< فهرست دروس

درس الهیات شفا - استاد حشمت پور

91/11/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:

 

صفحه 258 سطر دوم

بحث در اقسام علل بود، یک بار اقسام علل را شمردیم و گفتیم چهار تا هستند. بار دوم تقسیمی با حصر عقلی طرح کردیم و اقسام علل را پنج تا ذکر کردیم. بعد گفتیم که قسم اول با قسم پنجم یکی به حساب می اوریم که پنج قسم می شود چهار قسم، و می توانیم جدا بحساب بیاوریم که می شود چهار قسم.

تتمه ی بحث اقسام علل

عنصر در صورتی که جزء باشد چطور علیت دارد، در صورتی که محل باشد چطور علیت دارد؟ بعد می پردازیم به اینکه صورت نسبت به مرکب چطور علت است و نسبت به ماده چطور علت است؟ مطلب سوم بیان می کنیم که فاعل چگونه علتی است و ایا می تواند با مفعولش اجتماع پیدا کند و یا تقارن داشته باشدو تلاقی. این سه بحث را توضیح می دهیم. این سه بحث هم ردیف هم هستند و کانه یک بحث حساب می ایند. یک بحثی که یکبار درباره ی ماده است، یکبار درباره ی ماده و موضوع است، یکبار درباره صورت است وقتی که با مرکب یا ماده سنجیده می شود، یکبار هم درباره ی فاعل است.

این سه بحث را شروع می کنیم ولی قبل از اینکه به این بحث بپردازیم، چند مطلب از جلسه گذشته باقی مانده که انها را تذکر می دهم. اول اینکه اخر تقسیم دوم که تقسیم دائر بین نفی و اثبات و تقسیم حاصل بود، وقتی به عرض رسیدیم، قسم پنجم را اینطور بیان کردیم: او یکون وجوده منه بان یکون هو فیه بعد گفتیم و هو ایضا عنصره او موضوعه که اخرین قسم یعنی پنجم بود.

پاسخ به چند سوال از بحث قبل

سوال شد که وجود عرض از این موضوع است یعنی چی، یعنی وقتی می گوییم موضوع علت است برای وجود عرض، یعنی چی؟ بگوییم یکون العرض من الموضوع یا بگوییم موضوع علت است برای وجود عرض، فرقی نمی کند. حالا اصلا چه معنایی دارد؟ می دانید که عرض در ماهیتش متقوّم به موضوع نیست، و لذا وقتی می خواهیم عرض را تعریف کنیم، موضوع را در تعریف اخذ نمی کنیم، پس عرض در ماهیتش محتاج به موضوع نیست، در موضوعش محتاج به موضوع است؛ یعنی اگر در خارج موجود بشود، باید موضوعی باشد که عرض در ان موضوع حلول کند. پس موضوع مقوّم ماهوی برا عرض نیست، ولی مقوّم موجودی برای عرض است. یعنی وجود عرض وابسته ی به موضوع است، به این جهت موضوع را علت برای وجود عرض حساب کردیم. گفتیم یکون وجود عرض منه یعنی وجود عرض از موضوع است به این معنا که موضوع تامین کننده این وجود است، تامین کننده نه یعنی مفید وجود، بلکه مقرّر وجود، به همین معنایی که عرض کردم. پس یکون وجوده منه به این معناست که موضوع مقرّر وجود عرض است، مقرّر ماهتش و مقرّر وجودش. این یک سوالی بود که جوابش را دادم.

سوال دیگری شده بود که و ان اینکه ایا همه موجودات و همه ممکنات که معلول هستند، این چهار علت را دارند، یا برخی چهار علت را دارند و برخی کمتر؟ جواب این است که موجود به دو قسم مجرد و مادی تقسیم می شود و موجود مادی این چهار علت را دارد یعنی علت فاعلی و غایی، علت مادی و صوری. اما موجود مجرد به فاعل و غایت اکتفا می کند؛ فاعل و غایت هر دو علت او هستند و واحدند و یک چیزند. موجود مجرد چونکه ماده ندارد، به این جهت علت قابلی ندارد ،علت قابلی تقسیم می شود به مادی و صوری. مجرد هیچکدام از این دو را لازم ندارد چون اصلا ماده ندارد و مرکب نیست، پس نه علت صوری می خواهد و نه علت مادی. فقط به فاعل اکتفا می کند، فاعلش خداست، غایتش هم خداست. فاعل و غایتش یکی هستند، او فقط یک علت می خواهد که فاعل است که خداست. این علت به لحاظی می شود فاعل و به لحاظی می شود قابل. پس این که موجودی علت قابل و فاعلی لازم ندارد، علت دیگری لازم ندارد، یعنی علت مادی و صوری نیست. پی اینچنین نیست که همه ی ممکنات محتاج باشند به چهار علت، بلکه برخی به دو علت اکتفا می کنند و برخی به دو علت.

بیان سه بحث

سه بحث پشت سرهم داریم که به هم نزدیک است. بحث اول این است که ما تقسیم کردیم قابل را به دو قسم. یکی قابلی که جزء است و علت می شود برای مرکب، یکی قابلی که محل است و علت می شود برای حال. ان قابلی که جزء بود اسمش را هیولا گذاشتیم که نسبت به مرکب علت بود و اونی که محل بود برای حال و علت بود برای حال، اسمش را موضوع گذاشتیم که علت شد برای عرض. حالا می خواهیم درمورد این دو تا قابل (قابلی که جزء است و قابلی که محل است) حکمی صادر کنیم. درباره ی جزء می گویند که مبدأ جزء دیگر نیست، یعنی علت صورت نیست، مبدا صورت نیست، ولی مبدا مرکب است. در ان قابلی که جزء است این حکم را داریم که علت و مبدا برای جزء دیگر یعنی صورت نیست، ولی مبدا برای مرکب است. در ان قابلی که محل است، حکم خلافش را داریم یعنی این علت است برای حال. پس دو ادعا داشتیم: جزئی که قابل جزء است (که اسمش را هیولا می گذاریم)، علت نیست برای حال (حال یعنی صورت). گفتیم که ان ماده علت نیست برای حال، علت است برای مرکب. حکم خلافش را در ان قابل دیگر داریم، اما قابلی که محل است، علت است برای حال. ان اولی قابلی که جزء است، علت نبود برای حال، این قابلی که محل است، علت است برای حال؛ به این معنا که هیولا علت برای صورت نیست، با اینکه صورت در ان حلول کرده، ولی موضوع علت برای عرض است که عرض در ان حلول کرده است. این دو تا حکم است برای این دو نوع علت. حالا هر کدام از این دو حکم را باید جدا اثبات کنیم.

خوب دو مدعا داشتیم که باید با دو دلیل مستدل اثبات شوند. ما برای مدعای اول اینچنین استدلال می کنیم: مدعای اول این بود که قابلی که جزء است نمی تواند علت باشد برای جزء دیگر، یعنی هیولا نمی تواند علت باشد برای صورت. دلیلی که اقامه می کنیم یک قیاس اقترانی است که دو مقدمه دارد. مقدمه اول: این جزء یعنی ماده قوام و فعلتیش را از صورت می گیرد. اگر بخواهد علت بشود برای صورت، باید قبل از اینکه صورت بیاید قوام داشته باشد. باید قبل از اینکه صورت بیاید، بالفعل شود، در حالی که قبل از امدن صورت بالفعل نیست بلکه بالقوه است، با امدن صورت بالفعل می شود. مقدمه دوم: هر چیزی که بالقوه است نمی تواند مبدا برای علت باشد. نتیجه این است که ماده نمی تواند علت بشود، نه در اینجا و نه در جای دیگر، او فقط قابل است و مبدا نیست. پس ماده نمی تواند مبدا بشود برای صورت، بخاطر اینکه قبل از گرفتن صورت بالقوه است و چیزی که بالقوه است مبدا نیست، بعد از گرفتن صورت که صورت را گرفته و تمام شده، انوقتی که بالفعل است، می خواهد مبدا چه چیزی شود؟ صورت را گرفته و تمام شده است ،دیگر معنا ندارد مبدا شود. بله بعدا با کمک صورت مبدا می شود برای چیزهای دیگر، ولی برای خود صورت دیگر نمی تواند مبدا شود، چون صورت را گرفته است. این دلیلی است که ثابت می کند قابلی که معنای جزء است نمی تواند علت باشد برای جزء دیگر، یعنی برای حال در خودش که صورت است، زیرا تا صورت را نگرفته بالقوه است و چیزی که بالقوه است نمی تواند علت باشد.

اما دلیل برای مدعای دوم که موضوع می تواند علت برای عرض باشد این است که موضوع تا بالفعل نشود، عرضی را نمی پذیرد، پس قبل از پذیرش عرض بالفعل شده و چون بالفعل شده می تواند نسبت به عرض مبدا بحساب اید، و لذا تقدم دارد بر عرض. تا قبل از وجود عرض این بالفعل شده و با حالت بالفعلی تقدم دارد بر عرض، پس می تواند علت باشد. اما این تقدم چه نوع تقدمی است، تقدم بالذات است یا تقدم بالذات و بالزمان است؟ باید ببینیم عرض چه نوع عرضی است! اگر عرض، عرض لازم است که هرگز از موضوع منفک نمی شود و موضوع از بدو وجودش این عرض را دارد، پس موضوع هیچ وقت زماناً بلا عرضٍ نبوده تا بعدا مع العرض بشود و تقدمش بر عرض، تقدم زمانی شود. در چنین حالتی تقدم فقط تقدم بالذات است، یعنی بلحاظ رتبه و به لحاظ معنا این موضوع مقدم است بر عرض، ولی بلحاظ زمان تقدمی نیست و با هم هستند. بلحاظ زمان از اولی که موضوع افریده شده، لازم با او بوده یا او با لازم بوده است، بنابراین بینشان تقدم و تاخر زمانی نیست. اما اگر عرض، عرض مفارق باشد، لازم نیست که موضوعش هنگام وجود این عرض را داشته باشد، بلکه می تواند بعدا این عرض را کشف کند یا فاعلی به او بدهد. در چنین حالتی تقدم موضوع بر عرض، علاوه بر این که بالذات است، تقدم بالزمان هم هست. پس در صورتی که عرض، عرض لازم باشد و تقدم موضوع(یعنی علت) بر عرض(یعنی معلول) فقط تقدم بالذات است و اگر عرض، عرض مفارق باشد، این تقدم هم بالذات است و هم بالزمان است. تمام کلام در بحث اولمان را گفتیم. در بحث اولمان را هانطور که توجه کردید، ابتدا قابل را به دو قسم تقسیم کردیم، به قابلی که جسم است و قابلی که موضوع است، در این جزء ادعا کردیم که نمی تواند علت برای حال در خودش یعنی جزء دیگر یعنی صورت باشد، ولی در انجایی که موضوع باشد ادعا کردیم که می تواند علت برای حال در خودش، یعنی علت برای عرض باشد. هر دو مطلب را هم اثبات کردیم. در اثبات اولی گفتیم که ماده بر حالتی که صورت را نگرفته بالقوه است و بالقوه نمی تواند مبدا باشد. صورت را بگیر و بعدا مبدا شود برای صورت. اما صورت را نگرفته بخواهد مبدا شود برای جزء دیگر نمی شود؛ زیرا بالقوه است و بالقوه مبدا نمی شود. در دومی گفتیم که موضوع بالفعل شده و بعدا عرض را می گیرد ،چون بالفعل شده می تواند مبدا بحساب بیاید برای عرض، و گفتیم که اگر ماده است، تقدمش چگونه تقدمی است، بیان کردیم که عرض اگر عرض لازم است فقط، بین موضوع و عرض تقدم بالذات است، و اگر عرض، عرض مفارق است، تقدم موضوع بر عرض هم تقدم بالذات است و هم تقدم بالزمان است. تمام مطلب اول همین بود که گفتم.

و یجب الا تاخذ العنصر بمعنی القابل الذی هو جزءٌ مبدأ للصورة بل للمرکب، العنصر مفعول اول است الا تاخذ است و مبدا للصورة مفعول دومش است. واجب است که تو عنصری را که معنای قابل است، اما ان قابلی که جزء است، یعنی هیولا، این را مبدا قرار ندهی برای صورت، بلکه مبدا برای مرکب قرار بدهی، این ادعای اول است.

انما القابل یکون مبدا بالعرض، در برخی کتب للعرض امده که للعرض هم بهتر است. بعدا مصنف در دو خط بعد، همین مدعای دوم را تکرار می کند: لکنه انما یکون مبدا للعرض چون اینجا تکرار اولی است، هر دو باید یکسان خوانده شود. انما القابل یکون مبدا بالعرض قابل مبدا می شود للعرض، ولی مبدا نمی شود للصورة. قابلی که مبدا نمی شود للعرض، عبارت است از موضوعی که عبارت است از موضوعی که مرکب است از ماده و صورت و بالفعل شدن. اما قابلی که می خواهد مبدا بشود للصورة، یعنی قابلی که هنوز بالفعل نشده. این را گفتیم نمی شود، قابلی که هنوز بالفعل نشده، گفتیم نمی شود که مبدا للصورة شود، اما قابلی که بخواهد مبدا للعرض شود یعنی بالفعل شده باشد و بعدا مبدا للعرض باشد، این مورد می شود.

بیان دومدعا و پاسخ به آن

پس الان دو تا مدعا شد و هنوز وارد استدلال نشده ایم. مدعای اول این است که قابلی که جزء است مبدا صورت نمی شود. مدعای دوم این است که قابلی که عرض را قبول کرده، مبدا عرض می شود. قابلی که عرض را قبول کرده دیگر ماده نیست، ماده بعلاوه صورت است یعنی جسم است یعنی موضوع است یعنی بالفعل است. خوب دو تا مدعا داریم و این دو مدعا باید هر دویش اثبات شود.

توجه کنید مدعای اول با لانه انما یتقوم ثابت می شود و مدعای دوم دوخط بعد فان العرض یحتاج... ثابت می شود. دو مدعا و دو دلیل داریم. دقت کنید ببینید دلیل ها مشخص شود که برای چیست. این انما یتقوم اولا دلیل است برای مدعای اول یعنی الا تاخذَ العنصر مبدأً للصورة؛ این فان العرض یحتاج الی ان یکون قد حصل دلیل است برای انما القابل یکون مبدأ للعرض که دومرتبه همین مدعا با لکنه انما یکون مبدأ للعرض تکرار شده است. بعداز اینکه ایشان مدعای اول را اثبات کرده، دو مرتبه ادعای دوم را تکرار کرده و اثبات کرده است.

لانه انما یتقوم اولا بالصورة بالفعل، انه یعنی قابل بمعنای قابلی که بمعنای جزء است القابل الذی هو جزءٌ انما یتقوم اولا بالصورة اولا یعنی قبل ازاینکه بخواهد علت صورت بشود، باید با صورت قوام بگیرد و بالفعل شود. وقتی صورت گرفت دیگر نمی تواند مع العلة صورت باشد، صورت امده است دیگر.

لانه انما یتقوم اولا بالصورة بالفعل، بوسیله ی صورت تقوم بالفعل پیدا می کند، بالفعل مربوط به تقوّم است. این جسم، یعنی این قابلی که جزء است، به توسّط صورت تقوم بالفعل پیدا می کند ولی ذاتش به اعتبار ذات بی فقط، یعنی اگر ذات خالی شد، فقط یعنی فقط ذات خالی را لحاظ کنیم، این صورت را کنارش نیاوریم، ذات ماده یعنی ذات ان قابلی که جزء است، ضمیر مع ....60:04 به اعتبار قابض، ذات ماده به اعتبار ذاتش تنها، یعنی خودش تنها بدون صورت، تکون بالقوة این صغری است. استدلال می خواهد بکند بر اینکه ماده نمی تواند مبدا صورت باشد، این صغرای استدلالش بود، که مفاد این صغری این شد که ماده امری است بالقوه. حالا کبری: و الشیء الذی هو بالقوة من جهة ما هو بالقوة لا یکون مبدأ ألبتة. چیزی که بالقوه است، به همان حیثی که بالقوه است نمی تواند مبدا باشد. بله اگر از یک حیث دیگر بالفعل شد، از ان حیث می تواند مبدا باشد ولی در صورتی که بالقوه باشد من حیث بالقوه اش نمی تواند بالفعل باشد.

حال اگر ضمیمه کنیم این کبری را به صغری، نتیجه می گیریم که ماده بخاطر بالقوه بودنش نمی تواند مبدا صورت باشد، مدعای ما ماده مبدا صورت نیست ثابت می شود.

و لکنه انما یکون مبدا للعرض، عرض شد که این تکرار مدعای دوم است که قبلا با انما القابل انما یکون مبدأً للعرض ذکر شده بود، حالا چون فاصله افتاد ،و میخواهد الان مدعای دوم را مستدل کند، دوباره مدعای دوم را تکرار می کند تا دلیلش را پشت سرش ذکر کند. فان العرض دلیل است برای همین مدعای دومی که الان با فاصله ذکر شده است. چرا لکنه یعنی لکن این قابل، یکون مبدأً للعرض قابل، اما نه قابلی که جزء است، قابلی که محل است، این می تواند مبدا باشد برای عرض، یعنی می تواند مبدا باشد برای حال خودش؛ این قابلی که به معنای جزء بود نمی توانست مبدا باشد برای حال، اما این موضوع می تواند برای حال، یعنی برای عرض. چرا، چون این موضوع بالفعل شده و بعد عرض را می گیرد، پس می تواند مبدا باشد، این ماده بالفعل نشده بود و می خواست صورت را بگیرد و لذا نمی توانست مبدا شود.

فان العرض احتیاج دارد به اینکه یحتاج الی ان یکون قد حصل الموضوع له بالفعل موضوع بالفعل برای عرض حاصل شود، ثم صار همین موضوع بالفعل سببا لقوامه عرض، قوام هم یعنی قوام وجودی که موضوع می شود علت و سبب برای عرض، و هر سببی تقدم دارد بر مسبب یا هر علتی دارد بر معلول، پس موضوع هم باید تقدم داشته باشد بر عرض. تقدمش چه نوع تقدمی است؟ سواء کان العرض لازما چه عرض، عرض لازم باشد، فتکون الاولیة بالذات، اولیه یعنی تقدم. اولیت موضوع نسبت به عرض، اولیت بالذات است، یعنی تقدم موضوع بر عرض، تقدم بالذات است؛ او زائلا یعنی او کان العرض زائلا ،یعنی عرض، عرضِ مفارق باشد، فتکون الاولیة بالذات و بالزمان اولیت یعنی تقدم و اول بودن موضوع نسبت به عرض، هم تقدم به ذات است بخاطر علیت، هم تقدم به زمان است بخاطر اینکه موضوع می تواند بدون این عرض باشد و بعد از زمانی این عرض واجب بشود، انوقت تقدم به زمان هم بر عرض پیدا می کند. فهذه هی انواع العلل این تتمه ی بحث قبل بود که وقتی این بحث تمام شد، ایشان می فرماید انواع علل همین پنج تا یا همین چهارتاست که گفتیم. که دو جور هم تقسیم کردیم، در یک تقسیم دائر بین نفی و اثبات کردیم در یک تقسیم هم دائر نکردیم. ولی بالاخره انواع علل همین چهارتاست.

تتمه ی بحث قبل

گفتیم که قابلی که جزء است، علت است برای مرکب، و قابلی که موضوع است ،علت است برای ان عرض. حالا می خواهیم ببینیم علت بودن موضوع برای عرض چه نوع علیتی است، ایا مثل همان علیتی است که ان قابل بمعنی الجزء دارد، یا این موضوع علیت دیگری دارد غیر از این علیت. علیتی که ان قابل بمعنی الجزء داشت، علیت جزء للکل بود، علیتی بود که جزء نسبت به کل داشت، که جزء کل را تشکیل می داد. اما علیتی که موضوع نسبت به عرض دارد، علیت از این قبیل نیست، بلکه علیتی است که مقوّم نسبت به متقوّم دارد، نه جزء نسبت به کل. جزء نسبت به کل علیتی دارد که با جزء دیگر کل را تشکیل می دهد، یعنی موضوع نسبت به عرض علیتش اینچنین نیست که ان جزء با ان جزء دیگر که همان عرض باشد کل را تشکیل بدهد، بلکه علیت به این صورت است که مثل علت بودن مقوّم للمتقدم؛ یعنی علت متقوم است نه علت بمعنای یک جزء، این دو تا با هم فرق می کند.

و اذا کان الموضوع علة لعرض یقیمه یعنی یقیم موضوع ان عرض را، اگر موضوع علت باشد برای عرض، عرضی که موضوع دارد اقامه اش می کند، فلیس ذلک علت بودن موضوع علی النوع الذی یکون فیه الموضوع علة للمرکب به همان نوعی که در ان نوع، موضوع علت است برای مرکب. همانطور که عرض کردم ماده علت است برای مرکب، چون جزء است، یعنی موضوع علت است برای صورت، نه چون جزء است، بلکه چون مقوّم است. حالا اگر شما در همان خود موضوع و عرض شما بخواهد لحاظتان را اجرا کنید، بدون اینکه بروید سراغ ماده و صورت، اینچنین می گویید: یکبار موضوع را به عنوان مقوّم عرض ملاحظه می کند، یکبار موضوع را به این عنوان که سازنده ی کل، یعنی سازنده موضوع بعلاوه ی عرض است ملاحظه می کنید. خود موضوع ....73:24 می تواند ملاحظه شود، دیگر به ماده کار نداریم، البته چنانچه کار داشتیم، درست بود، ولی اینکه الان داریم عرض می کنم، مطلب را بهتر جمع می کند، یعنی یکبار شما عرض و موضوع را با هم جمع می کنید و یک مجموعه تشکیل میشود، مجموعه ای که یک عده اش موضوع است و یک عده اش عرض است. انوقت نگاه می کنیم می بینیم که موضوع نسبت به این مجموعه چه حالی دارد؟ موضوع نسبت به این مجموعه جزء است. از این بابت علت می شود برای مجموعه که جزء است. اما یکبار شما این مجموعه را در نظر نمی گیرید، موضوع را با ان حالش که عرض است را در نظر می گیرید؛ در این حالت دیگر موضوع را عرض قرار نمی دهید، بلکه مقوّم عرض قرار می دهید. پس همین موضوع عرض را بدون اینکه به خارج از این دوتا توجه کنید، همان موضوع عرض را دو جور لحاظ می کنیم. یکبار مجموعه لحاظ می کنیم بعد می اییم موضوع را نسبت به مجموعه می سنجیم، یکبار مجموعه را ملاحظه نمی کنیم، دو تا جزء را با هم می سنجیم، یعنی موضوع را با عرض می سنجیم، نه موضوع را با مجموعه بسنجیم. اگر موضوع را با مجموعه سنجیدیم، موضوع می شود مبدا. اما اگر موضوع را با عرض سنجیدیم نه با مجموعه، در اینصورت باز موضوع می شود مبدأ، منتها مبدئی که مقوّم است، در هر دو حال موضوع مبدا شد، چه موضوع را نسبت به مفهوم بسنجیم، چه موضوع را نسبت به عرض بسنجیم؛ اما اگر موضوع را نسبت به مجموع بسنجیم، می شود مبدئی که جزء است، اما اگر نسبت به عرض بسنجیم، می شود مبدئی که مقوّم است. توضیح اولی که دادیم توضیح درستی بود، ولی در ان توضیح من عرض و موضوع را با مرکب و ماده ی جسم سنجیدم. احتیاجی ندارد که اینکار را بکنید، در خود همین موضوع عرض می توانید هر دو لحاظتان را بیاورید. یکبار ان موضوع عرض را مجموعه قرار بدهید، انوقت بگویید موضوع کجای این مجموعه است، یکبار دیگر هم به مجموع توجه نکنید، به خود موضوع و عرض توجه کنید. در هر دو حال موضوع می شود مبدأ، منتها در اول می شود مبدا .... 76:05 در دومی می شود مبدئی که مقوّم است.

و اذا کانت الصورة علة للمادة تقیمها، فلیست علی الجهة التی تکون الصورة علة للمرکب، این الموضوع علة للمرکب را می توانید عبارت بگیرید از همان ماده و جسم و بهتر است که عبارت بگیرید از همان موضوع و مجموعه موضوع و عرض، که انوقت اطلاق موضوع در ان صورت خوب است، اما اگر عبارت بگیرید از ماده و جسم، اطلاق موضوع در ماده خیلی راحت نیست.

بل هو نوع آخر بلکه این علت بودن موضوع للعرض، نوع دیگری است غیر از علت بودن موضوع للمجموع. علت بودن موضوع للمجموع ،علت بودن جزء للکل است؛ ولی علت بودن موضوع للعرض، علت بودن مقوّم للمتقوّم است که با هم فرق می کنند. تا اینجا مطلوب تمام

این مطلب که واذا کان الموضوع علة لعرض یقیمه مطلب ابتدایی بود و عرض شد که مرتبط به بحث قبل هم است؛ ولی از نظر مطلب ابتدایی است، اینطور نیست که ذیل مطلب قبل باشد. مرتبط است ولی ذیل نیست، اگر ذیل بود ایشان فهذه انواع العلل نمی گفت، سعی می کرد این ذیل تمام شود، بعدا بگوید فهذه انواع العلل، در حالی که فهذه انواع العلل را گفت، یعنی باب بحث قبلی را بست، کانه وارد بحث بعدی شده است که همانطور هم است. می خواهد بگوید یک شیء را می توان به دو لحاظ ملاحظه کرد و در هر لحاظی او را مبدا دانست، منتها در این لحاظ باید به نحوی مبدا دانست، در لحاظ دیگر به لحاظی دیگر. ما موضوع را به دو لحاظ کردیم، یکبار لحاظش کردیم نسبت به عرض، یکبار لحاظش کردیم نسبت به مرکب، در هر لحاظی ان را مبدا گرفتیم، منتها در این لحاظ مبدا گرفتیم به نوعی مبدئیت، و در این لحاظ دیگر مبدا گرفتیم به نوع دیگری از مبدئیت. این مطلب که تمام شد وارد بحث بعدی می شویم که مناسب این است.

صورت را هم دو نوع می توان لحاظ کرد. یکبار صورت را نسبت به مرکب بسنج، یکبار مرکب را نسبت به ماده بسنج. ان وقت در هر دو لحاظ هم صورت مبدا می شود، یکبار مبدا می شود بالمرکب، یکبار مبدا للماده. انوقتی که مبدا می شود للمرکب، مبدئیتش از این باب است که جزء مرکب است، و هر جزئی مبدا است برای کل، پس صورت مبدا است برای مرکب. اما انوقتی که مبدا می شود برای ماده، عنوان جزئیت دیگر ندارد، مبدئیتش به معنای ان است که مقیم ماده است، منتها مقیم به تنهایی نیست، شریک المقیم است، شریک العلة است؛ یعنی خودش به تنهایی نمی تواند ماده را اقامه کند، بلکه با شریکش که موجود مرکب است دوتایی اقامه می کند. پس صورت می شود شریکة العلة نسبت به ماده، و همین صورت می شود علت به معنای جزء برای مرکب. پس همینطور که در موضوع دیدید که دو جور لحاظش کردیم، و در هر دو لحاظ مبدا قرارش دادیم؛ در یک لحاظ مبدا شد بنحوی و در لحاظ دیگر مبدا شد بنحوی دیگر. همیچنین درباره ی صورت، صورت را می توانید دو جور لحاظش کنید: یکبار لحاظش کنید با صورت، یکبار لحاظش کنید با ماده، در هر دو صورت می شود مبدا، منتها مبدئیتش در هر دو لحاظ فرق می کند. در وقتی که لحاظش جدید نسبت به مرکب، مبدئیتش می شود مبدئیة الجزء للکل، در وقتی که ملاحظه اش کردید با ماده، مبدئیتش می شود مبدئیة المقیمِ للمقام. منتها در اینصورت تنهایی مبدا نیست، صورت بتنهایی مبدا نیست، شریکة المبدا است، یعنی شریکة العلة است. این را می خواهیم الان شروع کنیم به گفتن.

معلوم شد که این مطلبی که داریم می خوانیم ، دنباله ی همین مطلبی است که الان گفتیم. اذا کان الموضوع علة لعرض یقیمه باید سر سطر نوشته می شد که کتابها سر سطر ننوشته است. انوقت و اذا کانت الصورة علة للمادة تقیمها می تواند سر سطر باشد و می تواند دنباله باشد. چون بالاخره این هم مثل همان است. حالا من اذا کانت الصورة را می خوانم. اگر چه کتاب سرخط نوشته، ولی تصور می کنیم متصل نوشته و لذا ادامه می دهم بحث را.

و اذا کانت الصورة علة للمادة تقیمها، فلیست علی الجهة التی تکون الصورة علة للمرکب، اگر صورت علت باشد برای ماده ای که این صورت ان ماده را اقامه می کند، فلیست ان علت بودن، به همان حیثی که صورت علت است للمرکب. یعنی حیثها فرق می کند، در هر دو حال علت است؛ ولی انجا علت است به یک حیث، اینجا علت است به یک حیث دیگر.

و ان کانا یتفقان این را از خارج عرض نکردم. هر دو حیثیت، از این جهت که علت فاعلی نیستند مشترکند، یعنی صورت علت فاعلی برای ماده نیست، علت فاعلی برای مرکب هم نیست، چون علت فاعلی چی بود؟ علت فاعلی علتی بود که معلولش جدای از خودش بود، در حالی که چه شما صورت را با ماده ملاحظه کنید ،چه صورت را با مرکب ملاحظه و مقایسه کنید، می بینید که معلول جدا نیست. صورت با ماده ملاحظه بشود ،معلول ماده است، معلول جدا نیست. صورت با مرکب ملاحظه شود، معلول مرکب است، مرکب جدا نیست. پس این دو تا یعنی مبدا بودن صورت للمادة ،و مبدا بودن صورت للمرکب، از این جهت شریکند که در هیچکدام از این دو، صورت مبدا فاعلی نیست و لذا با معلولش مباینت ندارد بلکه کنار معلولش که در یک فرض ماده است و در یک مرکب است قرار دارد. پس از این جهت ،این دو حالت و این دو مبدئیتی که برای صورت است مشترک است، از این جهت که مبدئیت، مبدئیة الفاعل للفعل نیست.

و ان کانا یتفقان من جهة ان کل واحد منهما علة لشیء کانا ضمیرش بر می گردد به دو حیثیت، به علیت صورت للمادة و علیت صورت للمرکب. ان کان این دو تا یتفقان از این جهت که کل واحد منهما علت است برای شیئی که لا تباینه ذاته یعنی ذات این مبدا با ان شیء مباینت ندارد، در حالی که اگر مبدا فاعلی بودند ذاتشان با ان شیء مباینت داشت. الان ذات این مبدا که صورت است چه للمادة، چه للمرکب، با ان شیء که ماده است در یک فرض، مرکب است در فرض دیگر، مباینت ندارد. پس این صورت هر کدام از این دو مبدئیت را داشته باشد، مبدا فاعلی نیست. خوب می گوییم و ان کانا یتفقان، ولو در این جهت با هم توافق دارند، ولی در جهت دیگر با هم فرق دارند. فانهما یعنی صورتی که مبدا می شود للماده و صورتی که مبدا می شود للمرکب، و ان اتفقا فی ذلک ولو در اینکه مبدا فاعل نیستند با هم مشترکند و توافق دارند، فانّ یعنی ولکنّ. ولو متصف در این مسئله هستند، ولکن بینشان تفاوت است، فی احد الوجهین حالا دارد فرق را توضیح می دهد، فرق را من از خارج گفتم، در یکی از دو وجه، ناظر است به انجایی که علت یعنی صورت با مرکب سنجیده می شود. در این حالت مبدا که صورت است، معطی وجود لمعلول که مرکب نیست. وجود ان دیگری را این علت تامین نمی کند. بلکه موجود مفارقی وجود را به این علت می دهد و این علت به عنوان جزء با جزء دیگر ضمیمه می شود و مرکب را می سازد ،مرکب را می سازد نه به مرکب وجود می دهد ، وجود از ناحیه موجود مجرد تامین نمی شود، هم ماده وجودش تامین می شود، هم صورت تامین می شود. بعد از اینکه صورت وجودش را از ان موجود مجرد گرفت، کنار ماده ای که انهم وجودش را از موجود مرکب گرفته قرار می گیرد، انوقت به عنوان دو جزء مرکب را می سازد. به اینصورت، ولی معطی وجود نیست. فانّ فی احد الوجهین یعنی در ان وجهی که صورت را با مرکب می سنجیم، صورت می شود مبدا المرکب، در ان صورت لیس تفید العلة که صورت است للاخر یعنی للمعلول که مرکب است، وجوده یعنی وجود مرکب، ضمیر وجوده برمی گردد به آخَر، و وجوده می شود مفعول تفیده، یعنی علت که صورت است لیس تفید للآخر که مرکب است، لیس تفید وجود مرکب را ، یعنی وجود مرکب را تامین نمی کند، وجود مرکب را چیز دیگر باید بدهد و او نمی دهد. بله وقتی که این صورت وجود گرفت، با وجودش مرکب موجود می شود. بشرطی که ان جزء دیگر هم ضمیمه شود، بل انما یفید الوجود یعنی وجود صورت را شیء آخر یعنی موجود مفارق و لکن فیه یعنی لکن فی الآخر یعنی لکن فی المرکب. صورت را موجود مفارق ایجاد می کند فی الاخر یعنی در مرکب. به همان بیانی که از خارج عرض کردم؛ وجود صورت را مرکب تامین می کند، وجود ماده را هم تامین می کند، این دو تا وجود هم کنار هم می ایند، و مرکب درست می شود.

اما اگر یفید را اینگونه بخوانیم: بل انما یفیده الوجود مطلب اینگونه می شود که وجود مرکب را شیء دیگری افاده می کند، اما در لکن فیه کمی گیر می کنیم ... .

و الثانی یعنی فی الوجه الثانی. فانّ فی احد الوجهین، ان وجهی بود که صورت را با مرکب سنجیدیم، والثانی عطف بر احد الوجهین است یعنی فی الوجه الثانی که صورت را با ماده بسنجیم،

تکون العلة فیه هو المبدا القریب لافادة المعلول وجوده بالفعل فیه در وجه ثانی علت که صورت است، تکون العلة یعنی صورت فیه یعنی در این وجه ثانی، مبدا قریب، معلول یعنی ماده، ضمیر وجوده به معلول برمی گردد. این صورت که علت است، مبدا قریب است تا این مبدا قریب افاده کند، به معلول، وجودش را، منتها وجود بالفعلش را، وجود بالقوه اش در صورت گرفته نمی شود، وجود بالقوه را خود ماده دارد، وجود بالفعلش را صورت باید افاده کند. منتها لکن لیس وحده لیس ضمیرش به مبدا بر می گردد، مبدئی که صورت است، یعنی لکن صورت تنها، تنها نیست که افاده کند وجود بالفعل ماده را. لکن لیس این مبدا ،یعنی این صورت، تنهایی، بلکه شریک و همراه دارد که ان موجود مفارق است. و انما یکون مع شریک یعنی این صورت که علت می شود برای ماده، همراه با شریک نیست، همراه سببی است که یوجب هذه العلة، فتقیم الآخر به. و سبب یوجد هذه العلة اعنی الصورة یوجد ضمیرش هم به شریک بر می گردد و هم به سبب، چون شریک و سبب هر دو یکی هستند. یوجد شریک و سبب هذه العلة که صورت است فتقیم این صورت الآخرَ یعنی ماده را به بوسیله ی شریک. اگر فیقیم الاخرَ بها باشد، یعنی فیقیم ان شریک، اخر را یعنی ماده را، بها یعنی بوسیله ی صورت. هر دو درست است چون بالاخره هم صورت اقامه می کند ماده را و هم شریک اقامه می کند. بفرمایید شریک بوسیله صورت، یا صورت با کمک شریک. فتکون صورت که مبدا است واسطة مع شریکٍ که مجرد است فی افادة ذلک برمی گردد به معلول یا به الاخر که عبارت است از ماده وجوده ماده بالفعل.ذلک و وجوده هر دو به معلول که ماده است بر می گردند. وجود بالفعل ماده را این واسطه با شریک دوتایی افاده می کنند. فتکون الصورة للمادة کانها مبدا فاعلی صورت نسبت به ماده بمنزله مبدا فاعلی می شود نه مبدا فاعلی، اگر مبدا فاعلی بود که مباین بود با فعلش، در حالی که صورت با ماده مباین نیست، کنار هم اند و با هم متحدند، یکی در یکی حلول می کند، پس نمی تواند مبدا فاعلی باشد؛ ولی کانّه مبدا فاعلی است. لو کان وجودها بالفعل یکون عنه وحده ضمیر وجودها به ماده بر می گردد، ضمیر عنه به مبدا فاعلی که الان صورت است بر می گردد. یعنی اگر ماده وجود بالفعل داشت، وجودش از صورت بود به تنهایی ،یعنی واقعا صورت مبدا فاعلی اش بود، دقت کنید چرا؟ ماده با صورت اتحاد دارد، چرا اتحاد دارد ،چون ماده بالقوه است و صورت بالفعل است. هر جا که بالقوه و بالفعل با هم جمع شوند، ترکیبشان ترکیب اتحادی است. حالا اگر ماده هم بالفعل بود، صورتا بالفعل بود، دوتا بالفعل ترکیب اتحادی درست نمی کند. حد اکثر ترکیب انضمامی درست می کنند، دو چیزند نه یک چیز؛ اگر دو چیز بودند یکی رو می شد فاعل قرار داد و یکی را فعل، چون فعل و فاعل باید از هم جدا باشند، مباین باشند، دو چیز باشند. اگر شما ماده را بالقوه بگیرید، چون متحد می شود با صورت، نمی تواند غیر صورت باشد، پس صورت نمی تواند فاعل بشود و ماده فعل بشود. اما اگر هر دو را بالفعل گرفتید، هم صورت بالفعل شد و هم ماده بالفعل شد؛ چون دو چیز می شوند، یکی را می شود فاعل قرار داد و یکی را می شود فعل قرار داد. پس لو کان وجودها ماده بالفعل اگر بالفعل بود، بالقوه نبود و با صورت ترکیب اتحادی برقرار نمی کرد، یکون عنه وحده یعنی ....108:35 این وجود ماده از این مبدا فاعلی به تنهایی. انوقت می توانستید صورت را مبدا فاعلی بگیرید، چون ماده می شود فعلش و مباین ذاتش. ماده می شود مباین و جا داشت که فعل حساب شود. ولی الان که بالقوه است دیگر مباین نیست، چون مباین نیست، نمی شود فعل قرارش داد. پس وقتی نمی شود فعل قرارش داد، صورت را نمی شود مبدا فاعلی قرار داد، بلکه کأنها مبدا فاعلی است.

مطلب را دارد تکرار می کند و یُشبه ان تکون الصورة جزءا للعلة الفاعلیة می توانید صورت را جزء علت فاعلی بگیرید ،بگویید علت فاعلی مرکب است از ان شریک و این صورت. انوقت علت فاعلی که مرکب شد، جزئش می شود صورت، ...109:17 میشود شریک. پس می توانیم بگوییم صورت کانها مبدا فاعلی است، و می توانیم بگوییم صورت جزء علت فاعلی است. هر دو را می توانیم بگوییم. ولی در هر صورت توجه داشته باشید که صورت در واقع فاعل نیست ،چون متحد است با ماده، چون متحد با ماده است، فاعل ماده نیست. اگر اتحاد نبود می توانست علت فاعلی باشد یا جزء علت فاعلی باشد. مثل احد محرکی السفینة مثل دو نفری که یک سفینه را حرکت می دهند ، هر دو علت فاعلی هستند برای حرکت. اینجا هم می توانیم بگوییم صورت و ان شریک ،مثل دو تا ناخدا می مانند. همان طور که دو تا ناخدا نسبت به حرکت سفینه، هر کدام دو تا علت فاعلی اند، همچنین صورت و شریک هم نسبت به ماده، هر کدام علت فاعلی اند.

تا اینجا ثابت کردیم که صورت نسبت به ماده کانها علت فاعلی است. ولی نسبت به ماده علت صوری نیست، نسبت به مرکب علت صوری است. پس شان صورت در دو حالت فرق می کند. در یک حالت که با ماده سنجیده می شود کانها علت فاعلی است، در یک حالت که با مرکب سنجیده می شود، علت صوری است.

و انما الصورة علة صوریةٌ للمرکب منها یعنی من الصورت و من المادة. این منها و من المادة متعلق به مرکب است. چیزی که مر کب شده از صورت و از ماده، صورت علت صوری است برای این مرکب. فالصورة انما هی صورة للمادة صورت ماده است، یعنی علت فاعلی است ،یا شریکة العلة است برای ماده، لکن لیست علةً صوریةً للمادة علت صوری ماده نیست، علت صوری مرکب است. این بحث تتمه ی بحث قبل بود که تمام شد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo