< فهرست دروس

 

 

موضوع: تنبیهات /مشتق /مقدمات علم اصول

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در مورد ادله اخصی ها و اعمی ها تمام شد و ادله آنها مورد نقد و بررسی قرار گرفت. در نهایت استاد به این نتیجه رسیدند که مشتقات برای خصوص ذاتی که متلبس به مبدا است وضع شده است. بعد از این بحث نوبت به تنبیهات میرسد که به بررسی تنبیهات پرداخته میشود.

 

1مشتق

1.1دو نکته در ادامه بحث ادله قول اخصی و اعمی

1.1.1نکته اول: طرح دو جواب دیگر برای دلیل سوم اعمی ها

گفته شد که اعمی ها به احتجاج (امام علیه السلام) به آیه مبارکه (لا ینال عهدی الظالمین) تمسک کرده بودند و گفته بودند که این احتجاج در صورتی درست است که مشتقات برای اعم وضع شده باشند. جواب مرحوم آخوند در رد این ادعا بیان شد جواب های دیگری به این ادعا داده شده است که به بررسی آنها میپردازیم.

1.1.1.1جواب اول: عدم سازش قضیه حقیقیه با مبنای اعمی

مرحوم خویی در محاضرات فرموده است[1] آیه (لا ینال عهدی الظالمین) یک قضیه حقیقیه است و خصوصیت قضیه حقیقیه این است که موضوع به صورت مفروض اخذ شده باشد یعنی هر وقت موضوع محقق شد فلان حکم مترتب میشود و این گونه نیست که حکم برای موجود خارجی جعل شده باشد و روایت (حلاله مستمر الی یوم القیامه....) نیز همین مطلب را اقتضا میکند بنا بر این مطلب، تطبیق قضیه حقیقیه بر فرد منقضی معنا ندارد و این آیه نمیتواند مرادش فردی باشد که تلبس به ظلم نداشته باشد زیرا در قضایای حقیقیه، فرض وجود موضوع شده است و معنای آیه این است که اذا فرض وجود ظالم فلا ینال عهدی الظالمین و ازطرفی فرض وجود موضوع و معنای (اذا فرض وجود ظالم) مساوی با تلبس به مبدا است و معنا این است که اگر موضوع محقق شد و اگر موضوع متلبس به مبدا شد دیگر لیاقت امامت را ندارد فلذا نمیتواند آیه مبارکه مذکور مستمسک اعمی ها بشود و برای مدعای خودشان از آیه استفاده کنند.

1.1.1.1.1اشکال جواب اول: سازگاری قضایای حقیقیه و ادعای اعمی ها

به نظر میآید که این ادعا درست نیست و واقعش این است که ما نمیفهمیم که مرحوم خویی چه مطلبی را میخواهد بفرماید. اینکه فرموده است این آیه قضیه حقیقیه است درست است و اینکه فرموده است در قضیه حقیقیه موضوع فرض وجود شده است درست است ولی اینکه گفته فرض وجود، مساوی با تلبس به مبدا است درست نیست زیرا اعمی میگوید که وجود ظلم برای این فرد هنوز محقق است. به عبارت دیگر اعمی میتواند به مرحوم خویی جواب دهد که ما که قائل به وضع مشتق برای اعم هستیم و کسی که یک لحظه ظلم از او صادر شده است در زمان انقضاء نیز حقیقتا متصف به ظلم است پس قضیه حقیقیه بودن منافاتی با زمان انقضاء ندارد.

1.1.1.2منشا اشکال مرحوم خویی

به نظر میآید که منشا اشکال مرحوم خویی خلط بین مبدا و مشتق است یعنی تحقق مبدا به فعلیت خودش است مثلا علم باید تحقق داشته باشد تا عالم فعلیت داشته باشد و یا فضل در فاضل باید محقق بشود تا فعلی شود اما در مشتقات قضیه اوسع است یعنی اعمی میگوید در مشتقات اگر ذاتی تلبس مبدا پیدا کرد و بعد منقضی شد باز هم اتصاف ذات به مبدا فعلی است و هیئت ظالم مثلا باز هم محقق است.

1.1.2جواب دوم:قرینه بر عدم صحت تمسک به آیه به نفع اعمی ها

بعضی دیگر جواب از دلیل سوم اعمی ها را این گونه جواب داده اند که مراد آیه این است که کسی قبلا و سابقا ظلم کرده است و قرینه ی این ادعا سوال شخص بزرگواری مثل حضرت ابراهیم است زیرا بلا اشکال ایشان درخواست نمیکند که خداوند کسی را امام کند که ظالم به فعل باشد و تلبس به مبدا داشته باشد فلذا مراد از ظالمین شخصی است که قبلا ظالم بوده است. پس چون قرینه بر خلاف داریم نمیتوان از احتجاج امام وضع برای اعم بودن را نتیجه گرفت.

1.1.2.1اشکال جواب دوم

اولا اعمی میگوید ما که میگوییم مشتق برای اعم وضع شده است اشکالی ندارد که حضرت ابراهیم از چیزی سوال کند که الان ظلم ندارد و توبه کرده است و زاهد شده است ولی عنوان ظالم را دارد و منافاتی ندارد که حضرت ابراهیم درخواستی کرده باشد که فی الحال متلبس به مبدا نیست ولی عنوان بر او صادق است.

ثانیا اصلا اینکه حضرت ابراهیم سوال کرده است از اینکه ذریه من را امام قرار بده سوال از ظالم الان و سابق نیست زیرا عقل میفهمید که منصب امامت با ظلم به هیچ وجه سازگاری ندارد و ایشان حتما سوالش از کسی بوده است که هیچ وقت از عمرش ظالم نبوده است و به وسیله این قرینه ما میابیم که سوال حضرت ابراهیم اصلا ناظر به اشخاصی نیست که یک بار متصف به ظلم شده اند بلکه سوال از کسی است که اصلا متصف به ظلم نشده است که این چنین اشخاصی از ذریه من را امام قرار بده.

مثلا اگر کسی گفت به طلبه های خراسان عنایتی داشته باش و بعد جواب داده شد به اینکه به طلبه های عادل کمک میکنیم، از این جواب کشف نمیشود که سوال از غیر عادل ها بوده است بلکه میگوید عنایت ما ضیق است.

خلاصه :چند جواب از استدلال اعمی ها به احتجاج امام داده شد و همه ی آنها در این امر مشترک هستند که مراد از ظالم، ظالم فعلی نیست بلکه مراد از ظالمین متلبس به مبدا فی الحال است. حال مرحوم آخوند به وسیله تفصیل در عناوین اخذ شده در خطابات این مطلب را اثبات کردند و مرحوم خویی به قرینه قضیه حقیقیه اثبات کردند که مراد ظالم بالفعل نیست و بعضی دیگر به قرینه سوال حضرت ابراهیم این مطلب را اثبات کردند و در نهایت ما نیز قائل شدیم به اینکه کلام مرحوم آخوند درست است وگفته شد قرینه مرحوم آخوند عظمت منصب امامت است و ما اضافه میکنیم که منظور از ظلم لا اقل قدر متیقن( و لو اینکه هر ظلم آنی مراد نباشد) این است که عبادت صنم نباشد پس چون ظلم شرک اهم است معنا ندارد که پرچم امامت را به دست کسی بدهند که مدتی از عمرش زیر پرچم شرک بوده است. همان طوری که در امام جماعت گفته شده است به کسی که حد خورده باشد پشت سرش نماز خوانده نشود پس در امامت و خلافت که اطاعتش در عداد اطاعت خداوند و رسولش قرار گرفته است، باید خیلی واضح باشد که کسی که برهه ای از عمرش عابد صنم بوده است لیاقت این منصب را نداشته باشد.

1.2نکته دوم: تفصیل در موضوع له مشتقات

بعضى گفته‌اند: اگر مشتق، مبتداء و محكوم عليه واقع شود در اين صورت در اعمّ از متلبّس و منقضى، حقيقت است مانند «الضّارب زيد» امّا اگر مشتق، خبر و محكوم به قرار گيرد مانند «زيد ضارب» در خصوص متلبّس به مبدأ، حقيقت و نسبت به منقضى، مجاز است.

قائلین به تفصیل به دو آيه تمسّك نموده‌اند:

الف: «السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما ...»[2] .

ب: «الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»[3]

1.2.1جواب اول: استعمال به لحاظ حال تلبس

تفصيل مزبور، مردود است زيرا:اوصاف مذكور در «من انقضى» به ملاحظه حال تلبّس، استعمال شده‌اند يعنى «من كان سارقا و زانيا و لو فى زمان يجب قطع ايديهما و جلدهما» زیرا غالبا در حال سرقت معنا ندارد که قطع ید باشد و هکذا در آیه زنا.

1.2.1.1ظهور فعلیت مبدا در زمان انطباق خطاب

این مطلب مقبول است که ظاهر اولیه هر کلامی این است که حمل در حین جری است اگر گفته شد زید قائم یعنی الان قائم است یا زید کان قائما یعنی به لحاظ کان و زمان گذشته این جری صورت میگیرد. عنوان در هر زمانی که منطبق شود ظاهرش در این است که در همان زمان فعلیت دارد و ریشه کلام مرحوم آخوند که میگفت حکم دایر مدار موضوع حدوثا و بقاء است همین ظهور اولی است. مگر اینکه قرینه ای بر خلاف بیاید اگر فرمود پشت سر محدود( کسی که حد خورده است) نماز نخوانید، ما میدانیم که نمیشود کسی که در حال نماز خواندن است محدود باشد پس مراد کسی است که قبلا محدود بوده است و همچنین معنا ندارد که در حال سرقت قطع ید باشد پس مراد از سارق کسی است که قبلا سرقت را کرده است چنین حکمی دارد. حال این قرینه بر خلاف ظهور اولی یا عرفیه است مانند این مثالهایی که گفته شود و یا قرینه عقلیه است مانند آیه مبارکه که از لحاظ عقلی منصب امامت چنین معنایی را اقتضا میکند البته مرحوم آخوند دو ادعا دارد ایشان میفرماید این تصرف و خلاف ظاهر یا از قبیل مجاز در مبدا است یعنی مبدا یک معنایی دارد ولی معنایش عوض شده است است که البته این احتمال را کم بیان میکنند مانند کلمه مقتول که از لحاظ مبدا به گونه ای است که وقوع قتل بر ذاتی، تا قیامت برای صدق مشتق کفایت میکند و یا جری به لحاظ حال تلبس است و این احتمال را بیشتر ذکر میکند.

نتیجه:ارتکاز مرحوم آخوند درست است و این تفصیل مذکورصحیح نیست.

1.2.2جواب دوم: شاهد بر خلاف

شاهد عدم صحت تفصیل این است که اگر گفته شود انت سارق که سارق درحقیقت محکوم به باشد با مواری که سارق محکوم الیه قرار میگیرد فرقی ندارد پس اینکه به اختلاف حالات معنا تغییر کند خیلی بعید است واگر مبتدا بود یک معنا داشته باشد و اگر خبر بود معنای دیگری داشته باشد.

1.3نکته ای از بحث ثمره نزاع اعمی و اخصی

این نکته در ثمره باید گفته میشد ولی الان تدارک میکنیم و آن عبارت است از اینکه بعضی شجره مثمره[4] و یا آب مسخن به شمس[5] را به عنوان ثمره برای بحث مشتق مطرح کرده بودند ولی ما آنها را مطرح نکردیم زیرا این مثالها فرضی است چون در دو مثال فعل وجود دارد و مشتقی در کار نیست تا بحث شود.[6]

1.4تنبیهات

1.4.1تنبیه اول: بساطت یا ترکب مفهوم مشتق

جلسه آینده خواهد آمد

 


[4] توضیح مقرر: .در روايات اسلامى آمده است: جلوس نمودن به منظور قضاى حاجت در تحت شجره مثمره كراهت دارد. در اينجا ذات آن درخت خارجى است كه دو وصف دارد:1. وصف شجريت، 2. وصف مثمريت.اولى از اوصاف داخلى است، دومى از اوصاف خارجى است. حال اگر وصف مثمريت از بين برود (مثلا در پاييز و زمستان، شجره هست ولى مثمره نيست) در اينجا جاى آن بحث هست كه صدق مثمره بودن براى اين شجره، الآن حقيقت است يا مجاز و بالنتيجه جلوس تحت آن شجره به منظور تخلى، مكروه است يا نه؟اما اگر وصف شجريت از اين ذات زوال پيدا كند يعنى درخت را از ريشه بكنند و كنارى بيندازند، اينجا با زوال وصف، ذات هم از بين رفته و تبديل به ذات ديگرى شده (مثل چوبى كه خاكستر شود) اينجا جاى اين بحث نيست چون اصل ذات رفته و اين ذات كه الآن موجود است به نام خشبه ذات ديگرى است كه قبل از اين، بما هو خشب متصف به وصف «شجره مثمره بودن» نبوده تا اينكه بحث كنيم‌الآن كه زايل شده است.آيا صدق حقيقت است يا نه؟
[5] توضیح مقرر: در روايات وارد شده است كه:وضو گرفتن يا غسل كردن با آبى كه مسخن بالشمس است (يعنى در اثر تابش آفتاب گرم شده است) مكروه است، حال آبى داريم كه يك ساعت قبل مسخن بالشمس بوده ولى الآن تسخين زايل شده است و دوباره سرد شده و به حال اول وحال طبيعى برگشته است. اينجا كسانى كه قول اشاعره را انتخاب مى‌كنند، بايد فتوا دهند كه هنوز هم كراهت به جاى خود باقى است و زايل نشده چون مشتق، حقيقت در اعم است و اين صدق، مجازى نيست. اما كسانى كه قول معتزله را گرفته‌اند. اينجا حق ندارند فتوا دهند به اينكه الآن هم مكروه است به دليل اينكه وصف عنوانى المسخن بالشمس بعد الانقضاء حقيقتا بر اين آب صدق نمى‌كند و اين آب الآن مسخن به شمس نيست بلكه در گذشته بوده است‌.
[6] مقرر: البته در کلاس درس بعضی از تلامذه بعضی از روایات را مطرح کردند که کاشف از واقعی بودن مثالهای مطرح شده بود و استاد فرمود باید تامل کنم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo