< فهرست دروس

درس لوامع الأنوار الهیة(شرح عرفانی صحیفة سجادیة)

92/12/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا خداوند ـ تبارک ـ می تواند برای خودش اسمی قرار بدهد که فقط ذاتش را مشخص کند./ از نظر اصطلاح عرفانی اسمی برای خداوند ـ تبارک ـ وجود ندارد که فقط ذات را مشخص کند/ لفظ جلاله الله
«فنقول: الجواب عن هذا من وجهین احدهما الاستقراء»[1]
بحث در این بود که الله مشتق است یا علم است؟ اگر علم باشد اسم برای ذات است و اگر مشتق باشد و صفی مشیر به ذات خواهد بود. پس وقتی این اختلاف مطرح می شود که علم است یا مشتقاست مثل این است که گفته باشیم اسم ذات است یا صفت مشیر به ذات است شارح فرمود ممکن نیست اسم ذات باشد قهرا نتیجه گرفته می شود که علم نیست. اما به چه علت ممکن نیست اسم ذات باشد شروع به بیان این مطلب کرد و توضیح آن را از کلام قونوی آورد. قونوی گفت صحیح نیست اسمی داشته باشیم که مطابقهً دلالت بر ذات خداوند ـ تبارک ـ کند. ذات را نمی توان با هیچ اسمی مُسمیّ کرد سپس ادعا کرد که من این مطلب را هم ذوقا اثبات می کنم هم عقلا و هم به اصطلاح لغوی که در قرآن است یعنی عرفانا و فلسفیتا و قرآنا اثبات می کنم سپس شروع به بیان ذوقی کرد و توضیح داد که اسم ذات ممکن نیست وقتی توضیح این مطلب تمام شد. اشکالی مطرح شد و آن اشکال این بود
اشکال: ما چون آگاهی از ذات باری تعالی نداریم نمی توانیم اسم برای ذات خداوند ـ تبارک ـ بگذاریم اما خود خداوند ـ تبارک ـ می تواند برای ذات خودش اسم بگذارد و این اسم را به ما معرفی کند و حکم آن را بیان کند.
جواب: قونوی دو جواب می دهد که یک جواب در صفحه 190 سطر 2 می آید و جواب دوم در صفحه 192 سطر 2 می آید.
جواب اول: استقرا کردیم و چنین اسمی نیافتیم که خداوند ـ تبارک ـ برای خودش قرار داده باشد و ذاتش را با این اسم معرفی کرده باشد چون بعید است که این اسم را خداوند ـ تبارک ـ به ما معرفی کند ولی اگر وجود داشت و قرار بود معرفی شود به پیامبران خودش معرفی می کرد و آنها برای ما می گفتند در حالی که به پیامبران خودش معرفی نشده و آنها برای ما نگفتند اما به چه دلیل گفته می شود این اسم توسط پیامبران معرفی نشده است؟ جواب می دهند که اینچنین اسمی که اسم ذات باشد کارآیی آن قویتر از اسمائی است که صفات باشد. چون اسماء دیگر، اوصاف هستند که مشیر به ذات هستند. در وقت دعا که وقت التجاء و التماس و ابراز احتیاج است انسان به سراغ امری می رود که کارآیی آن بیشتر باشد سپس اگر اسم ذات موجود بود در وقت دعا، رُسُل به سمت آن اسم می رفتند در حالی که می بینیم در ادعیه که وقت تضرع و التماس است آن اسم مطرح نیست معلوم می شود که آن اسم در اختیار پیامبر نبوده اما آیا واقعا در نزد خداوند ـ تبارک ـ موجود بوده یا نبوده کاری نداریم لااقل این است که در دست پیامبر نبوده اگر بود در دعاهای خود می آورد و خداوند ـ تبارک ـ را به آن اسم، قسم می داد.
پس معلوم شد که آن اسم در اختیار پیامبر نبوده اما اینکه در اختیار پیامبر نبوده به دو قسم تقسیم می شود 1ـ یا اصلا وجود نداشته که خداوند ـ تبارک ـ در اختیار پیامبر قرار نداده است 2. یا وجود داشته ولی جزء اسماء مستاثره بود، یعنی اسمائی که خداوند تبارک برای خودش انتخاب کرده و در اختیار هیچ کس نمی گذارد. پس استقراءِ ما نشان داد که چنین اسمی وجود ندارد «مراد از ـ وجود نداشتن ـ یعنی لااقل نزد ما وجود ندارد.» استقر ایی هم که شده در محدوده خودمان نبوده بکله در محدوده انبیا بوده است.
خلاصه جواب اول: ما استقرا کردیم و این اسم را نیافتیم پس این اسم وجود ندارد و این از مواردی است که اگر پیدا نکردیم می گویم وجود ندارد چون اگر وجود می داشت داعی بر اظهار آن بود «مراد از داعی، احتیاج در وقت دعا است که ابراز می شود»
نکته: چنین اسمی در اختیار پیامبر نبوده اما بعضی اسمها قبل اسم اعظم در اختیار پیامبران و اولیا بوده اشاره کردند که چنین اسمی وجود دارد مثلا اسم اعظم را برای ما بیان کردند یکی از آنها خود اسم الله است ولی مهم گوینده آن است. این اسم در اختیار پیامبر است و پیامبر از آن استفاده می کند ولی ما می گویم اما نمی توانیم از آن استفاده کنیم لذا اگر در اختیار پیامبران قرار می گرفت در اختیار اولیاء الهی هم قرار می گرفت حتی در اختیار بلعم باعور که آدم فاسقی شد قرار گرفت اما در مورد اسم ذات هیچ نشانی داده نشده است.
سوال: آیا امکان ندارد اسم برای ذات خداوند ـ تبارک ـ جزء اسماء مستاثره باشد؟
جواب: اگر از اسماء مستاثره باشد به پیامبر داده نمی شود. احتمال دارد مستاثره باشد ولی برای ما روشن نیست ما می گوییم اینچنین اسمی در اختیار ما نیست. البته قونوی می گویند این اسم یا فی نفسه متعذر است یا جزء اسماء مستاثره است.
توضیح عبارت
«فنقول: الجواب عن هذا من و جهین: احدهما الاستقراء»
یکی از آن دو جواب استقراء است یعنی گشتیم و نیافتیم.
«فان هذا النوع لم نجده فی الاسماء و لا نقل الینا عن الرسل ـ الذین هم اعلم الخلق بالله ـ»
این نوع اسمی را در اسماء نیافتیم و از رسل هم به ما نرسیده.
«الذین هم...»: صفتی را برای رسل می آورد که مناسب بحث است. می گوید اگر به رسل نرسیده باشد کشف می کنیم که اصلا وجود نداشته زیرا رسل اعلم خلق به الله هستند. اگر آنها نتوانستند بدست بیاورند بقیه خلق به طرق اولی نمی توانند بدست بیاورند»
«و سیما نبینا محمد الذی نعتقد انه اکمل الرسل و اعلمهم ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ ولو کان لنُقل الینا»
«ولو کان» اگر چنین اسمی بود به ما هم می رسید
«وکیف لا؟ و مثل هذا من اهم ما یُخبَر به و اعزه و انفعه»
«ضمیر «اعزه» و «انفعه» به «ما» در «ما یخبر به» برمی گردد.
چگونه به ما نرسد در حالی که مهمترین خبری است که در اختیار امت قرار داده می شود نافعترین چیز است زیرا هر چیزی که نافع بوددراختیار ما قرار می دادند ولی برای آن شرائط قرار می دادند همانطور که برای اسم اعظم شرایط قرار می دادند.
«سیما فیما یرجع الی الالتجاء الی الله والتضرع فی المهمات الیه»
به خصوص این اسم در ادعیه به ما نقل می شد که ادعیه جای قسم دادن به خداوند ـ تبارک ـ است به اسمهایی که کارآیی دارند. و معلوم است که هر اسمی که کارایی آن بیشتر است بیشتر مورد توجه ما قرار می گیرد و حاجات ما به توسط این اسم بهتر برآورده می شود پس اگر وجود می داشت به خصوص در ادعیه برای مانقل می شد. لفظ «سیما» شاید مربوط به «اعز وانفع» نباشد بلکه مربوط به «لنقل الینا» باشد که بهتر است.
ترجمه: خصوصا در دعایی که التجاء و پناه بردن به خدا ـ تبارک ـ و تضرع در مهمات به سوی خداوند ـ تبارک ـ است.
«خصوصا النبی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ یقول فی دعائه»
«خصوصا» مربوط به «لنقل الینا» است یعنی خصوصا در دعای نبی نقل می شد. ولی ظاهر عبارت نشان می دهد که مربوط به «لنقل الینا» نیست بلکه اینطور معنی می شود که دعای پیامبر تاکید می کند نبود چنین اسمی را.
«اللهم انی اسئلک بکل اسم سمیت به نفسک او انزلته فی کتابک او علّمته احدا من عبادک او استاثرت به فی علم غیبک»
اسمهایی که پیامبر به آنها اشاره می کنند عبارتند از:
1 ـ «سمیت به نفسک» که شامل همه اسمها می شود چه اسم مستاثر چه غیر مستاثر.
2 ـ «انزلته فی کتابک» مراد اسمهایی است که در اختیار همه گذاشته شد. چون قرآن در اختیار همه است بس آن اسماء هم در اختیار همه است.
3 ـ «علمته احدا من عبادک» به یکی از عباد خودت تعلیم کردی ولو آن عباد در اختیار ما قرار نداده است. کسی از پیامبر بالاتر نیست که اسمی به او گفته شود ولی در اختیار پیامبر نباشد.
4 ـ «استاثرت به فی علم غیبک» یا خودت انتخاب کردی و درعلم غیبِ مخصوص خودت نگه داشتی و نگذاشتی کسی به آن عالِم شود.
«فهذا مما یلوح منه ان السوال من الحق بأعزّ اسمائه و احبها نسبه الیه انفع للسائل»
این کلام پیامبر و دعاها نشان می دهد «البته اگر دعاها نبود قانون اینگونه بود» که انسان در وقت حاجت بالاترین اسم و موثرترین اسم را به زبان می آورد چون می خواهد این حاجت ها را بگیرد لذا از بهترین وسیله استفاده می کند.
ترجمه: از کلام پیامبر معلوم می شود که سوال از حق به بالاترین اسمش و محبوبترین اسمی که نسبت به خداوند ـ تبارک ـ دارد انفع برای سائل است.
پیامبر خداوند ـ تبارک ـ را به اسم هایی می خواند که مقامات عالی دارند از اینجا معلوم می شود که شخص محتاج هر کس که می خواهد باشد به سمت بالاترین و موثرترین اسم می رود.
«و آکد فی اسباب الاجابه و نیل المراد»
در رسیدن به اجابت و مراد، این اسمائی که اعزّ و احب الی الله هستند در اسباب اجابت آکد و تاثیر گذارترند.
«و احق الاسماء نسبه الیه ـ سبحانه ـ ما کملت دلالته علیه و یوجد معناه دون مشارکه فی المفهوم منه»
اما بالاترین اسم چیست؟ اسمی است که ذات را معرفی کند.
ترجمه: احق اسماء نسبت به خداوند ـ تبارک ـ اسمی است که دلالتش بر خداوند ـ تبارک ـ دارد کاملتر باشد «و آن اسمی است که اختصاص به خداوند ـ تبارک ـ دارد و هیچ شریکی را ولو مفهوما در خودش راه نمی دهد مثل اسم «عالم» که شریک را در خودش راه می دهد ولو مفهوما یعنی موجودات دیگر هیچکدام عالِمِِِِ مصداقی نیستند یعنی مصداق عالمیت خداوند ـ تبارک ـ را ندارند ولی مفهوم عالِم را دارند پس عالم اسمی است که در مفهومش شریک وجود دارد. اسمِ علمِ خاص که برای ذات است در مفهومش هم شریک وجود ندارد پس این اسم از همه اسماء بالاتر است» و معنایش یافت می شود بدون مشارکت در مفهوم از آن اسم «ضمیر ـ منه ـ به ـ ما ـ در ـ ما کملت ـ یا به ـ احق الاسماء ـ بر می گردد یعنی اسمی که دلالتش بر ذات کامل باشد و معنایش بدون اینکه حتی مشارکِ در مفهوم داشته باشد افاده شود. چنین اسمی احق الاسماء است»
«و حیث لم نجد ذلک ـ مع مس الحاجه الیه و الاسترواح الحاصل من مفهوم الدعاء النبوی ـ دل علی عدم ظهور هذا الاسم من الحق»
«استرواح» یعنی آرامش یافتن.
چون چنین اسمی نیافتیم با اینکه حاجت به این اسم داشتیم و آرامش من یافتیم آرامشی که از مفهوم دعای پیامبر حاصل می شد.
«دل علی عدم ظهر ...» چون چنین اسمی نیافتیم دلالت کرد که چنین اسمی از جانب حق ظاهر نشده است.
«فهو اما امر متعذر فی نفسه او مما استاثر به الحق فی علم غیبه ـ کما اخبر صلی الله علیه آله و سلم ـ »
اینکه ظاهر نشده به دو صورت خواهد بود:
1 ـ یا اصلا نبوده که ظاهر شود.
2 ـ یا بوده ولی جزء اسماء مستاثره است و در اختیار ما قرار داده نشده است.
ترجمه: چنین اسمی یا متعذر فی نفسه بوده «یعنی اصلی جعلش متعذر بوده» یا از چیزهایی بوده که خداوند ـ تبارک ـ برای خودش انتخاب کرده و جزء علم غیبِ اختصاصی خودش قرار داده همانطور که فرمود «او مما استاثر به الحق فی علم غیبه»
«ولو امکن حصوله لاحد من الخلق لحصل لنبینا ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ »
اگر ممکن بود که این اسم برای خلقی حاصل شود باید برای پیامبر ما حاصل می شد چون پیامبر ما بالاترین خلق است. معنی ندارد که برای فردی ظاهر شود ولی برای پیامبر ما که بالاترین خلق است ظاهر نشود.
«فانه اکرم الخلق علی الله و اتمهم استعداد فی قبول فیضه و التلقی عنه»
استعدادش در قبول فیض از خداوند ـ تبارک ـ و تلقی فیض از خداوند ـ تبارک ـ قویتر بوده و چون استعداد قویتر بوده و خداوند ـ تبارک ـ طبق ظرفیت و استعداد جواب می دهد لذا اگر واقعا امکان داشت، خداوند ـ تبارک ـ آن اسم را در اختیار چنین استعدادی قرار می داد «یا امکانِ در اختیار قرار دادن، نبوده یا امکانِ جعل نبوده»
«و لهذا مُنِح علمَ الاولین و الاخرین»
«لهذا» به خاطر اینکه پیامبر، اکرم الخلق و اتمّ الاستعداد بوده.
ضمیر در «منح» به پیامبر بر می گردد.
ترجمه: به خاطر این، به پیامبر بخشیده شده علم اولین و آخرین «یعنی به خاطر استعداد کامل که دارد به پیامبر علم اولین و آخرین بخشیده شده اگر اسم مستاثر، وجود داشت در اختیار این خلق که اکرم الخلق است قرار می گرفت.
«فلو حصل له هذا الاسم»
جواب «لو» جمله «لم یحتج ای یقول» در سطر 18 است.
می گوییم شاید این اسم در اختیار پیامبر قرار داده شده. به چه جهت می گویید قرار داده نشده است؟ در جواب می گوید: به نحوه دعای پیامبر توجه کن که اگر این اسم در اختیار پیامبر قرار داده شده بود نمی گفت «او علمته احدا من عبادک او استاثرت به فی علم غیبتک» زیرا اگر در اختیار او بود همان اسم را می گفت و بیان نمی کرد «اگر اسمی بود که تو به کسی دادی یا در علم غیبت حفظ کردی» پس معلوم می شود آن اسم در اختیار پیامبر نبود زیرا اگر نبود این تعبیر را نمی آورد بلکه خود اسم را می آورد.
ترجمه: اگر این اسم را می داشت احتیاج نبود که پیامبر اینگونه دعا کند بلکه اسم را می آورد.
«مع ما تقرر ان مثل هذا یکون اجل الاسماء و اشرفها و اکملها»
اگر این اسم برای پیامبر حاصل می شد و آنچه که در جای خودش ثابت شده که مثل چنین اسمی که ذات را تبیین و معرفی کند بزرگترین و کاملترین و شریفترین اسم است.
«لکمال مطابقته الذات»
چرا بزرگترین است؟ چون با ذات مطابقت داشت اما بقیه اسمها کانّه بخشی از ذات را نشان می داد. «تعبیر به ـ کانه » کردیم چون ذات خداوند تبارک بسیط است و بخش دارداما ما با تعبیر مادی بیان می کنیم که بخشی از خداوند ـ تبارک ـ را نشان می دهد مثلا عالم، بخشی از خداوند ـ تبارک ـ را نشان می دهد قادر هم همینطور است اما اسمی که می خواهد ذات را معرفی کند همه را نشان می داد پس مطابقت کامل با مسمی داشت.
«و اختصاصه بکمال الدلاله علیها»
و این اسم از بین همه اسماء بهتر از همه دلالت می کرد و مختص به دلالت بر همه ذات بود.
«دون تضمنه معنی آخر یوهم اشتراکا او یفهم تعددا او کثره او غیر ذلک ـ »
و این اسم برای ذات خداوند ـ تبارک ـ متضمن هیچ معنایی که در مفهوم شریک باشد نیست اما صفت عالم معنایی است که در مفهوم، شریک دارد اگر چه در مصداق شریک ندارد.
ترجمه: این اسم، مطابقت با ذات دارد و معنای ذات را در بردارد نه اینکه متضمن معنای دیگر باشد که آن معنای دیگر به ذهن ما اشتراک را بیندازد «تا بگوییم خداوند ـ تبارک ـ در این اسم یا در این معنی با کسی شریک است» یا معنای دیگری که مفادش تعدد یا کثرت باشد «ولو مصداقِ کثیر نداشته باشد ولی معنایش مفاد تعدد و کثرت باشد که همین هم با وحدت خداوند ـ تبارک ـ مزاحمت دارد».
بعضی از الفاظ دلالت بر کثرت می کنند مثل کلّی که دلالت بر کثرت می کند ولو هیچ فردی برای آن نباشد یا یک فرد بیشتر نداشته باشد ولی همین دلالت بر کثرت، وحدت را مختل و کم رنگ می کند لذا قونوی می گوید معنای دیگری که دلالت بر تعدد و کثرت کند در آن اسمی که برای ذات قرار داده می شود وجود ندارد پس آن اسمی که برای ذات قرار داده می شود کاملا دلالت بر خداوند ـ تبارک ـ دارد و بر هیچ کس دیگر دلالت ندارد.
«او غیر ذلک»: یا محذور دیگری داشته باشد. ممکن است مراد این باشد که غیر از این چیزهایی که در مورد خداوند ـ تبارک ـ نیست بفهماند.
«لم یحتج ان یقول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فی دعائه: او علمته احداً من عبادک استاثرت به فی علم غیبتک»
این عبارت جواب برای «فلو حصل» است. یعنی اگر برای خداوند ـ تبارک ـ این اسم حاصل می بود پیامبر احتیاج نداشت که در دعایش اینچنین بیان کند.
«فان من ظفر باجلّ ما یتوسل به الی الحق و یرغب به الیه استغنی عن التوسل بغیره»
اما چرا احتیاج به اینچنین دعایی نداشت. چون اگر دسترسی به اسم بالاتر می داشت با همان اسم بالاتر متوسل به حق می شد و چون با آن اسم بالاتر متوسل به حق نشده معلوم می شود که آن اسم بالاتر را در اختیار نداشته است.
ترجمه: اگر کسی دسترسی پیدا کند به بالاترین وسیله ای که بتواند به توسط آن وسیله به حق برسد و به بالاترین چیزی که می تواند به توسط آن رغبت به حق پیدا کند از توصل به غیرِ این وسیله بی نیاز می شود.
«سیما علی سبیل الاجمال والابهام»
این عبارت اشاره به کار پیامبر دارد، کار پیامبر این بود که به صورت اجمال به سمت این اسماء رفته و فرموده «علمته احد من عبادک و استاثرت به فی علم غیبک» و اسمی از آن نیاورد و مبهم و مجمل گذاشته است. اگر اسم داشت آن را مبهم و مجمل نمی گذاشت.
«سیما» مربوط به «التوسل بغیره» است یعنی اگر پیامبر چنین اسمی در اختیار داشت از توسل به غیر بی نیاز می شد خصوصا توسل به غیری که به نحو اجمال و ابهام باشد. «یعنی پیامبر توسل به بالاترین اسم نکرد بلکه توسل به غیر بالاترین اسم کرد به نحو اجمال و ابهام»
«لعلوّ هذا الاسم علی ما سواه من الاسماء»
این عبارت تعلیل برای توسل است. چرا پیامبر از توسل به غیر بالاترین بی نیاز می شد؟ به خاطر اینکه این اسم، بالاتر و عالی تر بود از ماسوای خودش از اسماء پس باید پیامبر به سمت عالی ترین اسم می رفت در حالیکه نرفته پس کشف می کنیم که بالاتر از آن وجود نداشته است «یا اصلا وجود نداشته یا در اختیار پیامبر وجود نداشته است»
«فلما استعمل ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فی دعائه التقاسیم المذکوره عملا بالاحوط و اخذا بالاولی و الاخلق علم انه لم یکن متعیّنا عنده»
«الاولی» و «الاخلق» به یک معنی است.
«التقاسیم المذکوره»: مراد «کل اسم سمیت به نفسک» و «انزلته فی کتابک» و «علمته احدا من عبادک» و «استاثرت به فی علم غیبک» است. پیامبر این تقاسیم را ذکر کرد تا عمل به احوط کند و همه اسماء را جمع کند معلوم می شود که آن اسم خاص در نزد پیامبر معلوم و متعیّن نبوده. اگر هم متعیّن بوده نزد پیامبر نبوده است اگر نزد پیامبر بود. اینگونه سوال نمی کرده بلکه خود آن اسم را می گفت.


[1] لوامع الانوار العرشیه فی شرح الصحیفه السجادیه، سید محمد باقر موسوی، ج 1، ص190، س1، ط عترت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo