب النبیصلیالله علیه و آله شود، 2) موجب خروج عن الدین شود) در سه مورد از نظر تکفیر با هم مشترکند؛
مورد اول: در جایی که کسی ضروریات مذهب را انکار کند. توضیح آنکه؛ ما یک ضروری دین داریم مثل وجوب صلاة و روزه، یک ضروری مذهب داریم مثل بطلان عول و تعصیب در باب میراث، بنابراین با انکار ضروری مذهب، در حقیقت تکذیب النبیصلیالله علیه و آله کرده؛ چون میداند بر حسب مذهب خودش پیامبر این مورد را (مثلاً حجّ تمتع را) فرموده و تشریع کرده است. بدینسان، اگر بداند که این از مذهب خودش است و انکار کرد، خروج از دینش هم لازم آمده است.
مورد دوم: «کل ما قطع من دلیله بأنه حکم النبیصلیالله علیه و آله فحکم بخلافه»؛ هر جا که انسان از دلیلش قطع پیدا کند که این حکم رسول خدا است و بعد انکار کند، این هم تکذیب النبیصلیالله علیه و آله است و هم خروج عن الاسلام و در این مورد دوم، لازم نیست ضروری باشد.
مورد سوم: اگر خودش بگوید من قطع به حکم دارم. در مورد دوم، یک دلیلی وجود دارد و از این دلیل هر کس از جمله خود این شخص، قطع پیدا میکند، اما در مورد سوم اگر خودش بگوید من قطع دارم که این حکم برای رسول خدا و در دین است و بعد هم انکار کند، این هم تکذیب النبیصلیالله علیه و آله است و هم خروج عن الدین است.
صاحب بلغه پس از نقل این سه مورد اشتراک، میفرماید: «بل الاخیران اولی»؛ این دو مورد اخیر برای تکفیر اولی است، «لحصول العلم الفعلی له فیهما»؛ زیرا در این دو مورد اخیر، شخص منکر، یک علم بالفعل به حکم پیامبرصلیالله علیه و آله برایش حاصل شده، اما در اولی میگوئیم انکار ضروری من ضروریات المذهب و فرض این است که علم داشته باشد یا نداشته باشد!
میفرماید: «و فی الاول علمه بالضروریة من حیث وجوب التدیّن به لبطلان الشبهه فی مقابل الضروره بحکم العلم بالمخالفه لعدم اتصافه فی الحقیقه بالعلم الذی هو من الصفات النفسانیه»؛ در اولی اگر کسی در مقابل ضرورت شبهه کند، دیگر علم ندارد؛ زیرا علم یکی از صفات نفسانی است و شبهه در مقابل ضرورت نمیشود، اگر شبهه داشت یعنی اینکه علم ندارد. بنابراین، کسی که منکر ضروری است بحث علم مطرح نیست؛ زیرا شبهه داشته و شبهه جلوی علم به ضروری بودن را گرفته، علم یکی از صفات نفسانی است و شبهه میگوید علم وجود ندارد.[7]
موارد افتراق دو دیدگاه
ایشان در ادامه میفرماید: باید دید در کجا تکذیب النبیصلیالله علیه و آله هست، اما خروج از دین نیست و کجا خروج از دین هست، ولی تکذیب النبیصلیالله علیه و آله نیست؟ اگر کسی منکر ضروری شد «لشبهةٍ»، مثل آدمی که جدید العهد بالاسلام و در بلاد کفر است و یک ضروری را «لشبهةٍ» انکار کرد، این مستلزم تکذیب النبیصلیالله علیه و آله نیست، اما مسلتزم خروج از دین است.
محقق اردبیلی، خوانساری، وحید بهبهانی، فاضل هندی در کشف اللثام و کاشف الغطاءقدسسرهم وقتی میگویند منکر ضروری اگر مستلزم تکذیب النبیصلیالله علیه و آله باشد موجب کفر است، اما صاحب بلغه میگوید اگر لشبهةٍ باشد، تکذیب النبیصلیالله علیه و آله نیست. طبق نظر آنها دیگر کفر لازم نمیآید، اما هر کسی ضروری را انکار کرد، از دین خارج شده؛ خواه لشبهةٍ باشد یا نباشد؛ «بعد أن لم یکن مسرحٌ للشبهة فی مقابل الضرورة»؛ زیرا در مقابل ضرورت نباید شبهه کند.
بعد میگوید: «و بعبارة أخرى: العلم بضروريته من الدّين بحكم علمه بكونه منه في وجوب التديّن به و الخروج عن الدّين بمخالفته، و لذا قيدنا إنكار الضروري بكون ضروريته معلومة للمنكر»؛ به حکم اینکه این شخص، علم به ضروریت این ضروری از دین دارد، این علم در وجوب تدیّنش دخالت دارد و خروج از دین به مخالفت با همین موجب تدیّن است. از این رو، در انکار ضروری ما مقید میکنیم که ضروری بودنش برای منکر معلوم باشد.
نکتهای که ایشان بعد از این توضیحات مطرح میکند آن است که در عبارت قدما، منکر ضروری کافر است. صاحب جواهرقدسسره فرمود کسی که بداند این «ضروریٌ عند اهل الدین» است و انکار کند کافر است، صاحب بلغه یک مقدار بالاتر میگوید کسی که خودش علم به ضروری بودن ضروری در دین داشته باشد و انکار کند، کافر است. بنابراین، بین این تعبیر و آنچه که صاحب جواهرقدسسره گفته فرق است. صاحب جواهر فرمود علم داشته باشد به اینکه مسلمانها این را ضروری بدانند، اما صاحب بلغه میگوید منکر ضروری، اگر علم به ضروری بودن این ضروری در دین داشته باشد و با این علم اگر انکار کرد، مستلزم کفر و خروج از دین است وگرنه کسی که چنین علمی را ندارد، از ابتدا وجوب تدیّن به دین برای او به وجود نیامده است.
خلاصه آنکه؛ صاحب بلغه میگوید ما میگوئیم خروج از اسلام موجب کفر است و تدیّن به اسلام واجب است، تدیّن در جایی است که ولو اجمالاً بداند این داخل در دین است، اما جایی که کسی اصلاً نمیداند این در دین داخل است، اگر انکار کرد موجب خروج از اسلام و کفر نمیشود.
واژگان کلیدی: آقا جمال خوانساری، آقا وحید بهبهانی، تکذیب النبیصلیالله علیه و آله، خروج عن الاسلام.