< فهرست دروس

درس الهیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:

 

بعد از اینکه ما عنوان اول فصل را توضیح دادیم، وارد توضیح عنوان دوم، یعنی و تحقیق الکلام فی العلة الفاعلیة شدیم. گفتیم که در این تحقیق، ما فاعل را به دو تقسیم، تقسیم می کنیم، و در هر تقسیمی برای فاعل دو قسم ذکر می کنیم. تقسیم دوم را که در اخر فصل می اید، نه جلسه گذشته توضیح دادم، و نه الان توضیح می دهم. بعد از اینکه به ان رسیدیم، توضیحش می دهم.

بیان دوباره تقسیم اول فاعل

اما تقسیم اول که در جلسه قبل شروع کردیم و وسط مطلب باقی ماندیم. تقسیم اول این است که فاعل به دو قسم تقسیم می شود. یا فاعل لذاته، یا فاعلی که یعرض علیه الفاعلیة. فاعلی لذاته فاعلی است که از هنگامی که ذاتش موجود است تا ان اخری که وجود برایش هست، فاعلیت را دارد. حالا اگر وجودش موقت باشد، در طول این وجود موقت فاعل است، اگر وجودش دائم باشد، دائما فاعل است. اما فاعلی که عارض می شود در ان که فاعل باشد، در ابتدا فاعل نیست، بر اثر حادثه ای که اتفاق می افتد، استعدادی که مثلا تمام می شود، به هر جهت، بخاطر امری، فاعلیت بر ان عارض می شود. فاعلی که فاعل نبوده فاعل میشود. قسم دوم را عرض کردیم که بعدا بحث می کنیم. اما قسم اول مطرح شد و بحثش طولانی بود. در قسم اول گفتیم که اگر فاعلی ذاتا علت است، تا وقتی ذاتش موجود است، علیت و فاعلیت برایش هست و اگر ذاتش دائما موجود باشد، علیت و فاعلیت برایش دائما است. و گفتیم اینچنین فاعلی معلولش را بنحو تام موجود می کند ،به این معنا که عدم را بطور کامل از این موجود برطرف می کند و نمی گذارد که عدم در این موجود حتی لحظه ای مسلط شود، بلکه این موجود را دائم الوجود می کند منتها دائم الوجود بالغیر، نه دائم الوجود بالذات که خود خداست. پس بهتری و قویترین وجود را به معلول خودش عطا می کند.

بعد از اینکه این مطلب تمام شد، وارد این بحث شدیم که ایا بر موجودی که سابقه ی عدم زمانی ندارد، می توانیم حادث اطلاق کنیم بخاطر این که سابقه عدم ذاتی دارد. گفتیم متکلمین اجازه نمی دهند و می گویند حادث یعنی حادث زمانی، انها حادث ذاتی قائل نیستند. بعد هم گفتیم ما در اصطلاح نزاعی نداریم، اگر بتوانیم بگوییم محدَث به نظر متکلمین، محدَث زمانی است، محدث بنظر ما اعم از محدث ذاتی و زمانی است. در اصطلاح هم اختلافی نداریم. بعد وارد این بحث شدیم که محدَث بطور مطلق که هم شامل زمانی شود و هم شامل ذاتی، به دو قسم تقسیم می شود. یک قسم ان محدثی که عدم بطور کامل از او نفی می شود و همانطور که عرض شد، یک لحظه هم اجازه داده نمی شود که عدم بر او مسلط شود. دومی موجودی که عدم مدتی بر او مسلط می شود و فاعل ان عدم را زائل می کند و به ان شیء وجودمیدهد. گفتیم ایجاد اولی اسمش ایجاد ابداع است و ایجاد دومی اسمش تکمیل است. اگر فاعلی چیزی را به این نحو موجود کرد که عدم مطلق را از او برداشت، و تسلط عدم را بطور کامل از او نفی کرد، اینچنین کاری که از فاعل صادر می شود، ابداع نامیده می شود. اما اگر عدم رابطور کامل برنداشت، مدتی اجازه داد که عدم بر ان شیء مسلط شود، بعدا ان عدم مسلط شده را برطرف کرد، بجایش وجود قرار داد، اسم اینکار می شود تکوین.

دو شرط ابداع

تا اینجا را جلسه گذشته گفتیم. از انچه که گفتیم این مطلب استفاده شد که ابداع مشروط است به دو شرط. شرط اول این است که عدم مطلق از شیء مرتفع شود، عدم مطلق را توضیح دادیم. عدمی که درماده نیست، برخلاف تکوین که عدم فی مادة را ....6:01 می کرد. مثلا اول این بذر بود، درخت در این ماده که بذر است معدوم بود ، عدم درخت در ماده حاصل بود، عدم مطلق نبود ،عدم فی مادة بود. بعد فاعل این عدمی که فی مادة بود نفی کرد و این بذر را تبدیل کرد به درخت. الان تکوینی صورت گرفته، هر تکوینی عبارت است از نفی عدمی که فی مادة بوده است. عدمی که فی مادة بوده وقتی نفی می شود، اصطلاحا گفته می شود این شیء متکرّر شد، یعنی عدم فی مادة را گرفتیم و بجایش وجود فی مادة را به ان دادیم. عدم فی مادة از ان گرفته می شود و وجود فی مادة به ان داده می شود. پس تکویم مشروط است به این که عدم در ماده باشد، حتما وجود هم در ماده باشد. اما در ابداع، این شرط را نداریم، بلکه خلافش را داریم، که عدم باید مطلق باشد، عدم فی مادة نباشد. این شرط اول ابداع است. پس شرط اول ابداع این است که این ایجاد عن مادة نباشد ، یعنی این شیء مُبدَع را از ماده ای ایجاد نکرده باشد. چنین نباشد که این ماده را که قبل از این مبدَع موجود است، در ساختمان این مبدَع بکار برده باشیم. ماده در ساختمان مبدَع بکار نمی رود ،مبدَع موجودی است غیرمادی. این از شرط اول.

شرط دوم این است که عدم بر این موجود هرگز مسلط نشده باشد. یعنی این موجودی که غیر مادی است و مجرد است، ازلی بالغیر هم باشد. از همان ازل موجود شده باشد. نه اینکه یک زمانی عدم بر ان مسلط شده باشد ،و بعد از ان زمان به ان وجود داده شده باشد. در این صورت دیگر مبدَع نیست. پس ما در ابداع دو شرط داشتیم. یک شرط این است که عن مادة نباشد، شرط دوم این که عدم در ان هیچ وقت مسلط نشده باشد. به تعبیر دیگر موجودی باشد مجرد یک، موجودی باشد که وجودش از ازل عطا شده باشد دو. این دو شرط را برای ابداع داشتیم.

برخی برای ابداع شرط سوم هم معتبر می دانند.

ولی من الناس کسانی هستند که برای ابداع شرط سومی هم قائلند. یعنی علاوه بر اینکه مُبدَع را مجرد می دانند، و وجودش را دائمی و ازلی قرار می دهند، منتها ازلی بالغیر، علاوه بر این شرط می کنند که از علت اولی که واجب تعالی است، بدون واسطه صادر شده باشد، بنابراین انها مبدَع را منحصرا عقل اول می دانند. چون تمام شرایط سه گانه در عقل اول موجود است. هم مجرد است، هم موجودش دائمی است، هم از علت اولی که واجب تعالی است، بلاواسطه صادر شده است. اما عقل دوم با اینکه دو شرط اولی را که ما برای ابداع گفتیم دارد، یعنی هم مجرد است و هم وجودش از ازل عطا شده، ولی در عین حال مبدَع نیست، چرا؟ چون از واسطه صادر شده است. از علت اولی با واسطه صارد شده است. مهم هم نیست که واسطه مادی باشد یا مجرد، ولو واسطه مجرد باشد که مجرد است، ولی باز هم ان موجودی را که با واسطه صادر شده، از مبدَع بودن در می اورد. لازم نیست حتما واسطه مادی باشد تا موجودی که صادر از ان واسطه می شود، بشود غیر مبدَع، بلکه اگر واسطه مجرد هم باشد، غیر مادی هم باشد، باز انچه بتوسط این واسطه از علت اولی صادر شده، می شود غیر ممکن. پس چه واسطه مادی باشد، چه واسطه مجرد باشد، موجودی که از علت اولی بتوسط این واسطه صارد می شود غیر مبدَع است. بنابراین شرط سوم را هم در ابداع بنابر این قول اعتبار می کنیم. یعنی من الناس کسانی هستند که در ابداع سه شرط قائلند و از مبدَع را منحصر می کنند در عقل اول. در بقیه موجودات بنظر اینها مبدَع نیست. انها اینطور می گویند اگر موجودی از عدم وجود بگیرد، مبدَع است، و اگر موجودی از وجود، وجود بگیرد، غیر مبدَع است. از وجود، وجود گرفتن را دو جور معنا می کنند، یکی اینکه ماده سابق داشته باشد، که از این ماده موجود شود، یکی اینکه فاعل سابق داشته باشد که از این فاعل موجود شود. ولو از ماده ای موجود نمی شود ، ولی از فاعلی موجود شود که ان فاعل همان واسطه است. ان وقتی که از ماده موجود می شود، واسطه می شود یک امر مادی، ان وقتی که از فاعل و حاصل می شود، واسطه می شود واسطه مجرد. ولی در هر دو حال این شیء دوم که عقل دوم به بعد است، از واسطه صادر می شوند ،ولو واسطه مادی نیست، واسطه مجرد است. پس توجه کردید، اینها برایشان این مهم است که باید این مبدَع از طریق واسطه صادر نشده باشد، چه واسطه مادی باشد که ان صادر را مادی کند، چه واسطه مجرد باشد که صادر را مادی نکند. در هر دو حال این صادر که با واسطه از علت اولی صادر می شود، غیر مبدَع است. پس مبدَع ان است که هیچ واسطه نداشته باشد. نه واسطه مادی و نه واسطه مجرد.

و من الناس من لا یجعل کل ما هذا صفته مبدَعا هر ...24:44 را که این صفتش باشد مبدَع قرار نمی دهد. این صفتش باشد یعنی چی؟ یعنی همان دو بحثی را که گفتیم. اولا عن مادة نباشد، ثانیا عدم بر ان هیچ لحظه ای تسلط پیدا نکرده باشد. با اینکه این دو تا سطح را دارد باز هم بعضی مردم این چنین موجودی را مبدع قرار نمی دهند، بل یقول اذا توهمنا شیئا مثل عقل دوم که وُجد علة اولی یعنی خدا بتوسط علة وسطی فاعلیة یعنی عقل اول و ان لم یکن ان شیء که عقل دوم است عن مادة و لا کان لعدمه سلطان ولو شرط اول را که لم یکن عن مادة را دارد، شرط دوم را که کان لعدمه سطلان را هم دارد، عدم بر او هیچوقت تسلط پیدا نکرده ولی شرط سوم را ندارد و لکن کان وجوده عن العلة الاولی الحقیقیة بعد وجود آخر لکن وجود این شیء که عقل دوم است، از علت اولای حقیقی که واجب تعالی است، بعد از وجود دیگری که عقل اول است، که انساقَ وجود به توسط این وجودی دیگر الیه شیء، که وجود بتوسط شیء دیگر سوق پیدا کرده به این شیء که عقل دوم است. اذا توهمنا کذا، فلیس تأیسه عن لیس مطلقا تأیس یعنی ایجاد چنین موجودی از لیس مطلق نیست، از عدم نیست، بلکه از واسطه ای است که موجود است، بل عن أیس یعنی بلکه از یک وجودی است که ان وجود عقل اول است و إن لم یکن مادیا

گروه دیگر در مقابل این گروه قرار گرفتند، یعنی گروه اول تفریط دارند و گروه دوم افراط دارند. گفتند هر وجود صوری می شود ابداعی. وجود دو قسم است: وجود مادی داریم، وجود صوری داریم. وجود مادی وجودی است در ماده. وجود صوری وجودی است مجرد از ماده، که اصلا خود این وجود صورت است، صورت یعنی فعلیت.

انواع موجود صوری

موجود صوری دو قسم میشود، یک موجود صوری که از واجب تعالی بلاواسطة صادر میشود مثل عقل اول، یک موجود صوری که از واجب تعالی با واسطه صادر می شود، مثل عقل دوم تا بعد، تا عقل دهم، همه عقول. همه شان عقولند، صوری اند اما با واسطه صادر می شوند. گروه اول گفته بودند در این موجودات صوری، فقط این قسم اولش که صوری و صادر بلاواسطه است، ابداعی است، و بقیه همه غیر ابداعی است. این گروه اینچنین نمی گویند، بلکه می گویند کل موجود صوری ابداعی است، چه باواسطه افریده شود که دوم به بعدند ، چه بی واسطه افریده شود که عقل اول است. همه صوری ها رو یعنی همه مجردات رو می گوید ابداعی. بعد می اید سراغ مادی، مادی را هم دو قسم می کند، این دوقسم هم درست است و ما هم دو قسم می کنیم، پس توجه کنید صوری دو قسم شد، هر دو قسمش را گفت ابداعی. مادی را هم دو قسم می کند. یک مادی که ماده اش قبلا است، خودش بعدا می اید، مثل موجودات مرکب عنصری که ماده اش قبلا هست (مرکبات عنصری مثل جمادات، نباتات، حیوانات و انسان)، بعدا خودشان در این ماده موجود می شوند. اینها موجودات مادی هستند که مسبوق به ماده هستند. اما یک قسم مادی ببینید که ماده و صورت با هم می ایند، اول یک ماده را خلق نمی کند و بعدا صورت را به ان ماده افاضه کند، مثل افلاک، افلاک ماده و صورتشان با هم افریده می شوند ،مثل ما ها و مثل مرکبات عنصری نیستند که قبلا ماده شان افریده شود، بعد صورت مرکب را خدا در این ماده حاصله ایجاد کند، و این مرکب با افاده صورت موجود شود، اینطور نیستند ،ماده و صورتشان باهم افریده می شود. ماده شان سبق وجودی ندارد، ماها ماده مان سبق وجودی دارد، و خود عناصر بسیطه هم اینچنین است، عناصر بسیطه هم مثل افلاکند که صورت و ماده شان با هم افریده می شود. البته عناصر بسیطه که ابتدائا افریده می شوند، والّا برف وقتی می خواهد تبدّل شود، اب تبدیل به مثلا هوا شود، هوا تبدیل به اب شود، اینها ماده سابقه دارند، با اینکه عنصر بسیطه اند ،ولی ماده سابقه دارند. اما افلاک هیچ وقت ماده سابقه ندارند، نه در ابتدای خلقتشان، و نه در وسط، چون تبدیلی در انها صورت نمی گیرد، از اولی که افریده می شوند با ماده اند ،تا اخر هم همین ماده و صورت با هم می مانند. در عناصر بسیطه در ابتدای خلقت، با ماده و صورت با هم افریده می شوند ،ولی بعدا که تبدّلاتی می خواهد صورت بگیرد در عناصر، این صورت جدیدی که پیدا می شود، ماده سابقه دارد. پس می شود گفت، مطلقا عنصریات، چه بسیط باشند و چه مرکب باشند، ماده سابقه دارند. حالا اگر اولین لحظه خلقتشان را ندیده بگیرید، در اینصورت می توانید بگویید تمام عنصریات، چه بسیط و چه مرکب ماده سابقه دارند و فلکیات هم ماده همراه دارند. پس مادیات به دو قسم تقسیم می شوند. یکی مادیاتی که ماده شان سابق بر خودشان موجود شده، دوم مادیاتی که ماده شان همراه خودشان موجود می شود. مادیات یک صورند ،این صور مادیاتی هستند که یکبار ماده شان قبلا موجود است، یکبار ماده شان با خودشان موجود است. این دو قسم مادیات را هر دو رو این گروه از مردم، مکوَّنات می نامند. پس دو قسم صورت داشتیم، هر دوقسمش را مبدَع گفتند. بدو قسم مادی داشیتم، هر دوقسمش را مکوَّن گفتیم.

و من الناس من یجعل الابداع لکل وجود صوری کیف کان ابداع را برای هر وجود صوری قرار می دهند، این وجود صوری هر جوری می خواهد باشد، کیف کان یعنی چه بلاواسطه باشد یا با واسطه، وقتی صوری باشد می شود مبدَع، اینجا داره با قول اول مخالفت می کند، قول اول می گفت اگر با واسطه باشد، ولو صوری است، مبدَع نیست؛ اما اینجا می گوید چون صوری است مبدَع است، ولول با واسطه باشد. در این قسمت هر دو قول با هم موافقند. و اما المادی به هر دوقسمش، یعنی و ان لم تکن المادة سبقت ولو ماده سابق بر صورت نباشد، همراه صورت باشد، کما فی الافلاک، باز هم فیخص نسبته الی العلة باسم التکوین نسبتی که معلول به علت دارد، نسبت صدوری است، یعنی نسبت صدوری معلول به علت نامیده میشود به تکوین، نسبت به صدور. صدوری که این معلول از علت پیدا می کند تکوین نامیده می شود، چون معلول مادی است، چه ماده همراهش باشد، چنانچه در فلکیات است، چه سبقت، چنانچه د رعنصریات است. مادی ولو اینکه ماده اش سبقت نباشد، همراه باشد، سبقت باشد، همه می گویند غیر مبدَع است ، ولی اگر سبقت هم نباشد، ان گروه می گویند غیر مبدَع است. پس و ان لم تکن المادة سبقت ولو ماده سابق بر صورت موجود نشده باشد، کما فی الافلاک که ماده شان سابق بر صورت نیست. فیخص نسبته الی العلة باسم التکوین عبارت به این صورت معنا می شود: اما المادی که ماده اش سابق باشد، یا ولو ماده اش سابق نباشد، ماده اش سابق باشد کما فی العنصریات، ماده اش سابق نباشد، کما فی الافلاک، هر دو نسبتشان به علت تکوین نامیده می شود. این دو قول تمام شد.

کلام مصنف در مورد نامگذاری موجودات

مصنف می گوید ما در اسم گذاری مناقشه نداریم ،شما اسم هر کدام را دلتان خواست، هر طور خواستید بگذارید، ما در نامگذاری مناقشه ای نداریم، برای ما روشن است که ما چند نوع وجود داریم. برخی موجودات با ماده هستند، برخی بی ماده، بعضی باواسطه اند بعضی بی واسطه، بعضی وجودشان دائمی است و بعضی وجودشان موقت، ما اینها را همه را میشناسیم، حالا هر اسمی برایشان گذاشتید، اشکالی ندارد، مهم این است که ما این موجود ها را از هم تفکیک کنیم، و خلط نکنیم، حالا اسمشان هر چه هست که هست. این مبدَع است ،ان مکوَّن، یا هر دو مکوَّن اند ،یا هیچ کدام مکوَّن نیستند، اینها مهم نیست، مهم تمیز این موجودات از همدیگر است، که ببینیم این اقسام برایشان است، برخی با ماده اند ، برخی بی ماده؛ بعضی با واسطه صادر می شوند بعضی بی واسطه صادر می شوند، حالا واسطه چه مجرد باشد و چه غیر مجرد. بعضی دائم الوجودند، بعضی موقت الوجودند، اینها که از هم تمیز داده شوند، کافی هستند برای ما، لازم نیست که اسم خاصی بگذاریم برای انها. این گروه اول یک جور اسم گذاشتند، گروه دوم یک جور اسم گذاشتند، ما خودمان که مناقشه در اسم گذاری نداریم، یک جور دیگر اسم می گذاریم که وقتی رسیدیم بیان می کنیم.

و نحن لا نناقش فی هذه الاسماء البتة بعد ان تحصُل المعانی متمیزةً بعد از انکه ان معانی یعنی ان مسمّاها متمایزة حاصل شدند و ما بین مسماها تمیّز دادیم، یعنی خود این موجودات و اقسامشان را از هم جدا کردیم، در اسمشان مناقشه نمی کنیم؛ مسمّاها از هم جدا هستند، این برای ما کافی است، ولو اسمهایشان مختلف گفته شود فنجد این فنجد تفصیل برای معانی متمیزة است فنجد بعضها یعنی بعض معانی و مسمّیات و موجودات را می یابیم که له وجود عن علة دوما بلا مادة وجود گرفته از علت، دوماً یعنی همیشه، به وجود دائمی گرفته، بلا مادة یک موجود مجرد دائمی از علت دریافت کرده و بعضها بمادة و بعضی را می یابیم که با ماده اند، حالا یا ماده سابق بر انهاست، یا همراه انهاست و بعضها بواسطة بعضیها را با واسطه می یابیم چه واسطه مجرد و چه واسطه مادی و بعضها بغیر واسطة نه واسطه مجرد برایش هست، ونه واسطه مادی. تمام اینها را از هم جدا می کنیم و این برای ما کافی است، اسم گذاری لازم نیست.

نامگذاری خود مصنف بر موجودات

خوب حالا شما چطور اسم گذاری می کنید؟ ایشان می فرماید حق این است که در بین صوری ها همه را بگوییم مبدَع، هر دو قسم صوری را بگوییم مبدَع. در بین مادی ها، انی که ماده همراهش است، یعنی افلاک، ان را هم بگوییم مبدَع. مکوَّن فقط منحصر می شود به موجود مادی که ماده سابق بر ان موجود است، یعنی فقط عنصریات؛ فقط عنصریات مکوَّن هستند. بنظر ایشان هم عقل اول مبدَع است که گروه اول می گفتند، هم عقل دوم و به بعد مبدَع است که گروه دوم اضافه کردند ،هم افلاک مبدع اند که هیچکدام از دو گروه نگفته بودند.

و یحسن ان یسمی کل ما لم یوجد عن مادة سابقة غیر متکون یعنی یا اصلا ماده نداشته باشد که لم یوجد عن مادة، یا اگر ماده دارد، لم یوجد عن مادة سابقة، دو تا قید است، از ماده سابقه افریده نشده دو مصداق دارد: یکی اینکه اصلا از ماده افریده نشده، دوم اینکه از ماده افریده نشده ،منتها از ماده سابقه افریده نشده، ماده همراهش افریده شده. اصلا ماده ندارد، مثل موجبات صوری، عقل اول باشد یا عقول دیگر. ماده سابقه ندارد، مثل افلاک. همه اینها را می توانید غیر متکوّن بنامید. کل ما لم یوجد مفعول اول است که نائب فاعل شده است. خوب است که نامیده شود هر چیزی که عن مادة سابقٍ افریده نشده، که اصلا از ماده افریده نشده، یا از ماده سابقه افریده نشده باشد، یسمّی غیر متکوّن بل مبدعا؛ و باز یحصل ان نجعل افضل ما یسمی مبدعا ما لم یکن بواسطة عن علته الاولی ما افضل ما یسمّی مبدعا را عقل اول قرار بدهیم، نه مبدع را منحصر کنیم، افضل ما یبدع را منحصر کنیم. و قرار بدهیم افضل ما یسمی مبدعا را (افضل ما یسمی مبدعا مفعول اول است و ما لم یکن مفعول دوم نجعل است) موجودی، یعنی عقل اولی که لم یکن بواسطة عن علته الاولی یعنی لم یتحقق و لم یصدق با واسطه از علت اولای خودش. مادیة کانت ان واسطه یا فاعلیةً. هیچ واسطه نداشته باشد، نه واسطه مادی داشته باشد و نه واسطه فاعلی داشته باشد که اگر واسطه فاعلی داشته باشد، بنابر ان قول گروه اولی که اول بحث خواندیم، می شود غیر مبدَع. هیچ کدام از دو واسطه را نداشته باشد، انوقت می شود افضل ما یسمی مبدعا.

و نرجع الی ما کنا فیه یعنی بر می گردیم تقسیمی را که شروع کردیم، تکمیل کنیم. ما تقسیم کردیم در اول بحث که در اول جلسه گذشته خواندیم: اذ قد تقرّر هذا، فاذا کان شیء من الاشیاء لذاته خبرا لوجود شیء آخر ...، یک قسم از دو قسم فاعل را ذکر کردیم، گفتیم اگر فاعل لذاته سبب باشد، عِدل این را نیاورده ایم، یک صفحه و نیم بحث کرده ایم، حالا نرجع الی ما کنّا فیه، می خواهیم عِدل این که ذکر شده را بیاوریم. یعنی وقتی تقسیم را شروع کردیم یک قسم را گفتیم، عِدل ان که قسم دوم است گفته نشد. پس این اما الفاعل الذی یعرض له، عطف بر فاذا کان شیء من الاشیاء لذاته خبرا لوجود شیء آخر است. عبارت اینطور می شود اذا کان شیء من الاشیاء لذاته سببا تا اخر، و اذا لم یکن لذاته سببا بل عرض علیه ان یکون سببا که عدلش اینطور می شود، منتها مصنف به تعبیر اذا ان اولی را شروع کرد، اذ را به تعبیر اذا شروع نکرد، و اینکار را از مصنف زیاد می بینیم که عِدل یک شیء را هماهنگ با اولی شروع نمی کند. در جلسه گذشته هم داشتیم.

بیان نوع دوم فاعل

حال می خواهیم عِدل دوم را شروع کنیم. عِدل دوم فاعلی است که یعرض علیه الفاعلیة. اینچنین فاعلی فعلش حادث است، همانطور که فاعلیتش حادث است، روشن است و احتیاج به تبیین ندارد. اگر فاعلی فاعلیتش حادث باشد، فعلش هم حادث است و ما قبلا داشتیم که فعل حادث، حتما باید در ماده نهاده شود، چرا؟ چون ماده استعداد این امر حادث را یعنی این صورت حادثه را حمل می کند و این استعداد به حد تمامیت می رسد، این زمانی که تام شد، صورت افاضه می شود. اگر ما ماده ای را قائل نباشیم، استعدادی را که به تدریج به سمت تمامیت می رود، قائل نباشیم، سوال پیش می اید که اینصورت چرا الان حادث شد و در گذشته حادث نشد، در حالی که می توانست در گذشته حادث شود. پس چون که این سوال، سوال بجایی است، باید کاری کنیم که این سوال وارد نشود، یعنی باید بپذیریم که چنین صورتی در ماده ای که استعداد این صورت را خلق می کند موجود می شود والان این استعداد سیر تدریجی خودش را کرد و به حد تمامیت رسید، الان است که می تواند صورتی بگیرد و لذا الان صورت به ان افاضه می شود و این موجود می شود حادث. پس هر فعلی که حادث شد به این بیانی که عرض کردم، احتیاج به ان ماده دارد. پس اگر فعلِ فاعلی که یعرض علیه الفاعلیة حادث است ،یعنی احتیاج به ماده دارد، خود فاعلی هم که یعرض علیه الفاعلیة، باید در ماده فعلش را ایجاد کند. این دو مطلب ملازم هم هستند. اولا ثابت کردیم که فعل چنین فاعلی حادث است، ثانیا ثابت کردیم که فعل حادث در ماده قرار می گیرد، پس ثالثا ثابت می شود که فعل ان فاعل هم در ماده تحقق پیدا می کند. یعنی اینطور می توان گفت: فاعلی که یعرض علیه الفاعلیة، منحصرا در ماده فعلش را قرار می دهد. این حکم قسم دوم از فاعل هاست. قسم اول که فاعل بذاته بود، این تقید را نداشت که حتما فعلش را در ماده قرار بدهد. این فعل انجام می داد، چه در ماده و چه در غیر ماده. که البته اگر درغیر ماده بود بلاواسطه می توانست انجام دهد، در ماده را باواسطه انجام میداد. اما اگر فاعلی باشد که عرض علیه الفاعلیة، این منحصرا باید فعلش در ماده باشد، فعل بلامادةٍ نمی تواند انجام دهد، فعلش باید در ماده باشد. حالا این ماده ای که عرض علیه الفاعلیة دوقسم می شود. یکبار فعلش را دفعة در ماده قرار میدهد ،یکبار فعلش را تدریجا در ماده قرار می دهد. اگر فاعلی باشد که با حرکت کار کند، فعلش را با حرکت و تدریج در ماده قرار میدهد، و اگر فاعل ابداعی باشد، فعلش را دفعة در ماده قرار می دهد. انوقت ممکن است شما سوال کنید فاعل ابداعی چگونه عرض علیه الفاعلیة؟ جواب این است که اشکالی ندارد ، فاعل ابداعی هم می تواند فاعلیت بر او عارض شود. فاعل ابداعی فاعل است، ولی فاعل است نسبت به چیزهایی که قابل لازم ندارد، نسبت به چیزهایی که قابل لازم دارند، فاعل نیست، باید صبر کند تا ان قابل حاصل شود، و پذیرندگی اش برای این شیء به کمال برسد، انوقت این فاعل نسبت به این قابل، فاعل شود. ذاتا فاعل است، موجود مبدَع است، موجود مجرد است، لذاته فاعل است، ولی نسبت به این موجود لذاته فاعل نیست. نسبت به این موجودی که فعل را قبول نمی کند لذاته فاعل نیست، باید صبر کند تا ماده اش به حد نصاب برسد، استعدادش به کمال برسد، انوقت فاعل شود. پس در مبدَع هم می شود فاعلیت خارج شود. انوقت وقتی می خواهد کاری انجام دهد، دیگر با تدریج انجام نمی دهد، یک دفعه صورت را افاده می کند. مقدمتا این اب گرم می شود، تدریج در اب حاصل می شود تا استعداد تشکیل شود، استعداد مائی باطل شود، استعداد هوایی تشکیل شود، ان موجود مجرد که می خواهد صورت افاده کند، دفعة افاده می کند، دیگر تدریجا افاده نمی کند. تدریج مال مقدمات کار است، در مقدمات اب ارام ارام گرم می شود، صورت مائی ارام ارام باطل می شود، صورت هوائی امادگی پیدا می کند، بعد از اینکه همه این تدریجها باطل شد، انوقت فعل فاعلی که عقل فعال است شروع می شود، دفعتا انجام می گیرد ،صورت دفعتا افاضه می شود، صورت نوعی دفعتا باطل می شود. اما اگر ما بخواهیم کاری کنیم، ما فاعلیم ، فاعلی هستیم که یعرض علیه الفاعلیة، ما می خواهیم یک تختی بسازیم، یک صورتی به این تخته یا چوب افاضه کنیم ،چه کنیم؟ اول باید بتراشیم و پایه درست کنیم، بعدا بتراشیم تنه درست کنیم، بعدا پایه را به تنه بکوبیم، و بالاخره با این ترتیب یک صورتی را به این ماده بدهیم. ما چون فاعلی هستیم که عرض علیه الفاعلیة، فعلمان در ماده قرار می گیرد، منتها با تدریج یا با تحریک؛ اما ان موجود مجرد هم که عرض علیه الفاعلیة، ان هم فعلش در ماده قرار گرفته، منتها دفعتا. پس اینطور شد: موجودی که عرض علیه الفاعلیة، فعلش باید حتما در ماده باشد زیرا فعلش حادث است، پس فعلی که حادث است، درماده باید باشد، پس ان فاعل چنینی باید در ماده کار کند، منتها دو جور کار می کند، بعضی فاعلهای چنینی دفعتا کار می کنند در ماده ،بعضی ها دفعتا.

فنقول: اما الفاعل الذی یعرضُ له ان یکون فاعلا فاعلی که در ان عارض می شود که فاعل باشد، ذاتا فاعل نیست، عارضا فاعلیت را پیدا می کند فلابد له من مادة یفعل فیها ناچار برای چنین فاعلی باید ماده ای باشد که این فاعل در ان ماده کار کند، زیرا فعل چنین فاعلی حادث است، و لان کل حادث کما علمت یحتاج الی مادة احتیاج به ماده دارد، پس این محدث هم کارش را باید در ماده قرار دهد. حالا این محدث را که کارش را در ماده قرار می دهد، دو قسم می شود. فربما فعل دفعةً یعنی فعل این که این فاعلی که عرض علیه الفاعلیة فعل دفعة، اگر از مدعات باشد، و ربما فعل بالتحریک گاهی اوقات هم این فاعلی که عرض علیه الفاعلیة با تحریک کار می کند، اگر از مکوّنات باشد که توضیح داده شد. فیکون اینچنین فاعلی که اولا عرض علیه الفاعلیة، ثانیا فعل بالتحریک ، یکون مبداالحرکة این دیگر می شود مبدا الحرکة، یعنی می شود فاعل الحرکة و فاعل طبیعی؛ در الهیات به فاعل وجود می گویند فاعل، در طبیعیات به فاعل حرکت می گویند فاعل، یعنی در الهیات به مبدا الوجود می گویند فاعل، در طبیعیات، به مبدا الحرکة می گویند فاعل. حالا این کسی که یکون مبدا الحرکة، فاعل به اصطلاح طبیعی هاست، چون فاعل به اصطلاح طبیعی هاست، مصنف به مناسبت بحث فاعل طبیعی را مطرح می کند. می گوید فاعل طبیعی چیزی است که مبدا حرکت باشد. مبدا حرکت چهارگانه، یعنی مبدا حرکت کیفی، کمّی ، علمی و ظرفی که مشاء فقط همین چهار حرکت را قبول دارد. صدرا می گوید اضافه کن مبدا حرکت جوهری را هم. به ان هم می گوییم مبدا طبیعی، یعنی فاعل طبیعی، پس فاعل طبیعی به نظر ابن سینا مبدا چهار حرکت است، ولی بنظر صدرا مبدا پنج حرکت است. اما ایا فاعل کون و فساد هم مبدا فاعلی بحساب می اید در طبیعیات؟ می فرماید بله ،تسامحا مبدا قرار دادن انرا، یعنی مثلا اتشی که باعث فساد اب، و تکوّن هوا می شود. این اتش هم مبدا فاعلی قرار داده شده، مبدا فاعلی طبیعی قرار داده شده، در حالی که مبدا حرکت نیست، در طبیعیات مبدا الحرکة فاعل است، اما مبدا کون و فساد را هم با اینکه مبدا حرکت نیست، تسامحا فاعل نامیدند. شاید بخاطر اینکه کون و فساد یک نوع حرکتی را به همراه دارد، به این مناسبت اسم مبدا کون و فساد را هم فاعل گذاشتند، پس در طبیعیات فاعل اطلاق می شود بر مبدا الحرکة نه بر مبدا و کون بر فساد. اما گاهی بر مبدا و کون بر فساد هم تسامحا اطلاقش کرده اند. و اذا قال الطبیعیون للفاعل: مبدا الحرکة وقتی به فاعل می گویند مبدا حرکت، عنوا به الحرکات الاربع قصد می کنند به مبدا حرکة، مبدا حرکات اربع و تساهلوا فی هذا الموضع و تسامح می کنند فی هذا الموضع فجعلوا الکون الفساد حرکة و نتیجتا مبدا کون و فساد را هم فاعل و مبدا حرکت می نامند، با اینکه حقیقتا کون و فساد حرکت نیست، و مبدا کون فساد هم مبدا الحرکة یعنی فاعل طبیعی نیست.

این مطلب تمام شد. مطلب بعدی: گفتیم اول بحثی که وارد شدیم در توضیح عنوان دوم فصل، برای فاعل دو تقسیم وجود دارد. یک تقسیم این بود که فاعل را به دو قسم تقسیم کردیم: فاعل لذاته و فاعلی که یعرض علیه الفاعلیة، از این تقسیم و هر دو قسمش فارق شدیم. حالا وارد تقسیم دوم میشویم.

تقسیم دوم فاعل

ابن سینا فاعل را به دو قسم تقسیم می کند، این همان تقسیمی است که گفتیم وقتی رسیدیم ان را بیان می کنم و اخر سر می اید. الان می خواهیم فاعل را تقسیم کند به دو قسم. قبلا می گفتیم یک فاعلی است، فاعل لذاته، یک فاعلی است که یعرض علیه الفاعلیة. حالا می خواهیم بگوییم یک فاعلی است که فاعلش بذاته است ،نه لذاته. یکی هم فاعلی است که فاعلش بقوّة است. یعنی یک فاعلی خود ذاتش کار می کند، یک فاعلی خود ذاتش کار نمی کند، قوه ای دارد با ان قوه کار می کند. برای هر دو مثال می زند. مطلب روشن است. یک فاعلی بذاته کار می کند مثل اینکه اگر حرارتی که وجود جوهری بود، و می خواست کار کند، خود حرارت کار می کرد، یعنی خود حرارت ایجاد حرارت در غیر می کرد. این حرارت باعث می شد که اب حرارت پیدا کند. این حرارت باعث می شد که هوای اتاق حرارت پیدا کند. پس خود حرارت بذاتش فاعل می شود، یعنی خود همین ذات می شد فاعل، و مثل خودش را که حرارت بود، ایجاد می کرد. اما نار فاعل بالقوه است. یعنی نار که دارد حرارت ایجاد می کند، بخاطر قوتی که عبارت از حرارت است، ایجاد می کند. قدرتی را که حرارت دارد، بتوسط این حرارت دارد کار می کند. خود نار اگر ان قوت را که حرارت است، از او بگیریم فاعل نیست، ولی با این قوه می تواند فاعل باشد. پس حرارت اگر بخواهد فاعل باشد، بذاتها فاعل است، نار اگر بخواهد فاعل باشد که فاعل هم است ، بقوةٍ حرارت است، یعنی با قوه ی حرارت فاعل است. پس فاعل دو قسم می شود، فاعل بذاته و فاعل بقوةٍ، یعنی موجودی که با ذاتش کار می کند، موجودی که با قوه ی موجود در ذاتش کار می کند.

وقد یکون الفاعل بذاته فاعلا یک قسم و قد یکون بقوة این دو قسم، گاهی بالذاتش فاعل است و گاهی با قوه فاعل است. و الذی بذاته انکه بذاته فاعل است فمثل الحرارة مثل حرارت است لو کانت موجودة مجردة تفعل اگر حرارت یک موجود مجردی بود که کار انجام می داد، منظور از مجرد، یعنی خودش به تنهایی، نه یعنی اینکه عقلی بود. موجود مجرد بود یعنی موجودی بود که مجرد بود از اتکاء بغیر، الان اتکاء بغیر دارد، اتکاء به نار دارد. حالا اگر خودش مستقل بود، مجرد بود، این اتکا را نداشت، یک موجود جدا و مستقلی بود، اگر می خواست کار کند، به باطل کار می کرد لو کانت موجودة مجردة تفعل اگر موجود به تنهایی بود که فاعل بود، می توانستیم بگوییم فاعل بذاته است و کان یصدر عنها ما یصدر از این حرارت صادر می شد انچه که صادر می شد لانها حرارةٌ فقط چون حرارت است از ان کار صادر می شد ،نه چون دارای فلان قوه است، چون حرارت است یعنی چون او ذات حرارت را دارد، پس بخاطر ذاتش فاعل بود و اما الفاعل بقوة فمثل النار که بحرارتها تفعل ، که بقوّة کار می کند.

و قد عددنا فی موضع آخر اصناف القوی الان ما گفتیم که فاعل بقوّة داریم ،فاعل بقوّة متعدد می شود به تعدّد قوی. یکی فاعل بقوتی است که ان قوت عبارت است از تخیّل است، یکی قوتی است که عبارت است از حرارت است، قوه ی نفسانی داریم، قوه ی جرمانی داریم، قوه ی انفعال داریم، قوه ی فاعل داریم، بالاخره اقسام قوا را در جای دیگر شمردیم. و قد عددنا فی موضع آخر یعنی در اوائل طبیعیات، شمردیم اصناف القوی. همه قوا را در انجا شمردیم، پس وقتی که ما قوا را در انجا گفتیم، در اینجا روشن می شود که فاعل بالقوه، یعنی فاعل بقوةٍ، فاعل بقوّة می تواند به تعدّد قوه متعدد باشد. انهم یک تقسیم دیگری است برای فاعل که ما از طرحش در اینجا بی نیازیم بخاطر اینکه در اوائل طبیعیات ذکرش کردیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo