< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 120 سطر 15 قوله (ولسائل)
 موضوع: 1_بررسی دلیل دوم بر بطلان بُعد بودن مکان 2_دلیل سوم بر بطلان قول به بُعد بودن مکان
 اشکال: مستشکل اشکال می کند و نمونه ای می آورد که مجموع، بزرگتر از کلِ واحد نیست بلکه برابر با کل واحد است و نتیجه می گیرد که اگر در این نمونه می توان گفت که مجموع برابر با کل واحد است در ما نحن فیه هم می توان گفت که مجموع برابر کل واحد است پس بُعدِ مکان و بُعدِ متمکن را قبول می کنیم و مجموع، درست می کنیم ولی انتظار نداریم که مجموع، بزرگتر از کل واحد باشد.
  بیان نمونه: خطی را که 10 سانتی متر خم می کنیم به طوری که نصف شود و نصف آن با نصفش ملازم شود. الان دو خط 5 سانتی متر پیدا می شود که به هم متصل اند. مجموعِ دو خطِ 5 سانتی را داریم در حالی که اندازه آنها 5 سانت است. یعنی مجموعی درست کردیم که برابر با کلِ واحد است البته باید خط را از وسط تا کنیم که 5 سانت بر 5 سانت منطبق شود. الان دو تا خط داریم که دو تا 5 سانتی متر روی هم قرار گرفته که مجموعاً 10 سانت است ولی الان که رویت می کنیم می بینیم مجموع، 5 سانت شده لذا اشکال ندارد که در ما نحن فیه هم همین را بگوییم که مجموع البُعدین برابر با بُعد واحد است یعنی بُعد متمکن و بُعد مکان را جمع کنیم برابر با بُعد متمکن به تنهایی است یا برابر با بُعد مکان به تنهایی است.
 توضیح عبارت
 (و لسائل ان یسال ههنا بحال الخط اذا عطف حتی لزم نصفُه)
 در نسخه ای (فقال الخط) به جای (بحال الخط) آمده اگر (فیقول) بود خوب بود اما (فقال) خیلی مناسب با (یسال) نیست لذا کلمه (بحال) را به حال خودش می گذاریم و شیخ هم (بحال) دارد و در (یسال) تصرف می کنیم. سائل می تواند تشبیه کند ما نحن فیه را به حال خط.
 ما نحن فیه شبیه به خط معطف است و ما هم «یسال» را به معنای تشبیه می آوریم یعنی سائل می تواند ما نحن فیه را به حال خود تشبیه کند.
 «اذا عَطَفَ» یعنی خم شود به طوری که نصفِ این خط با نصف دیگرش ملازم باشد یعنی از وسط تا کنیم و از هم جدا نشوند و پاره نشود ولی 10 سانتی، 5 سانتی شود در این صورت مجموع که 10 سانت بود با تا شدن 2 تا 5 سانت شد. این دو تا 5 سانتی را روی هم که نگاه می کنیم 5 سانت است. پس لازم نیست مجموع بزرگتر از کلِ واحد باشد.
 نسخه صحیح: لزم نصفُه نصفَه (باید کلمه «نصفَه» به کتاب اضافه شود)
 (فیکون خطان و مجموعهما فی الطول لا یزید علی طول واحد منهما)
 اینها دو تا خط اند اما مجموع آنها در طول، اگر جمع کنی، اضافه بر طول کل واحد منهما نیاروند در عَرض هم کار نداریم چون خط عَرض ندارد.
 (لکل هذا محال)
 اینکه خطی اینچنین باشد (یعنی مجموع باشد و در عین حال برابر کل واحد باشد) غلط است. و در خود خط هم تصویر ندارد به این صورت که این دو خط یا وضع واحد دارند یا در وضع خودشان با هم تغییر دارند و فرق دارند. مراد از وضع، اشاره حسی است یعنی یا چنان قرار گرفتند که به آنها با دو اشاره حسی اشاره می شود یا با یک اشاره حسی اشاره می شود مثلا اگر دو خط بر هم منطبق نشوند مثل زاویه قائمه یا حاده تشکیل دهند به هر کدام از دو خط باید اشاره مستقل کنیم. پس تمیّزِ در وضع و اشاره دارند.
 فرض دیگر: این دو خط بر هم منطبق شوند و با یک اشاره به آن اشاره کنیم.
 پس دو حالت برای این خطی که خم می شود تصور می گردد.
 1ـ این دو خط، در وضع با هم جدا باشند یعنی به آن اشاره شود به این هم اشاره دیگر شود.
 2ـ به هم منطبق شوند که با یک اشاره به هر دو اشاره شود.
 در فرض اول، مجموع بزرگتر از واحد است شما که می گویی مجموع، 5 سانت است یکی را نگاه می کنی. اگر دو تا را نگاه کنی 5 سانت نیست. بلکه دو تا 5 سانتی است که 10 سانت می شود و 10 سانت که مجموع دو خط است اکبر از کل واحد است.
  اما اگر فرض دوم باشد که بر هم منطبق شدند به طوری که با یک اشاره به آن اشاره کردیم حکمش این است که این دو خط، دو خط نیستند بلکه یک خط هستند. علی الخصوص که خطها عرض ندارند و اگر این نصف بر آن نصف منطبق شود ضخیم تر نمی شود بلکه ضخامتش به همان حدی است که در اول بوده است. پس یک خط در خط دیگر گم شده و فقط یک خط 5 سانت است. پس در فرض اول، مجموع است و بزرگتر از کل واحد است و در فرض دوم، بزرگتر از کل واحد نیست و مجموع وجود ندارد. پس در کجا یافتی که دو خط، مجموعشان برابر با کل واحد باشد. شما ما نحن فیه را به این خط که مشبه به است تشبیه کردید و ما مشبه به را خراب کردیم پس این تشبیه باطل است پس این قاعده که مجموع بزرگتر از کل واحد است جاری است و در ما نحن فیه اجرا می شود که در ما نحن فیه دو بُعد نداریم و یک بُعد است که برای مکان است نه متمکن.
 (لانه لا یخلوا اما ان یتمیز کل نصف عن الآخر فی الوضع)
 این، قسم اول است و قسم دوم در صفحه 121 سطر اول با عبارت «اما ان یتحدا خطا واحداً» می آید. این عبارت، قسم اول است که هر کدام از دو نصف، از دیگری در وضع متمیز شود یعنی اشاره مستقل داشته باشد.
 (فیکون مجموع الخطین یفعل بعدا غیر بعدٍ واحد منهما و اکبر منه)
 ضمیر «منه» به بُعد کل واحد منهما برمی گردد.
  این دو خط که هر کدام در فرض ما 5 سانت بودند مجموعی درست می کنند که این مجموع، می سازد بُعدی را (بُعد 10 سانت را) که غیر از بُعد هر یک از آن 5 سانت ها است.
 این روشی است چون دو خط از هم جدا هستند و به هر کدام اشاره مستقل می شود مثلا این دو خط، زاویه درست کردند ولو زاویه حاده باشد.
 (و ان کان لیس علی الاستقامه لم یکن الانعطاف)
 بعضی گفتند نسخه کتاب، غلط است و ارزش ندارد که تلاش کنیم تا نسخه را تصحیح کنیم اما بعضی نسخه را با دو بیان درست کردند. مرحوم آقا جمال زحمت کشیده و درست کرده که در یک بیان اصرار می کند (إن) وصلیه است نه شرطیه و در دو بیان هم (ان) را شرطیه می گیرد.
  احتمال اینکه «ان» شرطیه باشد: در مورد این دو خط که تا شدند سه فرض وجود دارد.
 1ـ تا شوند و بر هم منطبق نشوند: این همان است که گفتیم.
 2ـ تا شوند و بر هم منطبق شوند: این همان است که بعداً در صفحه 121 سطر اول می گوییم.
 3ـ خطی را که تا می کنیم از همان قسمتِ تا شده می شکند و اتصال، به هم می خورد.
  فرض اول را گفته و فرض دوم را بعداً می گوید و فرض سوم را الان می گوید که دو تا پاره خطِ جدا داریم که بر استقامت و در امتداد هم نیستند و انعطاف و خمیدگی هم نیست بلکه شکستگی است یعنی هم بر استقامت و در امتداد هم نیستند چون تا شدند و هم خمیدگی نیست بلکه شکستگی است و از هم جدا شدند، در این حالت می گوید ما یک بُعد نداریم که ببینیم با مجموع مساوی است یا نه؟ اینجا دو بُعدِ جدا است یک 5 سانتی جدا است و یک 5 سانتی دیگر که جداست.
 ترجمه: این خط، علی الاستقامه نماند و در امتداد هم نماند بلکه تا شده و استقامتی را که داشت از دست داد. اگر این خط علی الاستقامه نباشد ( البته در بعضی نسخه، «و لم یکن» با واو آمده که خیلی مشکل است معنی کنیم) انعطاف هم نیست در این صورت بُعد واحد، شامل مجموع نمی شود چون مجموعی نداریم بلکه بُعدی از بُعد دیگر جدا است. اصلا مجموعی درست نمی شود تا بعدا بگوییم مجموع مساوی با کل واحد است یا نیست.
 اما اگر «این» را وصلیه بگیریم دو احتمال است.
 احتمال اول: (لم یکن الانعطاف) را عطف بگیریم بر (علی الاستقامه) یا اگر واو در نسخه ای نیست، بدل برای (علی الاستقامه) بگیریم که (لیس) بر سر لم یکن الانعطاف درآید. این احتمال را مرحوم آقای جمال ذکر می کند و قبولش می کند.
 احتمال دوم: این آقا جمال خودش می فرماید و تاییدش می کند که (لم یکن الانعطاف) را عطف بر (لیس علی الاستقامه) می گیرد که (لیس) بر آن داخل نمی شود حال یا عطف می گیرد اگر واو باشد یا بدل می گیرد اگر واو نباشد.
 ترجمه: ولو این خطی که تا شده استقامت ندارد (یعنی دو تا پاره خط آن، در امتداد هم نیستند) و اینطور نیست که انعطاف نباشد بلکه انعطاف هست («لیس» را بر «لم یکن» وارد می کنیم و نفیِ نفی، اثبات می شود).
 «لا یکون»، عطف بر «فیکون مجموع الخط» می شود و می گوییم بُعد واحد شامل هر دو نمی شود بلکه شامل نصف از این مجموع می شود و مجموع بزرگتر از هر یک از این دو صفت می شود.
 (و لا یکون البعد الواحد متناول لمجموعهما بل یتمیز بعد و بعد)
 یعنی این 5 سانت را جدا و آن 5 سانت را جدا حساب کنیم و مجموع 10 سانت شود و در این صورت، انعطاف را قبول می کند و با قبول انعطاف، توضیح می دهد که احتمال سوم از آن در نمی آید.
  (و اما ان یتحدا خطا واحدا ان امکن ذلک فحینئذ لایکون خطان بل خط واحد)
 و یا این دو خطی که از تا کردن خط اول بوجود آمدند با هم متحد می شوند به عنوان یک خط.
 (ان امکن ذلک) فیه برای چیست؟
 دو تا خط چون عرض ندارند انطباقشان بر هم و ایجاد خط واحد از آن دو تا هیچ اشکال ندارد و امری ممکن است. این خط با آن خط، هر دو بدون عرض اند و بر هم منطبق می شوند و خطِ بی عرض درست می کند که از انطباق دو خط درست می شود چون خط اگر عرض ندارد اگر روی هم بگذاری عرض درست نمی شود. از دو تا صفر، عدد حادث نمی شود. انطباق یعنی تداخل می کند و تداخل در جایی که بُعد وجود دارد محال است اما اگر بُعد وجود ندارد محال نیست. این دو خط در طول نمی توانند تداخل کنند اما در عرض می توانند تداخل کنند. اگر این، عرض داشت و آن هم عرض داشت هر دو عرض با هم مقاومت می کردند و تداخل نمی کردند، دو جسم چرا نمی توانند در یکدیگر تداخل کنند؟ چون هر جسمی، سه بعد دارد و طول این جسم باید در طول آن جسم تداخل کند و هر دو طول دارند و عرض این جسم باید در عرض آن جسم تداخل کند و هر دو عرض دارند. هکذا عمق این باید در عمق آن تداخل کند و هر دو هم عمق دارند.
 اما اگر دو خط عرض نداشتند تداخل صدق نمی کند چون عرض وجود ندارد. پس انطباق دو خط یا به تعبیر دقیق تر، تداخل دو خط اگر به لحاظ عرض باشد اشکال ندارد. پس چرا می گوید (ان امکن). نیاز به قید (ان امکن) نبود چون دو خط کاملا بر هم منطبق می شوند و در یکدیگر تداخل می کنند. این (ان امکن ذلک) را مصنف به خاطر کلمه اتحاد آورد. چون می دانید که مصنف معتقد است که اتحاد باطل است و در همه جا اتحاد را باطل می داند. در بحث اتحاد عاقل و معقول که وارد می شود این مطلب را بیان می کند و می گوید نه تنها اتحاد عاقل و معقول باطل است بلکه اصلا اتحاد باطل است مگر اینکه اتحاد، اتحاد مجازی باشد اتحاد مجازی مثل اینکه آب را با خاک مخلوط کنی تا گِل بدست آید که این در واقع اتحاد نیست بلکه اختلاط و ترکیب است که مجازاً به آن اتحاد می گوییم.
 دو مثال برای اتحاد مجازی می زند، یکی همین مثال گِل است و یکی هم مثال به این می زند که ابیض، اسود شود. اتحاد مجازی را قبول می کند ولی اتحاد حقیقی را در هیچ جا قبول نمی کند در ما نحن فیه هم همین را می گوید که اگر دو خط را بخواهی متحد کنی اتحاد ممکن نیست لذا می گوید (ان امکن ذلک) یعنی اگر اتحاد ممکن باشد. آن بیان که می کردیم «اتحاد من جهه العرض» بود و این را مصنف، اشکال نمی گیرد این اتحادی را که می گوید اتحادِ مطلق است یعنی دو خط به لحاظ عرضشان متحد شوند و به لحاظ ماهیت متحد شوند و به لحاظ اندازه هم متحد شوند. متحد به معنای همین است. این را اجازه نمی دهد که دو خط، شخصِ واحد باشند لذا می گوید (ان امکن ذلک). پس این قید به خاطر این است که اتحاد را در اینجا فقط اتحاد به لحاظ عرض نگرفته بلکه اتحادِ دو خط به تمام معنی گرفته و لذا اجازه نمی دهد.
 ترجمه: در این هنگام که این دو خط، یک خط شدند، تحقق پیدا نمی کند دو خط، بلکه یک خط است. (لا یکون) تامه است.
 صفحه 121 سطر 2 (و الاجسام التی تمنع عن التداخل)
 مطلب جدیدی را شروع می کند که می تواند دلیل سوم بر بطلان قول به بُعد باشد یا جواب سوال مقدر باشد هر دو احتمال ممکن است. استاد این را جواب سوال مقدر قرار می دهد. چون دلیل مستقل اگر بخواهیم بگیریم نیاز به توضیح ندارد و واضح است. اما اگر بخواهیم جواب سوال مقدر بگیریم باید به قبل ربط بدهیم. (و وقتی دلیل مستقل قرار بدهیم فقط توضیح می دهیم و ارتباط دادن به قبل لازم نیست اما اگر جواب سوال مقدر بگیری هم باید توضیح بدهی هم باید به قبل ارتباط بدهی).
 در دلیل دوم گفتیم که اگر مکان، بُعد باشد ما دو بُعد خواهیم داشت: 1ـ بُعدی که عبارت از مکان است 2ـ بُعدی که عبارت از متمکن است و مجموع البعدین باید اعظم از واحد باشد همانطور که دلیل را توضیح دادیم تا به آخرش رسیدیم. حال معترضی می گوید که درست است دو بُعد داریم ولی دو بُعد، با هم تداخل می کنند و یک بُعد می شود لذا نمی توان گفت مجموع البعدین داریم که باید بزرگتر از بُعد واحد باشد. این مجموع البعدین، تداخل کردند و چون تداخل کردند اشکال ندارد که به اندازه بُعد واحد باشد. قبول داریم در جایی که تداخل نیست مجموع بزرگتر از کل واحد باشد ولی در اینجا تداخل، است و چون تداخل است لازم نیست بزرگتر از کل واحد باشد.
 به این گوینده می گوییم تداخل، باطل است. او می گوید تداخلی باطل است که جسمی بخواهد در جسم دیگر داخل شود یعنی بُعدِ همراه با ماده بخواهد و در بُعد همراه ماده وارد شود که دو جسم هستند و تداخلِ این محال است. اما اگر بُعدِ همراه ماده که عبارت از جسم است بخواهد در بُعد خالی یعنی در بُعدی که ماده ندارد بخواهد وارد شود این، تداخلِ محال نیست. ظرف را خالی می کنیم و خود ظرف یک بُعدی دارد سپس جسم را که آب است داخل آن میریزیم. آن بُعدِ با ماده که جسمِ آب را تشکیل داده در بُعد خالی از ماده که درون فضای ظرف است واقع می شود و تداخل رخ می دهد بدون اینکه اشکالی پیش آید. اگر جسم در ظرف بود و ما جسم دیگر را در ظرف می ریختیم تداخل جسمین بود که باطل بود اما ما یک فضایی در این ظرف داریم که این جسم را در آن فضا می ریزیم و آن فضا، یک بُعد است و این جسم هم دارای یک بُعد است این بُعد در آن بُعد تداخل می کند. چون یکی از آنها ماده ندارد و یکی ماده دارد تداخلِ محال لازم نمی آید به تعبیر دیگر، یکی جسم است و یکی فضا است و جسم را در فضا که قرار بدهیم تداخل جسمین نمی شود.
 مستشکل، کانّه ماده ها و هیولاها را مزاحم تداخل می داند. آنجا که ماده وجود دارد تداخلِ بُعدین را اجازه نمی دهد آنجا که یکی از دو بُعد همراه ماده نیست تداخل را اجازه می دهد پس معلوم می شود که امتناع تداخل را به گردن ماده می گذارد که اگر ماده نبود تداخل مجاز است. حال ما در جواب آن باید بحث کنیم که در تداخل یا استحاله تداخل، ماده دخالت دارد یا ندارد. مستشکل، اشکال خود را گفت و بیان کردیم که چه نظری داشته. ما آن نظر را می خواستیم خراب کنیم. نظرش این بود که ماده باعث تداخل است و امتناع تداخل به خاطر وجود ماده است. اگر ماده را برداریم امتناع تداخل از بین می رود حال باید بحث کنیم که آیا امتناع تداخل از ناحیه ماده می آید. یا دو بُعد تداخل نمی کنند چه ماده باشد چه نباشد. ما اثبات می کنیم که دو بُعد نمی توانند تداخل کنند چه ماده باشد چه نباشد. چه هر دو با ماده باشند چه یکی با ماده باشد و یکی نباشد. آنچه که مهم است بُعد می باشد. و در این فرض که شما می کنید و می گویید ما جسمی را در فضای ظرف قرار می دهیم بالاخره دو بُعد را دارید ولو فضای ظرف، ماده ندارد ولی بُعد را دارد.
 این جسم هم که بُعد دارد در این صورت تداخل بُعدین می شود و تداخل بُعدین محال است چنانچه ثابت خواهیم کرد. تداخل دو ماده مطرح نیست پس این قائل، استحاله تداخل را مربوط به هیولی می کند ما باید ثابت کنیم که استحاله تداخل مربوط به بُعد است نه به هیولی.
 این بحثی که الان شروع می کنیم همین است که استحاله مربوط به بُعد است لذا اگر دو بُعد در یکدیگر جمع شدند تداخلشان جایز نیست. باید مجموع را بگیرید و اگر مجموع، گرفتید دوباره حرفها برمی گردد که مجموع باید بزرگتر از کل واحد باشد در حالی که بزرگتر نیست. در این صورت استدلال دوم ما تکمیل می شود.
 پس این دارد استدلال دوم را رد می کند و ما داریم از آن دفاع می کنیم.
 می توان این را دلیل مستقل قرار داد و گفت: اگر مکان، بُعد باشد متمکن هم صاحب بُعد است و اگر متمکن بخواهد در مکان قرار بگیرد بُعدی در بُعدی واقع می شود بدون اینکه بُعدِ مدخول فیه بزرگتر شود و این، تداخل بعدین است چون بُعدی اگر در بُعدی داخل شود و مدخول فیه بزرگتر شود تداخل بعدین نیست. اما، اگر بزرگتر نشود تداخل بعدین است. در ما نحن فیه وقتی متمکن وارد بُعد مکان می شود بُعدِ مکان، بزرگتر نمی شود پس تداخل اتفاق می افتد. اگر تداخل مربوط به بُعدین باشد تداخلِ محال اتفاق می افتد. و چون تداخل، محال است باید یک بُعد داشته باشیم که آن یک بُعد برای جسم است پس مکانی که عبارت از بُعد باشد نداریم. دراین صورت، این دلیل، مستقل شد و کاری به دلیل دوم نداشتیم. این که بیان کردیم فهرستِ بحث بود حال مصنف که وارد بحث می شود به طور مفصل توضیح می دهد. فرض می کند دو جسم را که در یکدیگر تداخل کنند. می گوید تداخل محال است. عامل استحاله چیست؟
 آیا صورت نوعیه این جسم با صورت نوعیه آن جسم نمی سازد که تداخل به وجود می آید؟ البته ما معتقدیم که تداخل از ناحیه صورت جسمیه است. این جسم و آن جسم هر کدام، صورت جسمیه دارند و صورت جسمیه را بُعد می گوییم. تداخل محال است به خاطر صورت جسمیه. اما الان بحث ما صورت جسمیه نیست. لذا اگر مصنف تعبیر به صورت، می کند مرادش صورت جسمیه نیست بلکه صورت نوعیه است. یعنی آیا این دو تا، صورت نوعیه آنها تداخل می کند که محال است.
 دو جسم داريم كه يك جسم مثلا سنگ است و يك جسم تنه درخت است. كه دو تا صورت نوعيه دارند كه يكي، صورت نوعيه سنگ را دارد و يكي صورت نوعيه چوب را دارد آيا وقتي كه سنگ نمي تواند در چوب داخل شود يا چوب نمي تواند در سنگ داخل شود به خاطر صورت نوعيه آنها است؟
 مي فرمايد خير. ما صورت نوعيه چوب را اگر بتوانيم تبديل به سنگ مي كنيم باز هم مي بينيم تداخل صورت نمي گيرد. پس معلوم مي شود كه استحاله تداخل از ناحيه صورت نوعيه نيست.
 آيا استحاله تداخل از ناحيه كيفيت است. مثل يك جسم حرارت دارد و يك جسم برودت دارد. اگر اين دو جسم را نمي توانيم در يكديگر تداخل كنيم آيا به خاطر اين است كه حرارت و برودت با يكديگر نمي سازند؟ اين هم نيست. اگر حرارت را برداريد و به جاي حرارت، برودت بگذاريد باز هم مي بيني دو جسم در يكديگر تداخل نمي كنند پس معلوم مي شود كه وجود دو كيفيت مخالف، مانع تداخل نبوده. همانطور كه وجود دو صورت نوعيه مخالف، مانع تداخل نبوده. ما اين مخالفها را كه صورت نوعيه يا كيفيت است را بر مي داريم باز هم مي بينيم استحاله تداخل باقي است پس مي فهميم كه استحاله به خاطر اين كيفيتها و صورتها نبوده است.
 توضيح عبارت
 (والاجسام التي تمتنع عن التداخل ليس الذي منع ذلك من هذا الجسم ان يدخل في ذلك الجسم جمله ما يشتمل عليه الجسم من الصوره و الكيفيات و غير ذلك)
 اجسامي كه مانع از تداخل هستند بايد ببينيم چه چيزِ آنها مانع از تداخل است. آيا كيفيت، صورت نوعيه، هيولی يا صورت جسميه آنها مانع است. مجموع آنچه كه در اين جسم است را ملاحظه مي كنيم تا ببينيم مانع از تداخل چه چيز است.
 مصنف مي فرمايد مجموع جسم، بما هو مجموع مانع تداخل نسبت چون اجزاء آن را كه نگاه مي كني مي بيني صورت نوعيه آن مانع نيست. كيفيت آن هم مانع نيست. بعدا هم ثابت مي كنيم هيولاي آن هم مانع نيست پس نمي توان گفت كه اين مجموع با آن مجموع مانع است يعني مجموع را مانع نمي گيريم بايد به سراغ اجزاء برويم چون مجموع از اجزا درست مي شوداگر همه اجزاء مانع نباشند نمي توانيم بگوييم مجموع مانع است. مي بينيم بعضي اجزاء مانع نيستند. منحصر در يك جزء مي شود كه آن يك جزء مانع است.
 «ذلك» مرحوم جلوه اشاره به تداخل می گیرد ولي تكرار در عبارت لازم مي آيد چون در ادامه «ان يدخل في ذلك الجسم» مي گويد لذا اگر در عبارت كلمه «ذلك» يا كلمه «ان يدخل نبود» بهتر معني مي شد
 اگر (ذلك) را اشاره به تداخل نگيريم بلكه اشاره به بخش از جسم بگيريم در اين صورت آن تكرار كه بنابر معناي مرحوم جلوه لازم مي آيد لازم نمي آيد. اما بايد از خودمان در بياوريم و بگوييم: جسمي داخل در جسم ديگر شده و قسمت اسفل آن، داخل شده و قسمت فوقاني، بيرون مانده است. الان به بخشي از آن دارد تداخل مي كند. آنچه كه از تداخل اين بخش در جسم ديگر منع می کند چيست؟ آيا مجموع جسم است يا اجزاء جسم است، اگر اجزاء است كدام جزء مراد است؟
 ترجمه: آن كه مانع از چنين تداخلي است مجموع آنچه كه جسم بر آن مشتمل است نمي باشد كه آن مجموع عبارت از صورت و كيفيات و غير ذلك است. (غير ذلك يعني بقيه چيزهايي كه در جسم است كه عبارت از هيول و صورت جسميه است)
 (فان الصوره الكيفيات ایها فرضت لو لم تكن)
 هر كدام از اينها را كه فرض كني نباشد. (البته وقتي ما حرف مي زنيم مي گوييم: فرض كن نباشد. نمي گوييم: فرض كن اگر نباشد) و فرض كني كه جسم موجود است باز مي بيني كه تداخل ممتنع است. آن وقت كه كيفيت و صور موجودند مي بيني تداخل، ممنوع است و وقتي كه فرض مي كني كيفيت و صور نباشد باز مي بيني تداخل، ممنوع است. پس معلوم مي شود كه ممنوعيتِ تداخل از ناحيه صورت نوعيه و كيفيت نيست.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo