< فهرست دروس

استاد حشمت پور

93/03/01

درس لوامع الانوار العرشیه في شرح للصحیفة السجادیه

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ همه اسماء الهی یا داخل در اسم ذات اند یا داخل در اسم صفاتند یا داخل در اسم افعال اند
2ـ آیا بین این دو عبارت تنافی است:
الف: در گذشته بیان شد برای ذات، اسمی وجود ندارد که عَلَم باشد
ب: همه اسماء الهی به ذات برگردانده می شوند.
«فالا سماء مع کثرتها منحصره فی هذه الثلاثه و ان کان کلها فی الحقیقه اسماء الذات»[1]
بحث در اسماء الهی داشتیم بحث اصلی درباره اسم الله بود. وارد این بحث شدیم که آیا عَلَم برای ذات است یا نیست یعنی حالتِ وصفی دارد یا حالت علمیت دارد؟ ثابت کردیم عَلَم نیست و حالت وصفی دارد سپس به مناسبت وارد بحث اسماء شدیم و سه نوع اسم برای خداوند ـ تبارک ـ قائل شدیم که عبارتند از اسم ذات و اسم صفات و اسم افعال. حال می فرماید تمام اسماء الهی را این سه عنوان جمع می کنند یعنی همه اسماء یا داخل در اسم ذات اند یا داخل در اسم صفاتند یا داخل در اسماء افعال اند ولی خود هر سه اسم هم به نحوی و به بیانی، اسم ذات هستند چون او هم که اسم برای صفات باشد با توجه به ارتباط صفات با ذات، اسم برای ذات می شود آن هم که اسم برای افعال است با توجه به اینکه این افعال، افعالِ ذات او هستند این اسماء هم اسماء ذات می شوند یک بیانی قطب شیرازی در شرح حکمه الاشراق در اوایل قسم دوم برای ارجاع تمام اوصاف به ذات دارد. همه اوصاف اضافی را به قیّومیّت برمی گرداند و قیومیت را به اسم ذات برمی گرداند سپس اسماء ذات را به نحوی اسم ذات می کند به این ترتیب به طور کامل کثرت را از ذات خداوند ـ تبارک ـ محو می کند. بیان بسیار خوبی دارد. جا دارد که به آن مراجعه شود.
الان هم بحث در این است که تمام اسماء را به اسماء ذات منتهی می کنیم. در اینصورت اسماء ذات را هم عین ذات می کنیم وذات، بسیطِ محض می شود. سپس شروع به بحث می کند و می فرماید در بین اسماء، بعضی اسمها را داریم که هم می توانند اسم ذات باشند هم اسم صفات باشند و هم اسم افعال باشند. لحاظ ها فرق می کند لذا به لحاظی اسم ذات قرار داده می شود به لحاظی اسم صفات قرار داده می شود و به لحاظ سوم اسم افعال قرار داده می شود مثلا مثل «رب» که معانی متعددی دارد که اگر به یک معنای آن توجه شود اسم ذات می شود. اگر به معنای دوم توجه شود اسم صفات می شود و اگر به معنای سوم توجه شود اسم افعال می شود.
سپس به مقایسه بین این مطلبی که در اینجا گفتند و کلامی که در جای دیگر گفتند که آیا بین این دو کلام منافات وجود دارد یا ندارد می پردازند. و اگر منافات وجود دارد آن را رفع کند.
در گذشته گفتند برای ذات اسمی نداریم که علمِ ذات باشد حتی الله را هم علم ذات نگرفتند و گفتند اگر نِسَب و اضافات را ملاحظه کنید می توانید اسم را مطرح کنید یعنی اسم، اسم برای ذات به همراه نسب و اضافات و صفات است یعنی باید معنای وصفی در اسم باشد. نمی توان اسم را اسم برای ذات قرار بدهید. اما در اینجا بیان می کند همه اسماء را به ذات بر می گردانیم.
می فرماید بین این دو کلام منافاتی نیست چون ما اسم ذات را هم اسم ذات خالص نمی دانیم. اینکه ما اسم ذات بکار می بریم منظورمان این نیست که علم برای ذات است بلکه منظور ما این است که اسم است برای ذاتی که مثلا با علم ملاحظه شده و اسم آن، «عالِم» شده و با قدرت ملاحظه شده و اسم آن، «قدرت» شده. این اسماء ذاتی که ما الان می گوییم غیر از اسم ذاتی است که آن را نفی کردیم این اسماء ذات، اسمائی هستند که همراه با صفت اند همانطور که روشن شد یعنی در واقع «عالم» و «قادر» اسم است و عالم و قادر خالی از وصف نیستند. درست است که اسم ذات هستند ولی نه اسم ذاتِ خالص باشند پس اسم ذاتی که الان همه صفات را به آن برمی گردانیم غیر از آن اسم ذاتی است که قبلا نفی می کردیم لذا منافاتی نیست.
توضیح عبارت
«فالاسماء مع کثرتها منحصره فی هذه الثلاثه و ان کان کلها فی الحقیقه اسماء الذات»
اسماء الهی با کثرتشان منحصر در این سه تا هستند «یعنی همین سه قسمِ اسم ذات و اسم صفات و اسم افعال را دارند» و لو اگر هر سه را حساب کنی اسماء ذاتند و به ذات بر می گردند «ولی می توان اسماء را به همین سه قسم تقسیم کرد» البته می توان همه اینها را به اسم ذات بر گرداند چنانکه قطب شیرازی این کار را کرده است.
«و لذا قیل: احد بالذات کلٌّ بالاسماء»
«لذا»: چون که همه این اسماء به ذات بر می گردند.
ترجمه: وبه خاطر این که همه این اسماء به ذات برمی گردند در مورد خداوند ـ تبارک ـ گفته شده اگر خود همین ذات را ملاحظه کنی، احد است و اگر اسمائش را ملاحظه کنید کلّ است. «پس کلّ اسماء به این ذات بر می گردد پس همه اسماء، اسماء ذات می شوند والا معنا نداشت که ذات را «کلّ» بگویند بلکه می گفتند ذات و صفات وافعال، «کل» هستند در حالی که اینطور نگفتند بلکه گفتند ذات، کلّ است و اگر ذات، کلّ است معلوم می شود بقیه اسماء را هم به اسماء ذات بر گرداندند
«وقد یجمع بعض الاسماء المراتب الثلاث ـ کالرب مثلا»
گاهی بعضی اسماء هر سه مرتبه را جمع می کنند یعنی هم اسم ذات است هم اسم صفات است هم اسم افعال است مثل «ربّ»
«فانه من حیث دلالته علی الذات یسمی باسم الذات و من هذا الباب ماورد: کان ربا اذ لا مربوب[2]»
این «ربّ» از جهت اینکه دلالت بر ذات می کند اسم ذات نامیده می شود و از این باب است آنچه که وارد شده که وقتی که مربوی نبود و فعلی صادر نشده بود و صفت پرورش دادنی هنوز تحقق نیافته بود خداوند ـ تبارک ـ ربّ بود این رب، اسم ذات است و الا اگر بخواهد اسم صفات باشد باید حالت وصفی پیدا شود و آن حالت وصفی در صورتی پیدا می شود که خداوند ـ تبارک ـ پرورشی را شروع کند و خلقی داشته باشد. فعل هم که نوعی پرورش است احتیاج دارد که مربوبی باشد تا خداوند ـ تبارک این فعلی را که ربوبیت است اِعمال کند. در حالی که هنوز مربوبی نبود، رب بود پس ربّ، اسم صفات و افعال نیست.
مرحوم خواجه عبارت خوبی در نمط چهار اشارات دارد و بارها گفتیم که خالق اسم خداوند ـ تبارک ـ است ولی اسم افعال است یک خالق دیگر بر خداوند ـ تبارک ـ اطلاق می شود و آن «کونه بحیث ان یخلق است» آن خالق، ناشی از این «کونه بحیث این یخلق» است و این «کونه بحیث ان یخلق» صفت ذات است و خالق، صفت فعل است. «کونه بحیث ان یخلق» در واقع همان قدرت است زیرا معنای این جمله این است که خداوند ـ تبارک ـ طوری است که می تواند خلق کند این، صفت ذات است پس صفتِ فعل را به این بیان به صفت ذات برمی گرداند.
یکبار می گوییم خالق است. یعنی بالفعل خلق کرده و یکبار می گوییم طوری است که می تواند خلق کند یعنی ذاتش اینطور است که می شود خلق کند. این، صفت ذات می شود. ربّ هم به همین معنا صفت ذات می شود یعنی خداوند ـ تبارک ـ طوری است که می تواند پرورش دهد. این توانایی برای او هست لذا صفت ذات می شود. اما وقتی پرورش را شروع می کند صفت فعل می شود پس وقتی که مربوبی نبود خداوند ـ تبارک ـ رب بود و رب به عنوان اسم ذات برای او بود.
«و بمعنی المالک یدل علی الصفه»
اگر ربّ را به معنای مالک بگیرید دلالت بر صفت می کند. در مالک، فعلی نیست مالک فقط یک صفت است و حکایت از فعل نمی کند.
«و بمعنی المُصلِح یدل علی الفعل ـ»
رب به معنای مصلح یعنی پرورش دهنده است و پرورشِ خداوند ـ تبارک ـ پرورشِ مُفسد نیست بلکه پرورشِ مصلح است و موجودات را اصلاح می کند این ربّ از اسم فعل است.
یک قاعده ای برای تفاوت اسم ذات و اسم فعل از مرحوم کلینی نقل کردیم دوباره آن را یادآوری می کنیم. مرحوم کلینی می فرمایند:
اسم ذات، اسمی است که مقابِل ندارد یعنی خداوند ـ تبارک ـ به مقابلش متصف نمی شود ولی اسم فعل اسمی است که مقابل دارد مثلا عالم که مقابلش جاهل است. خداوند ـ تبارک ـ را نمی توان متصف به جاهل کرد و فقط به عالم متصف می شود. قادر، مقابلش عاجز است. خداوند ـ تبارک ـ به عاجز متصف نمی شود پس عالم و قادر صفت ذات و اسماء ذات هستند. اما خداوند ـ تبارک ـ به «شافی» و «مُمرِض» هر دو متصف می شود این، نشان می دهد که اسم، اسمِ فعل است که خداوند ـ تبارک به اسم و مقابلش متصف می شود.
در ما نحن فیه خداوند ـ تبارک
ـ به مصلح متصف می شود. آیا به مفسد هم متصف می شود؟ خود خداوند ـ تبارک ـ می فرماید ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ﴾ [3]ضلالت یک نوع افساد است. نه اینکه جسما فاسد کند بلکه به لحاظ معنوی فاسد می کند «یضل» مقابل «یصلح» و «یهدی» است. در آنجا چگونه توجیه می شود که خداوند ـ تبارک ـ به خودش اضلال را نسبت می دهد و به همین معنا، افساد نسبت داده می شود؟ لذا باید اضلال را اینگونه معنا کرد که قانون خداوند ـ تبارک ـ این است که اگر کسی به سمت ضلالت برود خداوند ـ تبارک ـ وسایل ضلالت را برای او هموار می کند. می تواند جلوی آن را بگیرد ولی نمی گیرد. این اضلال الهی است مثل کسی که در سراشیبی می افتد. این شخص خودش در سراشیبی قرار گرفته و خداوند ـ تبارک ـ می تواند جلوی او را بگیرد ولی نمی گیرد تا او به پایین برود مراد از اضلال این نیست که خداوند ـ تبارک ـ ابتداءً اضلال می کند. اضلالِ ابتدایی برای خداوند ـ تبارک ـ اصلا نیست لذا در آیه آمده ﴿کُلَّاً نُمِدُّ هَولَاءِ وَ هَولَاءِ﴾ [4]یعنی اگر شخصی شروع کند خداوند ـ تبارک ـ امداد می کند در اینصورت صدق می کند که خداوند ـ تبارک ـ اضلال کرد یعنی می گذارد تا آخر بروی. افساد هم همین معنا را دارد. ما خودمان شروع می کنیم و خداوند ـ تبارک ـ ما را امداد می کند یا لااقل جلوی ما را نمی گیرد.
پس مصلح صفت فعل است چون خداوند ـ تبارک ـ به مقابلش هم متصف می شود همانطور که مرحوم کلینی فرموده است.
«و لا یخفی ان ما ذکر فی هذه التقاسیم من الاسماء الذاتیه لا ینافی ما ذکرنا من عدم وضع الاسم المخصوص للذات الاحدیه الصرفه مع قطع النظر عن النسب والاضافات»
«من الاسماء الذاتیه» بیان برای «ما ذکر» است.
«مع قطع النظر عن النسب و الاضافات» توضیح «صرفه» است.
آنچه که ذکر شد در این تفاسیر منافات ندارد با آنچه ذکر کردیم از اینکه وضع نمی شود اسم مخصوص برای ذات احدیه صرفه، ذاتی که با آن ذات، توجه به نسب و اوصاف و اضافات نشده باشد. اگر توجه به نسبت و اوصاف و اضافات شده باشد و اسمی باشد که این معانی را هم در برداشته باشد اشکالی ندارد ولی برای ذات صرف که هیچکدام از این ها در آن تصور نشود نمی توان اسمی داشت. مرحوم شارح می گوید بین حرف ما که الان گفتیم با حرفی که قبلا گفتیم منافاتی نیست چون اسماء ذات به این معنا نبود که اسماء ذات صرفه باشد بلکه اسماء ذات بودند که دارای معنای صفت یا نسبت بودند.
«و یدل علی ما ذکر ما ذکره فی الکافی فی الحدیث الثانی من باب حدوث الاسماء»
«ما ذکر»: یعنی خداوند ـ تبارک ـ دارای اسماء است.
حدیثی نقل می شود که در آن حدیث اینطور آمده که خداوند ـ تبارک ـ محتاج به هیچ اسمی نبود. زیرا که متمیز از غیر بود و به خودش عالم بود و هیچ وقت خَلطی رخ نمی داد تا به توسط آن اسم بتواند جلوی آن خلط را بگیرد. می دانیم که اسم برای جلوگیری از خَلط آورده می شود یعنی اسم این شخص را زید می گذاریم و اسم دیگری را عمرو می گذاریم تا مخلوط نشود یعنی وقتی اشاره می کنیم مخاطب بفهمد که به چه کسی اشاره می شود یا وقتی که صدا می کنیم خود شخص بفهمد که او را صدا می کنیم. مثلا اگر دو فرزند داشته باشیم که هیچکدام اسمی نداشته باشند و هر دو در یک جا باشند که اشاره ی ما را نبینند وقتی می خواهیم صدا کنیم چگونه صدا می کنیم؟ نمی توانیم صدا کنیم یا وقتی می خواهیم از یکی از فرزندان خبر بدهیم که فلان کار را انجام داده نمی توان برای مخاطب بیان کرد پس اسم برای این است که شخص را بخوانیم یا با اسم معرفی کنیم. خداوند ـ تبارک ـ احتیاجی به این اسم نداشت زیرا ذاتش ممتاز بود چون یکی بود و خَلطی رخ نمی دهد. از طرفی، موجودی وجود نداشته که خداوند ـ تبارک ـ بخواهد خودش را با آن معرفی کند یا او بخواهد خداوند ـ تبارک را بخواند پس خداوند ـ تبارک ـ احتیاج به اسم نداشته است. بعدا که خلایق خلق می شوند خلایق می خواهند خداوند ـ تبارک ـ را بخوانند و ناچارند خداوند ـ تبارک ـ را با اوصاف بشناسند در اینصورت خداوند ـ تبارک ـ برای خودش اسم خلق می کند. این بیان نشان داد که بعد از خلقِ خلایق، خداوند ـ تبارک ـ برای خودش اسم می گذارد این بیان، بیان صحیحی نیست. او قبل از خلق خلایق، برای خودش اسم گذاشت چون اولین خلقش همان اسمائش بودند و آن اسماء را پیدا کرد بعدا موجودات را خلق کرد ولی علت اینکه برای خودش اسم قرار داد این نبود که خودش محتاج به اسم بود. زیرا خودش احتیاج به اسم نداشت علتش همین بود که گفتیم تا دیگران او را بخوانند اولا و با این اسماء او را بشناسند ثانیا. هم خواندن او احتیاج به این اسماء داشت هم شناخت او از طریق اسماء بود. چون ذات او را نمی شد شناخت باید از طریق اسماء شناخته شود. همچنین در وقت خواندن او با اسماء خوانده شود لذا خودش می فرماید ﴿وَ لِلَّهِ الاَسمَاءِ الحُسنَی فَادعُوهُ بِهَا﴾ [5]که اگر بخواهیم خداوند ـ تبارک ـ را بخوانیم باید با اسماء حسنی بخوانیم پس هم خواندن خداوند ـ تبارک ـ احتیاج به وجود اسم داشت هم شناختن خداوند ـ تبارک ـ احتیاج به وجود اسم داشت لذا خداوند ـ تبارک ـ برای خودش اسم گذاشت و الا احتیاج به اسم نداشت.
«عن ابن سنان قال: سالت ابا الحسن الرضا ـ علیه السلام ـ هل کان الله عزوجل ـ عارفا بنفسه؟... الی ان قال: فلیس یحتاج ان یسمی لنفسه و لکنه اختار لنفسه اسماء لغیره یدعوه بها لانه اذا لم یُدعَ باسمه لم یعرف[6]ـ الحدیث»
آیا خداوند ـ تبارک علم به خودش داشت؟ امام جواب می دهند و می فرمایند خداوند ـ تبارک ـ احتیاج نداشت که برای خودش نام بگذارد ولی در عین حال برای خودش اسماء گذاشت تا دیگران خداوند ـ تبارک ـ را به این اسماء بخوانند چون اگر خداوند ـ تبارک ـ با اسمش خوانده نشود شناخته نمی شود.
دو فایده برای اسم داشتن در این حدیث بیان شد:
1ـ برای خواندن خداوند ـ تبارک ـ احتیاج به اسم است.
2ـ برای معرفت پیدا کردن به خداوند ـ تبارک ـ احتیاج به اسم است.
«الحدیث»: یعنی حدیث ادامه دارد که بقیه حدیث را نقل نکرده.
«ای فلیس الله ـ تعالی ـ بمحتاج الی ان یسمی ذاته باسم لکونه متمیزا بذاته عن سواه»
خداوند ـ تبارک ـ احتیاج ندارد که خودش را به نامی، نامگذاری کند چون متمیز است و متمیز احتیاج به اسم ندارد چون با ما سواه اشتباه نمی شود تا احتیاج باشد که ما به وسیله اسم او را جدا کنیم. در جایی که اشتراک هست اسم می آوریم تا خَلط نکنیم.
«و لکنه ـ تعالی ـ اختار لنفسه اسماء لائقه بذاته لاجل غیره»
خداوند ـ تبارک ـ اختیار کرده برای خودش اسمائی که لائق به ذات خودش است و این اسماء را به خاطر غیر خودش انتخاب کرده.
«لان یدعوه بها و یسال مآربه و مقاصده عنه ـ تعالی»
این عبارت عامل اول برای جعل اسم است که این اسم را جعل کرد تا غیر خداوند ـ تبارک او را به این اسماء بخواند و آن غیر به توسط این اسماء از خداوند ـ تبارک ـ حاجات و مقاصدش را در خواست کند.
«و لِاَن یُعرَفَ الله بتلک الاسماء»
این عبارت عامل دوم است. اسم گذاشت تا به وسیله این اسماء شناخته شود.
«اذ لیس لکل احد ان یعرف المعانی الآلهیه و المعارف الربانیه الا بوسیله الاسماء المسموعه»
چون همه نمی توانستند به معانی الهیه معرفت پیدا کنند ناچار بود اسم بگذارد تا همه به وسیله آن اسم او را بشناسند.
تا اینجا معلوم شد که خداوند ـ تبارک ـ به خاطر احتیاجش اسم نگذاشته بلکه اسم گذاشته تا اولا بشر بتواند او را بخواند و ثانیا بشر بتواند او را بشناسد.



[1] لوامع الانوار العرشیه فی شرح الصحیفه السجادیه، سید محمد باقر موسوی، ج 1، ص200، س1، ط عترت.
[2] بحار الانوار، ج57، ص165. التوحید، ص309.
[6] الکافی، ج1، ص133، حدیث2. بحار الانوار، ج4، ص88.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo