< فهرست دروس

درس لوامع الأنوار الهیة(شرح عرفانی صحیفة سجادیة)

92/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تحقیق مصنف درباره لفظ الله که آیا مشتق است یا علم است؟
«و الحق ان وضع الاسم المخصوص للذات الاحدیه من حیث هی»[1]
بحث درباره کلمه «الله» بود و می گفتیم آیا علم است یا مشتق است اگر مشتق بود معنایی را در نظر می گرفتیم مثلا می گفتیم الله مشتق است از فلان کلمه ای که دلالت بر عبودیت می کند پس الله معبود می شود یا مشتق از فلان کلمه است که دلالت بر تحیر می کند پس الله موجودی است که همه در آن متحیرند بالاخره یک معنایی و حیثیتی در نظر گرفته می شود و الله را معنی می کردیم اما اگر الله علم بود دنبال هیچ مناسبتی نمی گشتیم فقط گفته می شد الله باید ذات را اظهار کند حال این ذات همراه فلان صفت یا فلان صفت دیگر باشد یا نباشد به این اوصاف هیچ توجهی نمی شد. پس امر ما در این اختلاف که آیا الله مشتق است یا علم است رجوع به این اختلاف می کند که آیا باید در کلمه الله حیثیتی را مثل عبادت و تحیر و... را ببینیم یا فقط ذات را با الله بیابیم؟
مرحوم شارح از اینجا وارد این بحث می شود که هیچ لفظی که بتواند ذات را برساند و هیچ حیثیتی علاوه بر ذات افاده نکند نداریم. تصور هم نمی شود که داشته باشیم «یعنی شارح آهسته آهسته علمیت را نفی می کند اما نه بالصراحه نفی کند» سپس شروع به این بحث می کند «که بحث بسیار طولانی است» که آیا می توان برای خداوند ـ تبارک ـ اسمی قرار داد که ذات را افاده کند یا نمی توان قرار داد. شارح دو بحث می کند:
بحث اول: این اسم در اصل وجود دارد یا ندارد؟ یعنی می گوییم اسمی برای ذات است که فقط ذات را نشان بدهد و هیچ حیثیتی را نشان ندهد ولی به ما نرسیده است یعنی از اسماء مستأثره است که خداوند ـ تبارک ـ برای خودش انتخاب کرده و در اختیار هیچ کس قرار نداده.
حکم بحث اول: برای ما روشن نیست و غلط است که وارد بحث آن بشویم که آیا چنین اسمی خداوند ـ تبارک ـ برای خودش دارد یا ندارد؟ اگر داشته باشد ما از آن خبری نداریم.
بحث دوم: اسمائی که خداوند ـ تبارک ـ به ما ارائه داده و فرموده من را با این اسمها بخوانید. در این اسماء آیا چنین اسمی داریم که فقط ذات را معرفی کند یا نداریم؟
حکم بحث دوم: از قونوی نقل می کنیم که چنین اسمی نمی تواند باشد که ذات را معرفی کند و هیچ حیثیتی از حیثیات را معرفی نکند نه ذوقا و نه نظرا و نه لغوا یعنی اگر به اصطلاح عرفانی نگاه شود امکان ندارد. اگر به اصطلاح فلسفی نگاه شود امکان ندارد. اگر به اصطلاح لغوی هم نگاه شود امکان ندارد.
لفظ الله، چنین اسمی نیست که فقط ذات را معرفی کند بلکه حیثیت دیگر دارد بلکه بالاتر گفته می شود که جامع تمام کمالات و حیثیات است و فقط ذات را معرفی نمی کند از اینجا به اختلافات کاری نداریم وارد این بحث می شویم که آیا می توان چنین اسمی در اختیار داشته باشیم یا نداشته باشیم «اما اینکه خداوند ـ تبارک ـ می تواند چنین اسمی داشته باشد یا نداشته باشد به ما مربوط نیست»
توضیح عبارت
«و الحق ان وضع الاسم المخصوص للذات الاحدیه من حیث هی مع قطع النظر عن النسب و الاضافات لایتصور اصلا»
حق این است که وضع اسم مخصوص برای ذات احدیت خودِ ذات «بدون اینکه حیثیت دیگری لحاظ شود» با قطع نظر از نسب و اضافات «مثلا در قادر، نسبت وجود دارد که نسبت به مقدور را می فهماند همینطور در عالم، نسبت وجود دارد که نسبت به معلوم را می فهماند» اصلا تصور نمی شود «یعنی تصور نمی شود که در اختیار ما باشد اما اینکه نزد خداوند ـ تبارک ـ هست یا نیست خبری از آن نداریم»
«کما قال الشیخ صدر الدین القونوی فی تفسیر الفاتحه»
کلام قونوی را نقل می کند که کلام بسیار طولانی است و تا صفحه 196 سطر 2 ادامه دارد.
«لایصح ان یکون للحق اسمُ علمٍ یدل علیه دلاله مطابقه بحیث لا یفهم منه معنی آخر»
ضمیر «علیه» به خداوند ـ تبارک ـ بر می گردد. ضمیر «منه» به اسم برمی گردد مراد از «معنی آخر» معنای دیگری غیر از ذات است یعنی هیچ حیثیت او فهمیده نشود فقط ذات فهمیده شود.
«و ساوضح لک ذلک بلسان الذوق و النظر و الاصطلاح اللغوی الذی به نزل القران العزیز»
این مدعا را برای تو واضح و اثبات می کنم هم به لسان ذوق که عرفان است هم به لحاظ نظر و فکر که فلسفه است هم به اصطلاح لغوی که به اصطلاح لغوی قرآن نازل شده «یعنی به اصطلاح لغت کاری ندارد بلکه وارد بحث قرآنی می شود معنای ذوقی و عرفانی از صفحه 189 سطر 4 شروع می شود معنای فلسفی از صفحه 193 سطر 13 شروع می شود. معنای لغوی قرآنی از صفحه 195 سطر 4 شروع می شود.
« ـ و هو ظرف المعانی و الاوامر و الاخبارات الشرعیه»
ضمیر «هو» به قرآن برمی گردد البته می توان به اصطلاح لغوی هم برگرداند.
قرآن ظرف معانی و اوامر و اِخبارات شرعی است پس می توان از قرآن استفاده کرد آنچه را که می خواهیم، چون قرآن ظرف این چیزها است
صفحه 189 سطر 4 قوله «و اما ذوقا»
بیان عرفانی بر اینکه خداوند ـ تبارک ـ اسمی برای ما قرار نداده تا به وسیله آن ذاتش را معرفی کند به طوری که خالی از هر حیثیتی باشد:
اگر ذات خداوند ـ تبارک ـ را خالی از تمام حیثیات ملاحظه کنید هیچ چیز با خداوند ـ تبارک ـ مناسبت پیدا نمی کند ما همه چیز را مخلوق و محتاج خداوند ـ تبارک می دانیم و همه را منسوب می کنیم اما منسوب به اسم «خالق» می کنیم. همه را معلوم خداوند ـ تبارک ـ می دانیم ولی منسوب به اسم «عالم» است. حال اگر همه این اسماء برداشته شود و ذات را ببینید خداوند ـ تبارک ـ با هیچ چیز مناسبت ندارد. خداوند ـ تبارک ـ وقتی می خواهد خلق کند با اسم «خالق» خلق می کند. عالم هم که بخواهد بشود با اسم «عالم» است یعنی اگر اینها را بردارید خلق باقی نمی ماند فقط ذات خداوند ـ تبارک ـ است که در مرتبه ذات است و احدی در آن جا راه ندارد. پس خداوند ـ تبارک ـ مناسب با هیچ چیز نیست. خداوند ـ تبارک ـ ذاتی مطلق است و مقید به هیچ چیز نمی شود بعدا در مقام اسماء این ذات، مقید به علم و... می شود حتی در مقام احدیث هم بعضی تقیّد را نیاوردند و گفتند در مقام واحدیت قید می آید. گفته شده در مقام ذات حتی اسماء راه ندارند وقتی اسماء راه ندارند ذات با اسم هم مناسبت ندارد تا چه رسد به ما دون اسم و به قول قونوی «لایتعلق به معرفه» یعنی معرفت به او تعلق نمی گیرد ما خداوند ـ تبارک ـ را از طریق اسماء می شناسیم اسمائی که هر کدام حیثیتی دارند آن هم در حد خودمان از اسماء می فهمیم نه آن مقدار که اسماء نشان دهند. آن مقدار که دریچه وجودی ما به سمت این اسماء باز است می فهمیم هر چقدر دریچه وسیعتر باشد بهتر شناخت پیدا می کنیم. بعضی افراد خودشان پرده آویختند و هیچ شکافی قرار ندارند تا از آن شکاف ببینند اما بعضی در حد معمولی است. و بعضی دریچه بزرگی قرار دارند مثل پیامبر. اما هیچ کس بدون پرده و در و دیوار، خداوند ـ تبارک ـ را نمی بیند همه از پَسِ پرده، خداوند ـ تبارک ـ را می بینند و این پرده ها همان اسماء هستند و الا خود ذات قابل رویت نیست به خاطر شدت نوریتی که دارد نه به خاطر اینکه مخفی شود.
سپس قونوی بحث را ادامه می دهد و می گوید اگر خداوند ـ تبارک ـ را بخواهید بشناسید و نسبت دهید، او را مقید کردید و آن ذات، مطلق است و مقید نیست بنابراین قابل شناخت نیست و ارتباطی با ما ندارد لذا اسمی که بخواهد آن ذات را معرفی کند و در اختیار ما قرار بدهد وجود ندارد چون آن ذات با چیزی معرفی نمی شود پس اسم علم برای ذات او نداریم زیرا اگر چنین اسمی باشد حیثیت می دهد و اگر حیثیت بدهد ذات از اطلاق در می آید. بنابر اصطلاح عرفانی ذات باید تنزل کند تا با تنزلش قید و حیثیتی درست شود و محدودیتی بیاید تا اسم «علیم» با اسم «قدیر» در مقام واحدیت فرق کند در مقام احدیت هم نمی توان مرز بندی کرد و گفت این علم است و آن قدرت است بلکه علم و قدرت یکی هستند «اما اسم علم برای صفات اشکالی ندارد».
«فاما ذوقا فان الحق من حیث ذاته و تجریده عین سائر التعلقات لایقتضی امرا»
«لا یقتضی» خبر است و لفظ «عین» صحیح نیست و باید «عن» باشد. «سائر» به معنای جمیع است.
خداوند ـ تبارک ـ به لحاظ ذاتش و به لحاظ مجرد بودنش از تمام تعلقات، اقتضای امری نمی کند «خداوند ـ تبارک ـ وقتی اقتضای خلق را می کند با یک اسمی اقتضا می کند و آن اسم را اگر خود خداوند ـ تبارک ـ واسطه قرار ندهد خلقی صورت نمی گیرد. این مطلب در روایات و ادعیه آمده که خداوند ـ تبارک ـ با اسمی فلان کار را انجام داد و با اسمی دیگر مثلا باران نازل کرد. معلوم می شود اقتضای امر کردن به وسیله آن اسم است اگر ذات خداوند ـ تبارک ـ ملاحظه شود و همه تعلقات از او گرفته شود امری را اقتضا نمی کند.
«و لا یناسبه شیء»
چیزی با او مناسب نیست و او با چیزی سنجیده نمی شود گفته نمی شود که او خالق است، او را با شفا دادن و خلق کردن و عالم بودن و... نمی سنجیم.
«و لا یتقید بحکم و لا اعتبار»
مقید به هیچ چیز نمی شود نه مقید به علم می شود نه مقید به قدرت می شود نه مقید به هیچ حکمی از احکامی که در مراتب بعدی می تواند داشته باشد می شود
«و لا یتعلق به معرفه»
و از طرف ما معرفتی به او تعلق نمی گیرد چون غیب الغیوب است حتی صفت غیب الغیوبی هم برای او نیست و از این صفت هم مطلق است.
«ولاینضبط بوجه»
به هیچ وجهی منضبط نمی شود.
بعضی از این جملات عبارت اُخرای یکدیگرند و بعضی مستلزم دیگری اند بالاخره در مقام ذات هیچکدام از این امور نیست. بعد از اینکه خداوند تبارک ـ تنزل می کند و در مرتبه بعدی می آید این مناسبت ها و منضبط بودن ها پیدا می شود و معرفت به او می تواند تعلق بگیرد در حد توانایی که داریم.
«و کل ما سُمِّی او تُعقِّل بواسطه اعتبار او اسم او غیرهما فقد تقیّد من وجه و انحصر باعتبار و انضبط بحکم»
حال قونوی همین مطلب را بر عکس می کند و می گوید اگر اسمی را با اعتبار چیزی آوردید خداوند ـ تبارک ـ را مقید به این اسم کردید.
ترجمه: هر موجودی که نامی برای آن نهاده شود یا تصور شود بواسطه یک اعتبار یا یک اسمی مقیّد شده «هر موجودی که اسمی برای آن نهاده شود به اندازه آن اسم مقید می شود و هر موجودی که تعقل شود مقیّد می شود» و با یک اعتباری منحصر و محدود شد و با یک حکمی مضبوط شد.
تا اینجا قونوی یک مقدمه را ذکر کرد و آن این بود که هر موجودی بخواهد نامی از آن برده شود یا تعقل شود باید منضبط و منحصر و مقید شود
«و الحق من حیث اطلاقه و تجرده و غناه الذاتی لایجوز علیه شیء مما ذکرناه»
«مما ذکرناه» مراد تقید و انحصار و انضباط است.
مصنف با این عبارت مقدمه دوم را بیان می کند: در حالی که خداوند ـ تبارک ـ مطلق است و مقید به چیزی نیست منضبط و منحصر نیست.
نتیجه ای که گرفته می شود این است که برای خداوند ـ تبارک ـ که بتوان اسمی که ذات مطلقش را افاده کند نداریم.
ترجمه: خداوند ـ تبارک ـ از حیث اطلاقش و تجردش و غنای ذاتیش جایز نیست بر او نه تقید و نه انحصار و نه انضباط.
«ولا یصح علیه حکم سلبی او ایجابی او جمع بینهما او تنزه عنهما»
هیچ محمولی نمی توان بر او حمل کرد نه سلبی نه ایجابی، و نه می توان بین سلب و ایجاب جمع کرد و نه می توان سلب و ایجاب را از او نفی کرد.
«بل لا لسان لهذا المقام و الاحکم علیه ـ ... ـ»
نمی توان او را تبیین کرد و حکمی بر او بار کرد.
نکته: مقام ذات مقام بالایی است که قبل از مقام رب و مقام الله و مقام صقع ربوبی است و حتی قید اطلاق هم در آنجا نیست یعنی از قید اطلاق هم مطلق است فقط اطلاق به عنوان مشیر است تا بیان شود که آن ذات چگونه است و الا قید نیست.
«و ادراک حقایق الاشیاء من حیث بساطتها و وحدتها متعذر»
از اینجا قونوی مطلبی را افاده می کند تا حکم آن مطلب را به طریق اولی در مورد خداوند ـ تبارک ـ جاری کند به ما می گوید عقل ما حقایق اشیاء را درک نمی کند مگر برای آن حقایق اشیاء مناسبت هایی آورده شود تا به توسط آن مناسبت ها بتوان این حقایق را درک کرد در حالی که حقایق اشیاء آن تجرد و آن اطلاقِ اِله را ندارند. حال چگونه می توان به خدایی که اطلاقش از آنها قویتر است و مناسبتِ ذاتش آنچنان است که ما توضیح دادیم چگونه می توان به ذات خداوند ـ تبارک ـ رسید. اگر به حقایق اشیاء نمی رسیم به ذات خداوند ـ تبارک ـ به طریق اولی نمی رسیم.
قونوی در اینجا دو مطلب بیان می کند:
1ـ ادراک حقایق اشیاء از حیث اینکه مجرد و احد و بسیط اند.
2ـ ادراک کردن ما از حیث احدیت ما.
یعنی قونوی ادراک شدن آنها و ادراک کردن ما را بیان می کند و می گوید هر دو در اینجا امکان ندارد ما از حیث احدیتِ خودمان نمی توانیم ادراک کنیم یعنی اگر به ما قدرت علم و ادراک ضمیمه نشود بله ذات ما ملاحظه شود ادراک نمی کنیم. از طرفی اشیاء را از حیث احدیه آنها نمی توان ادراک کرد چون اشیاء باید ارتباطی با ما پیدا کنند تا بتوانیم از طریق آن حیثیت آنها را درک کنیم به تعبیر دیگر باید چهره آنها به سمت ما باشد تا بتوانیم آنها را درک کنیم.
«متعذر»: شارح تعبیر به «متعسر» نکرد یعنی نگفت که شناخت، مشکل است بلکه گفت شناخت ممکن نیست.
«لان الواحد و البسیط لا یدرکه الا واحد او بسیط»
ما مرکب هستیم و تا آن مُدرَکِ خودمان را با حیثیات، مرکب نکنیم آنها را نمی یبابیم آنها را نمی توان با بساطت درک کرد اما اگر بسیط بودیم آنها را درک می کردیم ولی چون مرکب هستیم باید مدرَک خودمان را مثل خودمان مرکب کنیم تا بتوانیم ادارکنیم.
«و یتعذر ادرکنا شیئا من حیث احدیتنا»
ما می توانیم شیئی را ادراک کنیم به حیث احدیت و تجردمان، یعنی اگر مجرد باشیم و نسبت علم و ادراک را برای خودمان نداشته باشیم نمی توانیم ادراک کنیم.
این یک قانون کلی است که ما باید نسبتی با معلوم برقرار کنیم تا آن معلوم، نزد ما معلوم شود در اشیاء بیرون از خودمان هم همینطور است ما باید با یک موجود خارجیِ مادی ارتباط برقرار کنیم تا بتوانیم او را بیابیم. باید ارتباطی برقرار شود که آن ارتباط هم حیثِ خودم می شود هم حیث آن موجود می شود. هم آن معلوم با این ارتباط، مقیّد می شود هم من مقید می شوم. نه احدیتِ من باقی می ماند نه احدیت آن موجود باقی می ماند هر دوی ما دارای حیثیت می شویم من دارای حیثیتی می شوم که عالم می شوم و آن موجود دارای حیثیتی می شود که معلوم می شود. ولی خداوند ـ تبارک ـ در مرتبه ذات، احدیتِ صرف دارد و هیچ حیثیتی در آنجا نیست پس ادراکش برای ما ممکن نیست بنابراین اسمی که بخواهد آن مرتبه را برای ما معرفی کند وجود ندارد.
نکته: این مطالب چون سنگین است لذا با عبارت مختلفی تکرار می کند گرچه عرفا مختصر نویس هستند ولی در این بحث اینگونه نیست.
«و لا خلاف فی احدیه الحق و تجرده من حیث ذاته»
خلافی نیست که حق، احدی و مجرد است از حیت ذاتش یعنی اگر ذاتش ملاحظه شود هیچ قید و حکم و محدویتی در آن نیست.
«و عدم تعلقه بشیء»
این عبارت عطف بر «احدیه» است
«تجردا یعطو عن کل تجرد و بساطه»
خداوند ـ تبارک ـ مجرد است اما چه نوع تجردی دارد؟ تجردش از همه اشیاء بالاتر است.
به این چند خط عبارت که خوانده شد دقت کنید. در سطر 9 گفت «و ادراک حقایق الاشیاء...» که گفت اشیاء را به حیث تجرد نمی توان لحاظ کرد سپس در سطر 11 گفت «لا خلاف فی احدیه الحق...» خلافی نیست در اینکه خداوند ـ تبارک ـ مجرد است و تجردش از همه آنها بالاتر است پس اشیاء را به عنوان مجرد، بی حیثیت نمی توان تصور کرد. تجرد خداوند ـ تبارک ـ از آن اشیاء قویتر است نتیجه گرفته می شود که به طریق اولی ذات خداوند ـ تبارک ـ را نمی توان تصور کرد. خود قونوی این مطلب را توضیح می دهد و می گوید اگر ما از ادراک حقایق عاجز هستیم با اینکه این حقایق به یک نحوی با ما ارتباط دارند پس عاجز بودن ما از احق الحقایق که خداوند ـ تبارک ـ است به طریق اولی می باشد. اگر از این مجردات که تجردشان به اندازه تجرد اِله نیست از ادراک آنها عاجز باشیم از ادراک آن چیزی که بالاتر از مجردات است به طریق اولی عاجز هستیم.
«فاذا عجرنا عن ادراک حقایق الاشیاء فی مقام تجردها»
جواب «فاذا» جمله «فلإن نعجز» است که در سطر بعدی می آید.
اگر از ادراک حقایق اشیاء عاجز هستیم عاجز بودن ما از ادراک حقیقت حق، اُولی است.
«فی مقام تجردها» در مقام تجرد اشیاء یعنی در مقامی که اشیاء، آن حیثیت ها و محدودیتها را نداشته باشند فقط خودشان باشند.
«و المناسبه ثابته بیننا من عده وجوه مع عدم خلوها عن التعلق و القیود»
واو حالیه است.
در حالی که دو مطلب در اینجا است:
1ـ مناسبت بین ما و بین آنهایی که حقایق اشیاء هستند از چندین وجوه برقرار است اینطور نیست که هیچ مناسبتی بین ما و حقایق اشیاء نباشد.
2ـ آنها هم از تعلق و قیود خالی نیستند هم آنها دارای تعلقات و قیود هستند هم ما با آنها یک مناسبتی داریم. با وجود این، آن اشیاء را در مقام تجردشان درک نمی کنیم. پس چگونه می توانیم خداوند ـ تبارک ـ را درک کنیم که اولا: تجردش از تجرد اشیاء قویتر است ثانیا: آن مناسبتی که بین ما و بین اشیاء است بین ما و خداوند ـ تبارک ـ وجود ندارد ثالثا: او خالی از تمام تعلقات و تقید است در مقام ذات است.
«فلَإن نعجز عن ادراک حقیقه الحق و ضبطها اولی»
اگر حقایق اشیاء را ادراک نمی کنیم حق را به طریق اولی درک نمی کنیم چون سه مشکل اضافه در ادراک حق وجود دارد که بیان کردیم.
سوال: اگر ما مجرد شویم و در مرتبه حقایق اشیاء قرار بگیریم آیا می توانیم حقایق اشیاء را درک کنیم؟
جواب: این حرف صحیحی است و خود قونوی این را در سطر 9 گفت «لان الواحد و البسیط لایدرکه واحد او بسیط «یعنی اگر ما به درجه واحد و بسیط برسیم و با حقایق اشیاء هم درجه شویم می توان آنها را درک کرد. ولی صحبت این است که ما با همین حالتی که داریم نمی توانیم حقایق اشیاء را درک کنیم. مگر یک آدرسی از حقایق اشیاء داشته باشیم که آن آدرس همان حیثیت آنها است اگر آن آدرس را داشته باشیم می توانیم آنها را درک کنیم و ما نسبت به ذات خداوند ـ تبارک ـ اصلا آدرسی نداریم.
«و اذا ثبت عجزنا عن التحقق بمعرفتها و ان شهدناها»
ترجمه: اگر ثابت شد ما به معرفت حقایق اشیاء دسترس نداریم و از محقق شدن به معرفت آنها عاجزیم و لو آنها را مشاهده کنیم «اما مشاهده از دور کنیم»
«تحقق بمعرفتها» یعنی آن معرفت در دل ما بنشیند به طوری که ما واقعا صاحب این معرفت بشویم معرفتهای شهودی اینچنین اند که در ما تحقق پیدا می کنند.
«فتسمیتنا لها باسم یدل علیها بالمطابقه دون استلزامه معنی زائدا علی کنه الحقیقه متعذر ضروره»
«تسمیتنا» مبتدی است و «متعذر» خبر است.
ما نمی توانیم تحقق به معرفت این حقایق پیدا کنیم. به همین جهت اسمی برای آن حقایق در مرحله تجردشان نداریم اسمی که بتواند بالمطابقه دلالت بر آن حقایق مجرده کند بلکه باید باید اسم را عبارت از لوازمی قرار داد که آن لوازم ما را بالملازمه به آن حقایق آگاه کند «از طریق لوازم باید به آن حقایق آگاه شد نه از طریق اسمی که بالمطابقه دلالت می کند» این بحث درمورد حقایق است اما خداوند ـ تبارک ـ از آنها مجردتر است پس ما هم اگر بخواهیم خداوندـ تبارک ـ را بیابیم باید از طریق معانی که بالملازمه ما را به خداوند ـ تبارک ـ منتقل می کند استفاده کنیم نمی توانیم از اسمی که بالمطابقه ذات را نشان می دهد استفاده کرد بر فرض که چنین اسمی باشد زیرا گفتیم چنین اسمی نداریم.
ترجمه: اینکه ما این حقایق را به نامی بنامیم که آن نام بالمطابقه دلالت بر حقایق کند بدون اینکه آن نام مستلزم معنای زاند بر کنه حقیقت باشد که ما از طریق همان معنای زائد به حقیقت برسیم. چنین تسمیه ای برای ما متعذر است.
«فان قیل: هب انه یستحیل ان نضع لذات الحق اسما علما مطابقا ـ کما ذکرت ـ »
سائل سوال می کند و می گوید ما نمی توانیم چنین اسمی که ذات خداوند ـ تبارک ـ را معین کند انتخاب کنیم اما می توانیم اسمی که بعضی اوصاف را معرفی کند پیدا کنیم و لو شارع نگفته باشد مثل «واجب الوجود» اسمی است که ما اختراع کردیم و در لسان شریعت نیامده است ولی با توجه به اوصافی که برای خداوند ـ تبارک ـ دیدیم نه در مرتبه ذات بلکه در مرتبه پایین چنین اسمی ساختیم. اگر توقیفی بودیم اجازه نمی دادیم چنین اسمی را بکار ببریم اما اگر توقیفی نبودیم اجازه می دادیم ولی بالاخره اسمی است که خودمان ساختیم اما اسمی که بتواند حکایت از ذات کند نمی توان ساخت ولی خود خداوند ـ تبارک ـ می توانیم چنین اسمی بسازد و در اختیار ما قرار بدهد. چه اشکال دارد همانطور که خداوند ـ تبارک ـ در قرآن خودش را با اسم «قدیر» و «علیم» و امثال ذالک که دارای نسبتند معرفی کرده خودش را با اسمی که فاقد هر نسبت است معرفی کند. در اینجا دو جواب می دهد:
جواب اول: استقراء کردیم و نیافتیم که چنین اسمی باشد. که این جواب را از صفحه 190 سطر 2 شروع می کند.
جواب دوم: در صفحه 192 سطر 2 می آید.
«هب» به معنای سلمنا است.
«ولکن لم لایجوز ان یسمی الحق نفسه باسم یدل علی ذاته بالمطابقه»
چرا جایز نباشد خود خداوند ـ تبارک ـ خودش را بنامد به اسمی که بالمطابقه بر ذاتش دلالت کند.
«ثم یُعرِّفنا بذلک فنعرف ذلک و حکمه بتعریفه»
«ذلک»: یعنی آن اسم را. ضمیر «بتعریفه» به خداوند ـ تبارک ـ بر می گردد.
سپس به ما معرفی کند و بگوید من را به اسم بخواهید که حکایت از ذات من می کند.
ترجمه: سپس ما را معرفی به این اسم کن و ما همان اسم را بشناسیم و هم حکم این اسم را به سبب تعریفی که کرده بشناسیم «نه اینکه ذاتا بشناسیم «بلکه به خاطر اینکه خداوند ـ تبارک ـ نزد ما تعریف کرده بشناسیم»
«و حکمه»: عرفا معتقدند که هر اسمی حکم دارد و این مطلب مهمی در عرفان است و گاهی از اوقات اسم ها را با هم ازدواج می دهند مثلا «علیم قدیر» که «علیم» و «قدیر» هر کدام مفرد هستند ولی با هم مزدوج شدند عرفا می گویند هر اسمی برای خود حکم دارد اگر ازدواج کنند حکم جدید پیدا می کنند و اثر این حکم در این عالم ظاهر می شود.
سائل می گوید چه اشکال دارد خداوند ـ تبارک ـ برای خودش اسمی جعل کند که آن اسم دارای حکمی باشد سپس هم آن اسم را برای ما تعریف کند هم حکمش را بیان کند.
«و یکون هو المسمی نفسه علی ما یعلمها لانحن؟»
او مُسَمِّیِ نفس است و نامگذاری کرده نه ما.
او آن طور که خودش نفس خودش را می داند برای ما اسم گذاشته و اسم را خودش به ما داده و ما برای او اسمی نگذاشتیم تا شما بگویید ما آن را درک نمی کنیم. بله ما ذات او را درک نمی کنیم. ولی او خودش ذات خودش را درک می کند و برای خودش اسم می گذارد.



[1] لوامع الانوار العرشیه فی شرح الصحیفه السجادیه، سید محمد باقر موسوی، ج 1، ص188، س15، ط عترت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo