< فهرست دروس

استاد حشمت پور

93/02/18

درس لوامع الانوار العرشیه في شرح للصحیفة السجادیه

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث اینکه آیا برای ذات خداوند ـ تبارک ـ اسمی وضع شده یا نه؟/ لفظ جلاله الله.
«و اما ان یکون موضوعا لصفه اضافیه ـ کالاولیه و السببیه و الآخریه و الغائیه ـ»[1]
بحث در این داشتیم که آیا اسمی برای ذات خداوند ـ تبارک ـ داریم یا نداریم و همه اسماء دارای مفهوم وصفی هستند یعنی اسمهایی که داریم اوصاف را نشان می دهند و اسمی برای ذات، خالصاً عن الاوصاف نداریم.
کلامی را از قونوی نقل کردیم که می گفت اسمی برای ذات نداریم. الان به کلام مرحوم صدرا رسیدیم که او هم می خواهد بگوید اسمی برای ذات نداریم. مرحوم صدرا از قول کسی یا کسانی نقل می کند که گفتند 9 گونه اسم داریم ظاهر کلامشان این است که منحصراً همین 9 تا است و کمتر یا زیادتر نیست. مرحوم صدرا این 9 قسم را ذکر می کند سپس وارد این بحث می شود که قائلی ممکن است اینگونه بگوید: «الله» اسم برای هیچ یک از 8 قسم از اقسام 9 گانه نیست و آن را ثابت کند و یک قسم باقی می ماند که همان قسم اول است که اسم برای ذات باشد پس استدلال به این صورت می شود: اسماء همین 9 قسم را دارند نه بیشتر. در مورد الله، 8 قسم جایز نیست پس قسم نهم باقی می ماند که متعیّن می شود. بعداً هم ثابت می کنند که 8 قسم دیگر جایز نیست.
یعنی به تعبیر مرحوم صدرا 8 قضیه شرطیه یا قیاس استثنایی می آورند و می گویند: اگر الله اسم باشد به نحوی که از قسم دوم باشد فلان محذور را دارد پس از قسم دوم نیست اگر اسم باشد به نحوی که از قسم سوم چهارم و ... باشد فلان محذور را دارد پس از قسم سوم و چهارم و .... نیست.
توجه می کنید که استدلال متوقف بر این است که اسم منحصر در این 9 تا باشد اگر توانستیم قسم دهم درست کنیم استدلالِ این قائل تمام نمی شود.
مرحوم صدرا در بیاناتش مورد دهم ذکر می کند و توضیح می دهد که این انحصاری که شما در 9 مورد کردید انحصار تمامی نیست این قائل می خواست 8 قسم از آن 9 قسم را باطل کند یک قسم آن که اسم برای صفت ثبوتی باشد را در جلسه قبل بیان کردیم.
اقسام دیگر می توانند در یک بیان جامعی جمع شوند مثلا 3 بیان بیاورید که اسماء دیگر در آن سه بیان گنجانده شوند لذا این قائل 8 قیاس استثنائی درست نمی کند بلکه سه یا چهار قیاس می آورد همه 8 قسم را در این چند قیاس قرار می دهد. مثلا اینکه اسم برای صفت ثبوتی یا صفت سلبی یا صفت اضافی باشد. و بعداً ترکیب شد از اینکه اسم برای صفت سلبی اضافی یا ثبوتی اضافی باشد. این قائل که قیاس استثنایی می آورد این ترکیبی ها را به صورت جدا نمی آورد و می گوید اگر ترکیبی باشد همان محذوری را دارد که به صورت غیر ترکیب بود. بعداً که این قائل می خواهد خلاصه گیری کند می گوید 8 قیاس داشتیم که تالی آنها باطل است پس مقدم آنها هم باطل است.
توضیح عبارت
«و اما ان یکون موضوعا لصفه اضافیه ـ کالاولیه و السببیه و الآخریه والغائیه ـ و هو ایضا باطل بمثل البیان المذکور»
گفتیم اسم «الله» یا موضوع برای صفت کمالیه بخصوصها «یعنی بدون ترکیب و تنها مراد است» باشد که با دو بیان رد شد.
بیان اول: لازم می آید مفهومِ از «الله» با مفهومِ از «عالم» یکی باشد.
بیان دوم: لازم می آید «الله عالم» تکرار باشد و به معنای «الله الله او العالم عالم» باشد و هر دو، محذور داشتند پس اینکه الله، اسم برای صفت کمالیه باشد باطل شد. الان شارح می فرماید قسم دوم این است که الله موضوع برای صفت اضافی باشد مثل اولیت و سببیت و آخریت و غائیت.
این قسم هم باطل باشد به مثل همان بیانی که ذکر شد زیرا اگر الله به معنای اولیت و سببیت باشد همان دو اشکالی که قبلا گفتیم وارد می شود یعنی اشکال اول این بود که لازم می آید مفهوم از الله مفهوم از اولیت و سببیت و امثال ذلک باشد. اشکال دوم این است که وقتی گفته شود «الله اول او الله سبب» مثل این است که «الله» را تکرار کردیم.
«و اما ان یکون موضوعا للسلوب المحضه ـ کالقدوسیه و الفردیه و الجلالیه ـ »
یا الله وضع شده برای سلب تنها که همراه با اضافه و امثال ذلک نباشد مثل قدوسیت و فردیت و جلالیه که صفات سلبی اند زیرا قدوسیت به معنای این است که ماده نداشته باشد و فردیت به معنای این است که شریک نداشته باشد و جلالیت را ما به بزرگ بودن معنا می کنیم در حالی که معنایش پایین نبودن است.
«و هو ظاهر الاستحاله لانا لا نفهم من هذا اللفظ الا تحصّل امر حقیقی او اضافی لا رفع امر»
شارح می فرماید این احتمال هم باطل است زیرا ما از الله معنای ثبوتی می فهمیم و این صفات، صفات سلبی اند و ثبوت با سلب، یکی نیست پس نمی توان الله را با اینها یکی کرد.
ترجمه: اینکه الله موضوع برای این سلوب باشد ظاهر الاستحاله است چون ما نمی فهمیم از این لفظ «مراد از لفظ، الله است» مگر تحصل و حصولِ امر حقیقی یا اضافی نه اینکه رفع امری را بفهمیم «ما از الله می فهمیم که مطلبی را دارد اثبات می کند نه اینکه مطلبی را رفع می کند در حالی که اولیت و فردیت، سلب هستند و رفع می کنند پس نمی توان گفت الله، عین اینها است و بر اینها اطلاق می شود.
«و اما ان یکون موضوعا لجزء من الذات»
یا الله موضوع برای جزئی از ذات است. این، معنای دوم از معانی 9 گانه بود.
«و هو ایضا مستحیل لا ستلزامه ترکّب الواجب ـ تعالی عنه علوا کبیرا ـ»
این معنا هم صحیح نیست چون اگر الله موضوع برای جزء ذات باشد معلوم می شود که ذات خداوند ـ تبارک ـ جزء دارد و اگر ذات، جزء داشته باشد ذات خداوندـ تبارک ـ مرکّب می شود و ترکیب در ذات خداوند ـ تبارک ـ باطل است.
ترجمه: این فرض هم باطل است چون این فرض مستلزم ترکّب واجب است.
«و حالکونه موضوعا للمرکب عن بعض المعانی المذکوره مع بعضٍ یعرف بما ذکرناه من الاستحاله»
«حالکونه» باید جدا نوشته شود به این صورت «حالُ کونه» و مبتدی است و ضمیر آن به الله بر می گردد که خبر آن «یعرف» است مراد از «حال»، وضع است یعنی وضع اسماء مرکبه از توضیحی که درباره اسماء بسیطه داده شده معلوم می گردد.
تا اینجا 4 مطلب را باطل کرد:
1 ـ الله اسم برای صفت کمالی بخصوصها باشد.
2 ـ الله اسم برای صفت اضافیه باشد.
3 ـ الله اسم برای سلب محض باشد.
4 ـ الله اسم برای جزء ذات باشد.
ما می خواهیم 8 قسم را باطل کنیم پس 4 قسم دیگر باقی مانده آن 4 قسم باقیمانده را به اینصورت باطل می کند که حال و وضع اسماء مرکبه از توضیحی که درباره اسماء بسیطه داده شد فهمیده می شود. یعنی اگر گفتیم الله اسم برای اضافه و برای سلب به تنهایی نیست پس الله اسم برای مرکب از سلب و اضافه هم نیست چون در این صورت هم محذور اضافه و هم محذور سلب در آن وجود دارد یعنی محاذیری که در فرض های بسیط بیان کردیم در فرض هایی که مرکبند، نیز می آید و معلوم می شود که در آنها هم استحاله است.
ترجمه: حالت و وضع اینکه الله موضوع باشد برای مرکب از بعض معانی مذکوره با بعض دیگر، شناخته می شود با استحاله هایی که ذکر کردیم «و لازم نیست برای آنها استحاله جدیدی ذکر کرد همان استحاله های قبلی در این موارد می آید.
«فلم یبق من الاحتمالات التسعه المذکوره الا واحد و هو کون الاسم الله واقعا علی الذات دالّاً علیها مطابقه لاستحاله غیره»
«واقعا علی الذات» خبر «کون» است و «دالا علیها» خبر بعد از خبر است.
تا اینجا 8 قسم از 9 قسم رد شد فقط قسم اول باقی می ماند که الله اسم برای ذات باشد.
ترجمه: فقط یک احتمال ازاحتمالهای 9 گانه باقی مانده و آن یک احتمال این است که اسم الله واقع بر ذات و دال بر ذات باشد «اما به چه علت این یک معنی صحیح است» به خاطر اینکه غیر این وجه همه باطل شدند.
«لما علمت من استحاله التوالی باسرها عند فرض المقدمات الثمانیه المحتمله فی بادی الرای و ان فساد التوالی بأسرها یستلزم فساد المقدمات»
«باسرها» به معنای «بتمامها» است.
به چه علت آن 8 قسم باطل شدند و این یک قسم باطل نشد؟ می فرماید چون دیدی که تالی در هر 8 قیاس باطل بودند و اگر تالی باطل است مقدم هم باطل است.
مراد از «المقدمات» همین اقسام و احتمالات 8 گانه بودند.
«و کذا استحاله المفهوم المردد بین التوالی یستلزم استحاله المفهوم المردد بین شقوق المقدم»
ممکن است شخصی اینگونه بگوید که هر کدام از این مقدمات را باطل کردید چون دیدید که تالی آنها باطل است. فرض دیگری موجود است که شما متعرض آن نشدید و آن این است که مفهوم مردد بین این 8 قسم باشد.
تا الان 8 قسم را تعیین کردید و آن را باطل کردید ما یک مفهوم مردد بین 8 قسم قرار می دهیم تا الله اسم برای آن مفهوم مردد باشد. این احتمال را چگونه باطل می کنید؟
جواب می دهند که اگر همه توالی ها باطل شدند مردد بین توالی هم حکم همان توالی را دارد بالاخره این مردد با هر کدام از این قسم تطبیق کند محذور پیدا می کند. و بیرون از این 8 تا هم که نیست پس بالاخره یکی از این محاذیر همراه آن است.
ترجمه: همچنین استحاله مفهوم مردد بین توالی مستلزم این است که مفهوم مردد بین مقدم هم محال شود. پس فرض جدیدی که مفهوم مردد است درست نمی شود.
«و استحالته یوجب ثبوت نقیضه و هو الذی ادعیناه من کون لفظ الجلاله بازاء الذات الاحدیه المعرّاه عن الاعتبارات ـ حقیقیه کانت او اضافیه او سلبیه»
استحاله توالی یا استحاله مفهوم مردد بین شقوقِ مقدم که می تواند بر هر یک از آن 8 قسم صدق کند موجب ثبوت نقیض این مقدم خواهد بود یعنی وقتی ما گفتیم مقدم، باطل است نقیض مقدم، حق می شود. مقدم مثلاً قسم دوم تا قسم نهم بود و وقتی مقدم باطل شد نقیض این 8 قسم ثابت می شود و نقیض این 8 قسم، قسم اوّل است که الله اسم ذات است.
ترجمه: استحاله مفهوم مقدم «و به تبع استحاله مقدم» موجب ثبوت نقیضش می شود و نقیض، همان است که ما ادعا کردیم و آن مدعا عبارتست از اینکه لفظ جلاله که همان الله است به ازاء ذات احدیت است ذاتی که برهنه از اعتبارات است چه اعتبارات حقیقی باشد چه اضافی باشد چه سلبی باشد. «شما ـ یعنی مرحوم صدرا ـ گفتید اسم برای ذات نداریم و اسمی که برای ذات داریم باید با یکی از این اعتبارات همراه باشد. حال این قائل می گوید الله، اسم برای ذات احدی است که از این اعتبارات خالی است پس الله اسم برای ذات می شود»
«و الا یلزم کون هذا الاسم مع جلالته مهملا غیر موضوعٍ لمعنیً و هو ظاهر البطلان»
«و الا»: اگر الله اسم برای ذات نباشد با توجه به اینکه آن 8 قسم دیگر هم نبود لازم می آید که لفظ الله معنا نداشته باشد چون الله، اسم است و معنای اسم هم منحصردر همین 9 تا می باشد که گفتیم. 8 تا رد شد اگر قسم نهم را قبول نکند و الله را اسم ذات نداند لازم می آید الله، اسمِ بی معنا شود و این صحیح نیست.
ترجمه: اگر الله اسم برای ذات نباشد همانطور که اسم برای بقیه نبودلازم می آید که این اسم با جلالتش، مهمل و فاقد معنی باشد. «غیر موضوع لمعنی، بیان برای مهمل است» و اینکه لفظ الله، مهمل باشد ظاهر البطلان است.
صفحه 198 سطر 9 قوله «اقول»
جواب مرحوم صدرا از این قول قائل: مرحوم صدرا در جواب می فرماید الله، علم جنس است. اسم جنس نیست. و چون علم است اسم خواهد بود چون غالبِ اسم ها، علم هستند و چون علمِ جنس است تمام صفات کمالیه را شامل است لذا گفته می شود الله اسم برای مستجمع جمیع صفات کمالیه است.
اما چرا اسم جنس نیست؟ چون اسم جنس، عام و کلی است و خداوند ـ تبارک ـ شخص است و کلی نیست پس الله نمی تواند اسم جنس باشد اما می تواند علم جنس باشد چون علم، شخص است پس اگر خداوند ـ تبارکـ را علم جنس قرار بدهید از شخص بودن بیرون نیاوردید.
توضیح عبارت
«اقول فی الجواب ان هذا الاسم فی التحقیق من الاعلام الجنسیه للذات المستجمعه للصفات الکمالیه»
این اسم «یعنی الله» در تحقیق از اعلام جنس است «نه از اسماء جنس باشد» که وضع شده برای ذاتی که مستجمع جمیع صفات کمالیه باشد «اسم وضع شده برای ذات ولی ذاتی که دارای اوصاف کمالی است نه ذات خالص که ما تا الان جعل اسم برای ذات خالص را نفی می کردیم.»
«فهو علم لهذا المفهوم الجامع»
الله، علم است «و کلّی نیست» برای این مفهوم جامع «مراد از مفهوم جامع همین چیزی است که شامل همه 8 قسم شد».
چون الله علم است به آن علم گفتیم و چون علم برای مفهوم جامع است علم جنس گفتیم.
«و لیس من اسماء الاجناس اذ لیس اسم جنس لذاته لعدم کونه ـ تعالی ـ کلیا طبیعیا ـ کما زعمته طائفه من المتصوفه تعالی الله عن ذلک علواً کبیرا»
علم جنس است ولی اسم جنس نیست چون اگر اسم جنس باشد کلّی طبیعی می شود در حالی که خداوند ـ تبارک ـ کلی طبیعی نیست و شخص است. همانطور که کلی طبیعی بودن را طائفه ای از متصوفه گمان کردند.
«و لا ایضا اسم جنس لصفه من الصفات بخصوصها ـ کما مر ذکره ـ»
الله اسم جنس برای ذات نشد. آیا اسم جنس برای صفتی از صفات می تواند باشد؟ مرحوم صدرا را می فرماید اسم جنس برای صفتی از صفات نمی تواند باشد.
«فلم یبق من الاحتمالات الا ما ادعیناه»
در بین این احتمالاتی که ملاحظه کردیم آنچه که ما ادعا کردیم باقی ماند و بقیه رد شدند. آنچه که ما ادعا کرده بودیم علم جنس بود.
سوال: در علم جنس، کلیت قرار دارد پس باز هم کلی طبیعی است.
جواب: این صحیح نیست چون اگر کلی طبیعی است معنا ندارد که علم باشد. بله ممکن است کسی کلّی طبیعی را عَلَم کند ولی در این صورت کلی طبیعی، کلی طبیعی نخواهد بود بلکه فقط عَلَم است. اما معنای جنسی را توضیح دادیم که به چه معنا است وقتی گفته می شود الله علم جنس است یعنی علم است برای ذاتی که مستجمع جمیع کمالات است «همین که گفتیم مستجمع جمیع کمالات است، حالت جمعی آورده شد پس اسم جنس است»
«اذ لا یرد علیه شیء من الایرادات المذکوره»
بر این مدعایی که ما داشتیم «که علم جنس باشد» هیچ یک از ایراداتی که در قبل گفتیم وارد نیست. ایراداتی که گفتیم همان استحاله 8 تالی بود که بیان شد.
ما می گوییم الله علم جنس است و هیچ یک از این 8 اشکال بر این مبنا وارد نیست.
ترجمه: زیرا بر آنچه ادعا کردیم هیچ یک از ایرادات مذکوره وارد نمی شود.
«و هو خارج عن الشقوق التسعه المذکوره المشهوره»
این علم جنس بودن خارج است از شقوق 9 گانه ای که ذکر کردید و مشهور بودند که در صفحه 196 سطر 8 بیان شده بودند.
«و دعوی انحصار اقسام الاسامی فیما ذکر ممنوع»
مرحوم صدرا به این قائل می گوید که شما گفتید 9 تا اسم بیشتر نداریم و وقتی 8 تا باطل شد نهمی متعین می شود ما معنای دهمی ارائه دادیم. شما بر می گردید و به ما اشکال می کنید که معنای دهم از کجا آمد ما جواب می دهیم که آن 9 تا منحصر به حصر عقلی نبود بلکه حصر استقرایی بود و حصر استقرایی، حجت نیست.
ترجمه: اینکه ادعا کنید اقسام اسامی منحصر در همان 9 قسمی که در صفحه 196 ذکر کردیم محصورند ممنوع است.
«لانه غیر مستند الی امر عقلی بل مجرد استقراء غیر تام یکاد یوجد اسم خارج عن الجمیع ـ سواء کان لله او لغیره و سواء کان الواضع هو الله او غیره»
به خاطر اینکه انحصار مستند به یک امر عقلی نیست «یعنی حصر، حصر عقلی نیست» بلکه حصر استقرائی است و استقراء هم تام نیست «چون این قسمی که مرحوم صدرا فرمود را شامل نشد»
«یکاد یوجد»: چون استقراء است و استقراء هم تام نیست ممکن است اسمی باشد که از همه اقسام گذشته، خارج باشد چه آن اسم برای خداوند ـ تبارک ـ باشد چه برای غیر خداوند ـ تبارک ـ باشد، «چون آن اسماء 9 گانه را که گفتیم اختصاص به خداوند ـ تبارک ـ ندادیم بلکه مطلق اسم را گفتیم که 9 قسم دارد» و چه واضعِ اسم، خود خداوند ـ تبارک ـ باشد یا غیر خداوند ـ تبارک ـ باشد قبلا این بحث را داشتیم که اسم ذات را خود خداوند ـ تبارک ـ برای خودش جعل کند «چون اگر ما جعل کنیم ذات خداوند ـ تبارک ـ را نمی شناسیم» باز هم امکان ندارد اسمی برای ذات باشد که خالی از مفهوم صفت باشد.




[1] لوامع الانوار العرشیه فی شرح الصحیفه السجادیه، سید محمد باقر موسوی، ج 1، ص197، س13، ط عترت
.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo