< فهرست دروس

استاد حشمت پور

93/03/29

درس لوامع الانوار العرشیه في شرح للصحیفة السجادیه

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خداوند ـ تبارک ـ تدبیر امور خودش را با اسمی از اسمائش انجام می دهد و بیان نحوه ی خواندن اسماء الهی.
«فالله یدبر کل امر باسم من اسمائه فادعوه عند الافنقار الی ذلک الاسم به»[1]
گفتیم که اسم اعظم، ربِّ انسان کامل است و توضیح دادیم همانطور که هر نوعی تحتش افرادی است هر اسمی از اسماء کلی هم تحتش اسماء جزئیه است که این اسماء جزئیه تمام نمی شوند همانطور که اشخاصِ یک نوع تمام نمی شوند البته اینکه اشخاص یک نوع تمام نمی شوند مبنای مشاء است چون مشاء معتقد است هر نوعی، ازلی وابدی است و افرادش بی نهایتند ولی چون به تعاقب می آیند و تسلسلِ تعاقبی دارند اشکالی ندارد.
اگر تسلسل ترتبی داشتند اشکال داشت. هر کدام از انواع دارای اشخاص بی نهایتند همچنین هر اسم کلی از اسماء الهی دارای اسماء جزئیِ بی نهایت است و خداوند ـ تبارک ـ آن افراد را به توسط این اسماء اداره می کند نوعی از موجودات با اسمی از اسماء اداره می شوند. اشخاصِ آن نوع با جزئیات این اسماء اداره می شوند مثلا خداوند ـ تبارک ـ مریض ها را با اسم «شافی» شفا می دهد حال این مریض را با یکی از جزئیاتِ تحت این شافی شفا می دهد و آن مریض دیگر را با جزئی دیگر و هکذا. حال که چنین است پس ما در وقتی که احتیاج پیدا می کنیم باید همان اسمی که به آن محتاج هستیم را بخوانیم مثلا اگر فقیر هستیم از اسم «غنی» استفاده کنیم یا اگر جاهل هستیم خداوند ـ تبارک ـ را به اسم «علیم» بخوانیم اگر در یک کاری عاجز هستیم خداوند ـ تبارک ـ را به اسم «قدیر» بخوانیم.
بالاخره چون اسماء اداری کننده ی همه امور هستند پس ما در هر امری که محتاج شدیم جا دارد که آن اسم مناسب را بخوانیم اما خواندن آن اسم مناسب به سه صورت است:
1 ـ به لسانِ حال است.
2 ـ به لسانِ قال است.
3 ـ به لسانِ فعل است.
توضیح لسان حال: گاهی یک مساله ای را ما جاهل هستیم و خودمان هم می دانیم که جاهل هستیم هیچ چیز به خداوند ـ تبارک ـ نمی گوییم ولی با لسانِ حال خودمان که جهل است از خداوند ـ تبارک ـ می خواهیم علمی به ما بدهد در چنین حالتی ما با لسان حال، «علیم» را می خوانیم و لو چیزی به زبان نیاوردیم. گاهی از اوقات ا تفاق می افتد که مریضی از این طرف به آن طرف می غلطد و می گوید «خدایا». این مریض با لسانِ قال، «شافی» را می خواند یا مثلا جاهل است و درباره ی مساله ای فکر می کند هر چه فکر می کند متوجه نمی شود سپس می گوید «خدایا». این لفظ «خدایا» به معنای «یا علیم» است. گاهی هم از ابتدا می گوید «یا علیم».
نکته: انسان جایی که دچار مشکل می شود اگر خداوند ـ تبارک ـ را بخواند خیلی از اوقات حل می شود مگر اینکه قابلیت نباشد یا صلاح نباشد و خود بنده زیاد تجربه کردم از خواندن خداوند ـ تبارک ـ غافل می شوم، و وقتی دستم به جایی نمی رسد یکدفعه یادم می افتد که از خداوند ـ تبارک ـ بخواهم. بارها شده که وقتی دعای بنده تمام نشده آن مطلب حل شده است.
توضیح لسان فعل: گاهی یک عارفی قدرت پیدا می کند که یک مریضی را خوب کند یا دکتر بر حسب دانشی که آموخته اقدام می کند که مریضی را خوب کند این دکتر یا عارف در واقع، مریض نیست که به لسان حال، شافی را بخواند چیزی هم با زبان نگفته مثلا «یا رب»، «یا شافی» نگفته است ولی عملی انجام می دهد که اسم «شافی» او را کمک می کند. در مقام فعل محتاج به شافی است و اگر اسم «شافی» او را کمک نکند این شخصِ عارف یا دکتر، کاره ای نیست. اینجا «شافی» را با فعل می خوانده. یا مثلا معلمی که درس می دهد با لسان فعل، «علیم» را می خواند یعنی می گوید از اسم علیمِ خودت به من افاضه کن والا من در بین گفتنم متوقف خواهم شد.
پس لسان فعل با لسان حال فرق می کند زیرا در لسان حال، شخص خودش مریض است اما در لسان فعل، این شخص، وسیله ی شفای مریض را آماده می کند.
در هر سه صورت «لسان حال، قال، فعل» اسمِ مناسب را می خواند و لو «یا رب» بگوید ولی در واقع باید ببیند که گرفتاریش چیست؟ این شخص طبق همان گرفتاریش، اسم مناسب را می خواند وقتی مریض است «شافی» را می خواند وقتی جاهل است «عالم» را می خواند و هکذا.
توضیح عبارت
«فالله یدبر کل امر باسم من اسمائه فادعوه عند الافتقار الی ذلک الاسم به»
«به» متعلق به «فادعوه» است.
خداوند ـ تبارک ـ هر امری را با اسمی از اسمائش تدبیر می کند چه امر جوهری باشد چه امر عرضی باشد. شخصی مثلا بچه می خواهد یا شخصی شفا و سلامت می دهد که یکی «بچه» جوهر است و دیگری «شفا وسلامت» عرض است. فرقی نمی کند همه چیز را باید از خداوند ـ تبارک ـ خواست و اسماء الهی هم همه چیز را اداره می کنند.
«فادعوه عند...» به همان اسم بخوانیدش وقتی که محتاج به این اسم شدید.
«اما بلسان الحال ـ کما ان الجاهل اذا طلب العلم یدعوه باسمه العلیم»
نحوه خواندن اسم به یکی از این سه صورت است که الان لسان حال را بیان می کند همانطور که جاهل وقتی که طلب علم کند اورا به اسم «علیم» می خواند.
ملاحظه کنید از عبارت «بلسان الحال» پیدا است که اگر خداوند ـ تبارک ـ را به علیم می خواند به زبان نمی آورد به لسان حال می خواند. یعنی مراد از «یدعوه باسمه العلیم» این نیست «یدعوه بلسانه العلیم» بلکه «یدعوه بحاله العلیم» است.
«و المریض اذا طلب الشفا یدعوه باسمه الشافی والفقیر اذا طلب الغنی یدعوه باسمه الغنی کلٌ بتحصیل الاستعداد الذی یستلزم قبوله لتاثیر ذلک الاسم و اثر تلک الصفه»
«لتاثیر» متّعلق به «یستلزم» است ممکن است کسی متعلق به قبول بگیرد.
شارح با عبارت « کل بتحصیل...» نحوه خواندن را بیان می کند می گوید که به زبان نمی آورد بله استعدادِ تحت تدبیرِ این اسم واقع شدن را تحصیل می کند. مریض، دوا می خورد و با خوردن دوا، استعداد پیدا می کند که تحت تدبیر اسم شافی قرار بگیرد یعنی به لسان حال، شافی را می خواند یعنی نباید به دوا اعتماد کرد به آن اسم «یا شافی» باید اعتماد کرد و این دوا فقط استعداد را درست می کند.
نکته: شخصی که مریض است و دوا می خورد و غافل از خداوند ـ تبارک ـ است در لسان حالش «یا شافی» می گوید نه اینکه در ذهنش «یا شافی» بگوید اگر در ذهنش بگوید ذکر می شود و ثواب هم دارد.
یا جاهل، سر کلاس درس می نشیند یا کتاب می خواند و استعداد را فراهم می کند تا مشمول تدبیر اسم «علیم» شود. این در واقع وقتی که دارد استعداد را تحصیل می کند در واقع «علیم» را به لسان حالش می خواند یعنی تا وقتی که کتاب را مطالعه می کند یا سر کلاس درس نشسته دائما اسم «علیم» را می خواند و لو به زبانش چیزی نمی آورد زیرا اگر اسم «علیم» نباشد و به این شخص، امداد نشود هیچ وقت، علم را یاد نمی گیرد و این یک واقعیتی است.
«کل بتحصیل...» کل این داعی ها که خداوند ـ تبارک ـ را به اسم مخصوص می خوانند به این صورت می خوانند که استعداد را تحصیل می کنند استعدادی که قبول آن استعداد، مستلزم باشد که این استعداد بتواند تاثیر آن اسم را قبول کند اثری که از آن اسم صادر شده است.
«و اما بلسان القال ـ کما قال الاول یا رب یرید به یا علیم»
یا به لسان قال است مثل مثال اول « که مثال جاهل بود» بگوید «یا رب»، به این «یا رب گفتن»، «یا علیم» را اراده کرده است.
«لاختصاص ربوبیته بذلک الاسم»
چون پرورشی که خداوند ـ تبارک ـ نسبت به این اول «یعنی جاهل» دارد پرورشش به توسط آن اسم «یعنی علیم» است. پس این شخص در واقع اگر «یا رب» می گوید همان اسم «علیم» را می خواند.
«و الثانی یرید بیا رب یا شافی»
دومی که مراد مریض بوده از یارب، یا شافی را اراده کرده.
«و الثالث یا مغنی»
سومی «که مراد فقیر بود» از یا رب، یا مغنی را اراده کرده است.
«و اما بلسان الفعل کما یدعوه الطالب السالک باتصافه بتلک الصفه»
ضمیر باتصافه به طالب بر می گردد.
یا خواندن اسم خداوند ـ تبارک ـ به لسان فعل است چنانکه طالبِ سالک او را می خواند به اینکه من متصف به این صفت شوم یعنی صفت شافی برای من که دکتر هستم و دارم این مریض را معالجه می کنم باشد ولی مجازاً. در واقع صفت خداوند ـ تبارک ـ است. یا مثلا شخص که درس می دهد می گوید خداوند ـ تبارک ـ علیم و مفیض علم است من را هم متصف به این صفت قرار بده.
ترجمه: همانطور که طالب می خواند که متصف به این صفت شود.
«فاذا غنی عن علمه بعلمه دعاه باسمه العلیم»
اگر از علمش بی نیاز شد به سبب علمی که خداوند ـ تبارک ـ داده «یعنی عالم شد» خداوند ـ تبارک ـ را به اسم علیمش می خواند «یعنی همانطور که تو علم می دهی اجازه بده که من هم علم بدهم همانطور که تو شفا می دهی دست من را هم شفا قرار بده. اینکه می گویند در دست فلانی شفا قرار داده نشده معنایش همین است.
«و اذا وجد شفاء دائه منه و حصل له ان یشفی غیره باتصافه بصفه الشفاء دعاه باسمه الشافی»
اگر مریضی شفای خودش را از خداوند ـتبارک ـ گرفت و یافت و این امکان برای او حاصل شد که بتواند به غیر خودش شفا بدهد «یعنی به درجه دکتری رسید و پزشک شد» متصف به صفت شفا «و پزشکی» شد در این وقت خداوند ـ تبارک ـ را به فعل خودش به اسم «شافی» می خواند.
«و اذا استغنی عن فقره به دعاه باسمه المغنی ـ»
ضمیر «به» به اسمی از اسماء خداوند ـ تبارک ـ بر می گردد.
اگر از فقر خودش غنی شود و بیرون بیاید به اسمی از اسماء خداوند ـ تبارک ـ یعنی به اسم مغنی خداوند ـ تبارک ـ متوسل می شود.
« وهذه هی الدعوه المامور بها الموحدین من المومنین فَلیَمتَثِلوا»
اگر «للموحدین» باشد بهتر است.
این دعوتی که گفتیم دعوتی است که موحدین از مومنین مامور به آن شدند حال که دعوت شدند امتثال کنند.
«هذه»:احتمال دارد به دعا به لسان فعل بر گردد ولی بهتر است که به این برگردانیم مطلق دعا «چه به لسان حال چه قال چه فعل باشد».
«فحظ العبد من الجلاله ـ کما قیل ـ التالّه بان یکون مستغرق القلب و الهمّه بالله»
این عبارت را می توان مربوط به کل مطلب کرد و می توان فقط مربوط به «اما بلسان الفعل» کرد که مثلا کسانی که می توانند به لسان فعل تقاضا کنند اینچنین عبدی است.
البته می توان این عبارت را به اصل بحث بر گرداند و اینطور گفت آیا حظِّ عبد از جلالت «یعنی الله» این است که با این الله به ذات برسد.
اگر الله عَلَم برای ذات بود حظِّ عبد از الله این بود که به توسط الله به این ذات می رسید یعنی ذات را عالم می شد ولی توجه کردید که ما علمیت را برای الله قبول نکردیم پس ممکن است که الله اشاره به ذات کند و انسانِ خواننده را از این ذات یا از عالم شدن به ذات، بهره مند کند بلکه حظِّ عبد به این است که قلب و همتش را به سمت الله بدهد و به دیگری متوجه نشود و مستغرف بگردد یعنی حالت فنا به او دست دهد.
طبق این معنایی که کردیم بحث را به جای اولش برگداندیم بحثی که از فعل قبل شروع کرده بودیم این بود که لفظ الله که اسم برای ذات است آیا ما را به ذات معرفی می کند یا نمی کند؟ اگر اسم برای ذات باشد حظّی که ما از این اسم می بریم ممکن است متعدد باشد یکی همین است که ما دسترسی به ذات پیدا می کنیم چون بالاخره علم ذات است ولی مرحوم شارح می فرماید حظ ما این نیست چون الله اسم برای ذات نیست. حظ ما چیز دیگری است که باید توضیح بدهیم.
«التالیه»: این کلمه را معنامی کنیم و با «الاهیت» فرق می گذاریم مثلا می گوییم حکیم الهی و حکیم متاله. حکیم الهی آن است که به اوصاف الهی و افعالی الهی عالم بشود یعنی مفاهیم اینها و صور علیه اینها در اختیارش باشد حکیم متاله این است که هم مفاهیم این امور را در اختیار داشته باشد هم خودش متصف به این امور باشد که حقیقت آن اوصاف را خداوند ـ تبارک ـ دارد و رقیقه اش را این شخص در خودش نهاده باشد.
حال مرحوم شارح می فرماید حظّی که این بنده از این اسم می برد این است که متالّه می شود قلب و همت و همه چیزش در اختیار خداوند ـ تبارک ـ قرار می گیرد و حالت فنا پیدا می کند و به لسان فعل، یا شافی را می خواند و دیگران را شفا می دهد. سپس مرحوم شارح در ادامه کلام بعض اهل تحقیق را ذکر می کند که او هم سعی دارد الله را مربوط به ذات کند ولی آن را قبول نمی کند سپس کلام صاحب فتوحات را نقل می کند و ادامه می دهد.




[1] لوامع الانوار العرشیه فی شرح الصحیفه السجادیه، سید محمد باقر موسوی، ج 1، ص203، س4، ط عترت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo