< فهرست دروس

استاد حشمت پور

93/03/22

درس لوامع الانوار العرشیه في شرح للصحیفة السجادیه

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ وجود، به صفتی از صفات تجلی می کند. 2 ـ رابطه ذات با صفت، رابطه وجود و ماهیت است.
«فالوجود یتجلی اولا بصفه من الصفات فیتعین و یمتاز عن الوجود المتجلی بصفه اخری»[1]
بحث در این بود که خداوند ـ تبارک ـ شؤونی دارد که مراتب غیبی او به حساب می آیند و مفاتیح الغیب نامیده می شوند و این شؤون را از باطن به ظاهر می آورد و موجودات، آفریده می شوند. بحثی که الان می خواهیم شروع کنیم این است که وجود، تجلی می کند به صفتی از صفات و صفتی با این تجلی ظاهر می شود دوباره همین وجود تجلی می کند با صفت دیگر، و صفت دیگر به وجود می آید. به این ترتیب چون تجلی مختلف شد صفات هم مختلف و متمایز می شوند. وجودی که تجلی می کند و هر بار به صفتی ظهور پیدا می کند همان ذات الهی است و این ذات وقتی با صفتی همراه می شود اسمی درست می شود پس صفاتِ ممتاز، که بر ذاتِ واحد وارد می شوند اسماء ممتازه می سازند.
تا اینجا تاکید مطالب قبل بود. اما الان می خواهیم ببینیم آن ذات که وجود است با این صفت که بر اثر تجلّی حاصل شده چه تفاوتی دارد؟ می فرماید رابطه ذات با صفت رابطه وجود و ماهیت است «این مطلب را مرحوم صدرا در شواهد الربوبیه هم آورده است» معنای کلام این است که همانطور که وجود به ذاتش موجود است و ماهیت با وجود، موجود است اگر وجود را برداریم ماهیت نخواهد بود همچنین تمام اوصاف به این وجود موجودند اگر آن وجود را برداریم این اوصاف نخواهند بود.
آن وجودی که اسماء به آن بسته شدند چه وجودی است؟ آیا ذات اله است؟ می گوییم خیر چون ذات، غیب الغیوب است زیرا اگر آن ذات بخواهد تجلی کند و خودش را آشکار کند با غیب الغیوب بودنش نمی سازد پس مراد از وجودی که گفتید ذات است چه می باشد؟ جواب می دهند که مراد، اسم الله است. ما آن را وجود گرفتیم و گفتیم اگر به فلان صفت تجلی کند علم درست می شود و اگر به فلان صفتِ دیگر تجلی کند قدرت درست می شود و اگر آن صفت ها را با ذات جمع کنیم اسم درست می شود. متجلّی در این صفات و تفصیل یافته در این صفات، ذات نیست بلکه الله است اما الله که مجمل است «اما نه مجمل اصولی بلکه مجمل فلسفی است» یعنی بسیط است وقتی بخواهد مفصَّل بشود با تجلیاتِ متعدد، مفصَّل می شود و همین الله، عالم و قادر و .. می شود.
پس آن که در صفات تجلی می کند الله است نه آن ذاتی که ممنوع است و ماسوی الله به آن راه ندارد. این مطلب تا اینجا گفته شد و بحث ادامه دارد زیرا این اوصاف هم دوباره تجلیاتی دارند و با این تجلیات، با فاصله و بی فاصله کلِّ عالم درست می شود پس همه عالَم مظهر اسم خداوند ـ تبارک ـ هستند. همان الله ظهور پیدا کرده و اوصاف و اسماء متعدد درست شدند دوباره اسماء و صفات ظهور پیدا کردند و موجودات بعدی درست شدند تا اینکه به آخرین موجودات برسیم که همه از ظهور همان الله به وجود آمدند پس عالَم، مظاهر اسماء حُسنی هستند و اسماء حسنی، تفصیل الله هستند پس همه موجودات از الله درست شدند. این بیانی بود که مرحوم شارح فرمودند. سپس تایید از کلمات ائمهعلیهم السلام می آورد مثلا اسمی که با آن اسم عرش را خلق کردی، اسمی که با آن اسم دریا و بیابان را خلق کردی. معلوم می شود که خداوند ـ تبارک ـ همه اینها را با اسماء خلق کرده است پس کلّ مخلوقات، مظاهر اسمائند و اسماء هم تفاصیل الله اند.
توضیح عبارت
«فالوجود یتجلی اولا بصفه من الصفات فیتعین و یمتازعن الوجود المتجلی بصفه اخری»
وجود ابتدا تجلی می کند به صفتی از صفات، وقتی که صفتی جلوه دارد متعین و ممتاز می شود از خود همین وجودی که متجلی به صفت دیگری است. «این وجود، تجلی با صفتی می کند و وقتی با این صفت، همراه شد ممتاز می شود از خود همین وجودی که متجلی با صفت دیگر است در این صورت صفت های جدا از هم درست می شوند و تفاصیل به وجود می آید بعداً این صفات را با ذات مرکب می کنیم و اسم درست می شود. بعد از اینکه این مطلب را می گوید رابطه بین وجود و صفت را بیان می کند که مثل رابطه بین وجود و ماهیت است بعداً بیان می کند آن وجودی که با تمام صفات همراه است غیب الغیوب نیست بلکه الله است.
«فیصیر حقیقهً مّا من الحقائق الاسمائیه»
وجود بعد از اینکه به صفتی از صفات تجلی کرد و با آن صفت همراه شد حقیقت خاصی از حقایق اسمائیه می شود و اسماء را می سازد.
«حقایق الاسمائیه»: یعنی اسمائی که تمامشان حقیقت اند و بعداً از آنها رقیقت ها به وجود می آید.
«فالفرق بین ذاته ـ سبحانه ـ و بین اسمائه و صفاته کالفرق بین الوجود و المهیّه فی ذوات المهیات»
فرق بین ذات «تعبیر به ذات می کند که بعداً معلوم می شود مرادش از این ذات، الله است نه آن ذات غیب الغیوب زیرا آن، جلوه ای ندارد و خودش را برای کسی روشن نمی کند» خداوند ـ تبارک ـ و اسماء و صفاتش مانند فرق بین وجود و ماهیات در ذوات الماهیات است «یعنی در موجوادتی که صاحب ماهیت هستند».
«الا انه سبحانه ـ لامهیه له»
الا اینکه برای خداوند ـ تبارک ـ ماهیتی نیست.
صفاتش را به منزله ماهیت گرفتیم ولی آنها را بمنزله ماهیت نگرفتیم.
«لانه صرف انیهٍ انبجست منه الانیات کلها»
چرا خداوند ـ تبارک ـ ماهیت ندارد چون انّیّتی است که همه انّیّات از او ظاهر شدند.
«فکما ان الوجود موجود فی نفسه و المهیه لیست موجوده فی نفسها من حیث نفسها ـ بل من حیث الوجود»
از اینجا وجه شبه را توضیح می دهد.
اسماء عبارت از وجود مع الصفات هستند همانطور که موجوداتِ متعیّنه عبارتند از وجود مع الماهیات. حال می خواهد رابطه بین ذات و صفت که مثل رابطه وجود و ماهیت است را توضیح دهد لذا می فرماید همانطور که وجود، موجود است فی نفسه «یعنی وجودش را از چیزی نگرفته» ولی ماهیت به لحاظ خودش موجود نیست بلکه وقتی همراه وجود می شود موجود می شود «بلکه از حیث وجود، موجود می شود».
«فکذلک صفات الحق و اسماؤه موجودات لا فی انفسها من حیث انفسها بل من حیث الحقیقه الالهیه»
خودشان به لحاظ خودشان موجود نیستند آن ذاتی که تجلی می کند موجود است و اینها همراه او موجودند.
«بل من حیث الحقیقه الالهیه»: این اسماء و صفات موجودند از جهت اینکه حقیقت الهیه را دارند که حقیقت الهیه همان الله است. دقت کنید که بحث ذات را کنار گذاشت و از ذات، منتقل به حقیقت الهیه شد و گفت این حقیقت الهیه است که در اسماء است و اسماء اگر موجودند به خاطر این حقیقت الهیه است همانطور که ماهیت اگر موجود است به خاطر آن وجودی است که دارد. اگر وجود را بگیریم ماهیت نیست. اگر حقیقت الهیه را همه بگیریم اسماء هم نیستند چون اسماء، تفصیل همان هست.
«و هذا الوجود من حیث الالهیه الذی هو من حیث الاطلاق حقیقه اسم الله المتضمّن لسائر الاسماء»
این وجود از حیث اطلاقش حقیقت اسم الله است و از حیث تقیداتش گاهی عالم و گاهی حکیم و گاهی جلیل می شود. اینها قیودات و تقیدات و تعینات اند. اما از حیث اطلاق که هیچکدام از این قیدهای اوصافی را نیاورید در اینصورت فقط الله می ماند که وجود است اما از حیث الاهیت است.
ترجمه: این وجود از حیث الاهیت «که همان حیث اطلاق است» عبارتست از حقیقت اسم الله «این وجودی که مطلق است حقیقت اسم الله» است که متضمن سائر اسماء است «یعنی متضمن بقیه اسماء است البته اگر خود الله را وجود حساب کردیم و اسماء حساب نکردید مراد از سائر اسماء، جمیع اسماء می شود».
«و اما الذات من حیث هی فلا اسم لها اذ لیست هی محل اثر و لا معلومه لاحد»
آیا ذات را می توان بمنزله وجود قرارداد و گفت اسماء یا صفات بمنزله ماهیاتند؟ می فرماید خیر. ذات از حیث ذات اسمی برای او نیست و محل اثر و معلوم برای احدی نیست پس اسم ندارد.
اگر محل اثر بود ممکن بود به لحاظ آن اثر، اسمی برایش انتخاب کنیم. اگر معلوم برای احدی بود می توانستیم به صورتی اسمی برایش تعیین کنیم ولی چون نه محل اثر است که از طریق اثرش شناخته شود «اثر دارد ولی محل اثر نیست زیرا اثرات او بیرون است یعنی اثری که خودش باشد و به همین جهتِ اثر بخواهید اسم برای خودش بگذارید ندارد».
«و انما الاسماء للتعریف و التمییز»
اسماء برای تعریف و تمییز است یعنی آمدند کمالات او را از هم جدا کنند یعنی علمش را از قدرتش جدا کنند در حالی که در مرحله ذات اینها جدا نیستند. پس اسماء برای تمییز و تالیف کردن و شناساندن خداوند ـ تبارک ـ هستند.
«و هو باب ممنوع لکل ما سوی الله بالقیاس الیه فلا یعلم الله الا هو ـ کما عرفت ـ»
«هو» یعنی خود خداوند ـ تبارک ـ نه اسمائش.
ترجمه: خود خداوند ـ تبارک ـ بابی است که همه ما سوی الله بالقیاس به آن باب ممنوع اند و نمی توانند از آن باب وارد شوند.
«فموجودات العالم بأسرها مظاهر لاسمائه الحسنی»
همه اسماء را ما تفصیل الله قرار دادیم. همه موجودات را هم مظاهر اسماء قرار می دهیم. بالاخره صدوری که از الله شروع کرد تا آخرین موجود ادامه دارد و همه مظاهر اسماء حسنی می شوند و اسماء حسنی تفصیل الله هستند پس با واسطه همه مظاهر الله می شوند.
«فهو ـ سبحانه ـ یخلق و یدبّر کلّ نوع من الانواع باسم من الاسماء»
خداوند ـ تبارک ـ هر نوعی از موجودات را با اسمش خلق می کند و تدبیر می کند «یعنی بعد از خلق، اداره می کند».
«و ذلک الاسم هو رب ذلک النوع و الله ـ سبحانه» رب الارباب»
تا اینجا معلوم شد که مراد از رب النوع چیست؟ رب النوعِ هر نوعی از انواع موجوداتِ عالم ما، اسمی از اسماء است که به توسط آن اسم، این نوع ساخته می شود و اداره می شود.
نکته: یونانیان قدیم هم همین حرفها را می زدند و می گفتید فلان ستاره ربّی دارد. آب، ربّی دارد. برای هر چیزی ربّی درست می کردند و خداوند تبارک را ربّ الارباب می دانستند. آیا این کلام یونانیها که کلام ما مطابق با کلام آنها است باعث وهنی برای کلام ما نیست؟ آیا این نشان نمی دهد که این مباحث را ما از آنها گرفتیم نه از وحی؟
این احتمال هست که یونانیها هم از پیامبران خودشان گرفتند ولی در آن تصرف کردند. الان اگر به یونان مراجعه کنید می بینید برای همه رب النوع ها مجسمه ساختند در حالی که رب النوع دیدنی نیست و به صورت مجسمه دیده نمی شود. اینها تطبیقات خودشان است و انحرافاتی است که خودشان به وجود آوردند. چه بسا که اصل مطلبشان از دین گرفته شده باشد ولی خودشان در آن تصرف کرده باشند و مطالب باطلی گفته باشند. احتمالش هم هست که خودشان ساخته باشند و اگر ما هم از آنها گرفته باشیم کلام ما بی اعتبار می شود.
مرحوم شارح می فرماید ما از یونانی ها نگرفتیم بلکه در تقسیمات دلیل داریم و دلیل را با عبارت «والی هذا اشیر...» بیان می کند.
«و الی هذا اشیر فی کلام اهل البیت ـ علیهم السلام ـ فی ادعیتهم بقولهم بالاسم الذی خلقت به العرش و بالاسم الذی خلقت به الکرسی و بالاسم الذی خلقت به الارواح» الی غیر ذلک من هنا النمط»
اسمی وجود دارد که خداوند ـ تبارک ـ عرش را با آن خلق کرده است که آن، رب النوع عرش می شود.
پس چون همه موجودات به توسط اسماء آفریده شدند تمام موجودات مظاهر اسماء می شوند. اسماء هم بیان کردیم که تفاصیل الله هستند.
«و الاسم الاعظم هو رب الانسان الکامل»
تا اینجا اسماء را توضیح دادیم در بین اسماء، اسم اعظم هم وجود دارد سوال این است که اسم اعظم، رب النوع چیست؟ بیان می کند که اسم اعظم رب النوع انسان کامل است.
«لانه غایه الوجود»
چون انسان، غایت الوجود است یا اسم اعظم غایت الوجود است این عبارت با هر دو صورت می سازد و هیچ اشکالی ندارد که هر دو اراده شود.
«فکما ان کل نوع تحته افراد لا تحصی فکذلک کل اسم من الاسماء الکلیه تحته اسامی جزئیه لا تتناهی هی کلمات الله التی لا تنفذ بها»
اشاره می کند به اینکه از یک اسم، اسماء زیادی منشعب می شوند که این اسماء تماماً در تحت آن اسمی هستند که از آن منشعب شده بودند که آن، اصل است و این، فرع است به همین جهت است که خداوند ـ تبارک ـ می فرماید اسماء می را نمی توانید بشمارید.
«تحته»: مراد این نیست که اندراج پیدا می کند زیرا اسماء جزئیه در تحت اسماء کلیه اندراج پیدا نمی کنند چون در آنجا کلی، کلی مفهومی نیست تا اندراج در آن ممکن باشد.
«هی کلمات الله التی لا تنفذ»: این اسمائی که در تحت اسم کلی اند اسمائی هستند که تمام نمی شوند و بی نهایت می باشند. خود خداوند ـ تبارک ـ هم در قرآن اشاره کرده که کلمات الله تمام نمی شود.
«بها یدبر تلک الافراد»
به واسطه هر اسمی، افراد آن اسم را خداوند ـ تبارک ـ تدبیر می کند.
ترجمه: به وسیله این اسماء است که خداوند ـ تبارک ـ افراد انسانی را تدبیر می کند.
«فالله یُدبر کل امر بِاسمٍ من اسمائه»
مثلا وقتی می خواهد علم را افاضه کند که این یک نوع تدبیر است از اسم علیمش افاضه می کند و وقتی می خواهد مریضی را شفا بدهد از اسم شافی استفاده می کند و شفا می دهد.
ترجمه: خداوند ـ تبارک ـ هر امری را با اسمی از اسماء تدبیر می کند.
«فادعوه عند الافتقار الی ذلک الاسم به»
«به» متعلق به «فادعوه» است و به اسم بر می گردد.
وقتی احتیاج به آن اسم پیدا کردید او را به همان اسم بخوانید.
ترجمه: خداوند ـ تبارک ـ را به همان اسم بخوانید وقتی محتاج به آن اسم شدید «یعنی وقتی که مریض شدید خداوند ـ تبارک ـ را با ـ یا شافی ـ بخوانید و اگر فقیر شدید خداوند ـ تبارک ت را با ـ یا مغنی ـ معنی بخوانید و هکذا»
«اما بلسان الحال».


[1] لوامع الانوار العرشیه فی شرح الصحیفه السجادیه، سید محمد باقر موسوی، ج 1، ص202، س8، ط عترت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo