< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

92/01/31

بسم الله الرحمن الرحیم

دلايل خروج شعاع وجواب شان :

بحث دراين داشتيم كه ابصار به خروج شعاع است ويا به انطباع، گروهي معتقد اند كه ابصار به خروج است وبراي مدعاي شان دلايل اقامه نمودند.

دليل ششم : اينه مثل چشم است وقت عكس در آينه مي افتد چنانچه انطباع صورت بگيرد بايد اينه هم ببيند.

جواب ابن سينا : اگر اينه اي دركار نباشد وقت كه چشم ما در مقابل جسم مرئي قرار مي گيرد وجسم شفّاف مثل هوا هم واسطه باشد وصورت مرئي از طريق جسم شفاف به چشم ما برسد دراين صورت انطباع صورت مي گيرد وديدن محقق مي شود. حال اگر جسم در مقابل چشم ما باشد وعلاوه بر هوا آينه هم واسطه باشد در اين صورت بايد بگوييم همان طور كه در صورت قبل صورت وعكس در هوا منطبع نمي شود در اين فرض هم عكس در آينه وهوا منطبع نمي شود ولذا در هوا وآينه ابصار واقع نمي شود.

سؤال : اگر درآينه عكس منطبع نمي شود؛ چرا ما توي آينه مي بينيم و اينكه ما در توي آينه عكس مي بينيم معلوم است كه منطبع در آينه است.

جواب : وقت كه به آينه نگاه مي كنيم دو تا صورت در چشم ما مي آيد؛ يكي عكس خود آينه وديگري صورت مرئي كه از هوا عبور مي كند وبه چشم ما مي رسد، و اين دو عكس باهم ديده مي شوند ولذا ما گمان مي كنيم كه عكس در آينه است ولي اگر دوصورت باهم درچشم نمي آمدند ما گمان نمي كرديم كه عكس در آينه است.

ان قلت : اگر عكس مثلاً زيد در آينه منطبع نيست، بلكه عكس آينه وزيد باهم ديده مي شود وما چنان گمان مي كنيم كه عكس در آينه است، طبق بيان شما، چرا ما گمان مي كنيم كه مثلاً زيد در آينه است ولي گمان نمي كنيم كه آينه در زيد است.

قلت : بخاطر اينكه آينه صيقلي است واز طرفي هم دو عكس باهم آمده ولذا ما فكر مي كنيم كه عكس زيد در آينه است.

صورت حسي وقت در هوا بيافتد، هوا شفّاف است عكس عبور مي كند ووقت هم كه به ديوار برسد ديوار صيقلي نيست ولذا ما نمي توانيم عكس را ببنيم، ولي آينه عكس را عبور نمي دهد وصيقلي هم است به همين خاطر ما عكس را مي بينيم، بعبارت ديگر هوا نمي تواند عكس خود را به چشم ما بفرستد وعكس ما را هم نمي تواند منعكس نمايد ولي آينه هم عكس خود را به چشم ما مي فرستد وهم عكس ما را منعكس مي كند وچون آينه صيقلي است ما فكر مي كنيم كه عكس ما در آينه است.

جواب از دليل پنجم :

دليل پنجم اين بود كه وقت در ابصار شرط مي شود كه واسطه حاجب نباشد بخاطر اين است كه شعاع بايد عبور كند وبه جسم مرئي برسد، درحاليكه اگر انطباع درست باشد اصلاً نياز به واسطه نيست.جواب اين دليل اين است كه ما لطافت واسطه را شرط نموديم براي اينكه صورت مرئي بايد عبور نمايد تا انطباع صورت بگيرد، نه براي اينكه شعاع عبور نمايد. حد اقل اين كه در لطافت وساطه شك نماييم كه براي عبور صورت است ويا براي عبور شعاع، به همين جهت نمي توانيم لطافت واسطه را دليل خروج شعاع بگيريم.

جواب از چهار دليل اوّل :

دليل اوّل اين بود كه ما دور را سخت مي بينيم ونزديك را راحت، بخاطر اينكه در دور شعاع چشم ما رقيق مي شود. دليل دوّم مي گفت كه روز كور در شب مي بيند به اين جهت كه شعاع چشمش رقيق است ونور خورشيد آنرا رقيق تر مي كند ولذا نمي بيند ولي درشب شعاع چشمش رقيق نمي شود ومي تواند ببيند. دردليل سوّم گفته شد وقت به صفحه اي جلو چشم خود نگاه كنيم كل صفحه را نمي بينيم يك خط را مي بينيم بخاطر اينكه شعاع را يك خط مي افتد. دليل چهارم اين بود كه وقت درتاريكي چشم مان را باز مي كنيم به چراغ نگاه مي كنيم گويي شعاع از چشم ما خارج مي شود.جواب همه اي دلايل اين است كه ما قبول داريم كه نور در چشم ما است، شعاع از چشم ما خارج مي شود ولي اين شعاع بيننده نيست، بلكه درچشم ما روح بخاري وجود دارد وقوه اي باصره روي همين روح بخاري سوار است واين روح بخاري نوراني است ولذا وقت كه چيزي را مي بينيم گمان مي كنيم كه نور بيننده است.

خلاصه : اينكه نور از چشم ما خارج مي شود حرف صحيح است ولي اين شعاع بيننده نيست واينكه در بعض جا نمي توانيم ببينيم بخاطر مانع وغلظت ورقت نور است اين هم حرف صحيح است ولي نور بيننده نيست.

متن : فاذا كان كذلك ( كه نه عكس در هوا منطبع مي شود ونه درهوا ) و اتفق ان وافى خيال ( شبح ) الصّقيل ( آينه ) و خيال ( شبح ) الشّي‌ء ( جسم مرئي ) الاخر معاً ( قيد وافي ) الى البصر و رؤيا معا فى جزء واحد من الناظر ( مردمك چشم ) ظُنّ ( جواب اذا ) انّ الخيال ( شبح مرئي ) يرى فى الصّقيل، هذا ( اي خذا ) فخلاصة الجواب ( جواب ششم از اصحاب شعاع ) منع كون الصورة التى ترى فى المرآة منطبعة فى المرأة بل هى ( صورت مرئي ) أيضا منطبعة فى البصر كسائر المرئيات.

و امّا الوجه ( دليل پنجم ) الّذي قبل هذا الاخير اعنى الوجه الخامس فلانّ اشتراط كون المتوسّط لطيف لا يلزم ان يكون لنفوذ الشعاع فيه بل ليمكن تادية شبح المبصر الى العين على ما يراه اصحاب الانطباع و امّا الاربعة الاوّل ( چهار دليل اوّل ) فلما فى شرح المقاصد فى انّها ( ادله اربعه ) لا تدلّ الاّعلى انّ فى العين نورا و نحن لا ننكر انّ فى آلات الابصار اجساما شعاعية ( مثل شعاع باريك است ) مضيئة تسمّى بالروح الباصرة يرتسم منها ( جسام ) بين العين و المرئى مخروط وهمى يدرك المرئى من جهة زاويته التى عند الجليديّة ( مايعي درچشم كه غليظ است ومثل يخ وتگرگ ولذا گفته شده جليديه يعني يخ وتگرگ ) تشتد حركتها ( اجسام ) عند رؤية البعيد فيتحلل لطيفها و يفتقر الى تلطيف اذا غلظ و تكثيف اذا ضعف و رَقَّ فوق ما ينبغى و تحدث منها ( اجسام شعاعيه ) فى المقابل ( اجسام كه مقابل اجسام شعاعيه است ) القابل ( صفت قابل يعني بايد شفّاف نباشد كه شعاع راعبور دهد ) اشعّة و اضواء يكون قوّتها ( اشعه وا ضوا ) فى ما يجاور مركز العين الّذي هو بمنزلة الزاوية للمخروط الوهمى و لشدة استنارته ( مايجاور ) يكون الصورة المنطبعة فيه اظهر و ادراكه اقوى و يشبه ان يكون هذا ( ماگفتيم ) هو مراد القائلين بخروج الشعاع تجوزا منهم ( مجاز گويي كرده ) كما يقال الضوء يخرج من الشمس و الّا ( اگر اين كه ما گفتيم مراد شان نباشد ) فهو ( خروج شعاع ) باطل قطعا ( چرا كه نور عرض است اگر از چشم يا شمس خارج شود عرض بدون موضوع خواهد شد كه جايز نيست )

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo