< فهرست دروس

درس لوامع الأنوار الهیة(شرح عرفانی صحیفة سجادیة)

92/10/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بحث پیرامون لفظ الله
«و الله لفظ دال علی المعبود بالحق»[1]
در عبارت امام علیه السلام، دعا با «الحمد لله» شروع شده بود و ما خواستیم که این عبارت را توضیح بدهیم. حمد و الف و لام ولام در «لله» را توضیح دادیم حال آخرین مطلب باقی مانده که لفظ «الله» است.
ابتدا در معنای «الله» بحث نمی کنیم بلکه در لفظ «الله» بحث می کنیم. البته در معنای «الله» که بحث می کنیم در حد فهم خودمان بحث می کنیم. چون معنای «الله» نا متناهی است و ممکن نیست به آن برسیم.
بحث ما در این است که آیا لفظ «الله» عربی است یا غیر عربی است، آیا مشتق است یا جامد است آیا عَلَم است یا غیر علم است؟
میر سید شریف در حاشیه کشاف گفته که ما در ذات خداوند «تبارک» و صفات او متحیریم. در لفظی هم که مشیر به ذات خداوند «تبارک» است متحیرم گویا نور آن معنی به این لفظ تابیده و نور اینقدر بر قوای ادراکی ما غلبه کرده و همانطور که نگذاشته ما معنی را درک کنیم نگذاشته لفظ را هم بیابیم لذا درآنجا ابهام است در لفظ هم ابهام است یعنی ابهامی که در معنی است به لفظ سرایت کرده است. ابهام در معنی این نبوده که خداوند «تبارک»، مبهم باشد بلکه خداوند ـ تبارک ـ آشکارترین آَشکارها است بلکه از شدت نور مخفی شده است یعنی نور اینقدر زیاد بوده که بر قوه ادراکی ما غلبه کرده مثل اینکه نور خورشید اینقدر زیاد است که بر باصره ما غلبه می کند و نمی گذارد ما خورشید را ببینیم. این، در واقع به خاطر خفاء خورشید نیست بلکه به خاطر شدت نورش است. خداوند ـ تبارک ـ ذات و صفاتش چنان منوّراند که بر قوای ادراکی ما غلبه می کنند و قوای ادراکی ما از ادراک، عاجز می شوند حال همان نور که بر قوای ادراکی ما غلبه دارد سرایت به لفظ کرده و لفظ را آنچنان منوّر کرده که ما نمی توانیم این لفظ را هم به درستی تشخیص بدهیم. آن هم برای ما مبهم است. لذا نمی دانیم لفظ عربی است یا غیر عربی، نمی دانیم که مشتق است یا جامد است. نمی دانیم علم است یا غیر علم است.
مصنف این را ابتدا به صورت مقدمه ذکر می کنند سپس به سراغ اشتقاق آن می روند کانّه قبول می کنند که این لفظ مشتق است. یکبار در غیر عربی، مشتق می کند و یکبار درعربی مشتق می کند که درآینده می آید.
توضیح عبارت
«و الله لفظ دال علی المعبود بالحق»
لفظ «الله»، لفظی است که دلالت بر معبود بالحق می کند. لفظهای دیگر را اگر ملاحظه کنید بعضی از آنها مختص به معبود باطل است مثل «لات» و «عزی» اما بعضی ازآنها به لحاظ مفهوم، مشترک است مثل «اله» که کفار به بت خودشان و به معبود خودشان هر دو «اله» اطلاق می کردند اما آنها به بت خودشان «الله» نمی گفتند. اما لفظ «الله» اختصاص به معبود حق دارد و هیچ کس «الله» را بر بت اطلاق نکرده نه لفظ مشترک است و نه مختص به معبودِ باطل است بلکه مختص به معبودِ حق است.
«قال السید فی حاشیته علی الکشاف»
مراد از سید، میر سید شریف است که در حاشیه خودش بر کشاف اینگونه گفته است.
«کما تاهت العقول فی ذاته و صفاته ـ لا حتجابها بانوار العظمه ـ تحیروا ایضا فی لفظ الله»
«تاه» به معنای راه گم کردن است و گاهی هم به معنای هلاک شدن می آید و گاهی به معنای این که عقلش پریشان شد می آید. در اینجا به هر سه معنی می آید. یعنی درباره ذات و صفات خداوند ـ تبارک ـ سرگردان شدند و راه را گم کردند و هلاک شدند «مراد از هلاک شدن به معنای زائل شدن نیست بلکه به معنای این است که کارآیی خودشان را از دست دادند زیرا هلاکت هر شیء به همین است که کارآیی خودش را از دست بدهد.»
«لاحتجابها بانوار العظمه»: چرا عقول سرگردان شدند؟ چون با نور عظمت پوشانده شده بود و قوای ادراکی ما نمی توانند آن نور عظمت را بشکافند و ماوراء این نور را ببینند.
ترجمه: چون در ذات و صفات خداوند ـ تبارک ـ محجوب و سرگردان شدند باز هم در لفظ «الله» سرگردان شدند.
«کانّه انعکس الیه من تلک الانوار اشعه بهرت اعین المستبصرین»
«بهرت» به معنای «غلبت» است
«تلک الانوار» یعنی انواری که حاجب ذات و صفات بودند گویا از آن انوار اشعه ای بر این لفظ پاشیده و این لفظ را هم منوّر کرد آن هم به نوری که بر قوای ادراکی ما غلبه کرد همانطور که نور اصلی، بر قوای ادراکی ما غلبه کرد این نور شعاعی هم بر قوای ادراکی ما غلبه پیدا کرد.
ترجمه: گویا که به این لفظ منعکس شد از آن انواری که مربوط به ذات و صفات بودند و حاجب ذات و صفات قرار داده شده بودند، اشعه ای منعکس کردند «خود آن نورها نیامدند بلکه اشعه های آن آ مدند» که غلبه کرد و پُر کرد این اشعه، چشم کسانی که خواستند با بصیرت به سمت کشف این لفظ بیایند.
«فاختلفوا هل هو عبری او سریانی او عربی اسم او صفه مشتق و ممّ اشتقاقه و ما اصله او غیر مشتق او غیر علم» انتهی»[2]
چون اینچنین بود مستبصرین اختلاف کردند که عبری است یا سریانی است یا عربی است.
«سریانی»: گاهی سِریانی و گاهی سُریانی تلفظ میشود، بنده بررسی کردم و درلغت پیدا نکردم که کدام یک بکار رفته.
اختلاف اول این است که نمی دانیم از کدام لغت است آیا عبری یا سریانی یا عربی است.
اختلاف دوم این است که آیا اسم جامد است یا صفت مشتق است.
اختلاف سوم این است که اگر صفت مشتق است اشتقاق و ریشه اش از چیست؟ تتمه اختلاف دوم را با عبارت «او غیر مشتق» بیان می کند که صفت می تواند غیر مشتق باشد. علم هم می تواند غیر مشتق باشد البته صفت، غالبا مشتق است اما علم به راحتی می تواند غیر مشتق باشد. لذا غیر مشتق را تقسیم می کند و می فرماید حال که غیر مشتق است علم است یا غیر علم است یعنی آیا اسم خاص است به صورتی که علم باشد یا علم نیست بلکه آن را اختصاص به خداوند ـ تبارک ـ دادند.
«اقول: و علی الاولین اصله لاها»
از اینجا کلام مرحوم شارح است که ایشان در ابتدا احتمال می دهد که عبری یا سریانی باشد بعداً عربی بودن را تقویت می کند وقتی وارد عربی می شود بحث را ادامه می دهد. پس به صورت مختصر، عبری بودن یا سریانی بودنش مطرح است.
ابتدا مصنف می فرماید اگر عبری یا سریانی باشد اصل آن «لاها» بوده نه «لاهاءً» و الف دوم را حذف کردیم و تبدیل به «لاه» شد و بعدا «ال» در ابتدای آن آمد و «الله» شد.
ترجمه: بنابر اولَین «یعنی بنابر عبری بودن و سریانی بودن» اصل آن «لاها» بوده.
«فعرّب بحذف الالف الثانیه و ادخال الالف و اللام علیه»
آن را معرب کردند و برای معرب کردن دو کار انجام دادیم
1 ـ الف در آخر را حذف کردیم.
2 ـ الف و لام درابتدای آن آوردیم.
«و هذا الوجه یبنی علی انه علم معرب ـ لبطلان اشتقاق اللفظ العربی من لغه اخری ـ»
بنابر اینکه «الله» عبری یا سریانی باشد باید علم قرار داده شود نه مشتق. علتش این است که عرب ممکن است از کلام دیگران کلمه ای را بیاورد و معرّب کند و علم قرار بدهد اما ممکن نیست که از کلام دیگران، مشتقی بریزد مثلا اگر یک لفظ فارسی را به عرب دادیم عرب این لفظ فارسی را صَرف نمی کند و صیغه های مختلف برای آن نمی آورد. فقط خودش را مُعرّب می کند و همان معرّب شده را استعمال می کند. از آن ریشه هایی که درکلام عرب وجود دارد مشتق و صرف می کند. بنابراین اگر «لاها» از کلام دیگری آمده باشد عرب از آن اشتقاق درست نکرده بلکه باید گفت «لاها» علم بوده و الان هم علم است ولی با یک تغییری آن را معرّب کردند.
ترجمه: این وجه مبنی بر این است که «الله» علم باشد و معرب باشد اما مشتق نباشد زیرا اگر مشتق باشد نباید از غیر عربی بیاید «عرب از لغت دیگر مشتق نمی کند. اگر چه لغت دیگر را معرّب می کند ولی صیغه های دیگر را نمی گیرد»
پس نمی توان گفت «الله» مشتق است زیرا از غیر عربی آمده است.
«و قیل بل هو عربی و هو المختار»
بعضی گفتند «الله» عربی است و اختیار ایشان هم همین است. و معرب از «لا ها» نیست. بلکه اصل آن «الا له» بوده است.
چندمطلب در اینجاباید گفته شود.
مطلب اول: چرا در اصل، همزه را ثابت کردید و «الا له» گفتید. ما به الف و لام در «الا له» کار نداریم بلکه مراد از همزه، الف در «إله» است. چرا همزه «إله» را نگه می داریم و می گوییم اصل آن، «الإ له» بوده چرا نمی گوییم «الله» بوده؟
می گویند چون می بینیم در تصاریفِ آن، همزه وجود دارد و لذا می فهمیم که این همزه، همزه اصلی است پس باید باشد.
مطلب دوم: چرا این را اصل قرار دادید؟
می گویند چون دیدیم در بعضی موارد همین «إله» استعمال شده بود ولی «الله» اراده شده بود. فهمیدیم که «إله» اصل الله است.
«وا صله الا له بالالف و اللام اما ثبوت الهمزه فی اصله فلوجودها فی تصاریفه»
اما ثبوت همزه «إله» در اصل وجود داشته به خاطر این است که در تصاریفش وجود دارد. از اینجا فهمیدیم که همزه، اصلی است و نیفتاده لذا گفتیم این همزه در اصل هم بوده.
«و اما کونه علی صیغه الا له فلاستعمالها فی معناه»
ضمیر «استعمالها» به صیغه «الا له» بر می گردد و ضمیر «معناه» به «الله» بر می گردد.
اما چرا اصل «الله» به صیغه «اله» بوده است و صیغه های دیگر را انتخاب نکردیم؟ چون همین صیغه را دیدیم استعمال شده و «الله» از آن اراده شده است فهمیدیم که «إله» اصل است.
ترجمه: اما اینکه اصلِ الله بر صیغه «اله» بوده پس به خاطر استعمال این صیغه در معنای الله است.
«کما فی قوله:
معاذ الإله ان تکون کظبیه و لا دُمیهٍ و لا عَقیلهَ رَبرَت»
«معاذ الإله» به معنای «معاذ الله» است. در این شعر «إله» بکار رفته و «الله» اراده شده.
ظبیه: مونث ظبی است و ظبی به معنای آهو است و ظبیه به معنای مادّه آهو است. البته معانی دیگر هم داریم که در اینجا مراد نیست مثلا کیسه کوچکی از پوست آهو درست می کنند و به آن ظبیه می گویند. یا پیچی که در درّه است ظبیه گفته می شود.
دمیه: به معنای نقش و صورتی است که روی کاغذ یا پرده ای کشیده می شود و سرخی بر آن می گذارند مثل سرخی خون. به مجسمه و پیکرده هم که از عاج درست می شود می گویند. به عروسک هم می گویند.
عقیله: معنای مختلف دارد. به معنای زن گرامی و پرده نشین می آید و به معنای خانم و بانوی شوهر دار می آید و به طوری کلی، گرامی و محترم از هر چیزی را گویند ولو انسان نباشد.
ربرب: گله گاوان وحشی و گله گاوان اهلی و گله آهوان گفته می شود.
«عقیله ربرب» یعنی گرامی از این گله گاوان یا آهوان. یعنی خوبهای آنها.
معنای شعر: پناه میبرم به خداوند ـ تبارک ـ که تو ما نند آهو باشی و مانند آن نقش سرخی باشی که روی پرده ای افتاده و مانند گرامی های از گله آهوان یا گاوان باشی. تو فوق اینها هستی. پناه می برم که تو را به اینها تشبیه کنم تو بالاتر از اینها هستی.
«فحذفت همزته علی غیر قیاس»
در سطر 16 از صفحه 181 می فرماید «و قیل علی قیاس» که عِدل برای این عبارت است. مراد از همزه، همزه «اله» است و مراد الف و لام نیست. یعنی همزه «اله» حذف شده که یکبار می گوید غیر قیاسی حذف شده و یکبار می گوید قیاسی است. اما الان بحث ما در غیر قیاسی بودن است:
همزه را گاهی قیاسا به خاطر تخفیف حذف می کنند اما چه وقتی این عمل انجام می شود؟ وقتی که حرکت همزه را به ما قبل بدهند در اینصورت همزه ساکن می شود و آن را حذف می کنند، اما در جایی که حرکت همزه را به ما قبل نمی دهند حذف همزه، غیر قیاسی است. این مطلب را خود شارح در سطر 18 از صفحه 181 بیان کرده و فرموده «اعلم انه اذا کان».
مصنف با دو بیان ثابت می کند حذف، غیر قیاسی است:
بیان اول: در این عبارتِ «فحذفت همزته علی غیر قیاس» می فرماید همزه را حذف کردیم بدون اینکه حرکتش را به ماقبل بدهیم. ماقبل همان لام در «ال» است که ساکن است. حرکت همزه، کسره است و به لام ندادیم وقتی همزه حذف شد لامِ ساکن در «ال» با لامِ مفتوحِ «اله» کنار هم قرار گرفتند و ادغام کردیم.
اگر این کار را انجام نمی دادیم و حرکت همزه را به ماقبل می دادیم دو لام کنار هم جمع می شدند ولی اولی، متحرک بود و نمی توانستیم ادغام کنیم چون در ادغام باید حرف اولی ساکن باشد.
پس در جایی که حذف همزه قیاسی است حق ادغام نداریم چون کسره ی همزه را به ما قبل می دهیم و ما قبل، متحرک است نه ساکن.
پس ادغام، کاشف است از اینکه حذف، غیر قیاسی است. خود مصنف می فرماید از اینکه ادغام می کنیم می فهمیم که حذف، غیر قیاسی است. چون اگر حذف، قیاسی بود حتما حرکت همزه به ماقبل داده شده بود.
بیان دوم: در حذف های قیاسی، محذوف در تقدیر گرفته می شود و بمنزله موجود است.
اگر این همزه قیاسا حذف می شد بمنزله موجود بود و جلوی ادغام را می گرفت ولی الان ادغام شده معلوم می شود که موجود نبوده حتی موجود هم فرض نشده است پس حذفش قیاسی نبوده است. گذشته از این، عوض آوریم در حالی که در محذوفهای قیاسی، عوض نمی آوریم. محذوف قیاسی بمنزله این است که خودش موجود است یا عوض می خواهد اما در محذوف غیر قیاسی حذف شده اند و جا دارد که برای آنها عوض بیاوریم و ما در اینجا الف و لام عوض همزه محذوف آوردیم و عوض آوردن، دلیل بر این است که حذف ما قیاسی نبوده است.
ترجمه: همزه آن غیر قیاسی حذف شده.
«کما ینبیء به وجوب الادغام و جَعلُ الالف و اللام عوضا عنها»
«جعل» را به صورت مصدر می خوانیم تا عطف بر «وجوب» باشد.
ضمیر «به» به «غیر قیاسی بودن حذف» بر می گردد.
کما اینکه به این غیر قیاسی بودن خبر می دهد دو چیز:
1 ـ وجوب ادغام
2 ـ قرار دادن الف و لام عوض از آن.
«اذ المحذوف قیاسا فی حکم المثبت فلا تعویض و لا ادغام»
چگونه این دو مورد،دلیل بر حذف غیر قیاس اند؟ «اذا» تعلیل برای دلیل بودن این دو مرود است یعنی تعلیل برای «کما بینی» است.
ترجمه: زیرا آنچه که به صورت قیاسی حذف می شود در حکم مثبت است. «اگر در حکم مثبت بود» نه تعویضی اتفاق می افتد نه ادغامی اتفاق می افتد. «حال که تعویض وادغام اتفاق افتاده آن محذوف، محذوفِ فی حکم المثبت نبوده است یعنی محذوف قیاسی نبوده بلکه غیر قیاسی بوده»
«فهما قرینتا الحذف»
ادغام و تعویض دوقرینه و علامتِ حذف هستند یعنی حذف شد و مثبت هم نیست.
قرینه حذف هستند یعنی حذفی که رفته است نه حذفی که مثبت است.
«و من ثم لم یجز اسقاطهما حال النداء»
ضمیر «اسقاطهما» به «الف و لام» بر می گردد.
«من ثم» یعنی از این جهت که ادغام واجب است اولا و تعویض واجب است ثانیا. یا مراد از «من ثم»این است: از این جهت که حذف، غیر قیاسی بوده که باز هم به همان وجوب بر می گردد.
در «الله» بدون اینکه «ایها» بیاورند همزه را نگه می دارند اما در «یا ایها الرجل»، لفظ «ایها» می آورند که الفِ «یا» و الفِ «ال» می ماند و می گویند «یا ایها الرجل» زیرا «یا» برای ندا است اگر الفِ بیفتد صدا، کِش نمی آید و در ندا باید صدا، کِش بیاید و طولانی شود. در ندا سعی می کنند الفِ «یا» را نگه دارند لذا در وقتی کنار «الرجل» می آید «ایها» می آورند تا «یا» باقی بماند. در مورد »الله»، «ایها» نیاز نیست بلکه می گوییم یا الله یعنی همزه «ال» را نمی اندازیم در نتیجه الف در یاء هم نمی افتد.
اما به چه دلیل در الله با اینکه الف در آن همزه وصل است ولی با آن حکم همزه قطع می کنیم؟ علت همین است که این «ال» عوض است و باید عوض بودنش را حفظ کنیم. باید ادغام را حفظ کنیم.
ترجمه: از این جهت که این الف و لام، الف و لام تعویض است جایز نیست در حال ندا اسقاط کنیم. «نمی توانیم هر دو را بیندازیم و همینطور نمی توانیم همزه آن را قطع حساب کنیم و جزء آن را بیندازیم.
«و لا وصلت الهمزه تحاشیا عن حذف العوض او جزئه»
همزه در حال ندا، وصل حساب نمی شود یعنی همزه ی تنها هم نمی افتد.
«تحاشیا»: تعلیل برای دو مدعی است با لف و نشر مرتب یعنی «تحاشیا عن حذف العوض» مربوط به «لم یجز اسقاطهما» است و «تحاشیا عن حذف جزئه» مربوط به «لا وصلت الهمزه» است یعنی نه کل را میاندازیم «که الف و لام باشد» چون از حذف عوض، تحاشی داریم «تحاشیا یعنی دوری می کنیم و کنار می رویم» نه همزه وصل که جزء است را می اندازیم زیرا از حذف جزء، تحاشی داریم. مراد از «العوض»، الف و لام است و مراد از جزءِ عوض، همزه است.
«فقیل فی النداء: یا الله ـ بالقطع ـ کما یقال یا اله»
در حال ندا یا الله گفته می شود به همزه قطع. با اینکه همزه، همزه وصل است.
«بناء عل کون حرف التعریف هو الالف و اللام معا ـ کما هو مذهب الخلیل ـ»
این عبارت مربوط به خط قبل است که فرمود «لم یجز اسقاطهما و لم یجز اسقاط جزئهما بناء علی ... او هو اللام وحدها»
یعنی اینکه ما می گوییم نه می توانی هر دو را ساقط کنی و نه میتوانی جزء را ساقط کنی درصورتی است که حرف تعریف، الف و لام با هم باشد در اینصورت صدق می کند که بگوییم «الف و لام» یا بگوییم «الف که جزء الف و لام است» اما در صورتی که حرف تعریف، فقط لام باشد و همزه دخالتی نداشته باشد هم توضیح می دهیم. پس در دو حال باید بررسی کنیم که در حالت ندا نه کل و نه جزء حذف می شود.
ترجمه: این مطلبی که تا الان گفتیم بنابراین است که حرف تعریف، الف و لام با هم باشد همانطور که مذهب خلیل است.
«و حینتذ یظهر قطع الهمزه لانها جزء العوض من الحرف الاصلی»
«من الحرف الاصلی» متعلق به «عوض» است.
در این هنگام قطع همزه ظاهر می شود زیرا همزه، جزء عوض از حرف اصلی است حرف اصلی، همزه در «الاله» بود و عوض، «ال» بود پس ما الف و لام را عوض از از حرف اصلیِ «الاله» آوردیم که همزه در الاله بود. در اینصورت همزه، جزء این عوض می شود و ما جزء عوض را با اینکه وصل بود. قطع قرار دادیم تا حذف نشود.
ترجمه: در این هنگام قطع همزه ظاهر می شود یعنی همزه را همزه قطع می گیریم و در تلفظ ظاهرش می کنیم زیرا این همزه، جزء است برای آنچه که عوض از حرف اصل نشده «یعنی جزء الف و لام شده» و چون جزء عوض است باید محفوظ بماند و الا عوض آوردن باطل است. اگر عوض را هم از بین ببرید باطل است. قانون عوض آوردن این است که باقی بماند و الا اگر احتیاج به عوض نداشتیم عوض نمی آوردیم. اگر چیزی را عوض قرار دادیم باید آن را حفظ کنیم مثلا در سوره کافرین می فرماید ﴿لکم دینکم ولی دین﴾ که کسره در «دین» را باید حفظ کنیم چون عوض از یاء بوده ودر اصل «دینی» بوده. یاء را انداختیم و کسره را باقی گذاشتیم تا عوض باشد و الا کسره ی نون در اینجا جا ندارد. چون اگر «لی» خبر مقدم و «دین» مبتدای موخر باشد نباید مکسور باشد. در اینجا که مکسور است به خاطر اینکه عوض از یاء است و حفظ می کنیم. در ما نحن فیه اگر الف و لام عوض از همزه «اله» است باید حفظ شود یعنی نه خود آن را عوض کنیم نه عوض آن را حذف کنیم.
«او هو اللام الساکنه وحدها»
این عبارت عطف بر «هو الالف و اللام معا» است.
اما اگر لام به تنهایی حرف تعریف بود همزه جزء آن نیست. و اگر همزه را از بین ببریم جزء عوض را از بین نبردیم بلکه چیز دیگر را از بین بردیم.
در اینجا چگونه همزه را همزه قطع قرار می دهید؟
در اینجا اینگونه توجیه می کند و می فرماید لامِ تعریف، ساکن است. ما می خواهیم شروع به کلام کنیم با لام ساکن نمی توانیم شروع کنیم. همزه وصل را می آوریم تا جانشین حرکت لام شود. اگر لام، حرکت داشت می توانستیم لام را تلفظ کنیم اما چون لام ساکن است باید همزه بیاوریم تا به ما اجازه تلفظ را بدهد. بله اگر قبل از لام حرف متحرکی باشد آن همزه را بر می داریم.
پس چون همزه کار حرکت را می کند همانطور که نمی توانیم حرکت را بیندازیم همزه را هم نمی توانیم بیندازیم. لذا وقتی «یا الله» می گوییم همزه «الله» را حذف نمی کنیم چون کار حرکت را می کند و حرکت برای لام لازم است.
ترجمه: یا حرف تعریف، لام ساکنه به تنهایی است «ولی در عین حال باز هم همزه را وصل حساب نمی کنیم بلکه قطع حساب می کنیم»
«الا ان الوصل لما اجتلبت للنطق بهاجرت منها مجری الحرکه»
ضمیر «اجتلبت» به «وصل» بر می گردد ولی چون مراد از وصل، همزه وصل است به صورت مونث آمده. معنای «اجتلبت»، «آورده شدن» است. ضمیر «بها» به «لام» بر می گردد که حرف تعریف است. ضمیر «جرت» به «وصل» بر می گردد.
ترجمه: همزه وصل چون آورده می شود برای نطق به لام که این همزه وصل، نسبت به لام، جاری مجرای حرکت شده و لذا حکم حرکت را پیدا کرده و همانطور که حرکت را نمی اندازیم همزه را هم نمی اندازیم.
«فلما عوّضت اللام من حرف متحرک کان للهمزه مدخل فی ذلک التعویض ایضا»
لام تعریف را عوض از همزه مکسور «اله» آوردیم چون آن همزه، حرکت داشت لامی را که عوض است باید حرکت داد. حرکتش هم آوردن الفِ «ال» است. چون معوّضٌ عنه که همزه «اله» بود حرکت داشت عوض هم که لام تعریف است باید حرکت داشته باشد ولی عوض، ساکن است. چون لام، ساکن است. ما به خاطر حرکتش، همزه را آوردیم و لذا این همزه باید حفظ شود. و این حرکت حفظ شود چون معوضٌ منه،متحرک بود.
ترجمه: چون لام تعریف، عوض آورده شد از حرفی که متحرک بود «مراد از حرف متحرک، همزه ـ اله ـ است» همزه ـ ال ـ در این تعویض دخالت دارد «همانطور که لام دخالت دارد همزه ـ ال ـ هم دخالت دارد.» پس گویا این جزء عوض است و اگر جزء عوض است نمی افتد. همانطور در فرض که حرف تعریف مرکب بود و همزه ال جزء عوض بود.
«و انما خص القطع به تمحیضا لهما فی العوضیه»
«لهما» یعنی «الف و لام».
آیا در جای دیگر ما همزه را قطع حساب می کنیم مثل ﴿ان الله سمیع بصیر»﴾ [3]که همزه وصل حساب شده. پس این حفظ همزه فقط در نداء بود. مصنف می گوید چرا حفظ همزه را به ندا اختصاص دادیم و در جایی دیگر این کار را نکردیم؟﴾
جواب این است که در جاهای دیگر، هم عوض بودن را صفت «ال» قرار می دهیم هم معرّف بودن «و معرفه کردن» را صفت «ال» قرار می دهیم چون «ال» تعریف است.پس عوض بودن،خالص نیست لذا خیلی لازم نیست جانب آن را رعایت کنیم در ندا خود ندا تعریف می آورد و الف و لام را الف و لام تعریف به حساب نمی آوریم و الا دو تعریف جمع می شوند که «یا» و «ال» است در آنجا الف و لام را محض تعویض قرار میدهیم و فقط صفت تعویض به آن می دهیم. در غیر نداء، «ال» هم عوض است هم حرف تعریف است. پس چون در نداء خالصا عوض است شان تعریف ندارد چون شان تعریف را به «یا» دادیم.
ترجمه: همزه قطع قرار دادن مختص به نداء شد «چرا در ندا این همزه قطع شد و در جایی دیگر همزه وصل شد و افتاد» چون خواستیم این دو را محض در عوضیت کنیم که فقط عوض باشند و شان دیگر نداشته باشند.
«و عدم بقاء شائبه التعریف»
این عبارت عطف تفسیر است یعنی خواستیم شائبه تعریف در الف و لام نباشد. بوی تعریف در الف و لام نیاید بلکه فقط آن را عوض قرار بدهیم. اما چرا نخواستید الف و لام را تعریف بگیرید؟ می گوییم اگر می گرفتیم «یا» هم برای تعریف بود لذا دو تعریف کنار هم قرار می گرفتند.»
«للاحتراز عن اجتماع اداتَی التعریف»
«للاحتراز» دلیل برای شائبه عدم بقا است. چرا شائبه تعریف را باقی نمی گذارید چرا «ال» را محض در تعریف قرار می دهید. نخواستیم که دو تعریف با هم جمع بشوند.
«و اما فی غیر النداء فالتمحض غیر حاصل»
در غیر نداء، تمحض و خالص برای عوض بودن حاصل نیست. درآنجا می توان الف و لام را تعریف گرفت و وقتی که الف و لام، تعریف است می توان به اعتبار اینکه الف و لام تعریف است، جزء آن را حذف کرد اما به اعتبار تعویض نمی توان جزء آن را حذف کرد.
در ندا چون خالصا تعویض است نمی توان حذف کرد. اگر تعریف بود به اعتبار تعریف می توانستیم حذف کنیم.
«و قد یعلّل بان الف یا مما یُحافَظ علیه»
تعلیل برای تحضیص القطع بالنداء است.
چرا همزه قطع اختصاص به نداء دارد:
توجیه اول: چون الف و لام خالصا برای تعویض است لذا قطع بودن همزه را در ندا داریم. این را قبلا گفتیم.
توجیه دوم: کسانی طور دیگر تعریف کردند و گفتند علت اینکه ما همزه «ال» را در نداء قطع حساب می کنیم این است که می خواهیم الف در «یا» نیفتد. الف «یا» را میخواهیم در هیچ جا نیفتد در جاهای دیگر «ایها» می آوریم که الف «یا» نیفتد. در اینجا «ایها» نمی آوریم.
می خواهیم بدون «ایها» الف نیفتد. برای اینکه الف نیفتد ناچاریم همزه ال را باقی بگذاریم و الا اگر آن بیفتد اینطور می شود «یَللّه» که الف و لام افتاده است. برای ما افتادن الف «ال» اشکال ندارد افتادن الف «یاء» اشکال دارد ما اگر همزه «ال» را قطع حساب نکنیم الف یاء هم می افتد و این اشکال دارد. این توجیهی است که بعضی گفتند.
ترجمه: اینکه همزه «ال» فقط در نداء قطع حساب می شود جهتش این است که گفتند الف «یا» چیزی است که باید حفظ شود.
«لان مدّ الصوت المطلوب فی النداء یحصل به»
چون کشیدن صدایی که در نداء مطلوب است با این الف درست می شود پس باید الف را نگه داریم تا نداء حاصل شود.
«و هو یُحذف مع حرف التعریف الساکن»
الف «یا» حذف شده در صورتی که حرف تعریف ساکن شود یعنی اگر همزه «ال»بیفتد حرف تعریف که لام است ساکن می شود د راینصورت الف نداء هم با این حرف ساکن، حذف می شود و «یَللّه» گفته می شود. در اینصورت آنچه که ما در نداء لازم داریم از دست می دهیم. برای اینکه از دست ندهیم و الف «یا» را حفظ کنیم کاری می کنیم که پشت «یا» حرف ساکن واقع نشود یعنی لام ساکن واقع نشود لذا الف «ال» را قطع حساب می کنیم تا ساکن نباشد.
ترجمه: الف «یا» حذف می شود با حرفِ تعریفِ ساکن
«فاستکرهوا التوسل فی ندائه ـ سبحانه ـ بالاسم المبهم و جعل اسمه ـ تعالی ـ تابعا»
توسل یعنی متوسل شدن و چاره جویی کردن است و به معنای دعا و زاری کردن نیست.
عبارت را دو گونه معنی می کنیم که یکی درست است و دیگری یا نادرست است یا تسامح دارد.
معنای نادرست: اگر ما همزه «ال» را باقی نگذاریم یعنی الف در «ال» را به درج کلام بیندازیم و در منادی «یَلله» بگوییم. «الله» از الف و لام خالی می شود لااقل از جزء الف و لام خالی می شود. از حرف تعریف خالی می شود وقتی خالی شد مبهم می شود و اینها نمی خواهند در ندایی که نسبت به خداوند ـ تبارک ـ دارند از لفظ مبهم یعنی خالی از الف و لام استفاده کنند لذا سعی کردند که همزه را قطع بگیرند تا الف و لام باقی بماند و حرف تعریف باقی باشد و الله مبهم نشود. در نداء از کلام مبهم استفاده نکنند.
این مطلب، باطنا صحیح نیست و اگر به عبارت ملاحظه کنید جور در نمی آید.
معنای درست: ما در وقتی که معرَّفِ به لام را منادی قرار می دهیم این محذوری که حذفِ الفِ «یا» است پیش می آید و می گوییم «یَرَّجل». شما می گویید ندا تقوّم به کِشش صوت دارد پس تقوم به بقاء الف در «یا» دارد. در اینجا الف «یا» را می اندازید و ندا حاصل نمی شود. چه کار کنیم که الف «یا» نیفتد؟ گفتیم که یک اسم مبهم یعنی «ایها» ـ چون ایّ مبهم است و با صله اش معین می شودـ را می آوریم و در وسط قرار میدهیم و «الرجل» را تابع این اسم مبهم می کنیم و می شود «یا ایها الرجل». با این وسیله ما الف «یا» را حفظ می کنیم. به الف «ال» کار نداریم چون او از بین می رود و می گوییم «یا اَیَّهرَّجل» آنچه برای ما مهم است الف «یا» است چون ندا متقوم به کشش صوت است و ما به الف «یا» که باعث کشش می شود احتیاج داریم. برای حفظ الف، اسم مبهمی که «ایها» است می آوریم و رجل را تابع این اسم مبهم قرار می دهیم.
در مورد خداوند ـ تبارک ـ که منادی می شود این راه را نپسندیدند چون گفتند اگر اسم مبهم «مثل ایها» را بیاوری باید الله را تابع آن قرار بدهی شاید نخواستند لفظ الله را تابع قرار بدهند و کراهت داشتند. یا شاید کراهت داشتند از اینکه مبهم بیاورند وقتی می خواهند خدا ـ تبارک ـ را صدا کنند می خواهند هیچ ابهامی نباشد و کاملا یک آشنایی را صدا کنند لذا کلمه مبهم را نیاورند، هم مبهم را نیاوردند هم خدا ـ تبارک ـ را تابع یک مبهم قرار ندادند لذا ناچاریم همزه الله را قطع بگیریم تا الف «یا» نیفتد.
ترجمه: کراهت داشتند که به اسم مبهم «یعنی ایها»، چاره جویی کنند و نخواستند که اسم خداوند ـ تبارک ـ را تابع آن اسم مبهم قرار بدهند.
«فجعلوا همزته قطعیه حفظا للالف»
همزه «ال» را قطع قرار دادند تا الف «یا» حفظ شود.
تا این جا دو توجیه برای قطع حساب کردن همزه ندا بود.
«و علل الجوهری قطع الهمزه فی النداء بالوقف علی حرف النداء تفخیما للاسم القدس»
توجیه سوم: خواستند اسم «الله» را تعظیم کنند لذا با جاهای دیگر فرق گذاشتنند. الف «ال» را حفظ کردند و گفتند بر «یا» ی ندا وقف می کنی و به «الله» وصل نمی کنی. اگر وصل می کردند الف «ال» را می انداختند.
ترجمه: تخصیص قطع همزه الله به نداء را جوهری اینگونه تعلیل آورده که چون ما می خواستیم بر حرف ندا «یعنی یا» وقف کنیم لذا همزه «ال» را قطع حساب کردیم. «اما چرا می خواستیم وقف کنیم» به خاطر اینکه به این اسم، تعظیم کرده باشیم.
«و قیل علی قیاس تخفیف الهمزه»
این عبارت را گفتیم عطف بر «فحذفت همزته» در سطر 2 از صفحه 181 است.
اضافه «قیاس» به «تخفیف» را اضافه لامیه بگیریم خوب است یعنی بگوییم علی قیاسٍ لتخفیف الهمزه یعنی یک قانونی داریم که تا جایی که می توانید همزه را تخفیف بدهید حتی اگر میتوانید همزه را حذف کنید. این قانون اقتضا می کرده که ما همزه را در اینجاحذف کنیم ولی برای اینکه همزه، قیاسا حذف شود باید این عمل را انجام بدهیم که حرکت همزه را به ما قبل بدهیم. پس قانون تخفیف همزه این است که همزه در کلام، به سختی تلفظ می شود و تلفظ آن سنگین است قاعدتا سعی می کنند حرکت همزه را به قبل بدهند و همزه را بیندازند تا تخفیفی درکلام درست شود. این یک امر قیاسی است. حال بعضی گفتند ما به خاطر این امر قیاسی، همزه را حذف کردیم سپس سوال می شود که پس چرا ادغام کردید؟ اگر همزه «اله» را حذف می کنید چرا آن را ادغام می کنید. اگر همزه «اله» را حذف کنید حتما حرکت همزه را به ما قبل دادید یعنی حرکت همزه را به لام در «ال» دادید. پس چرا ادغام می کنید؟ زیرا حرف اول از دو حرف متجانس، ساکن نیست.
جواب میدهند که اینجا ادغام کردیم و این از اختصاصات خود این اسم است و در جای دیگر این عمل را انجام نمی دهیم چون همانطور که خداوند ـ تبارک ـ به لحاظ معنی با هیچ موجودی شباهت ندارد به لحاظ اسمش هم باید با هیچ موجودی شباهت نداشته باشد. همانطور که خداوند ـ تبارک ـ در صفات کمالی شبیه دیگران نیست. و دیگران هم شبیه او نیستند همچنین در اسم و لفظی که «الله» است شبیه بقیه الفاظ نیست. در بقیه الفاظ ما ادغام نمی کنیم اما در لفظ «الله» ادغام می کنیم.
ترجمه: ما عبارت را اینگونه در تقدیر می گیریم «و قیل حذفت همزته علی قیاس تخفیف الهمزه»
«فیکون الادغام و التعویض من خواص هذا الاسم الشریف»
جواب میدهد که ادغام لام «ال» در لام «اله» و همچنین عوض آوردن «ال» به جای همزه مکسوره ای که حذف شد. این ادغام و تعویض به خاطر اینکه حذف، غیر قیاسی بوده واقع نشده بلکه از خواص این اسم شریف است.
«لیمتاز بذلک عما عداه امتیاز مسماه عما سواه بما لایوجد من نعوت الکمال الا فیه»
«من نعوت» بیان برای «ما» است ضمیر «فیه» به «مسمی» برمی گردد.
ترجمه: امتیاز پیدا کند این اسم به ادغام و تعویض از بقیه الفاظ، مانند امتیاز پیدا کردن مسمای این اسم که خود خداوند ـ تبارک ـ است از ماسوای خودش به سبب نعوت کمالیه ای که یافت نمی شود مگر در مسمّی «یعنی همانطور که مسمای این اسم که خداوند ـ تبارک ـ است از ما سوی به سبب منعوت کمالیه ای که فقط در او هست امتیاز پیدا کرده، همچنین اسم او هم از بقیه الفاظ به سبب همین ادغام و تعویضی که فقط در او هست امتیاز پیدا کرده است.
«اعلم انه اذا کان حذف الهمزه علی غیر القیاس ـ ای من غیر نقل حرکتها الی ما قبلها ـ »
اگر حذف همزه غیر قیاسی باشد یعنی بدون این باشد که حرکت همزه را به ما قبلش بدهیم و ما قبل همچنان که ساکن است ساکن بماند.
«فحینئذ وجوب الادغام قیاسی»
«فحینئذ» جواب «اذا» است.
در این هنگام که همزه غیر قیاسی شود وجود ادغام، قیاسی می شود. چون همزه، حرکتش به ما قبل داده نمی شود و ماقبل همچنان ساکن می ماند و ادغام آن، قیاسی است.
«حیث یوجد شرطه ـ و هو سکون الاول و حرکه ا لثانی ـ مع تجانسهما»
چرا وجوب ادغام قیاسی می شود چون شرط ادغام که دو چیز است حاصل می باشد:
1 ـ دو مجانس کنارهم جمع شوند.
2 ـ حرف اولی ساکن باشد و دومی متحرک باشد.
ترجمه: و آن شرط، سکون اول و حرکت ثانی است همراه با تجانس دو حرف است.
تا اینجا در صورتی بود که حذف همزه، غیر قیاسی باشد.
«و ان کان حذف الهمزه علی قیاس تخفیفها فالادغام علی غیر القیاس»
اگر حذف همزه بر قیاس تخفیفش باشد یعنی به قانون تخفیف باشد حتما در چنین حالتی حرکت همزه را به ماقبل می دهید و ماقبل، متحرک می شود در اینصورت اگر دو متجانس هم کنار یکدیگر قرار بگیرند به خاطر اینکه هر دو حرکت دارند ادغام صورت نمی گیرد و لذا ادغام، غیر قیاسی می شود.
«حیث لم یکن الحرف الاول ساکنا فأدغم علی غیر القیاس»
چرا ادغام، قیاسی نیست چون حرف اول، ساکن نیست. در این صورت اگر ادغام کردید قیاسی نیست. و این که قولش را با «قیل علی قیاس تخفیف الهمزه» نقل کردیم حذف همزه را قیاسی گرفت پس ادغامش غیر قیاسی میوشد وقتی که ادغامش غیر قیاسی شد باید بگوید این، از مختصات لفظ «الله» است پس عبارت «و اعلم انه اذا کان ....» را مصنف آورد تا قول «قیل علی قیاس تخفیف الهمزه...» را درست کند و توضیح دهد.
«اذ القیاس فی التزام الادغام سکون اول المِثلین»
هر جا که ادغام می شود باید این دو حرفی که مثلین هستند حرف اولی، ساکن باشد و این در صورتی است که همزه را غیر قیاسی حذف کنی یعنی حرکتش را به ما قبل ندهی.
از عبارت «و الاله فی الاصل» بحث درمعنای «اله» است.






[1] لوامع الانوار العرشیه فی شرح الصحیفه السجادیه، سید محمد باقر موسوی، ج 1، ص 180، س 7.
[2] حاشیه الشریف علی الکشاف المطبوعه بذیل الکشاف، ج 1، ص 36.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo