< فهرست دروس

استاد حشمت پور

92/09/28

درس لوامع الانوار العرشیه في شرح الصحیفة السجادیه

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 177 سطر 12 قوله (قال فی الفتوحات)
موضوع: 1 ـ چگونه حمد به خداوند تبارک منتهی میشود.2 ـ چگونه حمد عالیترین عبادت است/ شرح دعای اول/ لوامع الانوار العرشیه.
قبل از اینکه بحث راادامه بدهیم در جلسه گذشته پیشنهادی شده بود که الف ولام در «الله» را الف و لام استغراق بگریم. گفتیم اگر کسی بتواند این را ثابت کند اشکال ندارد ولی بعداً که فکر کردم دیدم نمی تواند الف و لام برای استغراق باشد حتما باید عهد باشد.
بحث امروز: بحثی که شروع کرده بودیم این بود که حمد اختصاص به خداوند «تبارک» دارد و نتیجه گرفته بودیم تمام این حمد هایی که نسبت به غیر خداوند «تبارک» می شوند همه رجوع به خداوند «تبارک» می کنند و عاقبت همه این حمدها به خداوند «تبارک» منتهی می شوند بنابراین همه حمدها برای خداوند «تبارک» است اگر چه به ظاهر برای غیر خداوند «تبارک» گفته شود. این مطلبی بود که گفتیم، محی الدین هم این مطلب را در کتاب فتوحات گفته است ولی برای اینکه حمدها منتهی به خداوند «تبارک» می شوند دو توجیه دارد. همه قبول دارند انتهای حمدها به خداوند «تبارک» است ولی محی الدین بیان کرده که چگونه به خداوند «تبارک» منتهی می شود. دو راه نشان داده است.
حمد برای «کون من الاکوان» حاصل می شود. بیان کردیم «کون» را در عرفان، عبارت از وجود امکانی قرار می دهیم (اما در فلسفه به وجود مادی گفته می شود) یعنی غیر از خداوند «تبارک» همه موجودات را «کون» می گویند اما درمورد خداوند «تبارک» از لفظ «کون» استفاده نمی کنند بلکه از لفظ «وجود» استفاده می کنند. اگر هم از لفظ «وجود» در غیر خداوند «تبارک» استفاده کنند می گویند مجاز است چون وجود را برای غیر خداوند «تبارک» قائل نیستند زیرا وحدتِ وجودی هستند یعنی فقط یک وجود قائل اند که آن هم وجود خداوند «تبارک» است و وجودی برای خلق قائل نیستند. آنچه برای خلق قائل هستند، «کون» است. در هر صورت، «کون» را اطلاق بر وجود امکانی می کنند. محی الدین می فرماید اگر کونی از اکوان مورد حمد و تمجید واقع شود این حمد و تمجید اگر چه ظاهراً برای این کون آورده شده ولی عاقبتش برای خداوند «تبارک» است و به خداوند «تبارک» منتهی می شود یعنی درواقع این حمد، حمد خداوند «تبارک» است اگر چه به ظاهر حمدِ یک انسان یا یک موجود دیگری است.
به دو طریق بیان می کنیم که حمد به خداوند «تبارک» بر می گردد و منتهی می شود.
طریق اول: اگر کونی از اکوان حمد شود به خاطر کمالاتش حمد می شود. حمد یعنی «تمجید» و «اظهار کمالات محمود». پس حمد در مقابل کمال است. کمالِ هر کونی از اکوان را اگر ملاحظه کنی در دو چیز خلاصه می شود. 1 ـ در صفت او 2 ـ در فعل او.
یعنی یا صفتش کامل است یا فعلش کامل است. پس حمد درمقابل صفت یا فعل قرار میگیرد. صفت این شخص که الان حمد می شود را چه کسی داده؟ چه کسی اجازه داده فعل این شخص صادر شود و مقدمات فعلش را چه کسی فراهم کرده؟ جواب روشن است که خداوند «تبارک» این کارها را کرده است پس اگر این کمال که برای این انسان هست مورد تمجید وحمد قرار گرفته در واقع صاحب کمال که خداوند «تبارک» است مستحق این حمد است و اگر این فعلی که صادر شده استحقاق حمد برای این شخص آورده است آن صاحبِ فعل که خداوند «تبارک» است به طریق اولی این استحقاق را دارد پس این حمدهایی که درمقابل صفات کمالی یا در مقابل افعال کمالی گفته می شود باید به صاحب اصلی آن صفات یا افعال که خداوند «تبارک» است برگردد. به این مناسبت می گوییم تمام حمدهایی که نسبت به وجودات امکانی واقع می شوند در واقع حمد خداوند «تبارک» است. پس قبول می کنیم که حمد، منحصر به خداوند «تبارک» است. و کسی دیگر استحقاق ذاتی برای حمد ندارد بلکه استحقاقِ عَرَضی است و به خاطر اینکه امانتِ صفات و افعال پیدا کرده برای او است ولی استحقاق اصلی برای خداوند «تبارک» است.
طریقه دوم: سوال می کنیم این اکوان چه چیز دارند؟ می گوییم وجود مستفاد دارند. آیا وجود اینها واقعا وجود است؟ می فرماید خیر بلکه ظهور حق است. وجود، همان است که خداوند «تبارک» دارد اینها ظهور آن وجود را دارند نه اینکه خود آن وجود را داشته باشند اینها حالی از آن وجود هستند نه اینکه خود آن وجود باشند. پس همه موجودات، ظهور به حق می شوند و وقتی این موجود، حمد می شود آن حقِ ظاهرِ در این موجود، حمد می شود زیرا همه موجودات، همان ظهور هستند چون صفت موجودات، ظهور صفت خداوند «تبارک» است. افعال موجودات، ظهور افعال خداوند «تبارک» است. پس ظهور حق در همه جا است و هر حمدی که واقع می شود در واقع همان ظهور حق، حمد می شود. پس همه حمدها به خداوند «تبارک» بر می گردد.
توضیح عبارت
(قال فی الفتوحات: «ونعنی بعواقب الثناء)
قصد می کنیم به عواقب ثنا و حمد که برای خداوند «تبارک» است.
(ان کل ثناء یثنی به علی کونٍ من الاکوان دون الله فعاقبته الی الله بطریقین)
قصد می کنیم ثنایی که برای خلق گفته می شود نه برای خداوند «تبارک»، عاقبت چنین ثنایی به خداوند «تبارک» منتهی می شود. اما انتهایش به یکی از این دو بیان است.
(الاول: ان الثناء علی الکون انما یکون بما هی علیه ذلک الکون من الصفات المحموده او بما یکون منه من الافعال الحمیده)
«من الصفات المحموده» بیان برای «ما» است.
بیان اول این است که ثناء بر این موجودات امکانی محقق می شود (اما در مقابل چه چیز محقق می شود؟) به خاطر آنچه که بر آن چیز، این کون است (آن چیزی که این کون برآن چیز است چه می باشد؟) که عبارت از صفات محموده است.
ترجمه: ثنایی که بر کون وارد می شود این ثنا محقق می شود به سبب صفات محموده ای که بر آن صفات، این کون هست (یعنی به صفات، حمد می شود و به صفات، ثنا می شود) (کلمه «هی» را نمی توانیم معنی کنیم اگر «ذلک الکون» را نداشتیم و به جای ضمیر «هی»، «هو» بود به راحتی معنی می کردیم و می گفتیم: به آنچه که صاحب کون بر آن چیز است که آن چیز هم عبارت از صفات است. اما «ذلک الکون» که در عبارت است نیاز به ضمیر «هی» نیست مگر اینکه بگوییم «هی» را آورده و «ذلک الکون» را مبیّن و عطف بیان آن قرار داده به شرطی که بتوانیم بیان از ضمیر بیاوریم در اینصورت صحیح می شود و «هی» را مونث آورده چون یک کون نیست بلکه کائنات است. بر هر یک از این کائنات اگر حمدی شود این حمد به خاطر چیزی است که این کائن، بر آن چیز است در این صورت «ذلک الکون» بیان برای «ما» می شود).
«او بما یکون» عطف بر «بما هی علیه» است یعنی ثنا به خاطر «ما یکون ...» است «یکون» در این عبارت، تامه است و به معنای «یصدر» است یعنی «بما یصدر من ذلک الکون». و با «من الافعال الحمیده» آن را بیان می کند.
(وعلی ای وجه کان فان ذلک راجع الی الله اذا کان الله هو الموجِد لتلک الصفه و لذلک الفعل)
چه در مقابل صفت باشد چه در مقابل فعل باشد این حمد (که در مقابل صفت یا فعل است) به خداوند تبارک رجوع می کند چون خداوند «تبارک» موجِد این صفت و این فعل است و چون ثنا در مقابل این صفت و این فعل است پس در واقع به موجِد این صفت و این فعل بر می گردد که خداوند «تبارک» است.
(لا الکون)
این عبارت، عطف بر الله است یعنی الله موجِد این صفت و این فعل است نه اینکه کون، موجِد این صفت و این فعل باشد. بنابر این حمدی که می کنیم به خاطر موجِد است نه به خاطر این کون. (این کون، قابل است نه موجِد).
«الکون» را عطف بر الله گرفت چون عبارت اینگونه آمده: بین «الله» که اسم کان است و «الموجد» که خبر است ضمیر فصل آمده است و در کتاب بلاغت می خوانیم که چنین جمله ای مفید حصر است پس وقتی می گوید موجد، فقط خداوند «تبارک» است معنایش این است که «کون» نیست. لذا «لا الکون» که آمده تاکید همان حصر است یعنی به آن حصر، تصریح کرده است.
(فعاقبه الثناء عادت الی الله)
عاقبت ثنا به خداوند «تبارک» بر می گردد یعنی وقتی ثناء را تعقیب کنی به خداوند «تبارک» می رسد.
(و الثانی: ان ینظر العارف فیری أن وجود الممکنات المستفاد انما هو عین ظهور الحق فیها)
دومین طریقی که نشان می دهد حمد باید به خداوند «تبارک» منتهی شود این است که عارف نظر می کند و می بیند که وجود ممکنات، آن وجودی که مستفاد است (یعنی وجود امکانی است) عین ظهور حق در این ممکنات است (خداوند «تبارک» درممکنات ظاهر شده و این ظهور، همان وجود است. همه ممکنات، ظهور حق هستند بنابراین اگر کمالاتی ازاین موجودات تمجید شود در واقع ظهور حق تمجید می شود و در نتیجه خود حق دارد تمجیدمی شود.
(فهو متعلّق الثنا لا الاکوان)
خود حق (یا ظهور حق) متعلَّق ثنا است و موجودات امکانی متعلَََّق ثنا نیستند.
صفحه 178 سطر 3 قوله (و اعلم ان الحمد)
شارح از اینجا می خواهد وارد مطلب دیگری شود که حمد عالیترین عبادت است. میدانید که عبادت در صورتی علوّ پیدا می کند که همراه با توجه باشد و هر چه توجه بیشتر باشد عبادت، ارزشمندتر می شود و هر چه توجه کمتر باشد عبادت تنزل پیدا می کند. شاید به حدی برسد که اصلا قبول هم نشود. گاهی شخص اینقدر در نماز بی توجه است که اگر از او بپرسند چه کار می کنی؟ مدتی فکر می کند تا بفهمد چکار می کند. این نماز را می گویند باطل است یعنی توجه اینقدر کم میشود که نماز، باطل می شود.
پس ارزش نماز به توجه است و هر چه توجه بیشتر شود ارزش آن بیشتر می شود، ما در وقت حمد، سه بار متوجه به خداوند «تبارک» می شویم و سه ملاحظه می کنیم که هر سه ملاحظه مهم است و چون ارزش عبادت به آن ملاحظه ای است که می کنیم و این ملاحظه در حمد زیاد است پس حمد، راجحترین عبادت می شود اما آن سه ملاحظه عبارت از این است که:
اولا: توحید را ملاحظه می کنیم.
ثانیا: مبرّی بودن خداوند «تبارک» از نقص را ملاحظه می کنیم.
ثالثا: ملاحظه می کنیم که خداوند «تبارک» منعم است و باید شکر شود خود کلمه حمد این لحاظ را برای ما می آورد.
چگونه حمد، ملاحظه توحید می کند: وقتی ما خداوند «تبارک» را حمد می کنیم و در این جمله ی حمدی، حمد مختص به خداوند «تبارک» می شود (مثلا می گوید الحمد الله) اگر به این عبارت، توجه کنیم و بفهمیم که حمد مختص به خداوند «تبارک» است یعنی هیچ موجود دیگری حمد نمی شود و همه حمدها به خداوند «تبارک» بر می گردد. اصلا موجود دیگر را نباید دید فقط باید خداوند «تبارک» را دید. این یک نوع توحید است (حال یا توحید افعالی یا ذاتی یا صفاتی است) همه فعل ها به فعل خداوند «تبارک» برمی گردد و همه صفات به صفت خداوند «تبارک» بر می گردد. همه، رقیقه ی او هستند همین که من حمد می کنم و آن را اختصاص به خداوند «تبارک» می دهم می یابیم که موجودات دیگر را نباید ببینیم فقط خداوند «تبارک» را باید دید. و این، توحید است. گاهی توحید به معنای این است که خداوند «تبارک» یکی است و دو تا نیست اما گاهی از این معنی، غلیظ تر است یعنی موجود، یکی است و دو تا نیست. بقیه هر چه هستند حکایت از او هستند پس ما غیر از خداوند «تبارک» نداریم نه اینکه خدایی غیر از خداوند «تبارک» نداریم زیرا این، مسلم است حتی غیر خدا هم نداریم. این را عارف می گوید. معنای حمد هم همین است. اینکه می گوییم حمد مختص به خداوند «تبارک» است یعنی غیر خداوند «تبارک» هیچ هست.
با این اختصاصی که در حمد بیان می شود ما وحدت و توحید را برای خداوند «تبارک» ملاحظه می کنیم. پس در حمد، توحید خداوند «تبارک» ملاحظه می شود به این بیانی که گفتیم.
بیان اینکه چگونه مبّری بودن خداوند «تبارک» از نقص را در حمد ملاحظه می شود:
چون ما تمام حمدها را منحصر به خداوند «تبارک» می کنیم و حمد هم در مقابل کمال است وقتی تمام حمدها منحصر به خداوند «تبارک» می شود یعنی تمام کمالات را دارد که تمام حمد ها منحصر به او می شود. و الا اگر خداوند «تبارک» یک کمال را نداشته باشد و خلق، این کمال را داشته باشد ما وقتی خلق را به خاطر این کمال حمد کردیم این حمد منتهی به خداوند «تبارک» نمی شود چون خداوند «تبارک» این کمال را ندارد در حالی که این حمد هم منتهی به خداوند «تبارک» می شود. معلوم می گردد که خداوند «تبارک» آن کمال را هم دارد. پس خداوند «تبارک» هیچ کمالی را فاقد نیست پس واجد نقص نیست و مبرای از نقص است.
بیان اینکه چگونه خداوند «تبارک» منعم است و باید شکر شود؟:
وقتی ما خداوند «تبارک» را حمد می کنیم از باب اینکه حمد، اعم از شکر است نعمت خداوند «تبارک» را به یاد می آوریم تا او را شکر کنیم. حمد، هم تمجید است هم یک نوع شکر است، که شکر در مقابل نعمت و کمال است و وقتی حمد، شامل شکر هم بشود حمد، در مقابل نعمت هم قرار می گیرد پس ما در وقتی که خداوند «تبارک» را حمد می کنیم نعمتهایش را هم ملاحظه می کنیم نه اینکه فقط نعمتهایش را ملاحظه کنیم بلکه انتساب نعمتهایش را به خود مان هم ملاحظه می کنیم و الا صرف نعمت، باعث شکر نمی شود بلکه ورود نعمت بر ما باعث شکر می شود و ما وقتی شکر می کنیم یعنی ورودنعمت را دیدیم.
سوال: همه نعمتها به ما داده نشده چگونه ما با حمد خداوند «تبارک» می گوییم همه نعمتهای خداوند «تبارک» را می بینیم.
جواب: همه نعمتها به ما داده شده است ما که یک نفر هستیم از تمام موهبتهای جهان استفاده می کنیم. بین ما و موجودات دیگر ارتباط است، جهان طوری آفریده شده که بمنزله شخصِ واحدِ ذوالاجزاء است یعنی همه جهان را یک شخص می گیریم و موجودات را اجزاء آن شخص قرار می دهیم. اینچنین ارتباطی بین اجزاء و موجودات جهان است. این، شدت ارتباط بین موجودات را می رساند در اینصورت همه موجودات به ما مرتبط هستند و به نحوی به نفع ما هستند پس همه آنها نعمت برای ما هستند و نعمت برای دیگران هم هستند. یعنی همه ما از این نعمتها استفاده می کنیم. پس تمام نعمتها برای ما هست و ما تمام شکرهایمان منتهی به خداوند «تبارک» می شود پس ما وقتی حمد خداوند «تبارک» می کنیم نعمتها و انتساب نعمتها به خودمان را هم می یابیم.
نتیجه می گیریم حمد، این سه لحاظ را می آورد و گفتیم این لحاظ و توجه باعث ارزش می شود لذا حمد، بالاترین عبادت است.
توضیح عبارت
(و اعلم الحمد اجل العبادات و اعظمها)
بدان که حمد اجل عبادات است (اجل و اعظم به یک معنی است)
(بل هو جار منها مجری الروح للجسد)
بلکه حمد نسبت به باقی عبادات جاری است بمنزله روح برای جسد است یعنی حمد برای عبادت بمنزله روح برای جسد است. اگر عبارت را عوض کنیم می گوییم یعنی حمد، روح عبادت است.
(لانه مستلزم لملاحظه توحیده ـ تعالی ـ و ملاحظه انه منزه عن نقائص الامکان و مثالب الحدثان و ملاحظه انه المتفرد بالانعام و الاحسان)
چون حمد مستلزم سه ملاحظه است 1 ـ ملاحظه توحید خداوند «تبارک». 2 ـ ملاحظه اینکه خداوند «تبارک» منزه از نقائص است. 3 ـ ملاحظه اینکه فقط خداوند انعام و احسان می کند.
ترجمه: حمد مستلزم این است که توحید خداوند «تبارک» ملاحظه شود و همچنین ملاحظه شود که خداوند «تبارک» منزه از نقایصِ امکان است و («مثالب» جمع مثلبه و به معنای عیب است و به معنای دشنام دهنده هم می آید و «حَدَثان» نوعاً به شب و روز گفته می شود و به معنای سختی و بلاهای روزگار هم می آید. اما «حِدثان» به آغاز و ابتدای کار گفته می شود. در اینجا «حَدَثان» را به معنای حوادث یا موجودات امکانی می گیریم) و از عیوب موجودات امکانی منزه است و همچنین ملاحظه اینکه فقط خداوند «تبارک» است که انعام و احسان می کند.
(اما الاول فلما علمت من ان کل کمال و جمال فی العالم انما هو رشح و تبع لکماله و جماله)
اما ملاحظه اول (چرا مادر حمد خداوند «تبارک» توحید را ملاحظه می کنیم) به خاطر آنچه که دانستی و آن عبارتست از اینکه همه کمالات، ترشح کمال او و ظهور کمال اوست. پس اگر ما کمالی را حمل می کنیم اصل آن کمال که برای خداوند «تبارک» است حمد می شود.
اینکه همه کمالات را به خداوند «تبارک» بر گرداندیم و غیر از خداوند «تبارک» چیزی ندیدیم این، همان توحید است و توحیدِ بالایی است چون یکمرتبه توحید این است که بگوییم خدای دیگر نیست اما مرتبه بالاتر این است که بگوییم شخص دیگری نیست.
(و اما الثانی: فلان البرائه عن النقائص و العیوب فی الحقیقه مما یختص به ـ سبحانه ـ فحسب)
اما ملاحظه دوم (چرا حمد، مستلزم ملاحظه دوم است) به این جهت است که برائت از نقایص و عیوب در حقیقت اختصاص به خداوند «تبارک» دارد او است که از همه عیوب مبرّی است.
(لانه موجود محض لا یخالطه عدم و نور صرف لایشوبه ظلمه فهو المستحِق للثنا و التعظیم)
استحقاق ثنا مخصوص به اوست.
صفحه 178 سطر 10 قوله (و اما الثالث)
اما ملاحظه سوم این است که خداوند «تبارک» احسان کرده و اگر دیگران احسان کردند چیزی را احسان کردند که برای خودشان نبوده. پس در واقع مستحق شکر، خداوند «تبارک» است نه این شخص که واسطه رساندن این نعمت به من بوده است.
اما چگونه این حمد نشان می دهدکه خداوند «تبارک» متفرد به انعام و احسان است. شارح دو معنی می کند که خداوند «تبارک» متفرد به انعام است.
معنای اول: هر کس هر نعمتی می دهد آنچه را که خودش به عنوان نعمت بدست آورده به دیگران می دهد. خداوند «تبارک» هم چون که مالک حقیقی آن چیز است آن را می دهد. ما چیزی را میدهیم که به امانت به ما دادند و برای ما نیست. پس در واقع منعم، خداوند «تبارک» است نه ما. اگر بخواهیم به طور بهتری بیان کنیم می گوییم ما وسیله حصول نعمت به فلان شخص شدیم. این نعمت را ما ندادیم. از این جهت خداوند تبارک، منعم می شود و ما منعم نمی شویم لذا گفتیم خداوند «تبارک» متفرد به انعام است.
معنای دوم: که این معنای دوم بالاتر از معنای اول است. در معنای اول قبول کردیم که دیگران به ما نعمت می دهند ولی گفتیم نعمتی است که خودشان گرفتند و الان به ما واگذار می کنند یعنی این نعمت برای خودشان نیست لذا ارزش نعمت داد نشان را پایین آوردیم و ارزش اصلی برای خداوند «تبارک» است.درا ین بیان دوم می گوییم انعام را از دیگران قبول نداریم اصلا بر کار دیگران، انعام صدق نمی کند. انعام فقط بر کار خداوند «تبارک» صدق می کند. اما انعام چیست؟ انعام همان جود است که در نمط 6 اشارات تفسیر کردند که عبارتست از «انعام لا لغرض و لا لعوض» یعنی کسی که جود می کند نباید غرضی داشته باشد و نباید طالب عوض باشد اما ما که الان جود می کنیم گاهی غرض داریم و غرضمان مثلا این است که ستایش بشویم و دیگران از ما تعریف کنند که چقدر آدم خوبی است. یا غرض ما این است که آن شخص را محتاج دیدیم و دل ما برای آن می سوزد می خواهیم آن التهاب نفس و سرزنش وجدان را آرام کنیم لذا به آن شخص انعام می کنیم تا دل خودمان راحت شود. یا می گوییم انعام می کنیم تا خداوند «تبارک» بعدا به من عوض بدهد یا در این دنیا از من راضی شود. هر چقدر که نگاه می کنیم می بینیم انعامهایی که ما می کنیم به دنبالش یا غرض است یا عوض است حتی بالاترین ما که انعام می کند می فرماید (انما نطعمکم لوجه الله) که باز هم چیزی بدنبال آن آمده است. پس هیچکدام از اینها انعام نیستند چون انعام یعنی «جود لا لغرض و لا لعوض» و همه ما غرض یا عوض را داریم پس هیچکدام از ما انعام نداریم.
فقط خداوند «تبارک» است که جودش لا لغرض و لا لعوض است پس انعام منحصر به خداوند «تبارک» است نه اینکه ما انعام می کنیم و انعام ما گرفته از خداوند «تبارک» است چون ما اصلا انعام نمی کنیم. پس تمام شکرها در مقابل انعام خداوند «تبارک» است وقتی ما حمد می کنیم و این حمد، جانشین شکر می شود مارا به یاد نعمت می اندازد و غیر از خداوند «تبارک» کسی نعمت نمی دهد. پس این حمد، علاوه بر ملاحظه اول و دوم که گفتیم ملاحظه سوم را هم دارد و به ما می فهماند که خداوند «تبارک» متفرد بالانعام و الاحسان است بقیه موجودات یا ندارند یا اگر دارند انعام خداوند تبارک را واسطه می شوند نه اینکه یک انعام مستقلی داشته باشند.
توضیح عبارت
(و اما الثالث: فلان کل منعم دونه -سبحانه ـ فانما ینعم لشیء مما انعم الله علیه)
بنده فکر میکند به جای «لشی» اگر «شی» باشد بهتر است.
اما ملاحظه سوم (اینکه الحمد لله گفتن، ملاحظه سوم را در بر دارد) به این جهت استکه هر منعمی بدون خداوند سبحان، انعام می کند به چیزی که خداوند «تبارک» بر او انعام کرده. یعنی نعمت را از خداوند «تبارک» گرفته و در اختیار من گذاشته او به نعمت نداده، او واسطه این شده که نعمت خداوند «تبارک» به من برسد و الا نعمتی به من نداده است)
پس در این معنای اول، انعام را قبول می کنیم و می گوییم اصل این انعام از خداوند «تبارک» است اما در معنای دوم که می خواهیم بگوییم اصلا انعام را قبول نمی کنیم نمی گوییم این شخص انعام کرد. بلکه فقط انعام اصلی که انعام خداوند «تبارک» است را ملاحظه می کنیم.
(و مع ذلک)
علاوه بر اینکه این شخص انعام نکرده به چیزی که برای خودش باشد بلکه انعام کرده به چیزی که برای خدا «تبارک» است.
(فانما ینعم لاجل غرض من جلب منفعه و دفع مضره او طلب محمده او تحصیل مثوبه فی الآخره)
انعام کرده به خاطر غرضی که آن غرض عبارتست از جلب منفعت یادفع مضرت یا طلب ستایش یا تحصیل ثواب اخروی است. (بالاخره انعام یا در مقابل عوض یا غرض است)
(فهذا الجود و الانعام فی الحقیقه معامله و تجاره و ان عد فی العرف جودا و انعاما)
پس این جود و انعام، درواقع جود وانعام نیست بلکه درحقیقت، معامله و تجارت است (که من چیزی می دهم تا جلب منفعت یادفع مضرت یا ... را بدست بیاوریم) نه جود. اگر چخ درعرف ممکن است جود و انعام باشد.
(و اما الحق ـ تعالی ـ فلما لم یکن انعامه لغرض و لا جوده لعوض ـ کما علمت انه لیس لفعله المطلق غایه الا ذاته ـ فلا یستحق لاقسام الحمد والشکر بالحقیقه الا هو)
انعام خداوند «تبارک» به خاطر غرض و جود خداوند «تبارک» به خاطر عوض نیست چنانچه تو دانستی که خداوند «تبارک» هدفی در این افعالش جز ذاتش ندارد (یعنی چون ذاتش فیاض است اینچنین افاضه می کند نه به خاطر اینکه عوضی طلب کند یا غرضی داشته باشد پس جود واقعی برای خداوند «تبارک» است.) (اگر مطلق افعالش را نگاه کنی می بینی غایتی جز ذات ندارد) در اینصورت اقسام حمد و شکر را کسی مستحق نیست جز خداوند «تبارک».
«بالحقیقه» قید برای «لایستحق» است یعنی ممکن است علی الظاهر کسی را مستحق ببینیم اما فی الحقیقه، کسی مستحق نیست جزء خداوند «تبارک». پس با این حمد سه ملاحظه مهم نسبت به خداوند «تبارک» پیدا می شود و بیان کردیم که ارزش عبادت به همان ملاحظه است پس این حمد به خاطر داشتن این سه نوع ملاحظه از بقیه عبادات درجه اش بالاتر می شود.
صفحه 178 سطر 15 قوله (و لا جل ان الحمد)
چون حمد متضمن این سه ملاحظه است و نوعا این سه ملاحظه را انسان ندارد ما که «الحمد لله» می گوییم ذهنمان به این سه نمی رود علی الخصوص عوام مردم. در حالی که قوام حمد به این سه ملاحظه است پس غالب ما انسانها، حامد نیستیم. البته حمد تکوینی داریم و همیشه داریم چون حمد به معنای اظهار کمالات محمود است و تکوینا این اظهار را همه ما داریم چون تمام وجود ما حکایت از کمالات الهی می کند و اظهار کمالات الهی می کند پس وجود ما با تمام اوصافمان، دائما مشغول حمد هستند ولی حمدِ ظاهری قوامش به این سه ملاحظه است اگر این سه ملاحظه نباشد حمد، حمد نخواهد بود ولو زحمت هم بکشیم. پس حامدِ اختیاری خیلی کم می شود لذا در آیه قرآن آمده «و قلیل من عبادی الشکور» سوره سبا آیه 13. در این توضیحی که دادیم حمد و شکر را یکی گرفتیم درحالی که ما قبلا گفتیم حمد وشکر یکی نیستند. ما الان می گوییم قوام حمد به این سه ملاحظه است و چون اکثر حامدین این سه ملاحظه را ندارند پس مقوم حمد را ندارند وقتی مقوم حمد را ندارند پس ندارند لذا عبادِ قلیلی حامد هستند اما آیه نمی گوید حامد نیستند بلکه می گوید شاکر نیستند. در اینجا دو توجیه است
توجیه اول: در اینجا شارح حمد را با شکر همراه کرده و خود شارح قبلا گفت که حمد به حیثی، اعم از شکر است و شکر به حیث دیگر اعم از حمد است پس اگر حمد اعم از شکر باشد شامل شکر هم می شود بنابراین می توانیم بگوییم در عبارت قرآن اگر چه لفظ «شکر» آمده ولی می توان «حمد» را هم اراده کرد.
سپس «قلیل من عبادی الشکور» را طور دیگر تعلیل می کند. یک تعلیل همین بود که گفتیم چون حمد، کم است (زیرا باید در حمد سه ملاحظه باشد که نیست) لذا خداوند تبارک فرموده «و قلیل من عبادی الشکور»
توجیه دوم: در توجیه دوم مستقیما به سراغ شکر می رود یعنی انسانها باید دوشکر را انجام بدهند و نوعا این دو شکر را انجام نمی دهند و چون آن دو شکر، مهمترین شکر است خداوند تبارک فرموده «قلیل من عبادی الشکور»
توضیح عبارت
(ولاجل ان الحمد و الشکر متضمن لهذه الملاحظات الثلاثه التی کانت بابا عظیما من المعرفه و علما غامضا شریفا من العلوم الالهیه)
و چون حمد و شکر متضمن این ملاحظات ثلاثه اند (1 ـ ملاحظه توحید 2 ـ ملاحظه منزه بودن از نقایص و عیوب 3 ـ ملاحظه متفرد به انعام و احسان بودن) سه ملاحظه ای که باب بزرگی از معرفتند (بالاخره معرفت خداوند «تبارک» رابه ما می شناساند و نصیب ما می کند یا اینکه از معرفت بالایی که ما به خداوند «تبارک» داریم اینچنین حمدی ناشی می شود. هر دو تعبیر صحیح است) و این حمد باعث می شود (ما آن حمد حاصل شده) از علم شریف (که هم این علم، شرافت دارد و هم بدست آوردنش دشوار است و از علوم الهی هست)
(قل ما یوجد من بنی النوع الانسانیه من یتحقق به)
«من یتحقق به» یعنی کسی که متحقق به حمد شود. نمی گوید حامد، کم است اگر چه حامد، کم است بلکه می گوید متحققِ بالحمد، کم است. متحقق بالحمد کیست؟ آیا کسی که «الحمد لله» می گوید مراد است؟ می گوییم خیر چون این شخص، قائل به حمد است نه متحقق حمد، پس متحقق حمد کسی است که به حمد تحقق یافته و وجودش حمد شده همانطور که بارها این مطلب را گفتیم که وقتی گفته می شود «حکیم الهی» و «حکیم متاله» یعنی:
«حکیم الهی» کسی است که به امور مربوط به اله عالم است اما «حکیم متاله» یعنی کسی که سعی دارد کمالات اله را در خودش متحقق کند نه اینکه فقط مفاهیم را در خودش متحقق کند بلکه وا قعیت ها را درخودش متحقق می کند مثلا کسی که خداوند «تبارک» رابه ستار العیوب می خواند باید خودش هم درحد امکان، ستر عیوب کند. وقتی کسی به خداوند «تبارک» رفع حاجت را نسبت می دهد خودش هم باید از دیگران رفع حاجت کند و هکذا.
کسی که متحقق به صفات الهی است می گوییم متاله است.
حامد هم دو قسم است 1 ـ کسی که قائل به حمد است 2 ـ کسی که متحقق به حمد است و آن، کسی است که این سه ملاحظه را داشته باشد یعنی در اعتقادش این سه ملاحظه باشد.
«من یتحقق به»: یعنی یتحقق الحمد به یا یتحقق الحمد به آن شخص.
(قال ـ تعالی ـ : وقلیل من عبادی الشکور لان شکر المنعم علی نوعین شکر رویه نعمه التوفیق من المنعِم لعبودیه المنعَم)
«لان» تعلیل برای آیه قرآن است. چرا عباد شکور، کم هستند؟ چون دو شکر را وظیفه دارند که انجام دهند و نوعا انجام نمی دهند اصلا متوجه به آن هم نیستند تا چه رسد به اینکه انجام دهند.
مورد اول: شکر توفیق عبودیت پیدا کردن است. کلمه «منعِم» و «منعَم» را شارح در عبادت خودش می آورد چون شکر مربوط به نعمت است لذا از خداوند «تبارک» تعبیر به منعِم و از عبد تعبیر به منعَم می کند. حال ما تعبیر به منعِم و منعَم نمی کنیم. همین که خداوند «تبارک» توفیق داده که ما عبد او باشیم این، خودش شکر دارد. «کفی بی عزاً ان تکون لی ربّا و کفی بی فخراً ان اکون لک عبدا» عبد بودن خودش افتخار است که یکی از نعمتهای بزرگ الهی است. این توفیق عبودیت را به ما داده و این، شکر دارد. یکی از شکرهایی که واجب است همین شکر است. گاهی خداوند «تبارک» را باید شکر کرد چون اجازه داده که با او حرف بزنیم. همین که به ما اجازه داده نماز بخوانیم شکر دارد. اما ما منت بر خداوند «تبارک» می گذاریم و می گوییم خدایا من نماز برای تو خواندم در حالی که خداوند «تبارک» بر من منت گذاشته و اجازه داده من با او حرف بزنم.
شما یک پادشاه را ملاحظه کنیدکه یک قوّتِ اعتباری دارد نه قوت واقعی، اگر تاج و تخت پادشاه را بگیرید یک انسان معمولی می شود شاید هم از یک انسان معمولی، ترسوتر باشد ولی با اعتبار، خیلی قدرت دارد.
این پادشاه اجازه نمی دهد در مقابلش کسی حرف بزند چقدر باید سلسله مرابت را طی کنید تا به ملاقات پادشاه برسید تازه وقتی ملاقاتش کردید باید سعی کنید که او حرف بزند اگر شما بخواهید حرف بزنید باید به اندازه حاجت حرف بزنید. اجازه حرف زدن به کسی نمی دهد.
اما این عظمتی که در خداوند «تبارک» است اصلا قابل تصور نیست بلکه متحیر کننده است ولی چنین خداوندی «تبارک» اجازه حرف زدن به ما میدهد و هر وقت که بخواهیم می توانیم حرف بزنیم و هیچ سلسله مراتبی هم لازم ندارد.
هر وقت خواستیم از او درخواستی کنیم و او را به ترحم واداریم می توانیم.
این، خودش یک نعمت و یک توفیق است که باید شکر شود ولی اصلا توجه نداریم.
ترجمه: (رویه به معنای یافتن است) می بینیم و می یابیم که نعمت توفیق، از منعِم داده شده برای عبد بودن منعَم (مراد عبد تکوینی نیست اگر چه آن هم شکر می خواهد. بلکه علاوه بر عبد تکوینی، ما الان تا حد امکان به وظیفه عبودیت خودمان عمل می کنیم البته گناهان را ندیده بگیرید چون گناهان وظیفه عبودیت نیست بلکه کفران عبودیت است. ولی بالاخره مقدار کمی به وظیفه عبودیت عمل می کنیم و همین توفیق است و شکر می خواهد.
(و شکر وجود المنعِم ببذل وجوده لوجدان وجود المنعَم و فنائه فی شهوده و بقائه بجود وجوده)
این عبارت، دشوار است ولی ما آن را راحت معنی می کنیم چون عبارت معصوم نیست بلکه عبارت عارفی است که گفته است. لذا اگر در معنای عبارتی شک داشتیم اگر آن عبارت، عبارت معصوم باشد باید دست نگه داریم یا حداکثر بگوییم این، احتمالی است که ما می دهیم اما اگر آن عبارت، عبارت معصوم نباشد جرات بیشتری داریم که آن را معنی کنیم.
مورد دوم: خداوند تبارک، وجودش را بذل می کند تا وجود عبد، پیدا شود. یعنی وجود عبد، بذلی است که خداوند «تبارک» کرده است نه اینکه وجودش خودش را بذل کرده باشد و چیزی از وجود خودش کَنده باشد و به ما داده باشد. بذل وجود کرده یعنی ظهور وجودش را به ما داده، تنزل وجودش و رقیقه وجودش را به ما داه است. آنکه قابل بذل بوده بذل کرده برای پیدایش وجود منعَم. پس خداوند «تبارک» نعمت وجود به ما داده به این صورت که از وجود خودش بذل کرده تا ما یافت بشویم و پیدا بشویم سپس به ما اجازه فنا داده (نه اینکه فقط اجازه وجود داده باشد) که در شهودش فانی شویم یعنی چنان به او توجه کنیم و غرق مشاهده او بشویم که خودمان از خودمان فانی بشویم یعنی غافل شویم نه اینکه خلق را نبینیم. چون ندیدن خلق، قسمت اول راه است ما بالاتر می گوییم که حتی خودمان را هم نبینیم. پس درجات پایین عرفان، این است که خلق را نبیند اما درجات بالای عرفان این است که خود را هم نبیند. حتی گفتند این زینتی که تو پیدا کردی که توجه به الله داری این زینت را نبین زیرا اگر این زینت را ببینی معلوم می شود که فناء تو کامل نیست. پس فناء به معنای فانی شدن و از بین رفتن نیست بلکه به معنای این است که چنان در توجه به خداوند «تبارک» غرق شویم که نه خود و نه دیگران را ببینیم بلکه فقط خداوند «تبارک» را ببینیم همانطور که حضرت امیر علیه السلام وقتی تیر را از پایش بیرون می آورند درد را حس نمی کنند چون جز خداوند «تبارک» چیزی نمی بینند درد را نمی یابند یعنی بدن خودشان را نمی یابند والا این درد الان هست و فانی نشده ولی ایشان آنها را نمی بینند. این نعمت را خداوند «تبارک» به ما داده.
خداوند «تبارک» به ما اجازه داده که ما با جودِ او باقی بمانیم. یعنی هم وجود به ما داده هم اجازه فنا به ما داده هم اجازه بقا به ما داده است.
بقاء را دو گونه معنی می کنیم:
معنای اول: اجازه بقاء به ما داده یعنی فقط وجود به ما نداده که آناً موجود بشویم و بمیریم بلکه اجازه داده که باقی بمانیم یعنی استمرار وجود به ما داده و این را دم به دم با جودش به ما افاضه می کند اگر یک لحظه جلوی جود گرفته شود و افاضه نشود ما تباه می شویم نه اینکه منتقل به عالم آخرت بشویم.
معنای دوم: مراد بقاء بعد الفنا است یعنی انسانی که فانی بشود چگونه می شود که دوباره برگردد. آن حالتی که برای انسان پیش می آید و از خودش غفلت می کند و غرق در مشاهده خداوند «تبارک» می شود حالت هیمان است که انسان را به حیرت وا می دارد و از خود بیخود می کند و انسان را بی تاب می کند چطور می شود که انسان، برمی گردد و دوباره حالت عادی پیدا می کند و به طور معمولی زندگی می کند. این بقاء به جودِ خداوند «تبارک» است که باید شکر این نعمتها بشود. شکر نعمتِ وجود و شکر نعمت فنا یا قابلیت فنا و شکر نعمت بقاء بعد الفنا شده است. قلیل از عباد هستند که به این شکر موفق شوند.
ترجمه: شکر کردن وجود منعِم (یعنی آن وجودی که منعِم به ما داده) به اینکه وجودش را بذل کرده برای پیدایش وجود منعَم (برای اینکه وجود منعَم پیدا شود او بذلِ وجود کرده) و («فنائه» عطف بر «وجود المنعم» است یعنی «و شکر فنائه») شکر فناء این وجود منعَم در شهود حق و منعِم و بقاء منعَم به جودِ وجود منعِم.
صفحه 179 سطر اول قوله (ثم ان الحمد)
در اینجا می خواهیم بیان کنیم درجه این حمد چقدر است به عبارت بهتر ابتدا می خواهیم بیان کنیم این حمد، مطلوب خداوند «تبارک» است و در ادامه می خواهیم بیان کنیم که از مطلوبهای بلند است همان چیزی که تا الان می گفتیم که حمد، اجل العبادات و اعظمها است که در صفحه 178 سطر 3 آمده بود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo