< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/06/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 160 سطر 8 قوله (بل انما یکون)
 موضوع: دلیل بر اینکه زمان، مشتمل بر «آن» نیست/ بحث از کیفیت وجود «آن»
 بحث در کیفیت وجود «آن» بود که آیا بالقوه است یا بالفعل است؟ بیان کردیم «آن» موجود بالفعل نیست به دلیل اینکه اگر موجود بالفعل باشد باید زمان را قطع کند و زمان قطع نمی شود. مصنف می فرماید در صورتی می توان «آن» را موجود بالفعل قرار داد که زمان را قطع کند ولی قطع کردن زمان محال است نتیجه این می شود که پس وجود «آن» در خارج محال است.
 اینکه اگر ما بخواهیم «آن» در خارج داشته باشیم باید زمان را قطع کنیم یک امر بدیهی است چون «آن» آن طور که تعریف شد ابتدا یا انتها زمان است یا حد فاصل بین دو قطعه زمان است که برمی گردد به اینکه ابتدا یا انتها زمان است. پس اگر «آن» بخواهیم داشته باشیم باید یا از اول یا از آخر زمان را قطع کنیم. اینکه وجود «آن» متوقف بر قطع زمان است روشن است اما اینکه زمان ممکن نیست قطع شود نیاز به اثبات دارد. که حدود یک صفحه این مطلب را اثبات می کند. پس می گوییم صغری: وجود «آن» متوقف بر قطع زمان است.
 کبری: قطع زمان ممکن نیست.
 نتیجه: پس «آن» ممکن نیست یعنی وجود «آن» در خارج ممکن نیست بلکه «آن» باید امر ذهنی باشد و ذهن آن را موجود ببیند نه اینکه موجود باشد. تمام استدلال این است که زمان قابل قطع شدن نیست در این صورت ثابت می شود که «آن» موجود نیست یعنی مدعای ما این است که «آن» موجود نیست ولی چون وجود «آن» متوقف بر قطع زمان است اگر قطع زمان را نفی کنیم وجود «آن» در خارج ممکن نیست.
 توضیح استدلال: اگر زمان بخواهد قطع شود یا از ابتدا یا از انتها باید قطع شود حتی اگر از وسط هم قطع شود انتهایِ زمان گذشته و ابتدای زمان آینده است پس مطلقاً اگر زمان بخواهد قطع شود بیش از دو فرض ندارد:
 1ـ اگر زمانِ ماضی را ملاحظه کرده باشیم باید بگوییم آخرش زمان نیست.
 2ـ اگر زمان مستقبل را ملاحظه کرده باشیم باید بگوییم بعدش زمان نیست.
 سپس به لحاظ آینده می توان گفت ابتدای زمان منقطع است و به لحاظ گذشته می توان گفت انتهای زمان منقطع است. حال باید بررسی کرد که آیا می شود ابتدای زمان یا انتهای زمان منقطع باشد؟
 مصنف ابتدا ثابت می کند که قطع زمان از ابتدا ممکن نیست بعداً ثابت می کند که قطع زمان از انتها هم ممکن نیست.
 بیان این مطلب که قطع زمان از ابتدا ممکن نیست: معنای انقطاع زمان در ابتدا این است ک زمان از الان شروع شده و قبل از آن، زمان نبوده است. «قبل از آن زمان نبوده» یعنی عدمِ زمان بوده است. عدمِ زمان از سنخ زمان نیست ولی قبلیت دارد. یعنی قبل از وجود زمان، عدم زمان است. عدم زمان، قبل است و خود زمان، بعد است. پس قبل و بعد حاصل می شود. قبل، صفت برای عدم است و بعد، صفت برای وجود است و این قبل و بعد، قبل و بعدی است که با هم جمع نمی شوند. در فصل قبل گفتیم که قبل و بعد، دو قسم اند:
 1ـ قبل و بعدی که با هم جمع می شوند مثل علت و معلول مانند حرکت ید که علت است و حرکت کلید که معلول است با هم جمع می شوند.
 2ـ قبل و بعدی که با هم جمع نمی شوند و این منحصراً مربوط به قبلیت و بعدیتِ زمان یا زمانی است مثل شبنه و یکشنبه که با هم جمع نمی شوند و مانند تکلّمی که ما می کنیم و کلمه قبل با کلمه بعد جمع نمی شود.
 قبلیت و بعدیتی که در ما نحن فیه گفتیم عدم زمان و وجود زمان است که با هم جمع نمی شوند پس قبلیت درست شد و قبلیت هم قبلیت زمانی بود نتیجه می گیریم که پس این زمان، قبلش عدمی بوده. «قبلش عدمی بوده» یعنی قبل از آن، زمان بوده (چون قبلیت، قبلیت زمانی بود) که این زمان خاص در آن زمان قبل نبوده نه اینکه اصل زمان نبوده. چون ثابت شد که عدم، قبل است آن هم قبل زمانی است.
 اگر عدم، قبل از زمان است و قبلیتِ آن هم قبلیتِ زمانی است پس قبل از این زمان، زمان بوده ولی این زمان در آن زمان موجود نبوده یا این زمان، غیر از آن زمان بوده است. پس نتیجه می گیریم که قبل از زمان هم زمان بوده و این دو زمان (که یکی قبل است و یکی بعد است) به هم وصل هستند و این ابتدایی که ما برای زمان بعدی قائل شدیم مشترک بین زمان قبل و زمان بعد است یعنی حد مشترک است در حالی که ما فرض کردیم که فاصل و قاطع است یعنی گفتیم این زمان در ابتدا قطع شده و فصل پیدا کرده اما الان فهمیدیم که آن چه را که ما قاطع فرض کردیم که ابتدای زمان بعدی بود، قاطع نیست بلکه حد مشترک بین زمان قبل (که ظرف عدم بوده) و زمان بعد (که ظرف وجود بوده) پس ما فرضناه فاصلاً صار حداً مشترکا و واصلا. که خلف فرض لازم می آید و خلف فرض محال است پس انقطاع زمان در ابتدا محال است.
 نکته: خود عدم از سنخ زمان نیست اما قبلیتِ عدم از سنخ زمان است یعنی زمانی قبل از این زمان داشتیم که ظرف این عدم بوده یعنی دو ظرف زمان داریم که این دو متصل می شوند و فاصله ای بین آنها نیست وقتی وصل شد محل اتصال، حد مشترک می شود در حالی که فرض کردیم حد مشترک نباشد.
 مصنف اینگونه بحث می کند که اگر زمان، ابتدا داشته باشد باید قبلش جیزی نباشد حتی عدم خودش نباشد زیرا اگر عدم خودش باشد همین که بیان کردیم می شود یعنی این عدم اگر چه زمان نیست ولی قبل است پس باید قبل از زمان هیچ چیز نباشد حتی عدم هم نباشد. دراین صورت زمانی داریم که عدمش بر آن سبقت نگرفته پس این زمان، اول ندارد. خود همین فرضی که ما وارد می شویم نشان می دهد که زمان، اول ندارد. لذا احتیاج ندارد که آن را ادامه بدهیم تا به خلف فرض برسانیم ولی مصنف این کار را می کند و به خلف فرض هم منتهی می کند.
 پس دو محذور لازم می آید:
 1ـ وقتی که شما می گویید قبل از این زمان، چیزی نیست حتی عدمش هم قبل از آن نیست در این صورت می گوییم که شما زمان را حادث نمی گیرید چون هر حادثی قبلش، عدمش هست. اما شما می گویید این زمان، قبلش عدمش نیست پس حادث نیست. و همین که می گوییم حادث نیست یعنی اوّل ندارد و مطلوب ما را ثابت می کند.
 2ـ اگر بگویید قبل از آن، عدمش است لازم می آید که قبلیتی داشته باشیم و آن قبلیت، قبلیت زمانی باشد پس قبل از زمان، زمان داریم و این دو زمانها به هم وصل هستند و آن که شما آن را فاصل حساب کردید واصل می شود و خلف فرض لازم می آید.
 پس عبارت مصنف با این توضیحی که دادیم دو مطلب را افاده کرده است.
 توضیح عبارت
 (بل انما یکون بالفعل لو قطع الزمان ضربا من القطع)
 از اینجا شروع در بیان بطلان تالی است. ضمیر در «یکون» به «آن» برمی گردد.
  «ضربا من القطع»: این عبارت نشان می دهد که قطع زمان انحاء مختلف دارد. و به هر نحوی قطع شود «آن» درست می شود. انحاء مختلف را مصنف بعداً توضیح می دهد یکی از آن انحاء، بالفرض است. یکی دیگر این است که زمان به مبدئی برسد مثل طلوع شمس که این را مبدأ امری قرار دهد یا هجرت پیامبر را مبدأ امری قرار دهد. پس زمان، واحد است ولی اموری هست که باعث می شود برای زمان، ابتدا درست کنیم پس زمان می تواند به نحوی قطع شود ولی خارجا نمی تواند قطع شود.
 (و محال ان یقطع اتصال الزمان)
 اتصال زمان محال است که قطع شود. نتیجه می گیریم که محال است «آن» در خارج موجود باشد.
 (و ذلک)
 یعنی اینکه زمان ممکن نیست اتصالش قطع شود.
 نکته: مصنف به دو دلیل می تواند وجود «آن» را در خارج نفی کند.
 1ـ «آن» جزء لاینجزی است و جزء لایتجزی نداریم پس «آن» نداریم اما مصنف این دلیل را اقامه نمی کند و اشاره نمی کند چون بحث جزء لایتجزی در مقاله سوم می آید و عادت مصنف این است که اگر مطلبی، تمام مقدماتش اثبات نشده در استدلال نیاورد زیرا بحث نفی جزء لایتجزی هنوز اثبات نشده لذا مطرح نمی کند.
 2_همان راهی که خود مصنف بیان کرده.
 (لانه ان جعل للزمان قطعٌ لم یخل اما ان ان یکون ذلک القطع فی ابتداء الزمان او انتهانه)
 اگر ما برای زمان، امکان قطع قائل شویم این قطع یا در ابتدای زمان است (اگر زمان را مستقبل بگیریم یعنی بگوییم زمانِ مستقبل از الان شروع شده و قبلا نبوده) یا قطع از انتها باشد (اگر زمان را ماضی بگیریم یعنی بگوییم الان زمانِ ماضی قطع شد یعنی «آن» حاصل شد).
 (فان کان فی ابتداء الزمان وجب من ذلک ان یکون ذلک الزمان لا قبل له)
 اگر آن انقطاع یا آن «آن» در ابتدا زمان باشد (یعنی اگر زمان در ابتدا منقطع باشد) لازم می آید از انقطاعِ زمان در ابتداء، که قبل نداشته باشد.
 «لا قبل له» یعنی چیزی قبل از آن نیست چه چیزی که مسانخ خودش است چه چیزی که مسانخ خودش نیست. نه زمانی که مسانخ خودش است قبل از خودش می باشد. نه عدمی که غیر مسانخش است قبل از خودش می باشد. یعنی هر دو را مصنف نفی می کند چه مسانخ باشد چه غیر مسانخ باشد. مسانخ که مسلما نفی می شود چون فرض بر این است که زمانی قبل از این زمان نیست. پس مسانخ را خود خصم نفی می کند اما غیر مسانخ را مصنف الان مطرح می کند که زمان، مسبوق به عدمش نیست و عدم، مسانخ زمان نیست. پس آن را که مصنف قبل از زمان فرض می کند چیزی است که غیر مسانخ با او است ولی چون متصف به قبلیت است از اینجا زمان متولد می شود والا از عدم، زمان در نمی آید. چون چیزی که مسانخ زمان نباشد زمان را نمی سازد ولی چون آنچه که مسانخ زمان نیست متصف به قبلیت است از این قبلیت، زمان متولد می شود.
 (و اذا کان لا قبل له فیجب ان لا یکون معدوما ثم وجد)
 اگر قبلی برای زمان نبود باید معدومِ ثمّ وجد نباشد یعنی حادث نباشد یعنی معدوم نباشد که بعدا موجود شده باشد والا وجودش مسبوق به عدمش می شود و عدم، قبل می شود در حالی که فرض کردیم قبلی ندارد.
 (فانه اذا کان معدو ما ثم وجد یکون وجوده بعد عدمه فیکون عدمه قبل وجوده)
 اگر این زمان، قبل از وجودی که برایش ترسیم می کنیم معدوم باشد و بعداً موجود شود وجود زمان بعد از عدمش می باشد و عدم زمان قبل از وجودش می شود و قبل وبعد، قبل و بعد زمانی است. بعد، که بعدیتِ زمانی است اما اینکه قبل، قبلیت زمانی است را به گردن شخص می گذاریم تا قبول کند پس قبل و بعد، زمانی خواهد بود پس زمان خواهد بود.
 (فیکون له قبلٌ ضرورهً)
 برای زمان، قبل حاصل می شود ضرورهً، پس قبلیت درست میشود.
 «ضروره» یعنی بالبداهه و بالحتم.
 (و یکون ذلک القبل معنی غیر العدم الموصوف به علی النحو الذی قلنا فی هذا الموضع)
 نسخه صحیح «فی غیر هذا الموضع» است.
 این قبل، معنایی است غیر از خود عدمی که موصوف به این قبل است یعنی قبل و عدم، صفت و موصوفند و قبل همان عدم نیست چون اگر همان باشد نمی توان قبلیت درست کرد.
 «علی النحو الذی قلنا» یعنی به نحوی که در غیر این موضع گفتیم یعنی در فصل قبل بیان شد که گاهی قبلیت، ذاتی است و گاهی قبلیت، صفتِ شی است مثل قبلیت و بعدیت که برای شبنه و یکشنبه ذاتی است ولی برای اشیاء دیگر فقط صفت است، ذاتی نیست.
 (فیکون الشی الذی به یقال هذا النوع من القبلیه حاصلا و لا هذا الزمان)
 واو در «و لا» حالیه است. «لا» نفی جنس است یا اگر نفی جنس نباشد خبرش «موجود» است یعنی «و الحال ان هذا الزمان غیر موجود» یعنی قبلیت حاصل است در حالی که این زمان حاصل نیست یعنی این زمان قبلا حاصل نیست ولی قبلیت حاصل است یعنی زمانِ دیگر حاصل نیست. این شخصِ زمان حاصل نیست ولی شخص دیگری از زمان حاصل است که آن شخصِ دیگر از زمان ظرف برای عدم این شخصِ زمان شده، و آن ظرف به این ظرف متصل است یعنی بین دو زمانها فاصله نیست. و اگر بین این دو فاصله نیست آن چه را که شما قاطع وفاصل فرض کردید این دو قطعه زمان را به هم وصل می کند پس ما فُرِض فاصلا صار واصلاً.
 ترجمه: شیئ که به خاطر آن شی، آن نوع از قبلیت را می توانی تصور کنی حاصل است یعنی یک شی که می تواند قبلیت زمانی داشته باشد حاصل است در حالیکه این زمان، موجود نیست (یعنی این شخصِ زمان که فرض کردید ابتدا دارد موجود نیست) اما قبل از آن، چیزی که می تواند متصف به قبلیت باشد موجود است پس قبل از این زمان، قبلیت را دارید.
 (فیکون هذا الزمان قبله زمان یکون متصلا به)
 این زمانی که شما آن را منقطع فرض کردید و همین شخصِ زمان که برایش ابتدا درست کردید قبل از آن زمانی است که آن زمانِ قبل، متصل به این زمانِ بعد است.
 «یکون متصلا به» یعنی آن زمان قبل متصل به این زمان بعد است یا زمان بعد متصل به زمان قبل است.
 (ذلک قبل و هذا بعد)
 با این عبارت، تاکید می کند یعنی دو شخص زمان است که یکی قبل است و دیگری بعد است که این دو تا (قبل و بعد) به هم متصل اند و وسط آنها چیزی نیست.
 (و هذا الفصل یجمعهما)
 آن که شما فرض کردید فصل است در واقع فاصل نیست بلکه جامع و حد مشترک است.
 (و قد فرض فاصلا)
 در حالی که فرض شد فاصل و غیر مشترک است. پس لازم می آید این فصل، آن دو قطعه زمان (قبل و بعد) را جمع می کند و جامع و واصل بشود در حالی که همان که الان جامع شد فاصل غیر مشترک فرض شده بود.
 (و هذا خلف)
 خلف فرض لازم آمد یعنی لازم آمد آنچه را که ما فاصل گرفته بودیم واصل بدانیم و خلف فرض باطل است پس انقطاع زمان از اول باطل است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo