< فهرست دروس

درس تفسیر استاد غلامعباس هاشمی

99/11/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: سوره بقره/آیات ۵۸-۵۹ /نافرمانی و فسق طائفه بنی‌اسرائل در مواجهه با امر پیامبر بزرگ خدا

 

﴿وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ [58] فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ [59]﴾[1]

آیات ۵۸ و ۵۹ سوره بقره ناظر به بخش دیگری از نافرمانی و فسق طائفه بنی‌اسرائیل در مواجهه با امر پیامبر بزرگ خدا است. همانگونه که گذشت یکی از دستوراتی که از طرف خدای متعال برای بنی‌اسرائیل صادر شد، ورود به بیت‌المقدس یا ورود به اریحا است (اریحا در اردن است و بیت المقدس در فلسطین) که بعد از مدت‌ها بیابان‌نشینی و رنج‌ها و مشقت‌های فراوان، این قوم وارد این شهر بشوند و از انواع نعمت‌های این شهر بهره‌مند گردند.

دو مشکل عمده بنی اسرائیل

لکن بین‌اسرائیل اگر چه مشکلات عدیده داشتند اما در مواجه با دین و آئین الهی و پیامبر خدا دو مشکل عمده داشتند، پیامبر زمانشان حضرت موسی (ع) خیلی تلاش می‌کند که تحت تربیت و هدایت الهی برطرف کند:

۱) مشکل تعبد بنی‌اسرائيل

یکی مشکل تعبد است، اینها انسان‌هایی نبودند که تعبد به دستورات الهی داشته باشند، نمونه‌های فراوانی را در زندگی بنی‌اسرائیل هم در قرآن کریم و هم در احادیث صحیح می‌بینیم که اینها چقدر تعبد نداشتند و متعبدانه زندگی نمی‌کردند.

نمونه نداشتن تعبدشان را شما در دستور حضرت موسی جهت ورود به بیت المقدس برای جهاد مقاتله با سلاطین جور ساکن در آنجا را می‌بینید، گفتند ﴿إنّ فیها قوماً جبارین﴾[2] ما اینجا نمی‌توانیم وارد شویم، خودت برو اذهب أنت و ربک فقاتلا شما برید و ما همینجا هستیم و حرکت نمی‌کنیم.

نمونه دیگرش را در جریان مقتول بنی‌اسرائیل مشاهده می‌کنید که بنا شد گاوی را بکشند و مقداری از گوشت آن به بدن مقتول زده شود و مقتول زنده شود و قاتل را که همگان به گردن هم می‌اندختند، قاتل را خودش معرفی کند. در همانجا می‌بینید که چطور مسأله را می‌پیچانند و خدا چندین بار گفته‌های آنها را به خدای متعال می‌رساند تا در نهایت به بن‌بست که می‌رسند مسأله گاو حل می‌شود، اینها تعبد نداشتند. از جمله همان موارد هم همینجا است.

لذا خداوند هم در صدد این است که این ضعف را با هدایت الهی از اینها برطرف کند.

۲) ثبات قدم

مشکل دوم اینها ثبات قدم است، اینها معجزه را می‌دیدند، آیه و نشانه را می‌دیدند و ایمان می‌آوردند اما صبح ایمان می‌آوردند و شب مرتد بودند، امروز ایمان می‌آوردند و فردا مردد بودند، بارها بنی‌اسرائیل مرتد شدند و برگشتند و در نشانه‌های خدا تردید کردند، حتی خواص اینها، آن هفتاد نفری که با حضرت موسی به طور رفتند، صدای وحی را شنیدند و موسی گفت این وحی بود نازل شد و این احکام و این شریعت، گفتند ﴿لن نؤمن لک حتی نری الله جهرةً﴾[3] اینطور نیست که ما ایمان بیاوریم و تصدیق کنیم تو را، باید آشکارا خودمان خدا را ببینیم. ثبات قدم در ایمانشان نداشتند.

لذا خدای متعال در این خط سیر تربیتی بنی‌اسرائیل که در قرآن کریم گزارش کرده، در صدد این بوده که این دو نقیصه مهم را از این امت با هدایت الهی برطرف کند. یکی اینکه امت منجمد تحت استضعاف قرار گرفته را متعبد تربیت کند، دوم اینکه ایمان آنها را در یک مسیر مستقیم و در یک ثبات قدمی آمیخته کند. لذا عمده هدایت‌های خداوند در این دو محور استوار است.

در همینجا هم که در ذیل آیه شریفه ۵۸ سوره مبارکه بقره که قبلش فرمود ﴿وادخل الباب سجداً و قولوا حطّة نغفر لکم خطایاکم و سنزید المحسنین﴾[4] شما این دو خط را می‌بینید که وادخل الباب سجداً به این در که رسیدید باید با حالت سجده و خضوع خاصی وارد این شهر بشوید. این خودش که حتماً با این حال باید وارد شوید، نشان می‌دهد که می‌خواهد تعبدشان را به امتحان بکشاند ﴿و قولوا حطّةٌ﴾[5] حطه بگویید حالا یا لفظ حطه که به معنای ریزش است یا اینکه غیر لفظ حطه، حطه کنایه از آمرزش است وقتی اینجا می‌رسید اسغفار کنید. ﴿نغفر لکم خطایاکم﴾[6] . اگر این حرف‌ها را بگویید ما خطایای شما را می‌بخشیم ﴿و سنزید المحسنین﴾[7] و ما اضافه بر غفران گناهان شما، بر محسنان از شما اجر اضافه‌ای در دنیا و آخرت خواهیم داد.

این محسنین، چنانچه پیشتر گذشت اولاً دلالت می‌کند بر کسانی که ثبات قدم دارند هم در مسیر ایمان و هم در مسیر عمل صالح. این آیاتی که پیرامون محسنین قرائت می‌شود و در قرآن کریم وجود دارد:

آیه شریفه ۹۰ در سوره مبارکه یوسف ﴿إنّه من یتّق و یصبر فإنّ الله لایضیع أجر المحسنین﴾[8] این مال حضرت یوسف است کسی که تقوا پیشه کند و صبوری پیشه کند خدای متعال اجر محسنان را ضایع نمی‌کند.

همین آیه که اطلاق محسنین شده، در مورد حضرت ابراهیم هم می‌آید ﴿و نادیناه أن یا إبراهیم قد صدّقت الرؤیا إنّا کذالک نجزی المحسنین﴾[9] به ابراهیم هم در قبال ذبح حضرت اسماعیل و تسلیم او، اطلاق محسنین می‌شود.

وجه اشتراک این دو پیامبر چیست؟ آن تعبد و تسلیمی که در مقابل خدای متعال دارند هم یوسف تعبد و تسلیم دارد. با آن حسادت و با آن جدایی از پدر، در چاه افتاد، به بردگی به فروش رفت، در همه اینها اینقدر این موحد متعبدانه زندگی می‌کند. داستان زندگی حضرت یوسف داستان یک موحد کامل عیار است. در تمام اینها تن به امر الهی و قضای الهی می‌دهد و می‌گوید این فضل خدای متعال است به من. بعد در یک دام عجیب یعنی دام اتهام زلیخا و هوس زلیخا می‌افتد باز در آنجا می‌گوید اگر قرار باشد من عصیان بکنم یا به زندان بیفتم زندان برای من بهتر است زندان را می‌پسندم. در زندان باز با آن شرایط زندان که یوسف پیغمبرزاده پیامبر خد ا، با یک عده اوباش هم سلول می‌شود، نه تنها به همه آنها تن می‌دهد و تسلیم است بلکه همة آنها را لطف و فیض و فوض خدای سبحان می‌شمارد. یک چنین کسی وقتی به صدارت می‌رسد این آخرین آیه از داستان حضرت یوسف است و اینجا داستان در واقع ختم می‌شود داستان از آنجایی که شروع شده این سیر را یوسف طی کرده با این جمله داستان تمام می‌شود ﴿إنّه من یتق و یصبر فأنّ الله لایضیع أجر المحسنین﴾[10] هر کس صبوری پیشه کند و تقوا بورزد خدا اجر متقیان و صابران را ضایع نمی‌کند. اینجا دو چیز وجود دارد یکی تعبد و تسلیم حضرت یوسف در قضای الهی و امر الهی است و یکی ثبات قدم اوست.

در جریان حضرت ابراهیم هم همین را می‌بینید. اوج داستان اطلاعات حضرت ابراهیم در اینجا خاتمه می‌یابد ﴿قد صدّقت الرؤیا﴾[11] . ابراهیم امتحانات فراوانی داده ﴿و اذ ابتلی ربه بکلمات فأتمّهنّ قال إنی جاعلک للناس إماماً﴾[12] این مقام امامت به حضرت ابراهیم بعد از ابتلائات فراوان داده شد اما در همه آنها آن چیزی که از ابراهیم به نمایش گذاشته شده و در نهایت این داستان می‌فرماید که ﴿إنّا کذالک نجزی المحسنین﴾[13] این تعبد و ثبات قدم ابراهیم است.

ابراهیم عراق زندگی می‌کرد و داستان مفصلی دارد که رفت و تصمیمی که پادشاه بابل نمرود گرفت که بعد از اینکه آتش برای او سرد شد قاضی حکم کرد او را دیگر نکشید ولی تبعیدش کنید. آمدند و به سرزمین مصر رسیدند و از سرزمین مصر عبور کردند و به شام رسیدند و مدت‌ها در شام بودند تا اینکه خدا اسماعیل را به حضرت ابراهیم داد که در آن زمان حدود ۶۰ ساله بود؛ یعنی در اوج آرزو به این رسیده که خدا به او اسماعیل را داده است در همینجا دستور آمد که باید اسماعیل و هاجر را برداری و از این سرزمین دور کنی. کجا بروم؟ برو تا به تو بگوییم. آدرس‌هایی دادند تا رسید به سرزمین خشک و خشن و در هیمنجایی که الان معروف به چاه زمزم است. آنجا هاجر و اسماعیل را گذاشت و دستور آمد که باید برگردی. این زن و بچه را باید اینجا بگذاری. نه سکنایی و نه امنیتی و نه غذایی و نه آبی وجود دارد دستور خدا این است که بگذاری و بروی. ابراهیم تسلیم است ﴿ربّ إنّی أسکنت من ذرّیتی بوادٍ غیر ذی زرع عند بیتک المحرّم﴾[14] من این فرزندم این ذریه‌ام را این زنم را اینجا در یک زمینی که اصلاً غیر ذی زرع است قابلیت کشت هم ندارد هیچ نعمتی وهیچ سکنه‌ای. آنجا که لم یزرع است آنجا آب نیست، آنجا که لم یزرع است آنجا قوم و قبیله‌ای هم وجود ندارد. من اینجا رها می‌کنم و می‌روم چون امر تو است.

این ابتلائات ابراهیم فراوان است ولی اوجش کجاست؟ اوجش اینجا است که ﴿إنّی أری فی المنام أنّی أذبحک﴾[15] . دستور این است که من تو را ذبح کنم ﴿قال یاأبت افعل ما تُؤمر ستجدنی ان شاء الله من الصابرین﴾[16] تو مرا هم در زمره صابران خواهی یافت همان کار را بکن. تا اینجا حضرت ابراهیم با آن جریانات مفصل برای ذبح فرزندش آماده شد و سه مرتبه چاقو را بر گلو کشید در هر سه مرتبه جبرائیل سمت چاقو را پشت و رو کرد و چاقو گلوی اسماعیل را نبرید آن وقت وضعی دارد. در اصول کافی این روایت هست که حضرت وقتی آمد و به طرف منا برای قربانی حضرت اسماعیل حرکت کردند یک مرکبی، یک پارچه‌ای، یک طناب، کاردی با خودش برداشت، راوی از امام صادق سؤال می‌کند کارد معلوم است برای ذبح اسماعیل بوده اما مرکب و طناب و پارچه برای چه بوده است؟ فرمود مرکب برای این بوده که او بعد از اینکه ذبح می‌کند و گلوی فرزند را [می‌برد] کسی که جوان در مقابل چشم او جان دهد او دیگر تحمل برداشتن فرزند را ندارد (انسان این چیزها را که مطالعه می‌کند بیش از هر چیز یاد واقعه عاشورا می‌افتد) فرمود مرکب را برد تا اینکه فرزند را روی مرکب برگرداند، طناب را برای چه برد؟ طناب را برد برای اینکه دست و پای فرزند را ببندد تا فرزند دست و پا نزندو دست و پا زدن این فرزند عاطفه او را بیش از پیش به جوش نیاورد. پارچه را هم برد تا پارچه را روی صورت اسماعیل بگذارد تا چشمشان به همدیگر نیفتد.

بعد این کارها سه مرتبه تکرار شد جبرئیل برگرداند آن وقت ﴿و نادیناه أن یا إبراهیم قد صدّقت الرؤیا﴾[17] تو رؤیای خودت را محقق کردی در خواب دیده بودی که فرزند را ذبح می‌کنی و این خواب همین شد تو الان داشتی ذبح می‌کردی و تو اطاعتت را انجام دادی ﴿إنّا کذالک نجزی المحسنین﴾[18] ما اینچنین جزای محسنان را خواهیم داد. خدای متعال بر اثر این تسلیم و تعبد و ثبات قدم حضرت ابراهیم اولاً مانند پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم برای ابراهیم صلوات خاصه قرار داد هر نبی‌ای که نامش را می‌برید باید بگویید علی نبینا و آله و علیه السلام اما به ابراهیم که می‌رسید باید بگویید علیه‌السلام؛ چون که ابراهیم قبل از پیامبر ما خودش سلام و صلوات دارد لذا در برخی از زیارت‌نامه ها و دعاها می‌خوانیم که صلّ علی محمد و آله کما صلّیت علی ابراهیم و آل إبراهیم. همانگونه که به او صلوات فرستادی بر پیامبر خاتم هم آنگونه صلوات بفرست.

این ثبات قدم و این تعبد، خدای متعال از این حقیقت به محسنین نام می‌برد.

در آیات دیگر هم همینگونه است ﴿ربّنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فی أمرنا﴾ خدایا گناهان ما را اسراف ما در امورمان را ببخش ﴿و ثبّت أقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین﴾[19] ﴿فأتاهم الله ثواب الدنیا و حسن ثواب الآخرة و الله یحبّ المحسنین﴾[20] . کسی که از خدای متعال ثبات قدم می‌خواهد خدا به او عنوان محسنین را اطلاق می‌کند. این نشان می‌دهد که در ذیل آیاتی که به بنی‌اسرائیل دستوراتی داده و در ذیل آن می‌فرماید اگر این سجداً که دستور دادیم داخل شدید ﴿سجداً﴾[21] و اگر حطه را گفتید و اگر این دستورات را انجام دادید گناهانتان را می‌بخشیم ﴿و سنزید المحسنین﴾[22] کسانی که این تعبد را دارند و ثبات قدم در این تعبد دارند برای آنها اجری بیشتر از غفران خطایا خواهیم داد.

بنابراین خدای متعال در این روند هدایتی به دنبال ساختن امت بنی‌اسرائیل با دو وصف است یکی تعبد آنها را احیاء کند و دیگری ثبات قدم را در آنها می‌خواهد احیاء بفرماید.

اما نتیجه چه شد؟

این قوم با اینکه سالیان سال در صحرای سینا تحت تربیت اجمالی قرار گرفتند اما باز هم کفران نعمت کردند، ﴿فبدّل الذین ظلموا قولاً غیر الذی قیل لهم﴾[23] اینها قول ما را به قولی که غیر از آن قول ما بودند تبدیل کردند به یک گفتاری که غیر از گفتار ما بود. ما گفته بودیم ﴿و قولوا حطّة﴾[24] به اینجا رسیدید بگویید «حطّه» حالا آیا لفظ حطه هم موضوعیت داشته یا اینکه معنای حطه موضوعیت دارد مثل اینکه به ما بگویند استغفار کنید خب استغفار کردن حتماً با لفظ استغفر الله نیست می‌تواند با أتوب إلی الله یا أسئلک التوبة یا اللهم اغفر لی یا الهی انا المذنب أنا العاصی أنا السیّء هم محقق شود؟ آیا لفظ حطه حتماً موضوعیت داشته یا نه؟ برخی گفته‌اند بله؛ لفظ حطه موضوعیت داشته که حق هم همین است چرا؟ چون خدای متعال می‌خواهد به این امت یک شعاری درست کند. امتی که به عنوان امت این همه خطا کردند این همه کفران نعمت کردند خداوند می‌خواهد با این شعار این حقیقت را در میان این امت احیا کند که بعد از این دیگر کفران نعمت نکنند و همه بگویند حطّه یا بگویند مسألتنا حطّه خدایا خواهش و درخواست ما ریزش گناهان ما است.

آیه شریفه هم ظاهر در همین است ﴿فبدل الذین ظلموا قولاً غیر الذی قیل لهم﴾[25] نشان می‌دهد خود قول ظاهراً آن قولی که به آنها گفته شده، موضوعیت داشت اما برخی گفته‌اند نه؛ قول موضوعیت نداشته اگر در حال سجده استغفار می‌کردند به هر زبانی اعتراف به ذنوب می‌کردند قبول بود.

در هر حال اینها آنچه را که خدای متعال از اینها خواسته بود چه لفظ حطه را با معنایش چه حطه را به مجرد محتوا که استغفار است، عملاً فراموش کردند و تبدیل کردند به یک معنا و لفظ دیگری. در برخی از روایات دارد که حطه را تبدیل کردند به «حنطه» یعنی گندم می‌خواهیم ما. موسی به آنها گفت بگویید آمرزش می‌خواهیم حطه یعنی ریزش گناهان، سؤال ما ریزش گناهان ما است. آنها گفتند مسألتنا حنطه؛ خدایا ما اینجا گندم می‌خواهیم. هم در عربی و هم در عبری به گندم «حنطه» می‌گویند. اینکه لفظی شبیه این لفظ را دارند به کار می‌برند ظاهرش این است که این را از باب تمسخر و استهزاء به کار گرفته‌ند گویا خدای متعال و قول خدای متعال را به استهزاء گرفته‌اند. ﴿فبدّل الذین ظلموا قولاً غیر الذی قیل لهم﴾[26] . آن کسانی که به خودشان ظلم کردند قول ما را به یک گفتاری تبدیل کردند، این «غیر» صفت همین قول است به گفتاری که این صفت را داشت غیر الذی قیل لهم که غیر از آن گفتاری بود که به آنها القاء شده بود یعنی غیر از «حطه» بوده.

خدای متعال با اینها چه برخوردی باید بکند؟

﴿فأنزلنا علی الذین ظلموا رجزاً من السماء﴾[27] . ما رجز را از آسمان بر اینها نازل کردیم. قرآن هم تعبیر «أرسلنا» دارد و اینجا تعبیر أنزلنا. از آسمان رجز را بر اینها نازل کردیم. رجز به معنای آلودگی هم آمده به معنای اضطراب هم آمده، به معنای زلزله، به معنای عذب و عذاب هم آمده. وجه مشترک همة آنها هم عذاب است. ما از آسمان برای همه بنی‌اسرائیل؟ نه؛ برای آن تعدادی که در اینجا سرپیچی کردند و قول ما را تبدیل کردند و حطه را به حنطه تبدیل کردند ما از آسمان بر آنها رجز نازل کردیم.

این رجز چه بوده؟

در روایات ما هست که بیماری طاعون بوده است. اینکه می‌فرماید بیماری طاعون را «از آسمان» نازل کردیم، اینها ویروس است این ویروز می‌تواند به وسیلة غبار یا طوفان یا ابر یا بارش و بادی از آسمان بر سر یک عده‌ای ریخته بشود. پس ریختن این بلا هر چه بوده چه طاعون چه چیز دیگر، بر اینها نازل کردیم.

روایات ما همانطوری که در مجمع البیان[28] آورده، زمخشری در کشاف آورده، [29] ۲۴۰۰۰نفر بر اساس این طاعون مردند برخی روایات دارد هفتادهزار نفر[30] . هر تعدادی قرآن به عدد اینها چون مهم نبوده اشاره نمی‌کند.

بعد می‌فرماید که ما عذاب را نازل کردیم از آسمان ﴿بما کانوا یفسقون﴾[31] هم تعبیر «﴿ظلموا﴾[32] دارد هم تعبیر «﴿بما کانوا یفسقون﴾[33] به سبب فسقی که انجام می‌دادند «کانوا و یفسقون» هر دو نشانگر و ظهور در استمرار فسق اینها است. خداوند اینگونه نبوده که بر یک امتی به مجرد یک فسق یا یک گناه یا یک طغیان از آسمان عذاب بفرستد، شیوة خدا چنین نیست، با هیچ یک از بندگانش. به خاطر اینکه خدای متعال ارحم الراحمین است تا انسان استعداد جلب و عفو و رحمت الهی را داشته باشد خدای متعال میدان را برای او به توبه و استغفار باز می‌کند اما انسان گناه پشت گناه، خطیئه پشت خطیئه فسق پشت فسق مرتکب شد و استحقاق توبه و کسب رحمت الهی را که از دست داد، آن وقت جزای او که تجلی اعمال خودش است به سوی خودش بر می‌گردد.

لذا اینها از بس کفران نعمت کردند و از بس که استهزاء کردند و از بس که اطاعت نکردند اینجا خدای متعال آن بخش از کسانی که تخلف کردند را با عذاب آسمانی گرفت.

نکاتنکته اول

نکته‌ای که اینجا قابل بحث است این است که بنی‌اسرائیل را شما می‌بینید یک سیری در زندگی اینها هست اگر تمام آیات را مشاهده بفرمایید اینها ابتدا که موسی از میان اینها ظهور کرد اینقدر بد نبودند اینقدر طغیان‌گر نبودند، اینها آرزویشان این بود که از استضعاف فرعون بیرون بیایند و یک نفری باشد که اینها را از این همه طغیان و سرکشی مصریان بر علیه اینها نجات بدهد، چون بنی‌اسرائیل مصری نبودند غریبه بودند و از کنعان آمده بودند، لذا همواره مصریان اینها را به بردگی می‌کشیدند اما بعد از اینکه موسی اینها را نجات می‌دهد، بعد از این اینها رفته رفته فسقشان آشکار تر است، گناهانشان بزرگتر است، انکارشان بیشتر است. چرا؟

قرآن کریم یک قاعده‌ای را مطرح می‌کند که این قاعده مال روح و فطرت و قلب و عقل انسان است و آن این است که اگر انسان اقدام به گناه نمود، از گناهان کوچکش بر نگشت رفته رفته این گناهان قلب انسان را قسی می‌کند انسان را سنگ دل می‌کند هر چه انسان از گناهان کوچک توبه نکرد رفته رفته نسبت به گناهان بزرگ جریء‌تر می‌شود نسبت به گناهان بزرگ انسان بی مبالات‌تر می‌شود.

این قاعده در آیات گوناگونی از قرآن کریم تبیین می‌شود:

در آیة ۱۰ سوره مبارکه روم «﴿ثم کان عاقبة الذین أساؤوا السوأی أن کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزئون»﴾[34] کسانی که اعمال زشت انجام دادند و همینطور تکرار کردند و توبه نکردند عاقبتشان به اینجا رسید که «﴿أن کذبوا بآیات الله﴾[35] آیات الهی را تکذیب کردند کافر شدند اول مؤمن بودند و ایمان داشتند اما بدون توبه کارهای زشت را مرتکب شدند عاقبتشان شد «﴿أن کذبوا بأیات الله و کانوا بها یستهزئون﴾[36] و آیات الهی را به تمسخر گرفتند. این گونه است گناه درون انسان را این گونه نابود و آلوده می‌کند.

بنی‌اسرائیل این گونه سیر می‌کردند لذا آرام آرام که در داستان بنی‌اسرائیل جلو می‌رویم در آیه ۷۴ همین سوره مبارکه بقره می‌گوید ﴿«ثم قَسَتْ قلوبهم من بعد ذالک فهی کالحجارة أو أشدّ قسوة»﴾[37] بعد از این همه کفران و گناه و فسق و ظلم «﴿قست قلوبهم من بعد ذالک»﴾[38] اینها سنگدل شدند بلکه دلشان از سنگ هم سخت‌تر و قسی‌تر شد چنین دلی آیات الهی را به استهزاء می‌گیرد چه اینکه آیات الهی را درک کند، تعبد نشان دهد و ثبات قدم داشته باشد و نسبت به آیات الهی درک داشته باشد تا چه رسد به اینکه دنبال آیات الهی باشد چه رسد به اینکه دنبال درک معنویات و امور وحیانی و آسمانی باشد.

نکته دوم

نکته بعد این است که در ذیل آیة ۵۹ می‌فرماید ما عذاب را از آسمان فرستادیم ﴿فأنزلنا علی الذین ظلموا رجزاً من السماء بما کانوا یفسقون﴾[39] . به چه سبب این رجز را فرستادیم؟ به سبب اینکه اینها مستمراً فاسق بودند فسق یعنی خروج از دائرة اوامر شریعت. کسی که نسبت به اوامر شریعت و اوامر عقل مسلم پشت بکند و آنها را اطاعت نکند به مرحله فسق می‌رسد واصرار بر این داشته باشد این آدم فاسق است. اینکه می‌فرماید ﴿بما کانوا یفسقون﴾[40] ، این از نظر بلاغی تعریض است می‌توانست این را نیاورد که ما همینکه اطاعت نکردند ما عذاب را فرستادیم. اما نه؛ عذاب را فرستادیم ﴿بما کانوا یفسقون﴾[41] . عذاب را به سبب فسقشان فرستادیم، این تعریض به حال هر فاسقی است چه امت اسلامی باشد چه بنی‌اسرائیل.

خداوند عذابهایش را بر امت‌های دیگر هم همینطور تبیین می‌کند در آیه ۴۴ سوره مبارکه هود در خصوص امت هود می‌فرماید «﴿و قیل یا أرض ابلعی ماءک و یا سماء أقلعی و غیض الماء و قضی الأمر و استوت علی الجودی و قیل بعداً للقوم الظالمین﴾[42] » ما قوم نوح را غرق کردیم قوم نوح را عذاب کردیم و مؤمنان را نجات دادیم اما قوم نوح را چرا از رحمت خود دور کردیم؟ ﴿قیل بعداً للقوم الظالمین﴾[43] ؛ این تعریض به هر ظالمی است عاقبت هر ظالمی که در ظلم خود اصرار دارد عاقبت هر فاسقی که در فسق خود اصرار دارد نزول عذاب الهی است چه امت اسلام باشد چه امت بنی‌اسرائیل باشد.

نکته سوم و نهایی

نکته نهایی اینکه برخی از علماء و برخی از مفسرین این لطیفه را ذکر کردند که جریان داستان بنی‌اسرائیل آن هم در اوائل حضور پیامبر در مدینه نازل می‌شود این یک آرامشی است بر قلب پیامبر که ای رسول من اینکه اینها از تو سرپیچی می‌کنند و آیات من را به استهزاء می‌گیرند و نشانه‌های تو را قبول نمی‌کنند پیش از تو هم همین قوم بوده‌اند، با موسی زیسته‌اند پیش‌تر از تو اینها انکار شدیدتری داشته‌اند آن همه آیات و معجزات به اینها نشان می‌دادیم باز هم فوری کفران نعمت می‌کردند و اطاعت نمی‌کردند و این خود یک تسلی خاطر به پیامبر خد حضرت محمد صلّ الله علیه و آله و سلم است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo