< فهرست دروس

درس الهیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقش علت در حدوث و بقای معلول

صفحه 264 سطر اول

خلاصه بحث قبل: نقش علت در حدوث و بقای معلول

در این فصل ما دو بخش داریم. یکی ذکر ادله کسانی که خواستند بگویند علت در حدوث نقش دارد و در بقا تاثیری ندارد، ادله انها را ذکر می کنیم و جواب می دهیم. دوم درباره علت فاعلیه بحثی داریم که ان را هم طرح می کنیم.

ایشان ادله مخالفین را شک می نامد و می گوید شکهایی بر حرف ما وارد کردند ، انها را باید جواب بدهیم. یعنی اگر دلیل خصم تمام شود، بعنوان ایرادی در مبنای ما وارد می شود، این است که ایشان تعبیر می کند این شک ها را می خواهیم جواب بدهیم در حالی که انها این شقوق را بعنوان ادله ایراد کرده اند نه بعنوان شک. اما چون دلیلشان بر علیه مبنای ماست از انها تعبیر به شکوک می شود.

این مبنایی که ما داریم و از انها دفاع کردیم این بود که علت با معلول است. تا وقتی معلول است، معلول هم هست. اینطور نیست که علت تا حدوث معلول باشد ولی با معلول نباشد. مخالفین می گفتند علت تا حدوث معلول است، تا قبل از معلول هست، بعد که معلول امد علت می تواند از بین برود. ما معتقدیم نه، علت باید با معلول باشد، بطوری که اگر معلول باشد باید علت باشد و اگر علت است باید معلول هم باشد. باهم تلازم دارند و هرگز همدیگر را رها نمی کنند. چنین نیست که علت قبل از معلول وجود داشته باشدو با امدن معلول از بین برود و معلول بدون وجود علت ادامه وجود بدهد. این نظر ماست. به تعبیر دیگر ما معتقدیم که معلول هم در حال حدوث احتیاج به علت دارد و هم در حال بقا.

اما گروهی معتقدند که معلول فقط در حال حدوث احتیاج به علت دارد و در حال بقا خیر. انها برای مدعای خود سه دلیل اقامه کردند در واقع سه مثال زدند که هر سه مثال را می توانیم در یک جامع جمع کنیم و ان جامع را دلیل واحد قرار دهیم. دلیل اولشان این است که پدر علت است برای وجود پسر. پدر از بین میرود درحالی که پسر باقی می ماند. پدر در حدوث پسر نقش دارد ولی در بقای او نقشی ندارد. مثال دوم: بنا علت است برای حدوث بنا و با حدوث بنا ،اگر بنّا از بین برود، ان بنا به وجودش ادامه می دهد. پس بنا در بقا احتیاج به علت ندارد بلکه در حدوث احتیاج دارد. مثال سوم: اگر ابی را با اتشی گرم کنیم، این گرمی که به اب داده می شود، در حدوث احتیاج به اتش دارد و در بقا دیگر احتیاج ندارد. تا وقتی که اب غلبه نکرده و ان سخونت را از بین نرفته است ،سخونت در اب باقی می ماند ولو اینکه اتشی در کار نیست. این سه تا را گفتند در جهان خارج واقع شده و همه ما هم به ان اعتراف داریم و در هر سه هم این بحث هست که علت در حدوث دخالت کرده و در بقا هیچ نقشی ندارد. از اینجا می فهمیم که سایر علل هم اینچنین اند و نقششان در حدوث است، حالا اگر اتفاقا در حال بقا هم باقی ماندند دیگر تاثیر در معلول نمی گذارند، بلکه انها برای خودشان موجودندو معلول هم برای خودشان موجود است. اینطور نیست که علت در معلول در حال بقا تاثیر بگذارد. این سه اشکال را که در واقع سه دلیل است به قول خودشان، گفته اند و ابن سینا می خواهد از این سه اشکال جواب بدهد.

جواب ابن سینا به قائلین لزوم وجود علت در حدوث معلول

در جواب، ایشان ابتدا به یک مطلب کلی جواب می دهد بدون اینکه توجهی به این امور جزئیه ای که انها اشاره می کنند داشته باشد. بعد از ان یک به یک به ان موارد جزئی رسیدگی می کند. سپس دو مرتبه این سه مثال را به بعنوان یک صورتی تکرار می کند (بطور خلاصه تر) تا کاملا مطلب جا بیفتاد و پس از ان مدعای خود را تکرار می کند که علت هم در حدوث و هم در بقا همراه معلول است. همراهی که تاثیر و تاثّر در ان است.

توضیح کلی که در جواب این سه تا نمونه ذکر می کند این است:

مطلب اول: شما علت حقیقی را نشناختید ،و الا ان علت حقیقی را همراه معلول می دید. شما چیزی را علت این امور ثلاثه قرار دادید که در واقع علت نبودند ،علت بالعرض بودند، علت ذاتی نبودند، بطور مجاز علت بودند. به تعبیر دیگر معِد بودند، جزء شرایط بودند ،جزء مُعینات بودند و علت بحساب نمی امدند. اگر علت حقیقی را در این سه مثال کشف می کردید، می فهمیدید که علت حقیقی همواره همراه معلول است. نه معلول از او تخلف می کند و نه او از علت تخلف می کند. هیچکدام از بین نمی رود، و اگر یکی از بین رفت دیگری هم از بین می رود. یا اگر معلول از بین رفت کشف می کنیم که علت هم از بین رفته است. ممکن نیست که در حال بقا معلول بدون علت بماند. بعد توضیح می دهد مختصرا که ان بنّاء که شما علت گرفتید برای بنا، ان نه علت قوام این بنا است و نه علت وجود این بناء. اصلا علت نیست ،شما ان را علت قرار دادید و دیدید که او از بین می رود و بنا می ماند، گفتید که معلول در بقائش نیازی به علت ندارد. درحالی که بنّا اصلا علت نیست ،علت چیزی است ک همراه معلول می ماند. پس شما علت حقیقی را نشناختید، اگر بشناسید، ملاحظه می کنید که علت همراه معلول است ، و در حال بقا، معلول را نظاره می کنید. اینچنین نیست که در حال حدوث معلول را ایجاد کند و در حال بقا از بین برود. بعد همین مطلب کلی را در سه مثالی که گفته اند، تطبیق می کند، و بعد ثابت می کند که علت ذاتی باقی می ماند در حال بقا، انی که از بین رفته علت ذاتی نیست، یا مُعین است یا معِد است یاشرط است ویا ... . حال اصل استدلال اقایان را می خوانیم و بعد جوابهای کلی انها را ذکر می کنیم. به تفصیل که رسیدیم، انوقت جدا بحث می کنیم.

الفصل الثانی من المقالة السادسة فی حل ما یتُشکک به علی ما یذهب الیه اهل الحق می خواهیم حل کنیم ایرادهایی که به واسطه ی ان شک می شود در ما یذهب الیه الحق، من ان کل علة فهی مع معلولها هر علتی با معلول است و چنین نیست که علت از بین برود و معلول بدون علت بماند. ممکن است که علت از بین برود ، ولی علتی دیگری باید جانشینش شود برای دوام بقا. بالاخره معلول نمی تواند بدون علت باشد. این مطلب اول بود.

مطلب دوم: که در عنوان امده و بعد هم نصف فصل درباره ان بحث می کند تحقیق الکلام فی العلة الفاعلیة است که انشالله درباره ان بحث می شود.

و الذی یظن دارد اشاره می کند به ادله ظن که به قول خودش شکی است که خصم بر مدعای ما وارد کرده است. و الذی یظن من ان الابن یبقی بعد الاب البناء یبقی بعد البنّاء و السخونة تبقی بعد النار که اینها سه دلیل اند و در واقع مثالند. فالسبب فیه تخلیط سبب در این ... 13:16 خلط کردنی و اشتباه افتادن است واقع من جهة جهل العلة بالحقیقة واقع یعنی حاصل. این خلط از کجا حاصل شده است؟ از جهت که علت حقیقی مجهول است. این الحقیقه را دو جور می توانیم معنا کنیم، از این جهت که حقیقتا جهل به علت پیدا شده است، در حقیقت جهل به علت منشأ این

گمانها شده که بالحقیقه مربوط می شود به جهت. یعنی حقیقتا جهت حقیقی جهل به علت بوده است.

معنای دوم این است که بالحقیقه را مربوط کنیم به خود علت، بگوییم علت بالحقیقه یعنی علت حقیقی و ذاتی. این خلط واقع شده از جهت اینکه به علت حقیقی جهل داشته است و نتوانسته علت حقیقی را با علت بالعرض جدا کند. این معنای دوم را عبارتهای بعدی تایید می کند، پس ما همان معنای دوم را انتخای می کنیم که بالحقیقه مربوط به علت باشد و مراد از علة بالحقیقه، علت حقیقی و علت ذاتی باشد.

فانّ البنّاء و الاب و النار لیست عللا بالحقیقة اینها هر جایی رفتند علت نیستند، یا علت حقیقی نیستند ،اینها از علتهای معد و مُعین اند. لقوام هذه المعلولات علت قوام این معلولات نیستند، علت وجودشان هم نیستند. علت قوام یعنی علت ماهیت. چون وجوبی را ایشان بعدا ذکر می کند، ما قوام را بمعنای ماهیت می گیریم، وگرنه قوام می تواند قوام وجودی باشد که همان وجود است. می تواند شیء علت قوام باشد، قوام ماهوی، بگوییم ماهیت را جور کند، می تواند چیزی علت قوام باشد یعنی قوام وجودی که وجود را افاضه کند. منتها چون وجود را ذکر می کند، ما ناچار قوام را به قوام ماهوی تفسیر می کنیم.

فالسبب فیه تخلیط پس سبب در این ظنی که برای برخی اتفاق افتاده است، خلط و اشتباه کردن است. اشتباهی که واقع شده از این جهت که شخص گمان کننده جهل به علت داشته بالحقیقه. یعنی علت حقیقی را نمی شناخته. فانّ البنّاء و الاب و النار لیست عللا بالحقیقة لقوام هذه المعلولات اینها حقیقتا علت نیستند، یعنی علت حقیقی نیستند برای قوام این معلولات

فان البانی العامل له المذکور مذکور در اینجا به معنای ذکر شده اگر گرفته شود عیبی ندارد، چون ما بنا و بنّا را ذکر کردیم. منتها تعبیرمان بنّا بود، بانی نبود، این مهم نیست، مهم این است که هر دو ذکر شده است. پس هم بنا ذکر شده، هم بانی یعنی بنّا ذکر شده است. لذا قید المذکوری که در هر دو بخش امده، می تواند بمعنای ذکر شده باشد. مذکور می تواند معنای دیگری هم داشته باشد. مذکور از ذُکر؛ یعنی چیزی که در ذُکرمان است، در پیشمان حاضر است، چیزی که به ان توجه داریم، یعنی یک بانی خاص ،یک بنای خاص که در ذکرمان است، نه بنای مطلق، بلکه شخص بنا. البته عبارتی بعدا داریم که دران هم مذکور امده، این عبارت را به این معنای دوم بگیریم اولی است. مذکور انی که در ذهن ماست، یعنی چیزی که به ان توجه داریم.

فان البانی العامل له المذکور بانی که عمل کرده برای این بناء، حالا چه عملی کرده؟ حالا بعدا خواهیم گفت. ولی بالاخره عملی برای بنا انجام داده است. بانی که عمل کرده برای بنا، ان بانی که ذکر شد، لیس علة لقوام البناء علت قوم بنا، یعنی قوام ماهوی نیست و لا ایضا یعنی ایضا علةً لوجوده بناء؛ نه علت ماهیت بنا است، و نه علت قوام بنا است.

می فرماید اولین علت، حرکتی است که بنّا انجام می دهد. این حرکت بنّا علت می شود برای حرکت مصالح. بعد از اینکه این حرکت از بنّا صادر شد، سکونی از بنّا صادر می شود، ولو این سکون درجه اش بسیار کم باشد. این سکون علت می شود برای انتهاء حرکت، یعنی ان حرکت اول تمام شد. با ان حرکت یک نقلی صورت گرفت. یعنی مصالحی از جایی به جایی نقل شد. از روی زمین امد به روی دیوار مثلا. با این سکون، ان نقل هم تمام می شود. پس با حرکت دست بنّا حرکت مصالح و نقل مصالح از جایی به جایی انجام می شود. با سکون بنّا این حرکت و ان نقل تمام می شود و منتهی می شود. حرکت دست علت است برای حرکت اجر. با تمام شدن حرکت دست، حرکت اجر هم تمام می شود . یعنی وقتی علت تمام شد معلول هم تمام می شود. بعد سکونی حاصل می شود که این سکون دست بنّاء علت می شود برای سکون اجر در همان محلی که نهاده شده است، اجر در همانجا ساکن می شود و حرکت منتهی می شود ،نقل منتهی می شود، قهرا اجر همانجایی که هست باقی می شود.

پس توجه کردید که حرکت دست بنّا شد علت برای حرکت اجر ،سکون دست بنّا علت شد برای منتهی شدن این حرکت، منتهی شدن این نفس، یا ساکن شدن اجر در همانجایی که هست. بعد این منتهی شدن حرکت باعث شد که اجتماعی صورت بگیرد یعنی این اجر با اجرهای قبلی که همین مسیر را طی کرده بودند ،با هم مجتمع شوند. اول اجر روی چیزی قرار داده شد با همان حرکت اول، و با ان چیز اجتماع پیدا کرد. بار دوم اجر دوم روی اجر اول قرار گرفت و با اجر دوم اجتماع پیدا کردو هکذا با بقیه. پس اجتماع حرکت باعث یک نوع اجتماع بین اینها می شود. این اجتماع باعث تشکل اجر ها می شوند. وقتی اجرها جمع شدند یک شکل خاصی را که مثلا در دیوار مکب مستطیل است، تشکیل می دهد. تا اینجا ایشان می اید و بقیه اش را نمی گوید و این تشکّل تمام می شود، شکل درست می شود. بعد ان وقت این دیوار باقی می ماند با همین شکل جدید. چرا باقی می ماند؟ علت بقاء شکل، یا به تعبیر دیگر علت بقای دیوار، ان استحکامی است که اجر و امثال اجر دارند.

این استحکام باز علتش چیست؟ علتش طبیعت اجر است. طبیعت علت چیست؟ ان موجود مفارقی است که علت را به این خاک یا به این سنگ توجه داده است. اینجا که برسیم دیگر تمام می شود. انوقت خود ان موجود مجرد علتش چیست؟ در اخر منتهی می شود به خدا و علت قطع می شود، ادامه پیدا نمی کند. هر کدام از این علت ها که می بینید، می بینید که با معلولش است. چنین نیست که علت از بین برود و معلول باقی بماند. ان چیزی که باقی می ماند علت معلول دیگری است. مثلا شکل الان باقی می ماند. شکل که علتش بنّا نبود. بنّا از بین می رود ولی دیوار باقی می ماند چونکه علت شکل دیوار بنّا نبود، بلکه علت شکل دیوار همانطور که عرض کردیم اجتماع مصالح و اجر ها بود. علت اجتماع اجرها هم اجتماع حرکت بنّا بود، انتهای حرکت هم علتش سکون بود. بالاخره هر کدام از این ها را نگاه کنیم می بینیم که علتی است، معلولی است ، هر علتی با معلول خودش است، پس انفکاکی نیست. پس یعنی اینطور نیست که معلول بعد از علت باقی مانده باشد. ان چیزی که باقی می ماند، معلول این علت نبوده است. معلول شیء دیگر بوده است که الان همراهش است.

اما البنّاء فحرکته علة لحرکة ما ُیعنی حرکت مثلا دستش، علت است برای یک نوع حرکتی که حرکت است مثلا. ثم سکونه بعد عطف تفسیر می گیرد و ترکه الحرکة دوباره به مبنای دیگر عطف تفسیر دیگری می گیرد: او عدم حرکته سکون را تفسیر می کند به ترک حرکت. ترک حرکت ضد حرکت است. یا تفسیر می کند به عدم هر چه که نقیض است. چه نقیض باشد و چه ضد باشد، هر دو را می شود سکون نامید. ضد حرکت می شود سکون، عدم حرکت هم می شود سکون. و نقله عطف است بر حرکته. یعنی عدم حرکت فیه و عدم نقله. بعد ذلک النقل متعلق به همه اینهاست.

ثم سکونه بعد ذلک النقل. یعنی اول اجر را نقل کرد بعد ساکن شد، بعد ذلک النقل ساکن شد. سکونش بعد ذلک النقل. ترک حرکتش بعد ذلک النقل. عدم حرکتش بعد ذلک النقل. عدم نقلش بعد ذلک النقل. این سکون یا به تعبیرات دیگری که گفتیم که در ذلک النقل اتفاق می افتد.

علة لانتهاء تلک الحرکة و ذلک النقل بعینه این عطف بر تلک الحرکة است. انتها بر سر ان در می اید: علة لانتهاء تلک الحرکة و لانتهاء ذلک النقل بعینه. علت است برای اینکه ان حرکت دست یا حرکت اجر، و ذلک النقل یعنی نقل اجر از مکانی به مکانی منتهی شود و تمام شود. بعینه، عین نقل است. یعنی ان نقل معین تمام می شود ولو یک نقل دیگری تمام میشود و ان تمام شدن هم ادامه پیدا می کند.

و انتهاء تلک الحرکة علة لاجتماع ما علت تلک الحرکة و علت انتهای تلک الحرکة یا انتهای ذلک النقل، علت است برای اجتماع ما که توضیح دادیم که اجتماع اجر با اجر دیگر؛ یا اجتماع اجر با زمینی که این اجر روی ان قرار داده شده است. و ذلک الاجتماع علة لتشکل ما این اجتماع علت است برای تشکل ما، که اجتماع های متعدد که امد، تشکل های متعدد می اید، مجموع این تشکلات دیوار را درست می کند. هر کدام از این اجتماعات یک شکل خاصی را درست می کند، انوقت مجموعه این اجتماعات یک شکل عامی را که همان شکل دیوار است، پدید می اورد. انوقت در تمام این مواردی که گفتیم، کل واحد مما هو علة فهو و معلوله معا هر یکی از ان هایی که علت حساب شدند، خودش با معلولش با هم جمع می شوند. هیچ وقت نمی شوند در این علت ها علتی را پیدا کنید که از بین برود و معلولش هنوز باقی بماند. انچیز که باقی می ماند معلول علت بعدی است. اگر علت از بین برود معلولش از بین می رود، ان وقت علت دیگر می اید با معلول دیگر. ما گمان می کنیم که معلول است در حالی ...51:24 با همان علت اول، در حالی که علت ها دارند عوض می شوند.

و اما الاب، این هم مطلب جدیدی ندارد و مثل همان قبلی است. می گوید پدر علت است برای حرکت نطفه، ان هم حرکت خاصی که معلول است. حرکت نطفه وقتی که منتهی می شود، علت می شود برای وقوعش در رحم. بعد وقتی که در قرار واقع شد، علت می شود برای چیز دیگر، باز دوباره علت بعدی برای چیز دیگر، علت ها هر کدامشان می ایند و معلولها را با خودشان می اوردند. حالا ممکن است یک وقت یک علتی ادامه پیدا کندو معلولش ادامه پیدا کند. ممکن است یک علتی با فاصله کوتاهی از بین برود و معلولش هم با فاصله کوتاهی از بین می رود. بعد این نطفه حیوان می شود یا بذر درخت می شود و این حیوان باقی می ماند و دیگر علتش پدر نبوده، علت دیگر داشته است. یک مسبّب، یک عامل تسبیبی که ملک است یا هر چیزی است، دخالتی کرده است و یک صورت حیوانی در این نطفه وارد کرده است.

حالا یا مسبّب قوه ای است در خود این ماده، یا مسبّب امری است خارجی که اختلاف است. برخی گفته اند که مسبّب قوه ای است در خود این ماده که تا وقتی این قوه برقرار است صورت برقرار است. برخی گفته اند نه، مسبّب یک موجود مجرد بیرونی است، چون معتقدند قوه ی جسمانی چه توانایی دارد که یک همچین صورتی که مهندسین در ادراکش عاجزند نه در ایجادش، ان را ایجاد کند؟! حتما مسبّب موجود مجرد است. که این را زیاد گفته اند و کسانی معتقد بوده اند که مسبّب یکی از قوای نباتی است، موجود در نطفه است، یا موجود در بذر است، ولی خیلی ها این را رد کرده اند، و گفته اند این نمی تواند مسبّب باشد بخاطر اینکه مسبّب به این معنا قوه ی بیشعور است و قوه ی بیشعور نمی تواند اینهمه تصویر و تشکلات در نطفه ایجاد کند. انوقت ان تصویرگر هم باقیست، تا وقتی که این تصویرگر باقی است و این ماده هم باقی است، علت تامه هم موجود است و این صورت باقیست. وقتی ماده از بین رفت، یا ان حاصل این تصویر که نقش است جداشد، بلاخره یکی از اجزای علت تامه از بین رفت، نتیجتا خود علت تامه از بین رفته و معلول هم از بین می رود. ولی تا وقتی که معلول است، علت هم هست، منتها باید یافت که علتش چیست! هر چیزی را نباید بعنوان علت انتخاب کرد وگرنه لازم می اید یک وقتی علتی از بین برود و معلول باقی بماند. ما از اینجا باید کشف کنیم که علت را درست تشخیص نداده ایم.

و اما الاب فهو لعةٌ لحرة المنی و حرکةُ المنی اذا انتهت علی الجهة المذکورة اگر منتهی شد به همان جهتی که ذکر شد، خوب در اینجا مسلم است که جهتی ذکر نشده است قبلا. این مذکوره به ... 56:20 مونث، یا مذکوره در کتب طبیه، یا مذکوره یعنی همان معهودی که عرض کردم ،به همان جهتی که در ذُکر ما است. ما که 56:29 می دانیم چطور این حرکت منتهی می شود. به همان نحوی که می دانیم، حرکت منی در جهت مذکوره، این انتهای حرکت علةٌ لحصول المنی فی القرار یعنی انجایی که باید ارام بگیرد که منظور رَحِم است.

ثم حصوله فی القرار علةٌ لامرٍ وقتی در قرار حاصل شد علتی است لامرٍ و ان امر مثلا تحفّظ از سیلان و الزوال است که وقتی وارد در رحم شد همین ورودش در رحم و حصولش در رحم که قرارگاه اوست باعث می شود که سیلان پیدا نکند، از اینجا به جای دیگر نرود، در همینجا بماند تا ان امور دیگری که لازم است رویش انجام شود و زائل هم نشود. و امّا تصویره منی حیوانا و بقاءه حیوانا اینها فله علة اخری علت دیگری دارند غیر از اب، غیر از حرکت المنی، غیر از اینها علتهای دیگری دارند که ان علت باقی است. البته علت فاعلی که ان موجود مجرد است همیشه باقی است ولی علت تامه تا زمانی باقیست. علت تامه همیشه باقی نیست، چه علت تامه ی این حیوان هم مرکب است از علت فاعلی و علت قابضی. علت فاعلی که موجود مجرد است، خوب دائمی نیست، اما علت قابضی که دائمی نیست. لذا می بینید که این حیوان دائما موجود نیست، تا یک زمانی موجود است، تا ان زمانی که علت قابلی قابلیت داشته باشد. وقتی علت قابلی از کار افتاد، علت فاعلی تنها که علت تامه نیست، انوقت علت تامه مخدوش می شود و معلول از بین میرود. فاذا کان کذلک یعنی اگر علت و معلول ها اینچنین بودند که ما توضیح دادیم، کان کل علة مع معلولها هیچوقت پیش نمی اید که علتی از بین برود و با معلولش همراه نباشد. معلول به تنهایی ادامه وجود پیدا نمی کند. مثال دوم هم مطلبش روشن شد.

توضیح مثال سوم

اما مثال سوم و کذلک النار علةٌ لتسخین عنصر الماء در این مثال سوم مصنف می خواهد مطرح کند که اب تبدیل به اتش می تواند شود، البته اب هم تبدیل به هوا می تواند بشود ،مصنف در اینجا تبدیل به هوا شدن را طرح نکرده است، تبدیل به اتش شدن را طرح کرده است. ما ابتدا توضیح می دهیم که اب چگونه می تواند تبدیل به اتش شود، این را توضیح می دهیم، بعد می اییم اتفاقاتی که می افتد را بیان می کنیم که مصنف هم اتفاقات را بیان می کند. بعد از اینکه بیان کردیم این اتفاقات چگونه است، در هر کدام از این اتفاقات ثابت می کنیم که علت همراه معلول است، یعنی علت، علتی نیست که فقط در حدوث باشد، بلکه همراه معلول می اید و این هم علت حدوث است و هم علت بقا.

اما بیان علت اول که اب چطور تبدیل به نار می شود. دو جور می توانیم تصویر کنیم یا شاید سه جور. اول اینکه اب را حرارت بدهیم، اب تبدیل به بخار شود بر اثر حرارت. دوباره باز حرارت را ادامه می دهیم و این ذرات ریزی که درون این بخار است، تبدیل به هوا می شوند، خشک می شوند ،هوای خالص می شوند. بعد باز ادامه می دهیم حرارت را، این حرارت باعث می شود که هوا سبک شود، سبک که شد بالا می رود، بالا که رفت وارد کره ی نار می شود و انجا تبدیل به اتش می شود. پس نار، اب بود ولی بای این سیری که کرد شد نار. این یک تفصیل اب به نار است که ممکن است اتفاق بیفتد.

دوم این که اب را نفرستیم به کره نار، در همینجا تبدیلش کنیم به اتش. به اینصورت که اب هایی که مخلوطند با گوگرد، اینها را حرارت بدهیم. اگر گوگردشان زیاد باشد، یکدفعه اتش می گردند و شعله ور می شود و تبدیل می شوند به اتش و کم کم مثل اینکه این اب ماده می شود برای اتش، تا وقتی این اب است، مثل این که نفت است. البته به این صورت می توان نفت و بنزین را ملحق کرد، اما بعید است که مصنف به این صورتها نظر داشته باشد، او می گوید اب. نفت و بنزین و ... اب نامیده نمی شوند اگر چه مایع هستند. ایشان می خواهد اب را تاکید کند. بنابراین ما نفت که تبدیل به اتش شود یا بنزین که تبدیل به اتش شود را از بحث بیرون می کنیم.

مورد سوم که سخت است و بهمین خاطر گفت دو یا سه مورد. این مورد سوم خیلی واضح نیست. البته ابن سینا ان را در فصول بعدی هم مطرحش می کند. همین اب معمولی که خالی از گوگرد هم است، حرارتش می دهیم تبدیل به اتش می شود. حالا چطور می شود را تجربه اش نکردیم ولی ایشان می گوید می شود. اما اگر بخواهیم این مطلب را از استبعاد در بیاوریم، باید بگوییم اب مشتمل بر گوگرد. پس اینکه ابی تبدیل به اتش بشود خیلی مساله ندارد، دیدیم که شدنی است. داریم جاهایی را که اب تبدیل به خاک شود. در قسمتهایی از اذربایجان ، اب از چشمه ای خارج می شود و همان یک خورده بعد از خروج تبدیل به سنگهای رنگی می شود. حالا چقدر محمل دارد که کمی هوا به ان خورد، کمی که گذشت، هوا تبدیل به سنگ شد. حالا چی درون ان است نمی دانیم، ابی است که تبدیل به سنگ می شود. پس اب را می توانیم تبدیل به سنگ کنیم، تبدیل به اتش کنیم ، تبدیل به اتش کنیم. تبدیل به هواکنیم. تبدیل به اتش کردنش را برخی جاها دیده شده، البته من ندیدم ولی برایم نقل شده است. اما تبدیل به اتش را عرض کردم که شدنی است با بیانی که عرض کردم. تبدیل به هوا را روزمره زیاد می بینیم که اب تبدیل به بخار می شود و بخار هم اگر باز به ان حرارت داده شود تبدیل به هوا می شود . این بحث اول بود که چگونه ابی تبدیل به اتش می شود. بحث دوم: اگر اب بخواهد تبدیل به اتش شود چه اتفاقاتی می افتد. اتفاقات را مصنف درون متن ذکر می کند، بعد هم از ان نتیجه می گیرد. اتفاقاتی که می افتد ، اولین اتفاق اتش به اب سخونت می دهد، اتش می شود علت، سخونتی که در اب تحقق پیدا می کند می شود معلول. تا وقتی که گرم کردن هست، اتش هم هست. پس می گوییم اتش علت است برای تسخین، یعنی فعلش تسخین ماء است، این یک مطلب. بعد تسخین علت چیست؟ تسخین علت باطل شدنِ استعداد مائی است، استعدادی که بالفعل موجود بوده است. اتش این استعداد را که می خواهد اب را متکوّن کند، باطل می کند، و اب متکوّن نمی شود. یا اگر ابی موجود است، این استعداد می خواهد اب بودن را حفظ کند، اتش این استعداد حفظ ماء را باطل می کند، اب دیگر محفوظ نمی ماند. پس دو جور اتش استعداد را باطل می کند.

استعداد مائیتی که می خواهد ماء را متکوّن کند یا استعداد مائیتی که می خواهد ماء موجود را حفظ کند. هر دو را اتش باطل می کند، ...65:56 نمی گذارد. تسخین هر دو را باطل می کند. در اول نمی گذارد که صورت مائی متکوّن شود، در دوم نمی گذارد که صورت مائی محسوس بماند. و در ضمن ابطال استعداد صورت مائی، استعداد صورت ناری را احداث می کند. این دوتا کار. پس اول این شد که نار علت تسخین است، یعنی تسخین ماء را انجام می دهد و تسخین ماء به عهده ی اوست. دوم: تسخین هم علت ابطال صورت استعداد مائی است اولا، و احداث استعداد ناری است ثانیا. بعد استعداد صورت ناری که حادث شد ،از جانب ... 66:57 که عقل فعال است ، صورت ناری افاده می شود، و این اب که تاحالا اب بود ،از این به بعد، بعد از گرفتن استعداد ناری، نار می شود و نار بودنش ادامه دارد تا وقتی که صورت ناری دارد به ان افاده می شود.

در این اتفاق دقت کردید که سه تا علت داشتید و سه معلول. یک علت نار بود که معلولش تسخین است. یک علت تسخین بود که معلولش ابطال استعدادی و احداث استعدادی دیگر بود. یک علت هم ...67:39 بود که معلولش ان صورت ناری بود. حالا این علت ها را حساب کنید با معلول. ایا این علت ها فقط علت حدوثند؟ یا با معلولشان همراهند ،هم علت حدوثند و هم علت بقا. ایا نار فقط در همین علت تسخین است یا تا اخر تسخین همراهی دارد؟ مسلّم تا وقتی گرم کردن دارد حاصل می شود نار هم هست. به محض اینکه نار را برداشتیم، درست است گرما است ،ولی دیگر گرم کردن نیست. معلول گرم کردن بود، نار همراه گرم کردن از اول تا اخر بود. پس توجه کردید که در اینجا علت همراه معلول خودش است. می اییم سراغ علت دوم؛ تسخین می خواست باطل کند استعدادی را و احداث کند استعداد را. از سرتاسر وقتی که داشت ابطال می کرد و احداث می کرد، این تسخین همراه ماء بود. یعنی معلولش را همراهی می کرد. نه اینکه اول جرقه را بزند و برود کنار، معلول خودبخود شروع کند و تا اخر برود. نه این علت معلول را همراهی می کرد تا اخر. بعد علت سوم می امد، می خواست نار را احداث کند. علت سوم نار را که احداث می کرد، کنار نمی رفت، تا وقتی که این نار داشت شعله ور می شود ،و صورت ناری برقرار بود، افاده ی ...69:05 بود. پس هر کدام از این سه علت را که شما توجه می کنید، می بینید همراه با معلولش است ،یعنی هم علت حدوث است و هم علت بقا.

و کذلک النار علةٌ لتسخین عنصر الماء نگویید علت سخونت است ، چون اگر علت سخونت باشد، ممکن است همراهی اش را نتوانید ثابت کنید ،چون بعد از اینکه نار از بین می رود، سخونت هنوز است ، بگویید علت تسخین، یعنی علت گرم کردن، که تا وقتی نار است، تسخین هم هست، نار را برداشتیم تسخین هم تمام می شود. پس علت همیشه با معلول و همراه ان است. دوم، و التسخین علة لابطال استعداد الماء بالفعل این بالفعل مربوط به ابطال نیست، مربوط به استعداد است. استعداد بالفعل اب را دارد باطل می کند، استعداد بالفعلی که اب برای قبول صورت مائیت دارد، یا برای حفظ این صورت دارد، که هر دو را از خارج توضیح دادم که این اب اگر می خواهد اب شود، استعداد بالفعل اب شدن را دارد. اگر اب است، استعداد بالفعل حفظ صورت مائیه را دارد. آتش هر دو را باطل می کند.

وذلک یعنی باطل کردن استعداد بالفعل به صورت مائیت، به این نحو که استعداد ضد را ایجاد کند و احداث کند. استعداد ضد یعنی استعداد صورت ناریت را. استعداد صورت ناریت را ایجاد می کند، با ایجاد استعداد صورت ناریت، صورت مائیت ابطال می شود. یعنی دو تا کار انجام نمی دهد ،دو تا کار در طول هم انجام می شود نه در عرض هم. یعنی اولا احداث می کند صورت ضد را یعنی استعداد صورت ضد را، که استعداد صورت ناریت، با احداث این استعداد، صورت ناریه باطل می شود.

وذلک لقبول صورة المائیة او حفظها و ذلک ان شیئا آخر علة لاحداث یعنی باطل کردن استعداد بالفعل، به صورت مائیه، به این صورت است که شیء آخری (غیر از صورت مائیه)، که همان تسخین است، یا بفرمایید نار است، البته علت بعیدش نار است، علت قریبه و مباشرش همین تسخین است. شیء دیگری علت شده است برای احداثی، الاستعداد التام استعداد تام فی مثل هذه الحال در مثل این حالی که تسخین دارد از آتش تحقق پیدا می کند، که یکدیگری که همان تسخین است یا نار است، علت شده لاحداث الاستعداد لقبول ضدها این قبول ضدها متعلق است به استعداد. احداث می کند استعداد تام را لقبول ضدها یعنی این ضدها به صورت مایع برمی گردد و مراد از ضد صورت ناریه در مثال ما صورت ناریه است. البته صورت هوائیه و صورت ترابیه را هم گفتیم، می توانیم ضدّ ماء بگیریم، ولی در مثال ما صورت ناریه مطرح بود و هی ضمیرش بر می گردد به ضد. و اگر چه ضد مذکر است و مرجع هی مونث است، اما چون خبر که صورة ناریه است، مونث است، می توانیم ضمیر را مونث بیاوریم. و هی الصورة الناریة یعنی ان ضد صورت ناریه است. انوقت این شیء اخر که تسخین است، ایجاد می کند استعداد این صورت ناریه را. با ایجاد استعداد این صورت ناریه که ضد ان صورت مائیه است ،استعداد ان صورت مایئه باطل می شود، این دو تا.

و سوم: وعلة الصورة الناریة و علت صورت ناریه، علتی که این صورت ناریه را بعد از تمامیت استعداد به این اب افاده می کند، هی العلل التی تکسو العاناصر صورها عللی هستند که عناصر را می پوشانند و ان عناصر موجودات مجردند. که ما معتقدیم که عقل فعال است. صدرا و امثال ان می فرمایند که ارباب انواع این عناصرند. بالاخره موجود مجرد است. پس سه تا دستگاه علت و معلول درست کردیم. در یک دستگاه علت نار بود، معلول تسخین. در دستگاه دوم علت تسخین بود ، معلول احداث، استعداد ،صورت ناریه؛ و در نتیجه استعداد صورت مائیت ، در دستگاه سوم علت واحد، یعنی موجود مجرد بود ، معلول صورت مادی بود. در هر سه دستگاه ملاحظه کنید که می بینید علت همراه با معلول است. اینطور نیست که فقط در حین حدوث معلول را همراهی کند ،و در حال بقا معلول را تنها بگذارد، بلکه علت تا اخر همراه معلول خودش است. بعد نتیجه می گیرد بعد از اینکه سه مثال را زد. می گوید فتکون العلل الحقیقیة موجودة مع المعلول یعنی وقتی این سه تا مثال را رسیدگی کردیم، و در هر سه مثال دیدیم انی که علت حقیقی است، همراه معلول باقی می ماند ، نتیجه می گیریم که علل حقیقیه با معلول باقی می ماند ،اما انهایی که باقی نمی مانند، انها علل حقیقی نیستند، معدات هستند یا معینات اند.

و اما المقدمات یعنی عللی که بر معلول متقدم اندو با امدن معلول از بین می روند، و همراه معلول ادامه وجود نمی دهند، فهی علل این متقدمات علل هستند. اما بالعرض اما معینات یا علل بالعرض اند یعنی در واقع علت نیستند، بالعرض و المجاز علتند ، در واقع معد هستند، یا معین اند. فلهذا یجب بعد از اینکه این نتیجه را گرفت، در مورد ان سه مثال گذشته دو مرتبه توضیحاتی می دهد که روشن کند که علتی که بنا داریم، در ولد داریم، در اتشی که از اب تبدیل می شود، داریم، علت چیست؟ وقتی که علت تعیین می شود، بیان می کند که این علت با معلول باقی می ماند، پس اینچنین نیست که علت در ظرف حدوث باشد و در ظرف بقا نباشد. فلهذا یجب ان یُعتقَد اعتقاد داشته باشیم، ان یعتقد ان علة شکل البناء هو الاجتماع که علتی که بنا را درست می کرده است، اجتماع است. که این اجتماع را قبلا توضیح دادیم. و علة ذلک و علت اجتماع هم طبائع المجتمعات ثباتها علی ما اَلِفَت طبایع مجتمعات است. چون اجر سفت بوده و سیمانی که لای اجر ها ریخته اند، این اجر ها را نگه داشته است.

طبیعت این اجر و سیمان است که این اجتماع درست شود. و علة ذلک یعنی علت این اجتماعات، طبایع مجتمعات و خواص این مجتمعات ، به همان وضعی است که ترکیب شده اند. یعنی به همان ترکیبی که ایجاد کرده ایم باقی می ماند. علة ذلک یعنی علت این طبایع یا مجتمعات السبب المفارق الفاعل للطبایع سببی است که طبایع را ایجاد می کند. علت این طبایع موجود مفارق است، موجود مفارق باقیست، این طبیعت هم باقیست. موجود مفارق شد علت برای طبیعت، موجود مفارق باقیست، طبیعت باقیست؛ طبیعت علت شد برای اجتماع، طبیعت باقیست ،اجتماع باقیست. اجتماع علت شد برای شکل این بناء، اجتماع هست شکل است. خوب حالا اگر یک غاصبی امد، و این دیوار را خراب کرد، این دیوار بخاطر مانع خراب شد. ان حالت دیگر تمامیتش باقی نمی ماند، و الّا لولا الغاصب، چون موجود مفارق باقیست، طبیعت باقیست، چون طبیعت باقیست ،اجتماع باقیست؛ چون اجتماع باقیست، تشکّل باقیست، واین شکل باید همیشه باقی بماند تا ابد. علت اینکه تا ابد باقی نمی ماند بخاطر این است که مانعی میاد و از بین می رود.

پس توجه می کنید که علت باقیست، معلول هم باقیست. تا وقتی که علت است، معلول هم است. اینطور نیست که علت بتواند از بین برود و معلول باقی بماند. این در مورد دیوار.

و علة الولد اجتماع صورته مع مادته بالسبب المفید للصور بالاخره موجودی است که بدنش جسم است، هر جسمی از صورت و ماده و از ... 78:57 درست می شود، بدن انسان هم از صورت و ماده درست می شود. این صورت و ماده وقتی با هم ترکیب شدند و متحد شدند، ولد درست می شود. این ترکیب کننده کیست؟ ترکیب کننده همان مفید الصور، یعنی عقل فعال است. مفید الصور که ترکیب کرد، باقیست، این ترکیب هم باقیست، انوقت این مفید الصور نقشیرا در این بدن قرار میدهد یا مشرف بر این بدن قرار می دهد تا این ترکیب را حفظ کند. تا یک مدت را هم نفس را خودش نگه می دارد بعنوان حافظ. بعد از اینکه نفس جداشد، حالا بدن خراب شد، یا بقول صدرا نفس کامل شد، این نفس جدا می شود، وقتی جدا شد ،حافظ مباشری را که ان موجود مفارق یعنی عقل فعال در اینجا قرار داده بود از دست می دهد، و بدن متلاشی می شود ، و دیگر ان صورت بدن از هم جدا می شود، صورت الماده از هم جدا می شود. پس علت وجود ولد، اجتماع صورت ولد است با ماده اش، که این اجتماع به توسط شبهی که مفید صور است، که همان عقل فعال است حاصل شده است. عقل فعال علت شده برای اجتماع، علت باقیست ،اجتماع باقیست. اجتماع هم باعث شده برای تحقق ولد، این اجتماع حاصل است، ولد موجود است ،ولو پدر از بین نمی رود. پدر علت نبود ،پدر معد بود، پس از بین رفتن ان باعث نمی شود که معلول از بین برود، و اگر از بین رفت، نباید گفت علت از بین رفت و معلول باقیست.

اما در سومی علة النار، یعنی علت ان ناری پدید امده است از تبدیل شدن اب. علت ان نار، سببی است که مفیدِ صورت است، یعنی عقل فعال که مفید صور است، علت این نار می شود، یعنی علت این ناری که مبدل از اب است. یکی علت، این خبراست ، دیگری و زوال. این زوال عطف به خبر است. و علة النار السبب المفید للصور و زوال الاستعداد التام لضد تلک الصورة معا فنجد لذن ان العلل مع المعلولات. ان صورتی ناری که از صورت هوایی متکوّن شده است، علتش دو چیز است:

    1. موجود مفارق و عقل فعال است که صورت نار را افاده کرده است.

    2. زوال استعداد تام لِضد تلک الصور. ضد تلک الصور یعنی صورت آبی، یعنی همان صورت ناری که مبدّل شده از صورت اب.

و علة النار یعنی ان صورت ناری که از صورت هوایی متکوّن شده، علتش دو چیز است:

    1. سبب مفید صور که همان موجود مفارق و عقل فعال است که صورت نار را افاده کرده

    2. زوال استعداد تامی که لضد الصور حاصل بود. تلک الصور صور ناریه است، ضد تلک الصور، صور ماهیه است. همانی که اول بود. این شیء یعنی این ماده استعداد تام داشت برای ضد تلک الصور، یعنی استعداد داشت برای صورت مائی، این استعداد تام زائل شد، حالا انوقت صورت ناری درست شد. علت نار مبدّل شده، این سبب مفید است، و ان زوال است معا. قید معا نشان می دهند که فکر نکن که این دوتا فقط در طول هم هستند، این دو تا در عرض هم هستند. هر کدام جزء سبب اند. دوتایی با هم سبب تامه را تشکیل می دهند. خوب این دو تا سبب هم تا وقتی ادامه دارند، صورت ناری مبدّل شده هم ادامه دارد. به محض اینکه این زوال استعداد تام از بین رفت. ...83:10 آمد، استعداد تام برای ماء درست کرد، وقتی ...83:17 امد استعداد تام برای ماء درست کرد، یکی از دو جزء این دو علت از بین رفته، انوقت معلول هم که صورت ناریه باشد، از بین می رود و انوقت دو مرتبه اب متکوّن می شود. پس تا وقتی که این دو تا جزء علت که موجود مفارق و زوال استعداد مائیت است، برقرارند، این صورت ناریه که مبدّل شده ی از اب است، برقرار است، یعنی معلول برقرار است.

وقتی که یکی از ان دو تا، یعنی موجود مجرد یا زوال استعداد از بین رفت، صورت ناریه از بین می رود. ولی موجود مجرد که از بین نمی رود ، حتما استعداد صورت ناری باید از بین برود یا زوال استعداد صورت مائی از بین برود. زوال استعداد صورت مائی از بین برود ،یعنی استعداد صورت مائی پدید بیاید. در چنین حالتی، ان صورت ناریه که مبدّل شده بود و معلول بود از بین می رود. پس با از بین رفتن علت، معلول از بین می رود، ولی تا وقتی علت است، معلول هم است، می بینید معلول با علت است، علت با معلول است.

فنجد اذن ان العلل مع المعلولات با این توضیحاتی که در این سه مثال دادیم، می یابیم که علل با معلولاتند و علل از معلولات جدا نمی شوند. چنین نیست که علت از بین برود و معلول باقی بماند، بلکه اگر معلول باقیست، چون علت هنوز باقیست.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo