< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

95/06/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان دو تفسیر برای جمع بین مخلوقات حادث و قدیم و رد هر دو تفسیر و بیان نحوه علم حصولی خداوند به مخلوقات حادث/ المبحث السابع: فی رد قول جماعة ظنّوا انّ نسبة جمیع الأزمنة الیه تعالی کآنٍ واحد کما انّ نسبة جمیع الأمکنة الیه تعالی کان واحداً/ الفرع الرابع: فی مباحث متعلقة بالمقام/ المسألة الثانیة: فی علمه تعالی/ المقصد الثالث: فی اثبات الصانع تعالی و صفاته و آثاره/ شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام.

خلاصه جلسه قبل: بحثمان در نظریه میرداماد و دوانی بود که آنها می گفتند که موجودات زمانی و تدریجی پیش خداوند دفعةً حاضرند و خداوند به آنها در آن و لحظه واحد علم حضوری دارد.

ما اشکال کردیم و گفتیم که علم حصولی خداوند به تمام اشیاءِ ازلی و ابدی دفعةً تعلق می گیرد و اشکالی ندارد ولی علم حضوری چون طلب می کند حضور معلوم را نمی تواند به همه موجودات دفعةً تعلق بگیرد بلکه به موجوداتی که الآن موجود هستند تعلق می گیرد و به موجوداتی که الآن معدوم هستند و بعداً موجود می شوند در ظرف وجود تعلق می گیرد یعنی هنگامی که موجود شوند علم حضوری به آنها تعلق می گیرد نه الآن که معدوم هستند.

و بعد گفتیم که تقسیم معلومات خداوند به قریب و بعید دالّ بر این است که همه معلومات دفعةً پیش خداوند حاضر نیستند هر چند همگی معلوم اند ولی بعضی به صورت علم حصولی و بعضی به صورت حضوری و خلاصه اینکه همگی به صورت حضوری حاصل نیستند چون بعضی از آنها هنوز موجود نشده اند.

گفتیم که معلومات الهی به بعید و قریب تقسیم می شوند و خداوند به معلومات قریبه علم حضوری دارد و به معلومات بعیده علم حصولی دارد.

فتفصيل مذهبهم أنّ علمه تعالى بمعلولاته القديمة ـ سواء كانت مجرّدة أو مادّيّة ـ إنّما هو بحضور ذواتها عنده تعالى أزلاً وأبداً، و بمعلوماته الحادثة بحضور ذواتها عنده في أوقات وجودها، وأمّا قبل أوقات وجودها، بصورها الحاصلة في المعلولات القديمة [1]

حال مصنف می خواهند تفصیل مذهب خواجه و حکمة الاشراق و پیروان اینها را ذکر کنند نه مذهب کل حکما را.

بعداً اشاره می کنیم که چرا ضمیر «تفصیل مذهبهم» را به کل حکما بر نمی گردانیم و فقط به بعضی از آنها بر می گردانیم.

خواجه بین معلول ها تفصیل قائلند و معلول ها را به دو قسم تقسیم می کنند یکی معلول قدیم و دیگری معلول حادث و همینطور معلومها نیز به این دو قسم تقسیم می شوند.

معلولات قدیم را خواجه معلوم حضوری خداوند می دانند از ازل و در لایزال و تا ابد چون از ازل آفریده شده اند پس از ازل موجود شده اند و تا ابد نیز معلوم حضوری خداوند هستند و در این مورد احتیاجی به صورت علمیه نیست تا اینها را معلوم حصولی خداوند قرار دهیم زیرا که از اول ازل موجود بوده اند و از همان ابتدا در حضور خدا بوده اند و معلوم حضوری او بوده اند.

البته موجودات قدیم نیز دو قسم هستند و بعضی مجرد و بعضی مادی هستند ولی چون فرقی بین آنها نیست این تقسیم مد نظر ما نیست و قدماءِ مجرد مانند عقول هستند و قدماءِ مادی همچون افلاک و عناصر.

قسم دوم حوادث هستند یعنی موجودات حادث.

در این قسم، دو بحث داریم یکی اینکه علم حصولی به این قسم دوم چه موقع حاصل است و دوم اینکه علم حضوری به آنها چه موقع حاصل است؟

در قسم اول یعنی موجوادت قدیم علم حضوری از ازل موجود بود تا ابد لذا اصلا احتیاجی به علم حصولی نیست.

ولی در این قسم اخیر چون موجوداتی که حادث هستند از ازل پیش خداوند نیستند لذا نمی توان گفت که اینها از ازل مورد علم حضوری خداوند بوده اند بلکه قبل از اینکه موجود شوند خداوند به آنها علم حصولی داشته است و اینگونه می گوییم که وقتی این امور موجود می شوند، خداوند به آنها علم حضوری دارد چون در نزد خداوند حاضر هستند و قبل از اینکه موجود شوند مورد علم حصولی خداوند هستند و این علم حصولی از ازل وجود دارد و تا ابد نیز ادامه دارد.

پس خداوند به موجودات قدیم علم حضوری دارد ازلاً و ابداً اما به موجودات حادث علم حصولی دارد ازلاً و ابداً و علم حضوری دارد در همان مقطعی که این موجود حادث حاصل است و موجود است و قبل از اینکه به وجود بیاید و بعد از اینکه از بین برود، علم حضوری به آن وجود ندارد.

سؤال: این حرف فقط حرف خواجه و شیخ اشراق نیست پس چرا ضمیر به خواجه و شیخ اشراق برگردانده شده است؟

جواب: علم حصولی خداوند به حوادث که ازلاً و ابداً است به توسط صوری است که در معلومات قدیمه مرتسم اند یعنی در عقول مرتسم اند البته صور را خواجه در عقول مرتسم می کنند ولی ابن سینا و بقیه این صور را در ذات الله مرتسم می دانند و اینها را در خود خدا مرتسم می کنند.

مرحوم لاهیجی در ادامه می فرمایند که این علم حصولی به وسیله صوری است که در معلومات قدیمه مرتسم هستند و لذا ما باید ضمیر «مذهبهم» را به خواجه و امثال ایشان برگردانیم چون ابن سینا و مشاء این صور را مرتسم در ذات خداوند می دانند.

ترجمه و شرح متن:

و تفصیل مذهب این گروه این است که علم خداوند به معلومات قدیمه اش چه این معلومات قدیمه مجرد باشند (عقول) و یا مادی باشند (افلاک و عناصر بسیطه) به وسیله حضور ذات اینها در نزد خداوند تعالی است و این حضورشان ازلی و ابدی است لذا علم حضوری خداوند به این معلومات نیز ازلی و ابدی است.

و اما علم خداوند به معلومات حادثه اش به وسیله حضور ذات آنهاست در هنگامی که وجود دارند و اما قبل از اینکه موجود شوند خداوند به اینها عالم است اما به وسیله صورتهایشان که این صور حاصل اند در معلومات قدیمه خداوند.

فإنّ الحاصل في الحاضر عند الشيء حاضرٌ عنده أيضاً. هذا هو المصرّح به في كتبهم، كما لا يخفى على من تتبّعها .

اشکال: اشکال می شود که این صور در معلولات قدیمه حاصل اند و در خداوند که حاصل نیستند پس خداوند چگونه به این صور عالم است؟

پاسخ: این صور در عقول حاصل اند و عقول نیز در نزد خداوند حاضرند پس صوری که در این عقول حاصل هستند نیز در نزد خداوند حاضر اند.

ترجمه و شرح متن:

چون این صور حاصل هستند در عقولی که این عقول در نزد خداوند حاضر هستند، لذا این صور نیز در نزد خداوند حاضر هستند زیرا هر چه که حاصل است در چیزی که حاضر است در نزد شیئی، در نزد آن شیء نیز حاضر است یعنی این صوری که در عقول حاصل هستند چون این عقول نیز در نزد خداوند حاضر هستند، پس این صور نیز در نزد خداوند حاضر هستند.

و این تفصیلی که نقل شد چیزی است که بدان تصریح شده است در کتبشان کما اینکه مخفی نیست بر کسی که جستجو کند این مطالب را.

ثمّ إنّه يمكن أن يتصوّر هذا المظنون على وجهين:

أحدهما: أن يكون القدماء بالنسبة إليه تعالى كالحوادث في تخلّل الانفكاك بينهما وإن كان بلا تصوّر.

وثانيهما: أن يكون الحوادث كالقدماء في عدم الانفكاك .

وإلى الأوّل نظر صاحب القبسات، وبنى عليه حدوثَ العالم وسمّاه حدوثاً دهريّاً .

وبالنظر إلى الثّاني قيل عليهم: إنّه لو كان كذلك، لزم قِدَم الحوادث.

ما مظنونی که مرحوم میرداماد و دوانی به آن معتقد هستند را رد می کنیم.

مظنون آنها عبارت است از حضور تمام خلائق اعم از تدریجیات و غیر تدریجیات دفعةً پیش خداوند تعالی.

مصنف می فرمایند که این مظنون را به دو صورت می توان تصور کرد:

ابتدا مقدمه ای را ذکر می کنیم:

ملاحظه کنید که در جهان وجود خداست که ازلی است و خلائق بنابر نظر فلاسفه بعضی حادث اند و بعضی قدیم و ازلی.

ازلی ها در همان ازل در نزد خداوند هستند و بین آنها و خداوند انفکاکی نیست (یعنی انفکاک زمانی بین آنها نیست) اما بین خداوند و موجودات حادث فاصله است به این بیان که خداوند از ازل موجود است ولی این موجودات حادث در لایزل به وجود می آیند و از ازل موجود نیستند.

حال که این موجودات بعضی از آنها ازلی هستند ولی بعضی حادث هستند و بین آنها و خداوند انفکاک و تخلخل است پس چگونه می توان این دو را کنار هم جمع کرد و گفت که دفعةً پیش خداوند حاضرند.

برای جمع بین این دو دسته دو صورت متصور است:

یا اینکه این حوادث در کنار قدیمها قرار گیرند و یا قدیم ها در کنار حوادث واقع شوند.

پس قول دوانی و میرداماد به یکی از این دو صورت قابل تصور و توجیه است یعنی یا حوادث به مقطع قدماء می روند و یا قدماء به مقطع حوادث می آیند.

اینکه حوادث به مقطع قدماء بروند تصورش آسان است ولی مشکلی در آن وجود دارد که عبارت از این است که بنابر این قول لازم می آید که حوادث نیز قدیم شوند و این واضح البطلان است ولی به هر حال تصور این فرض مشکلی ندارد به این صورت که حوادث را نیز در ازل کنار قدماء قرار می دهیم و خداوند از ازل به همه آنها علم دارد ولی به هر حال اشکالی که گفتیم در اینجا وجود دارد.

اما اینکه قدماء را در مقطع حوادث قرار دهیم:

در قدیم خداوند به قدماء علم حضوری دارد ولی به حوادث علم حضوری ندارد چون حادثی نیست و همینطور خلقت می گذرد تا وقتی که خداوند حوادث را ایجاد می کند.

قدماء از ابتدا مورد علم حضوری خداوند قرار داشته اند و این علم تا ابد ادامه دارد.

اما حوادث به تازگی ایجاد شده اند و علم حضوری خداوند به آنها نیز جدیداً موجود شده است چون خود این حوادث جدیداً موجود شده اند.

پس در مقطعی که حوادث موجود شده اند ( نه در ازل) هم حوادث پیش خدواند حاضر هستند و هم قدماء.

پس قدماء در ازل معلوم خداوند هستند و در وقتی که حوادث نیز ایجاد شدند علم خداوند به همه حضوری می شود.

خب اگر این توجیه را بگوییم درست است ولی میرداماد حتی در این مورد نیز می گویند که علم خداوند به حوادث نیز ازلی است.

مرحوم میرداماد می گویند که همه موجودات چه ازلی ها و چه حوادث همگی پیش خداوند در ازل دفعةً حاضر هستند پس همگی نسبت به خداوند رابطه یکسانی دارند.

اما وقتی این امور را نسبت به هم بسنجیم بعضی را مقدم بر بعض دیگر می یابیم و بعضی را مؤخر می یابیم مثلاً حضرت عیسی از حضرت موسی مؤخر است.

میرداماد قدیمی ها را در مقطع حوادث قرار می دهد نه به آن بیانی که ما داشتیم و گفتیم که قدماء معلوم خداوند هستند از ازل و بعد که به مرتبه حدوث رسیدیم، همگی با هم پیش خداوند حاضر می شوند بلکه میرداماد می گویند که همه قدماء به مقطع حوادث می آیند و همگی حادث می شوند و همگی نیز در نزد خداوند حاضر هستند یعنی همه موجودات حوادثی هستند که در نزد خداوند حاضرند و اگر این موجودات را با خداوند مقایسه کنیم چون برای خداوند ازل و ابد و لایزال فرقی ندارد، لذا همگی نسبت به خداوند دفعةً حاضر هستند ولی اگر موجودات را با یکدیگر مقایسه کنیم بعضی را مقدم و بعضی را مؤخر می یابیم.

پس همه موجودات حوادثی هستند که از ازل پیش خداوند حاضرند.

البته تصور این قسم خیلی سخت است.

پس اگر این موجودات را نسبت به خداوند مقایسه کنیم اصلا زال و ابد معنا ندارد بلکه همگی در نزد خداوند حاضر هستند.

البته دقت شود که میرداماد قائل به حدوث دهری عالم هستند یعنی ما سوی الله را حادث می دانند اما نه حدوث زمانی بلکه حدوث دهری و معنایش این است که همه موجودات به حدوث واحد دفعةً پیش خداوند حاضر شدند لذا دیگر زمان و تقدم و تؤخر و ... معنا ندارد برخلاف حدوث زمانی که مرحوم میرداماد آن را برای بعضی از موجودات قائل هستند و حدوث دهری را در مورد همه موجودات وارد می دانند و حتی خود زمان نیز داخل در حدوث دهری است.

پس حدوث زمانی پسر و پدر فرق دارد و یکی مقدم است و دیگری مؤخر ولی در حدوث دهری همه موجودات در یک آن و به یک حدوث، حادث می شوند و خدواند به آنها علم حضوری پیدا می کند.

پس دقت شود که این حدوث دهری که میرداماد می گویند همان است که ما در مورد جمع بین قدماء و حوادث گفتیم به این صورت که قدماء را به مقطع حوادث آوردیم و همه را با هم در یک آن بدون توجه به زمان حادث کردیم که این همان حدوث دهری است که در باب علم خداوند نیز بیان شده است.

مرحوم لاهیجی می گویند که میرداماد قدماء را در مقطع حوادث قرار داده است و همه را دفعةً معلوم خداوند قرار داده است و حدوث دهری را از همینجا نتیجه گرفته است.

پس مرحوم لاهیجی می فرمایند که میرداماد اول بحث علم را مطرح کرده اند و قدماء را به حوادث ملحق کرده اند و همگی را حادث کرده اند نه حادث زمانی بلکه حادث دهری و لذا خداوند به همه موجودات در یک آن علم دارد و در اینجا اصلا زمان مطرح نیست بلکه زمان نیز موجودی است مانند سایر موجودات که با آنها حادث شده است و بین خود موجودات نیز حدوث زمانی قرار دارد و بعضی زودتر و بعضی دیرتر حادث می شوند.

پس میرداماد قول خود را بر این استوار کردند که قدماء را در مرتبه حوادث قرار دادند و بعد همه را در یک آن حادث دانستند.

پس قول میرداد و دوانی را به دو نحو تصور کردیم و توضیح دادیم.

البته آن قولی که میرداماد مطرح کرده اند نیز شاید مورد اشکال واقع شود و گفته شود که قدیم چگونه حادث می شود که در جواب می گوییم که قدیم با این قول حادث زمانی نمی شود بلکه هم قدماء و هم حوادث حادث دهری می شوند و حادث دهری بودن با قدیم بودن منافاتی ندارد.

پس اشکالی که بر تصور قبل مطرح بود بر این تصور مطرح نیست.

مرحوم لاهیجی هر دو تصور را رد می کنند که آن را بیان خواهیم کرد.

ترجمه و شرح متن:

سپس ممکن است که تصور شود این مظنون (یعنی نظریه میرداماد و دوانی) به دو صورت:

- صورت اول اینکه قدماء نسبت به خداوند تعالی مانند حوادث باشند (هر چند نسبت به حوادث، قدیم هستند) در فاصله افتادن انفکاک بین آنها (قدماء) و خداوند.

نسخه «لا تقدر» صحیح است نه «بلا تصور».

بین خداوند و حوادث فاصله است گفته می شود که مقداری نا متناهی بین آنها فاصله است یعنی تقدری وجود دارد و مقداری بین آنها فاصله است حتی اگر بی نهایت باشد.

اما بین خداوند و قدماء فاصله نیست و هم خداوند و هم قدماء در ازل بوده اند و بین آنها فاصله زمانی نیست ولی بین آنها انفکاک در مرتبه است یعنی هر چند بین آنها فاصله مقداری نیست ولی مرتبه آها متفاوت است.

پس فاصله بین خداوند و قدماء بلا تقدر است و فقط در مرتبه فاصله است بر خلاف حوادث که علاوه بر مرتبه در تقدر نیز فاصله دارند.

البته اگر حوادث را در مقطع قدماء ببریم بین خداوند و حوادث نیز انفصال بلا تقدر حاصل است.

و لو این انفکاک بلاتقدر است.

و دومین وجه این است که حوادث را مانند قدماء قرار دهیم در عدم انفکاک و بگوییم که همانطور که بین خداوند و قدماء فاصله تقدری نیست بین خداوند و حوادث نیز فاصله تقدری نباشد.

و به وجه اول صاحب قبسات نظر داشته است و حدوث همه عالم را بر این مطلب استوار کرده اند و آن را حدوث دهری نامیده اند.

و با توجه به وجه دوم بر آنها اشکال شده است که اگر این چنین باشد که حوادث را پیش قدماء ببریم تا انفکاک زمانی از میان برود، لازم می آید که حادثها نیز قدیم شوند.

وليس شيء منهما بشيء ؛ لكون كلّ منهما منقدحاً بالآخَر، كما لا يخفى على المتدبّر

مرحوم لاهیجی هر دو تصور را باطل می دانند و می فرمایند که هیچ یک از این دو تصور مطلب قابل توجهی نیست زیرا هر یک از این دو تصور به وسیله تصور دیگر قطع می شود چون اگر بخواهیم قدیم را حادث کنیم، لازم می آید قدیمی که در زمان نیست، زمانی شود و اگر بخواهیم حادث را قدیم کنیم، باید حادثی که زمان در او دخالت دارد را بدون زمان کنیم و هیچیک از این دو وجه بر دیگری تقدم و ترجیح ندارد و هر کدام به توسط دیگری نقض می شود یعنی اگر کسی ادعا کند الحاق حوادث به قدماء را، کس دیگری می تواند برعکس را ادعا کند.

بله اگر دلیلی بود و یکی را بر دیگری ترجیح می داد، در این حال یک صورت از این دو صورت بدون اشکال می شد ولی در اینجا دلیلی نیست که یکی را بر دیگری ترجیح دهد.

پس بنابر نظر مرحوم لاهیجی، میرداماد مطلب باطل و غیر ثابتی را ادعا کرده اند و بعد از این مطلب باطل، حدوث دهری را نتیجه گرفته اند.

پس هر دو تصور بدون دلیل هستند و هر یک دیگری را نقض می کند.

ترجمه و شرح متن:

و هیچکدامیک از این دو قول قابل توجه نیستند زیرا هر کدامیک از اینها با دیگری نقض می شود کما اینکه بر متدبر مخفی نیست.

پس خلاصه اینکه حرف میرداماد و دوانی دو تصور داشت و هر دو تصور باطل بود لذا حرف اینها نیز باطل است.

البته بهتر است که حرف هر کدامیک از این بزرگواران بررسی شود و با دلیل مورد مطالعه قرار گیرد تا مشخص شود که آیا مرحوم میرداماد به نحوی استدلال کرده اند که اشکالات مرحوم لاهیجی بر ایشان وارد نشود و یا چنین استدلالی ندارند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo