< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

95/06/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بيان مذاهب ديگر درعلم قبل ازايجاد

بحث درعلم واجب تعالي قبل از ايجاد داشتيم پنج نظر بيان وبررسي شد. حال مي پردازيم به بيانات ديگر كه دراين مساله وجود دارد.

مساله دهم: بيان مذاهبي كه درعلم واجب تعالي قبل از ايجاد وجود دارد.

مذهب اول: گروهي درباب علم قبل ازايجاد حق تعالي معتقد اند كه ذات حق تعالي علم تفصيلي است به معلول اول وعلم اجمالي است ساير معاليل.

تبيين وتفسير مذهب اول: مذهب اول هم نياز به تبيين دارد وهم نياز به اثبات ولذا برخي از همان گروه به تفسير واثبات آن پرداخته اند، با بيان چهارمقدمه.

تبيين واثبات مدعاي دوم: اثبات مدعاي دوم نياز مند دومقددمه است، يكي اينكه علم حق تعالي دو قسم است، اجمالي وتفصيلي، وديگر اينكه اين دو علم قبل از ايجاد است.

مقدمه ي اول: علم به معناي مابه الانشكاف يعني علم حصولي كه عبارت است ازامر حاصل عند العالم دوحالت دارد: گاهي مساوي است با حقيقت معلوم وقتي كه علم به كنه وماهيت شي تعلق يگيرد، مثل علم به انسان ازطريق حد او؛ وگاهي مساوي نيست با حقيقت معلوم وقتي كه علم به وجه وعوارض شي تعلق بگيرد، مثل علم به انسان از راه عوارض انسان. قسم اول علم تفصيلي وقسم دوم علم اجمالي است.

اشكال(مايقال): علم چه حصولي باشد وچه حضوري وقتي علم است كه به حقيقت شي تعلق گرفته باشد، نه به عوارض آن، وعلم به حقيقت شي هم هميشه مساوي است با معلوم. پس اينكه علم گاهي مساوي باشد با حقيقت معلوم وگاهي مساوي نباشد صحيح نيست.

بعبارت ديگر علم از دوراه به دست مي آيد، يكي از راه ذاتيات شي وديگري ازراه ذاتيات وعوارض لازم آن، درهردوصورت علم مساوي است با حقيقت معلوم. بله درصورت كه علم ازراه عوارض مفارق باشد چنين علمي مساوي با حقيقت معلوم نيست، ولي علم به عوارض مفارق درحقيقت علم به عوارض است نه به صاحب عوارض. پس علم هميشه مساوي است با معلوم.

جواب اشكال: علم به شي از طريق عوارض مفارق هم ممكن است، به اين معنا كه علم به عوارض نشان مي دهد كه صاحب عوارض چنين عوارضي دارد، بله حقيقت صاحب عوارض براي ما معلوم نمي شود. پس اينكه علم به وجه وعوارض اصلا علم به ذوالوجه وصاحب عوارض نباشد صحيح نيست. بله علم به وجه علم به كنه ذي الوجه نيست، وعلم به عوارض نشان دهند ماهيت صاحب عوارض نيست، ولي نشان مي دهد كه صاحب عوارض چنين عوارضي دارد وذوالوچه چنين وجهي دارد.

ان قلت: اگر علم به وجه علم به ذوالوجه باشد بايد به معدوم صرف علم داشته باشيم؛ چرا كه ما به نحوي تصوري از معدوم داريم، پس بايد معدوم صرف تحقق داشته باشد تا علم به آن تعلق بگيرد واين تناقض است ومحال.

قلت: معدوم صرف حتي وجه آن هم براي ما معلوم نيست تا بگويم علم به وجه علم به ذوالوجه است وبايد معدوم صرف باشد تا علم به آن تعلق گرفته باشد.

متن: العاشر، ذهب زعم جماعةٌ في كيفيّة العلم قبل الإيجاد أنّ ذاته تعالى علم تفصيلي ببعض الموجودات و هو المعلول الأوّل، و علم إجمالي لسائرها[:چرا كه ذات حق تعالي نور است ونورعلم].

و بيّن ذلك بعضهم بما محصّله: أنّ العلم بمعنى ما به الانكساف لا يجب أن يكون حقيقةُ المعلوم[:يعني كنه معلوم] مساوياً له في الماهيّة، بل قد يكون كما مرّ في علم الشي‌ء بالكنه، و قد لا يكون كما في علم الشي‌ء بالوجه.

و ما يقال[:مبتدا]: «إنّ حضور غير حقيقة الشي‌ء[:درعلم حضوري] أوحصوله[:درعلم حصولي] لا يفيد العلم به[:شي]، والمعلوم في الحقيقة في المعلوم بالوجه إنّما هو كنه الوجه لا ذي الوجه»، [1]فإن أُريد أنّ ذي الوجه ليس معلوماً أصلاً فممنوع و السند ظاهر. [2]و إن أُريد أنّه ليس معلوماً بالكنه فمسلّم، و لا يضرّنا[:شناخته نشدن كنه؛ چرا كه مدعاي ما شناخت وجه بود نه شناخت كنه].

ولا يلزم في صورة العلم بالمعدوم تعلّق العلم بالمعدوم الصرف؛ فإنّ المعدوم الصرف هو الّذي لا يكون بحقيقته و لا بما ينكشف به[:يعني وجه] حاصلاً للعالم.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo