< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

95/06/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان دو معنا برای زمانی (با دو عبارت) و بررسی نسبت خداوند با هر کدامیک از این دو معنا/ المبحث السابع: فی رد قول جماعة ظنّوا انّ نسبة جمیع الأزمنة الیه تعالی کآنٍ واحد کما انّ نسبة جمیع الأمکنة الیه تعالی کان واحداً/ الفرع الرابع: فی مباحث متعلقة بالمقام/ المسألة الثانیة: فی علمه تعالی/ المقصد الثالث: فی اثبات الصانع تعالی و صفاته و آثاره/ شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام.

خلاصه جلسه قبل: نقل کردیم از دوانی و میرداماد و پیروانشان که اینها قائل اند به اینکه تمام زمانها پیش خدا مانند آن (لحظه) واحد است یعنی همه موجوداتِ زمانی پیش خداوند حاضر اند چه موجودات زمانی که در ماضی بودند و الآن نیستند و چه موجوداتی که الآن هستند و چه موجوداتی که در آینده می آیند اینها همگی در یک حد از وجود پیش خداوند حاضرند و همگی به منزله حال هستند در نزد خداوند.

دلیلشان بر این مطلب این بود که خداوند زمانی نیست و چون خداوند زمانی نیست معنا ندارد که تدریج در مورد او راه داشته باشد لذا او موجودات تدریجی را یک جا می بیند و همه تدریجیات و زمانیات پیش او یک جا حاضر هستند.

وهو منظور فيه؛ لأنّ نسبة الزمانيّات إلى الزمان لا يجب أن يكون بانطباق فقط، وإلاّ لم يكن الأجسام ـ الّتي في زمانين ولا يعرض لها التغيّر ـ زمانيّةً، بل تلك النسبة إنّما هي المعيّة في الوجود، سواء كانت منطبقةً أو غير منطبقةً، فهو تعالى وإن لم يكن واقعاً في الزمان لكنّه مع الزمان معيّةً وجوديّةً [1]

مرحوم لاهیجی در جواب می فرمایند که زمانی بودن به دو معناست و به یک معنا خداوند زمانی نیست و به یک معنا خداوند نیز زمانی است لذا دلیلی که این گروه اقامه کرده اند با این بیان باطل می شود.

معانی زمانی:

مصنف این دو معنا را با عباراتی مختلف می آورند و تقریبا به چهار نحو این مطلب را بیان می کنند که همگی به یک معنا بر می گردند و ما این بیانات را به ترتیب عرض می کنیم:

بیان اول:

معنای اول: زمانی به معنای منطبق بر زمان.

معنای دوم: زمانی به معنای همراه با زمان.

خداوند، زمانی به معنای منطبق بر زمان نیست ولی خداوند زمانی به معنای همراه با زمان است.

مثلا ما منطبق بر زمان هستیم یعنی وقتی زمان می گذرد ما نیز می گذریم مثلاً ابتدا کودک هستیم و بعد جوان می شویم و بعد پیر می شویم و بعد می میریم یعنی تغییر می کنیم و با گذشت زمان متغیر می شویم مثل آبی که در جوبی حرکت می کند و چوبی نیز در این جوب قرار دارد و این چوب منطبق بر آب است.

به این معنا خداوند را نمی توان زمانی نامید چون به این معنا خداوند منطبق بر زمان نیست و تغییر نمی کند.

ولی به معنای دوم خداوند زمانی است یعنی همراه با زمان است مثل شخصی که بیرون از جوی آب ایستاده است و هر چند آب تغییر می کند و می گذرد ولی این شخص تغییر نمی کند و ثابت است هر چند همراه با جوی آب است.

خداوند به این معنا زمانی است پس ناچار نیستیم که قول میرداماد و دوانی را حق بدانیم چون قول اینها مبتنی بر زمانی نبودن خداوند بود.

بعد مصنف بر معنای منطبق بر زمان خدشه می کنند و می فرمایند که هر چند زمانی به معنای منطبق بر زمان است ولی منحصر به این معنا نیست و در این معنا منحصر نیست زیرا اگر زمانی به معنای ما ینطبق علی الزمان بود موجودی که در دو زمان حاصل است و تغییر نمی کند باید زمانی نباشد مثل خود ما که هر چند یک تغییر عقلی در لحظه به لحظه ما رخ می دهد ولی با در نظر نگرفتن این تغییر بین الآن ما و یک لحظه بعد ما فرقی نیست و تغییر نکرده ایم یعنی ما آنگونه منطبق بر زمان نیستیم که در هر لحظه تغییر کنیم و لذا گفته شود که ما زمانی نیستیم در حالی که مشخص است که ما زمانی هستیم پس نمی توان گفت که معنای زمانی فقط منطبق بر زمان است تا در نتیجه بسیاری از موجودات از زمانی بودن خارج شوند.

این بیان اول مصنف است و بیانات بعدی نیز مشابه همین بیان هستند ولی با عباراتی دیگر و توضیحاتی بیشتر.

پس هم «ما فی الزمان» زمانی است و هم «ما مع الزمان» و خداوند زمانی به معنای «ما فی الزمان نیست» ولی زمانی به معنای «ما مع الزمان» هست.

ترجمه و شرح متن:

و آنچه که از میرداماد و دوانی نقل کردیم مورد اشکال است زیرا نسبت زمانیات به زمان واجب نیست که فقط به صورت انطباق باشد و اگر اینگونه بود و نسبت زمانی به زمان فقط منحصر در انطباق بود، در این صورت لازم می آمد که اجسامی که در دو زمان هستند و تغییری برای آنها حاصل نمی شود، زمانی نباشند در حالی که زمانی هستند.

یعنی هر چند بعضی از اجسام با تغییر زمان تغییر نمی کنند ولی باز این اجسام زمانی هستند.

بلکه نسبت زمانی به زمان به معنای همراهی در وجود است چه این نسبت و معیت به صورت منطبق باشد که همراهی غلیظ با زمان است و چه به صورت غیر منطبق باشد.

و خداوند تعالی هر چند واقع در زمان و منطبق بر زمان نیست ولی او با زمان است به صورت معیت وجودی یعنی از نظر وجود با زمان است ولی احکام زمان را ندارد.

پس وقتی خداوند نیز زمانی است می توان گفت که حرف میرداماد و دوانی باطل است.

منظور از معیت وجودی با زمان، این است که شیء با زمان باشد ولی با گذشت زمان تغییر پیدا نکند یعنی دو وجود با هم هستند ولی حکم یکسانی ندارند.

مصنف بیان نکردند که چطور قول دوانی و میرداماد باطل شده است و فقط مبنای آنها را باطل کردند لذا بعداً به توضیح آن می پردازند و بعداً توضیح می دهند که خداوند چگونه به موجودی که بعدا می آید و موجودی که از بین رفته است عالم است.

واختلافُ نسبة الزمان إلى ما مع الزمان على وجهين:

أحدهما: بالتغيّر في ذات ذلك الشيء الّذي مع الزمان، كما هو في الأشياء المختلفة الوجود ببعض الأزمان كالحادث اليومي مثلاً ؛ فإنّه في اليوم ؛ لكونه معه في الوجود، لا في الأمس والغد ؛ لفقدانه فيهما.

وثانيهما: بالتغيّر في الزمان دون ما مع الزمان كالفلك ؛ فإنّه اليوم في اليوم، لكونه معه في الوجود دون الغد؛ لفقدانه.

والوجه الأوّل؛ وإن لم تتصوّر نسبته إلى الله تعالى ؛ لكن لاخَفاء في تحقّق الوجه الثّاني بالنظر إليه ؛ فإنّه في اليوم مثلاً ؛ لكونه معه في الوجود دون الأمس والغد؛ لفقدانهما لا لفقدانه تعالى عن ذلك فيتصوّر بالنظر الماضي والحالُ والاستقبال بهذا الوجه،

بیان دوم:

در این عبارت مصنف می گویند که زمان به ما مع الزمان (زمانی چه منطبق و چه غیر منطبق) نسبتی دارد.

یک بار تغییر در ما مع الزمان رخ می دهد و یک بار تغییر در خود زمان رخ می دهد و به ما مع الزمان سرایت نمی کند یعنی یک بار تغییر از زمان به ما مع الزمان نیز سرایت می کند و یک بار سرایت نمی کند.

مثال می زنند به حادث یومی یعنی موجودی که امروز حادث می شود و فردا باطل می شود یا تغییر می کند.

چنین موجودی ما مع الزمان است و با تغییر زمان چنین موجودی تغییر می کند مثلا موجودی که عمر یک هفته ای و یا حتی صد ساله دارد، این موجود در زمانی مثلا روز شنبه موجود است و در روز جمعه هنوز موجود نشده است و در روز یکشبنه نیز مرده است یعنی فقط حیاتش یک روز بوده است.

زمان تغییر کرد و به همراه او ما مع الزمان نیز تغییر کرد.

پس این تغییر زمان به ما مع الزمان نیز سرایت کرده است.

اما بعضی از ما مع الزمان ها تغییر نمی کنند مثل فلک که امروز هست و فردا نیست چون هنوز فردا نیامده است یعنی چون هنوز فردا نیامده است، فلک موجود نیست برخلاف مثال قبل که حتی با آمدن یکشنبه، آن موجود زنده نبود ولی فلک اینگونه نیست و اگر در روز یکشنبه نیست به خاطر این است که هنوز یکشنبه نیامده است یعنی فلک روز یکشنبه به خاطر نیامدن یکشنبه موجود نشده است و اگر یکشنبه بیاید، فلک یکشنبه نیز موجود می شود.

پس هر چند فلک روز یکشنبه اکنون معدوم است ولی اینگونه نیست که اگر زمان یکشنبه بیاید، این فلک در آن زمان موجود نباشد.

این دو معنا برای زمانی بود.

یکی آن زمانی که با تغییر زمان تغییر می کرد و یکی زمانی که زمان تغییر می کرد ولی خودش تغییر نمی کرد و ما فلک را زمانی گرفتیم به معنای دوم و حادث یومی را زمانی گرفتیم به معنای اول.

بعد مصنف می فرمایند که خداوند زمانی به معنای اول نیست هر چند زمانی به معنای دوم است پس خداوند را نیز می توان زمانی گفت و اگر خداوند زمانی شود مبنای کلام میرداماد و دوانی که زمانی نبودن خداوند بود، از بین می رود.

این عبارت تقریباً همانند مطالب قبل است ولی با توضیحات بیشتر.

پس می توان گفت که خدای روز چهارشنبه در سه شنبه موجود نیست چون چهارشنبه موجود نشده است.

ترجمه و شرح متن:

و نسبت زمان به آنچه که با زمان است به دو صورت است:

- یکی به نحو تغییر در ذات شیء همراه با زمان یعنی این چیزی که امروز است در فردا نیست به این معنا که ذاتش در فردا نیست مانند اشیائی که به بعضی از زمانها مختص هستند مانند حادث یومی یعنی چیزی که دوام ندارد چه در یک روز حادث شود و چه در صد سال و این حادث یومی در امروز هست زیرا این حادث یومی با امروز همراه است در وجود ولی همراه با دیروز و فردا نیست چون این حادث عمرش یک روز است و در دیروز و فردا ذاتش وجود نداشته و ندارد.

نسخه «المختصة الوجود» بهتر است تا «المختلفة الوجود».

و قسم دوم این است که تغیر در زمان حاصل شود ولی در آنچه که همراه با زمان است حاصل نشود مانند فلک که امروز در امروز هست چون فلک با امروز معیت در وجود دارد هر چند فردا حاصل نیست زیرا فردا هنوز نیامده است (برخلاف قسم قبل که ذات شیء مفقود بود) پس می توان گفت که امروز، فلک فردا را نداریم و فلک فردا در امروز نیست به این معنا که چون هنوز فردا نیامده است، فلک فردا موجود نشده است.

در قسم اول ضمیر «فقدانه» به «زمانی» بر می گردد ولی در قسم دوم به «زمان» بر می گردد.

و زمانی به معنای اول هر چند تصور نمی شود در مورد خداوند تعالی و نمی توان اینگونه معنا را به خداوند نسبت داد ولی معنای دوم در مورد خداوند محقق است مثلا خداوند در امروز هست زیرا همراه با امروز است در وجود ولی خداوند دیروز و فردا وجود ندارد زیرا دیروز و فردا وجود ندارند نه اینکه خداوند وجود نداشته باشد.

پس تصور می شود ماضی و استقبال و حال به نظر به خداوند تعالی به این معنای اخیر یعنی خداوند دارای ماضی و استقبال و حال است به این معنای دوم.

«بالنظر الیه» صحیح است و لفظ «الیه» از متن افتاده است.

«فانه الیوم فی الیوم» صحیح است و در نسخه های خطی نیز همینگونه است.

إذ اليومُ مثلاً حال بالنظر إليه ؛ لكونه معه في الوجود حاضراً عنده و الأمس ماض نظراً إليه؛ لفقدانه اليومَ مع تحقّقه قبل ذلك و الغد مستقبل نظراً إليه ؛ لفقدانه اليومَ مع كونه سيكون، فالأزمنة الثّلاثة وإن لم تتصوّر بالنظر إليه بالمعنى المختصّ بالحوادث ولكنّها ـ بمعنى أنّ الحال هو الزمان الحاضر الّذي هو معه بالفعل. فالماضي هو الزمان المتقدّم على ذلك الزمان بالنظر إليه. والمستقبل هو الزمان المتأخّر عنه بالنظر إليه ـ متحقّقة بلا شبهة ؛ فإنّ تحقّق الماضي والمستقبل بالنظر إلى شيء لا يقتضي كون ذلك الشيء مفقوداً في الماضي والمستقبل مطلقاً على ما مرّ. كذا قال سيد المدققين وغيره.

از اینجا مصنف وارد این بحث می شوند که چگونه ممکن است که موجودی که هنوز نیامده است پیش خداوند حاصل باشد و یا موجودی که از بین رفته است چگونه پیش خداوند حاصل است؟

اکنون مصنف به بیان جواب این سؤال می پردازند و می فرمایند که:

خداوند الآن هست چون همراه با زمان است.

و خداوند در زمان گذشته نیست چون زمان گذشته وجود ندارد.

و خداوند در زمان آینده نیست چون زمان آینده هنوز موجود نشده است.

ترجمه و شرح متن:

چون امروز نسبت به خداوند حال (زمان حاضر) است زیرا خداوند با امروز همراه است در وجود و امروز حاضر است در نزد خداوند.

و دیروز نسبت به خداوند ماضی و گذشته است ولی به خاطر نبودن دیروز نه به خاطر فقدان خداوند در حالی که «امس» قبل از امروز محقق بود.

«والامس» صحیح است نه «او لامس»

و غد نیز نسبت به خداوند تعالی مستقبل است و هنوز موجود نیست به خاطر اینکه غد یعنی فردا مفقود است نه اینکه خداوند مفقود باشد یعنی خدای فردا اکنون موجود نیست زیرا فردا موجود نیست هر چند بعدا موجود می شود.

«و الغد» و «و الامس» نباید سر خط نوشته شوند.

پس زمانهای سه گانه هر چند نسبت به خداوند متصور نیستند به همان معنایی که مخصوص به موجودات حادث است ولی همین زمانهای سه گانه _ به این معنا که حال زمان حاضری باشد که خداوند با او حاضر است بالفعل و ماضی زمانی باشد متقدم بر همین زمان حال با توجه به این زمان حال (یعنی زمان ماضی با نظر به حال مقدم است نه اینکه با نظر به خداوند مقدم باشد) و مستقبل زمانی است متأخر نسبت به حال_ متحقق هستند بدون هیچ شبهه ای.

پس اگر ماضی و مستقبل نسبت به شیئی تحقق پیدا کردند و ما توانستیم بگوییم که این شیء در ماضی هست و در مستقبل هست اقتضا نمی کند که ما بگوییم که این شیء در ماضی وجود ندارد و یا در مستقبل وجود ندارد بلکه همینکه ماضی و مستقبل موجود نیستند کافی است بنابرآنچه که گذشت و همینگونه گفته اند سید المدققین و غیر ایشان.

پس خداوند را می توان زمانی گفت به معنای دوم و چیزی که ماضی است نسبت به خداوند ماضی نیست بلکه نسبت به زمان حال ماضی است یعنی این تغییرات در خود زمان است و بیرون از زمان نیست.

این بیان دوم بود و دو بیان دیگر نیز در ادامه مطرح می شوند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo