< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/06/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 160 سطر اول قوله (الفصل الثانی عشر)
 موضوع: بیان ماهیتِ «آن» و وجودِ «آن» و کیفیتِ وجودِ «آن»
 بعد از اینکه زمان را بیان کردیم می خواهیم «آن» را هم بیان کنیم. «آن» را تفسیر به نهایت زمان یا حد فاصل بین دو زمان می کنند. در هر صورت به هر تعریفی که «آن» را تعریف کنیم «آن» از طریق زمان فهمیده می شود. لذا باید ابتداءً زمان را بشناسیم و بعداً «آن» را بشناسیم. مصنف هم به خاطر همین نکته، اول زمان را بیان کرد و الان به بحث از «آن» می پردازد. این فصلی که الان می خواهیم آن را مطرح کنیم درباره ماهیت «آن» و وجودِ «آن» و کیفیت وجود «آن» بحث می کند. یعنی ماهیتِ «آن» چیست؟ و آیا «آن» موجود است یا موجود نیست؟ و اگر موجود است موجود بالفعل است یا موجود بالقوه است؟ «آن» در این فصل به دو قسم تقسیم می شود: 1ـ «آن» ی که نهایت زمان است یا به تعبیر دیگر، حد فاصل بین دو زمان است. 2ـ «آنِ» سیال.
  در این فصل ماهیتِ هر دو قسم را بیان می کنیم و می گوییم هر دو قسم وجود دارند و ثابت می کنیم قسم اول، وجودش بالقوه است و سازنده زمان نیست بلکه ماهیتاً با زمان متفاوت است. اما «آنِ» دوم که «آنِ» سیال است وجود بالفعل دارد و سازنده زمان هم هست. بیشتر بحث ما در قسم اول است و دو صفحه آخرِ فصل، درباره قسم دوم است. که در صفحه 163 سطر 12 بیان می شود «و قد یتوهم آن آخر علی صفحه اخری».
 بیان ماهیتِ «آن»: همانطور که بیان شد «آن» عبارتست از حد فاصل بین زمانین که میتوانیم انتهای زمان اول و ابتدای زمان دوم قرار دهیم. «آن» نه از سنخ زمان اول است و نه از سنخ زمان دوم است چون «آن» اصلا زمان نیست زیرا زمان، امر متدرج است و «آن» امر دفعی است و امر متدرج با امر دفعی فرق می کند پس زمان با «آن» فرق می کند. البته ماهیت «آن» وابسته به ماهیت زمان است لذا از طریق زمان می توان «آن» را شناخت. مصنف ماهیت «آن» را به طور خلاصه بیان می کند.
 بیان وجود «آن»: مصنف ثابت می کند که «آن» وجود دارد. به این صورت که هر امر متصلی، فصل دارد. امور منفصل، فاصل ندارند ولی امور متصل، فاصل دارند مثلا عدد 6 و عدد 4 را ملاحظه کنید آیا فاصل بین این دو وجود دارد؟ جواب می دهیم که فاصل وجود ندارد چون فاصل شی، آن چیزی است که از جنس و سنخ شی نباشد به طوری که اگر آن را اضافه به شی کردیم شی، اضافه نشود و اگر آن را از شی کم کردیم شی کم نشود.
 عدد، فاصل ندارد زیرا اگر از عدد 6، یکی را کم کن واقعاً کم می شود یا اگر به عدد4، یکی را اضافه کنی واقعاً اضافه می شود اما درخط اگر ملاحظه کنید که نقطه ای از آن را برداریم چیزی از خط کم نمی شود چون نقطه از سنخ خط نیست لذا اگر از خط کم شود چیزی از خط کم نشده. پس حد فاصل را باید مبدا برای یک خط و منتهی برای خط دیگری قرار داد مثل نقطه که می توان آن را مبتدایِ خط سمت راست و منتهایِ خط سمت چپ قرار داد اما در عدد نمی توان گفت که عدد 5 منتهای عدد 4 باشد و مبتدای عدد 6 باشد بلکه 5 خودش یک عدد مستقل است.
 از اینجا نتیجه می گیریم که هر کمِ متصلی، حد مشترک دارد و هر کم منفصلی، حد مشترک ندارد. این، یک قانون کلی است که اگر بر زمان تطبیق کنیم می گوییم:
 صغری: زمان، کم متصل است.
 کبری: و هر کم متصلی، حد مشترک و حد فاصل دارد.
 نتیجه: پس زمان، حد مشترک و حد فاصل دارد و آن حدِ فاصل، «آن» است پس زمان، «آن» دارد. نتیجه می گیریم که «آن» موجود است زیرا اگر زمان موجود است «آن» که حد فاصل زمان است هم موجود می باشد.
 بیان کیفیت وجود «آن»: مصنف می فرماید که «آن» وجودش بالقوه است نه بالفعل. اگر «آن» بالفعل موجود باشد چون شانِ «آن» فاصل بودن است. پس فاصله بین دو قطعه از زمان می اندازد و زمان را قطع می کند و ما بالوجدان می دانیم که زمان، امر متصل است پس قاطع زمان را باید بالفعل معدوم بدانیم پس «آن» وجود بالفعل ندارد. بلکه بالقوه موجود است. «بالقوه موجود است» یعنی فارض می تواند در امر متصلِ واحد، فاصلی را فرض کند که آن فاصل، «آن» است یعنی «آن» چیزی است که می تواند فرض بشود.
 حال سوال این است که آیا بعد از فرض کردنِ «آن»، آیا «آن» وجود بالفعل پیدا می کند یا هنوز وجودش بالقوه است؟
 می فرماید یکبار ما نفس زمان را ملاحظه می کنیم. در این صورت می بینیم «آن» وجود بالفعل ندارد بلکه وجود بالقوه دارد یعنی می تواند فرض شود.
 یکبار زمانی که فرضِ فارض همراهش شده را ملاحظه می کنیم. در این صورت می گوییم «آن» در زمان است و وجود بالفعل دارد. پس «آن» وجود بالفعل در زمان پیدا می کند اما نه به لحاظ نفس زمان، بلکه به لحاظ زمان که توأم با فرض فارض باشد یعنی زمانی که فارض در آن، فرضی را ایجاد کرده. اگر ملاحظه کنیم می بینیم این زمان، مشتمل بر «آن» است بالفعل.
 توضیح عبارت
 (الفصل الثانی عشر ـ ل ـ فصل فی بیان امر الان)
 حرف «ل» ظاهراً در کتاب مصنف نبوده ولی مصحح کتاب، این حروف ابجد را در اول هر فصل آورد، اما باید در فصل 12 به جای «ل» از «یب» استفاده کند چون «ی» معادل 10 است و «ب» معادل 2 است که مجموعا عدد 12 را تشکیل می دهد اما مصحح به جای اینکه از عدد 11 و 12 و... استفاده کند از عقود اعداد استفاده کرده که 10 و 20 و 30 و... است. چنانکه در فصل بعدی از عدد 13 یعنی «یجـ» استفاده نکرده بلکه حرف «م» که معادل 40 است استفاده کرده.
  مراد از «امر الان» یعنی ماهیت و وجود و کیفیتِ وجود «آن» است.
 (نقول ان الآن یعلم من جهه العلم بالزمان)
 «من جهه العلم» به معنای «من طریق العلم» است.
  «آن» دانسته می شود از طریق علم به زمان یعنی اگر کسی علم به زمان داشت می تواند به «آن» عالِم شود. پس ماهیت «آن» را از ماهیت زمان می توان بدست آورد.
 (فان الزمان لما کان متصلا فله لا محاله فصلٌ یتوهم و هو الذی یسمی الان)
 «فان» تعلیل برای این است که شناختِ «آن» بر شناخت زمان متوقف است ولی در ضمن بیان تعلیلِ این مطلب، به وجود «آن» هم اشاره می کند و می گوید زمان امر متصلی است و هر امر متصلی مشتمل بر فاصل است پس زمان مشتمل بر فاصل است و فاصل زمان، «آن» است پس زمان، مشتمل بر «آن» است و در ادامه بیان می کند که وجودش بالقوه است نه بالفعل.
 این عبارت در بعضی از حواشی شفا تبیین شده ولی تبینی که ما کردیم از کتاب شوارق جلد 4 بحث کمّ بود.
 «یتوهم» صفت فصل است. لذا اگر علامت ویرگول در کتاب نبود بهتر بود یعنی فصلی که این صفت دارد که وجود خارجی ندارد بلکه با توهم وجود دارد.
 نکته: این فصل در زمان، «آن» نامیده می شود و در خط، نقطه نامیده می شود و در سطح، خط نامیده می شود و در حجم، سطح نامیده می شود.
 (و هذا الآن لیس موجودا البته بالفعل بالقیاس الی نفس الزمان)
 از اینجا بیان کیفیت وجود «آن» را می گوید. که «آن» وجود بالفعل ندارد.
 اما آیا با فرض خاص هم جود بالفعل ندارد؟ جواب می دهد که وجود بالفعل دارد.
 «نفس الزمان» : یعنی اگر خود زمان را ملاحظه کنی «آن» در آن موجود نیست نه واقعاً و نه فرضاً.
 نکته: آیا می توان گفت که خطِ وسطی، فاصل بین دو خط دیگر شود؟
 می گوییم لغتاً صحیح است اما اصطلاحا صحیح نیست و خط وسطی نمی تواند فاصل باشد چون وقتی یک خط به دو قسمت تقسیم شود تقسیم، ثنایی است حال اگر فاصل را خط قرار بدهی نه نقطه، لازم می آید خطی را که به دو قسمت تقسیم کردی سه قسم شود. و اگر به سه قسم تقسیم کنی 4 قسم شود. مثلا اگر بخواهیم چیزی را از هم جدا کنیم با چاقو آن را می بُریم. این چاقو از سنخ آن دو شی نیست، نقطه هم از سنخ این دو خط نیست و این نقطه میتواند خط واحد را دو قطعه کند.
 (و الا لقطع اتصال الزمان)
 این عبارت، یک قیاس استثنایی است.
  صغری: اگر زمان بالفعل مشتمل بر «آن» باشد (به عبارت دیگر اگر «آن» بالفعل موجود باشد) زمانِ متصل، اتصالش را از دست می دهد.
 اثبات ملازمه: روشن است چون اگر زمان دارای «آنِ» بالفعل باشد چون «آن» قاطع است پس زمان اتصالش باید قطع شود.
 کبری: لکن تالی محال است (یعنی قطع زمان محال است)
 نتیجه: وجود بالفعل «آن» محال است.
 دلیل بر اینکه قطعِ زمان محال است: مصنف در ابتدا می فرماید اگر زمان بخواهد قطع شود یا از اول باید قطع شود یا از آخر باید قطع شود چون از وسط نمی تواند بالوجدان قطع شود. یعنی اینطور نیست که یک دفعه زمان از بین برود و همه موجودات، بدون زمان بشوند و بعداً دوباره زمان شروع شود. زمان از اول که خلق شده تا آخر، یک زمانِ واحدِ متصل است. پس زمان از وسط قطع نمی شود یا باید از اول یا باید از آخر قطع شود. یعنی یا بدون اوّل است و قبلا موجود نبود و بعدا موجود شد یا بدون آخر است یعنی باید گفت ابتدا موجود بود ولی ادامه پیدا نکرد و تا آخر نرفت.
 ملاحظه کنید که مصنف این دو قسم را از کجا بدست می آورد؟ چون زمان یا ماضی یا مستقبل است. قبلا بیان کردیم که زمانِ حال وجود ندارد. البته در عرف و لغت و نحو ، زمان حال داریم ولی در فلسفه، زمان حال نداریم چون زمان حال یعنی «آن». و «آن» جزء لایتجزی زمان است و ما جزء لایتجزی نداریم.
 اگر نسبت به گذشته حساب کنید انتهای گذشته «آن» می شود. و اگر نسبت به آینده حساب کنید ابتدای آینده «آن» می شود.
 اینکه مصنف می گوید یا «آن» باید در ابتدای زمان باشد یا در انتهای زمان باشد به این جهت است که اگر زمانِ مستقبل را ملاحظه کردید بگویید «آن» در مبتدی است. اگر زمان گذشته را ملاحظه کردید بگویید «آن» در مستقبل است. و چون غیر از این دو زمان نداریم پس غیر از این دو «آن» نداریم.
 بعدا بیان می کند که «آن» را چه در مبتدی فرض کنی چه در منتهی فرض کنی باطل و محال است پس انقطاع زمان محال است چه انقطاعِ از اول باشد چه انقطاعِ از آخر باشد.
 (بل انما وجوده علی ان یتوهمه الوهم و اصلا فی المستقیم الامتداد)
 در دو نسخه خطی به جای «واصل »، «فاصل» است که بهتر معنی می شود و به جای «و الواصل»، «فالفاصل» است و به جای «من حیث هو واصل»، «من حیث هو فاصل» است و به جای «واصلات»، «فاصلات» است. و فصل بر وصل ترجیح دارد.
  ابتدا باید مستقیم الامتداد را معنی کنیم: بعضی امتدادها، امتدادِ رفت و برگشت است مثلا شخصی روی یک خطی می رود و روی خط دیگری برمی گردد که این رفت و برگشت، یک زاویه درست می کند اما این مسیر، مسیر مستقیم الامتداد نیست یعنی امتدادِ مستقیم نیست بلکه امتدادِ رفت و برگشت است. در چنین امتدادی فاصل بالفعل وجود دارد یعنی آن نقطه انعطاف و بازگشت بالفعل وجود دارد و لازم نیست فارضی آن را فرض کند. پس در جایی که امتدادِ مستقیم نیست بلکه رفت و برگشت است فاصل، بالفعل موجود است.
 در جایی هم که مسیر، مسیر دورانی است اگر آن را مستقیم فرض کنی باز فاصلی بالفعل وجود ندارد اما چون در آنجا هم انعطافی است می توان گفت که فاصل، بالفعل موجود است ولی مقداری مخفی است.
 اما در امتدادِ مستقیم، اصلا فاصل نیست مثلا یک مسیری را امتداد بدهی و بروی فاصل وجود ندارد بلکه باید فاصل را فرض کرد. مصنف می گوید فاصل در امتدادِ مستقیم وجود ندارد. این، امر وجدانی است و احتیاج به اثبات ندارد ولی ایشان آن را اثبات می کند. این بیانات که کردیم بنابر نسخه ای است که «فاصل» باشد.
  اما بنابر نسخه ای که «واصل» باشد اینگونه معنی می کنیم: اگر چیزی بخواهد به نقطه ای واصل شود که آن نقطه، انتهای مسافتش باشد باید آن نقطه، موجود باشد تا واصل به آن، واصل شود. واصل بودن، نشان می دهد که موصولٌ به موجود است و این شخص به آن موصولٌ به واصل می شود پس اگر خطِ مستقیمی باشد و انتهایی داشته باشد واصل می تواند به آن انتها واصل شود ولی اگر انتها نداشت واصل بالفعل وجود ندارد. یعنی وصلی وجود ندارد تا واصلی درست شود.
 ترجمه: بلکه وجود «آن» به این صورت است که وهم، آن «آن» را فاصل در مستقیم الامتداد فرض می کند یعنی یک شیئ که مستقیم الامتداد است را فاصل فرض می کند یعنی وهم آن را به عنوان یک فاصل فرض می کند و این فاصل در خارج وجود ندارد.
 مستقیم الامتداد یعنی آن که امتداد مستقیم دارد که همان زمان است.
 (فالفاصل لا یکون موجودا بالفعل فی المستقیم الامتداد من حیث هو فاصل)
 تا اینجا یک مقدمه را گفت که وهم، «آن» را فاصل می گیرد. مقدمه بعدی را با این عبارت می گوید: شیئ که فاصل باشد بالفعل در مستقیم الامتداد موجود نیست از این جهت که فاصل است. والّا نقطه نه به عنوان نقطه بودن (که عنوان نقطه بودن همان عنوان فاصل بودن است) در خط موجود است بلکه به عنوان اینکه اگر بخواهید این نقطه را بدست بیاورید باید از این خط بدست بیاورید یعنی خط را قطع کنید تا نقطه به دست بیاید. پس نقطه در خط موجود است اما به این نحوی که گفتیم موجود است.
 (و الا لکانت کما نبین بعدُ فاصلات بلانهایه)
 و اگر در مستقیم الامتداد، فاصلی بالفعل وجود داشت. مثلا نقطه ای باالفعل وجود داشت. به تعبیر دیگر (که مطلب را بیان کنیم والا این تعبیر، تعبیر درستی نیست) نقطه در خط گم شده است اگر بخواهد مشخص شود و بیرون بیاید جزء لا یتجزی می شود و ما جزء لایتجزی نداریم پس همین نقطه باید تقسیم شود این که آن نقطه را از خط بیرون آوردی و آشکار کردی معلوم می شود که حجم دارد والا اگر حجم نداشت آشکار نمی شد اگر حجم داشته باشد یعنی جسم است و اگر جسم باشد قابل تجزیه خواهد بود. اگر تجزیه کنیم لازم می آید از درون این نقطه، نقطه ای بدست آید و هکذا از آن نقطه، نقطه دیگر بدست آید. همینطور فاصلات بی نهایت بدست می آید.
 «کانت» تامه است یعنی لتحقق و «فاصلات» فاعل برای کانت است.
 ترجمه: اگر فاصل، بالفعل وجود داشته باشد چنانکه بعداً بیان می کنیم فاصلاتِ بی نهایت تحقق پیدا می کند یعنی شما می خواهی یک فصل درست کنی اما بی نهایت فصل درست می شود و بی نهایت فصل درست کردن باطل است پس یک فصل داشتن هم باطل است بنابراین فصل بالفعل موجود نیست.
 فاصل باید در محدوده فصل خودش تقسیم نشود. اگر آن چیز فاصل دو خط است باید در طول تقسیم شود چون مفصول در طول تقسیم می شود فاصل هم باید در طول تقسیم شود. اگر فاصلِ دو سطح است در طول می تواند تقسیم شود اما در عرض نباید تقسیم شود. اگر فاصلِ دو حجم است در طول و عرض می تواند تقسیم شود اما در عمق نباید تقسیم شود.
 خط از جهت عرض فاصل است لذا نباید از جهت عرض تقسیم شود سطح از جهت عمق فاصل است یعنی دو حجم را از عمق جدا می کند پس باید از جهت عمق تقسیم نشود. لذا مصنف تعبیر به «من حیث هو فاصل» کرد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo