< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/07/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 161 سطر 12 قوله (و الذی یظن)
 موضوع: اشکال بر این مطلب که عدمِ «آن» زمانی است و جواب از اشکال
 بحث در این بود که عدم «آن» آیا آنی است یا زمانی است؟
 بیان شد که آنی نیست و الا تتالی آنات لازم می آید که عبارت از 1 ـ«آنِ» وجود 2 ـ «آنِ» عدم. یعنی در «آنِ» اول، «آن» وجود بگیرد و در «آنِ» دوم همان «آن» که وجود گرفته بود معدوم شود. و تتالی آنات باطل است پس اینکه «آنِ» موجود، در «آن» بعدی معدوم شود باطل است بلکه باید در کلّ زمانی که بعد از این وجودِ «آن» داریم، عدم «آن» را داشته باشیم یعنی «آن» در همان لحظه خودش موجود باشد و در زمان بعد از خودش معدوم باشد.
 و اینچنین نیست که شروعِ عدم، از «آنِ» بعد از وجود باشد بلکه شروع عدم از خود «آن» وجود است و «آنِ» وجود، «آنِ» شروعِ عدم هم هست و شروع عدم، عدم نیست پس بنابراین این «آن»، فقط «آنِ» وجود است و «آنِ» عدم نیست. اینها مطالبی بود که جلسه قبل توضیح داده شد.
 اشکال: معترضی اعتراض می کند و با این اعتراض می خواهد کاری کند که «آن» در «آن» معدوم شود یعنی یک «آنِ» وجود داشته باشیم و بدنبالش، «آنِ» عدم داشته باشیم. و «آن» در «آن»، معدوم شود و در نتیجه تتالی آنین هم لازم می آید.
 توضیح اشکال:
 این آنی که موجود شد امرش دائر بین دو چیز است و سوم ندارد.
 1 ـ یا معدوم می شود دفعهً 2 ـ یا معدوم می شود تدریجاً. اگر شما انعدام تدریجی را قبول نکنید (که قبول هم نمی کنید) باید انعدام دفعی را قبول کنید پس «آن» دفعه معدوم می شود چون نمی توان گفت هیچکدام از این دو امر نیست. به تعبیر مصنف، این «آن» که موجود شد وقتی می خواهد معدوم شود یا قلیلاً قلیلاً معدوم می شود که در این صورت عدم، امتداد پیدا می کند و تدریجی می شود و این را شما قبول ندارید چون «آن» اصلا امتداد ندارد که اجزائش بخواهد کم کم معدوم شود اگر چیزی که امتداد دارد بخواهد معدوم شود اجزائش کم کم معدوم می شوند تا وقتی که تمام شود اما چیزی که امتداد ندارد اگر بخواهد معدوم شود یکدفعه برداشته می شود چون اجزاء ندارد که این اجزاء بخواهد کم کم برداشته شود.
 پس روشن است که عدمِ «آن» تدریجی نیست و وقتی تدریجی نبود حتما باید دفعی باشد و اگر بخواهد دفعی باشد باید در «آن» واقع شود و لازم می آید که یک «آن» برای وجود این «آن» داشته باشیم و «آنِ» بعدی، «آنِ» عدمِ همین «آن» می شود. یعنی همین «آن» که در «آنِ» قبل وجود دارد در حال بعدی معدوم شود دفعهً. و تتالی آنین لازم می آید و اشکالی ندارد.
 توضیح عبارت
 نکته مربوط به جلسه قبل: در جلسه گذشته عبارت «اذ الزمان منقسم بالقوه الی غیر النهایه» را توضیح دادیم ولی این جلسه هم توضیح بیشتری می دهیم. گفتیم برای متحرک، مبدئی است ولی در آن مبدأ متحرک، متحرک نیست. همچنین برای فساد مبدء و شروعی است و در آن مبدأ، فساد بالفعل حاصل نیست یعنی شروع فساد، فساد نیست مثل اینکه شروع حرکت، حرکت نیست. متحرک، در مبدءِ حرکت، متحرک نیست چون تازه می خواهد حرکت را شروع کند، بعد از اینکه از مبدء خارج می شود تازه حرکت را شروع می کند و متحرک می شود. همچنین در منتهای حرکت، متحرک نیست چون حرکتش تمام شده، بلکه بین مبدء و منتهی، متحرک می شود چه حرکت، حرکت توسطیه باشد چه حرکت، حرکت قطعیه باشد.
 البته عبارت مصنف، به نحوه دیگری هم معنی می شود و آن اینکه مصنف می خواهد در این عبارت بگوید که حرکت، مبدء دارد و مبدئش، «آن» نیست یعنی به عبارت دیگر، «آنِ» اوّلی که حرکت در آن انجام شود نداریم، چون «آن» نداریم هر چقدر، اوّلِ زمان یا اوّلِ حرکت را تقسیم کنید باز هم قابل قسمت است و به جایی نمی رسید که قسمت، منتهی شود و بگویید که به جزءِ لایتجزی رسیدیم و این، مبدء برای حرکتی است که در «آن» واقع شده است.
 می گوییم مبدء حرکت، در «آن» واقع نمی شود چون «آن» نداریم. یعنی ابتدای زمان را هر چقدر تقسیم کنی باز هم قابل قسمت است و وقتی قابل قسمت باشد «آن» متولد نمی شود. پس حرکت نمی تواند در مبدئی که «آن» باشد شروع گردد بلکه باید در زمان شروع شود. با این بیان معلوم شد که «اذا الزمان ...» تعلیل برای چه هست؟ در جلسه قبل گفتیم «آنِ» شروعِ حرکت، «آن» حرکت نیست چون شروع حرکت، حرکت نیست و علت آن این بود که زمان منقسم نمی شود. در اینجا سوال می شود که این تعلیل چه ربطی به بحث ما دارد؟ ربط آن خیلی واضح نبود. اما در جلسه امروز، عبارت را عوض کردیم تا تعلیل، خوب روشن شود. اینطور گفتیم که «آنِ» شروعِ حرکت، حرکت نیست زیرا حرکت، «آنِ» شروع ندارد چون اصلاً «آن» نداریم زیرا زمان قسمت می شود ولی قسمتش به انتها نمی رسد تا «آن» درست شود و بگوییم شروع حرکت در «آن» واقع شد.
 (و الذی یظنّ من انه یمکن ان یقال علی هذا)
 آنچه گمان می شود عبارت است از اینکه شان این است که ممکن است گفته شود
  «علی هذا»: این را دوگونه می توان معنی کرد.
 1 ـ به معنای «بنابراین» است.
 2 ـ به معنای «بر علیه این» است.
 در اینجا به معنای دوم است که یعنی بر علیه گفته ما که جلسه قبل خواندیم ممکن است اشکال و ایرادی گفته شود.
 (ان الآن اما ان یعدم قلیلا قلیلا فیمتد اخذه الی العدم مدهً)
 «آن» وقتی می خواهد معدوم شود یا تدریجا و کم کم معدوم می شود. در این صورت لازم می آید شروعِ رفتنِ این «آن» به سمت عدم، امتداد پیدا می کند و در نتیجه عدمِ «آن» تدریجی می شود. در حالی که عدم «آن» نمی تواند تدریجی باشد.
 چون «آن» امتداد ندارد، چیزی که امتداد دارد ممکن است عدم آن تدریجی باشد یعنی بخشی از امتداد، الان باطل شود و بخش دیگر، بعداً باطل شود تا تمام شود. پس یک امر ممتد می تواند با امتداد، معدوم شود و «آن» چون امتداد ندارد با امتداد معدوم نمی شود. بنابراین نمی توان گفت عدمِ «آن» تدریجی است پس این فرض باطل می شود.
 (او یعدم دفعه فیکون عدمه فی آن)
 یا «آن» دفعه باطل می شود. در این صورت لازم می آید عدم «آن»، در «آن» واقع شود یعنی همان چیزی که در جلسه قبل نفی کردیم را اثبات می کنید. در جلسه قبل بیان شد که «آن» نمی تواند در «آن» معدوم شود به طوری که «آنِ» عدم، بعد از «آنِ» وجود باشد زیرا تتالی آنین است.
 (هو قول یحتاج ان یبین فساده)
 «الذی یظن ...» مبتدی است و «هو قول ...» خبر است.
 آنچه که گمان شده، قولی است که باید فسادش را بیان کنیم یعنی باید ثابت کنیم که فاسد است.
 صفحه 161 سطر 14 قوله (فنقول)
 جواب از اشکال: معترض اگرچه تصریح نکرد ولی مطلبش این بود که امرِ انعدامِ «آن» دائر بین دو چیز است و سوم ندارد. یا باید این انعدام تدریجی باشد یا دفعی باشد. اگر نفی تدریجی کنیم، دفعی بودن ثابت می شود. مصنف در این جواب می خواهد ثابت کند که انعدامِ «آن»، فرض سوم هم دارد.
 خلاصه جواب: این امر، (مثل تکلم) تدریجی است و مقابل این جمله، جمله ای می آوریم و می گوییم این امر تدریجی نیست. این مقابل، لازمی دارد و لازمه اش این است که دفعی باشد. مصنف می فرماید دو لازم دارد نه یک لازم. وقتی تدریجی بودن را نفی می کنی و مقابل تدریجی بودن را می آورید این مقابل، دو تا لازم دارد نه اینکه یک لازم دارد. در اینصورت می گوییم سه فرض پیدا می شود یک فرض این است که تدریجی است و دو فرض این است که تدریجی نیست. پس وقتی دو فرض داشت و ما تدریجی بودنِ «آن» را نفی کردیم، دفعی بودن «آن» ثابت نمی شود ممکن است لازم دیگر ثابت شود.
 توضیح جواب: ابتدا مطلبی را بیان می کنیم تا کلام مصنف روشن شود و آن مطلب این است که دفعی دو قسم است و زمانی هم دو قسم است.
 اما دو قسم دفعی عبارتست از:
  1 ـ یک دفعی است که واقع می شود و باقی می ماند مثل اینکه دوشی با هم تماس پیدا می کنند که این مماسّه، دفعه حاصل می شود و این تماس می تواند باقی بماند
  2 ـ یک دفعی است که دفعه حاصل می شود و باقی نمی ماند مثل اینکه متحرکی در حالا حرکت است و نقطه ای از این متحرک، با نقطه ای از جسم ثابت، محاذات پیدا می کند و این محاذات، دفعه واقع می شود (البته مراد، محاذات بین دو نقطه است که دفعه واقع می شود و الا محاذات بین دو سطح، طول می کشد) ولی این محاذات باقی نمی ماند چون این شی باقی می ماند.
 اما دو قسم زمانی عبارتست از:
 1 ـ زمانی منطبق: یعنی امر زمانی که بر زمان منطبق می شود مثل عُمر ما که زمانی است و بر زمان هم منطبق می شود. لحظه اول عمر ما بر لحظه اول از زمان منطبق می شود و لحظه دوم عمر ما بر لحظه دوم از زمان منطبق می شود و لحظه آخر عمر ما بر لحظه آخر زمان منطبق می شود یعنی وقتی 20 سال می گذرد همه عمر ما نگذشته است بلکه 20 سال از عمر ما گذشته است و همچنین مانند حرکت قطعیه (یعنی حرکت متحرک در یک ساعت در مسافت یک فرسخ) که در هر قسمتی از زمان، قسمتی از حرکت واقع شده است چون این حرکت، عبارت است از یک حرکتِ شروع شونده از ابتدای این فرسخ، و پایان یابنده در انتهای این فرسخ. این مجموعه را یک فرسخ می گویند و این یک حرکت، تجزیه به اجزاء زمان یا اجزاء مسافت می شود و گفته می شود این مقدار از مسافتِ حرکت، انجام شده و آن مقدار مسافتش باقی مانده. یا این مقدار از زمانِ حرکت گذشته و مقداری از آن مانده است همینطور که توجه می کنید این حرکت بر مسافت یا بر زمان منطبق می شود و به تجزیه مسافت یا تجزیه زمان، تجزیه می شود. اسم این قسم را زمانی منطبق می گذاریم که در اصطلاح به آن تدریجی می گویند.
 2 ـ زمانی غیر منطبق: مثل حرکت توسطیه که امری زمانی است ولی منطبق بر زمان نمی شود. حرکت توسطیه عبارت از کون المتحرک بین المبدأ و المنتهی است. این «کون المتحرک ...» در زمان واقع می شود زیرا این شخص مثلا یکساعت، دارای «کون المتحرک ...» است اما اینطور نیست که در ابتدایی که شروع می کند قسمتی از حرکت توسطیه را انجام دهد و بقیه قسمتهایش باقی بماند بلکه در همان لحظه اول، کلّ حرکت توسطیه انجام شده. در لحظه دوم هم کلّ حرکت توسطیه انجام شده است. در تمام لحظات، حرکت توسطیه به صورت یکنواخت حاصل است نه اینکه جزئی از آن حاصل باشد یعنی این «کون بین المبدا و المنتهی» در لحظه اول صادق است. در لحظه دوم هم صادق است چون حرکت توسطیه تجزیه نمی شود زیرا یک حرکت است که از اول تا آخر وجود دارد. این قسم دوم، امری زمانی است ولی منطبق بر زمان نمی شود و به عبارت دیگر، تدریجی نیست. در جلسه قبل و دو جلسه قبل وقتی وارد بحث شدیم سه قسمت کردیم 1 ـ دفعی بود ولی در این جلسه، دفعی را هم دو قسم کردیم. 2 ـ زمانی تدریجی 3 ـ زمانی غیر منطبق. و در جلسه قبل اشاره کردیم که مصنف این مطالب را در جواب اشکالی که می آید مطرح می کند.
 حالا اگر چیزی تدریجی نبود می تواند قسمِ دیگرِ زمانی باشد و می تواند دفعی باشد. معترض گفت اگر تدریجی نبود حتما دفعی است.
 پس نمی توان از نفی تدریج، دفعی بودن را نتیجه گرفت زیرا احتمال اینکه تدریج، نفی شود و دفعی نباشد بلکه زمانی غیر منطبق باشد وجود دارد. این احتمال را هم باید نفی کنید تا دفعی بودن را نتیجه بگیرید و شما (معترض) فقط تدریجی بودن را نفی کردید یعنی امتدادِ انعدامِ «آن» را نفی کردید ولی نمی توانید دفعی بودن را نتیجه بگیرید. خلاصه این یک صفحه این است که در بحث ما، امر دائر بین دو احتمال نیست تا با نفی یک احتمال، احتمال دوم اثبات شود بلکه امر دائر بین سه احتمال است بنابراین اگر یک احتمال را نفی کنید احتمال دوم را نمی توانید نتیجه بگیرید بلکه باید احتمال سوم را هم نفی کنید.
 پس وقتی «آن» واقع شد در کلّ زمان بعد، معدوم می شود اما نه اینکه در زمان بعد اینطور بگوییم که در جزئی از زمان بعد، جزئی از عدم بیاید و در جزء دوم، جزء دیگر بیاید و در جزء سوم، جزء سوم بیاید بلکه یک عدم حاصل می شود که در تمام اجزاء زمانِ بعد، همان یک عدم را می یابید. زیرا زمانیِ غیر منطبق است و جلسه قبل ثابت کردیم عدمِ «آن» زمانی است ولی تدریجی نیست. الان هم همین را می گوییم.
 سوال: آیا می توان گفت که انعدامِ «آن» دفعی است و از قسمِ دفعی است که باقی می ماند مثل تماس است که خود تماس، دفعی است و بعداً هم باقی می ماند. پس بگوییم عدمِ «آن» هم دفعی است و بعداً هم همین عدم «آن» در لحظات بعد باقی می ماند.
 جواب: عدمِ «آن» در زمانِ وجودِ «آن» شروع می شود و بعد هم ادامه پیدا می کند، ادامه اش هم تدریجی نیست بلکه زمانی غیر منطبق است. اما شروعش چگونه است؟ می گوییم شروعش در «آن» است ولی ادامه اش در زمان است و گفتیم شروعِ شی، از سنخ شی نیست یعنی آنجا که شروعِ عدمِ «آن را داریم وجودِ «آن» است نه عدمِ «آن». بعداً عدم «آن» می آید. پس دقت شود که چه می گوییم. ما می گوییم شروعِ فساد، در «آنِ» وجودِ «آنِ» وجود است و خود فساد، در زمان بعد است و در شروع فساد، فساد را نداریم بلکه وجود «آن» را داریم.
 حالا ملاحظه کنید که «آنِ» شروع، «آنِ» شروع فساد است و «آنِ» خود فساد نیست بلکه «آنِ» وجود است. زمانِ بعد، زمانِ عدم است. آن «آن» حکمش با آن زمان فرق کرد. چون «آن»، همان «آنِ» وجود شد و زمان، زمانِ عدم شد یعنی «آنِ» وجود با زمانِ عدم دو تا شد و حکمشان فرق کرد. اما در تماس اینگونه نیست چون «آنِ» تماس و زمانِ بعد، هم تماس است. پس با هم قرق دارد. خود تماس، دفعی است و باقی می ماند یعنی در «آن» واقع می شود و در زمان بعد، همین تماسِ واقع شده باقی می ماند. پس «آنِ» وقوع، با زمانِ بعدش هر دو حکمشان یکی است و آن حکم، همان مماسه است. برخلاف بحث ما که «آنِ» شروع، «آنِ» فساد نیست بلکه «آنِ» وجود است زمانِ بعد، زمان فساد است. پس حکم «آنِ» شروع با حکم زمانِ بعد فرق می کند. نمی توان بحث «آن» را از قبیل بحث مماسه گرفت به خاطر تفاوتی که بین آنها است.
 تا اینجا اصل جواب مصنف را بیان کردیم اما تعبیر ما، تعبیر مصنف نبود، تعبیر مصنف اینگونه است که جمله «الذی یوجد قلیلا قلیلا» را توجه کنید که به معنای «یوجد تدریجا» است که اشاره به وجود تدریجی دارد. و جمله «الذی یعدم قلیلا قلیلا» را توجه کنید که اشاره به انعدام تدریجی دارد. این دو جمله، هر دو ایجابی بودند حالا اگر این دو را سلب کنیم می شود «لیس یوجد قلیلا قلیلا و لیس یعدم قلیلا قلیلا» این سلب، در مقابل آن ایجاب است، مصنف می فرماید «یوجد دفعه» که لازمِ این مقابل نیست. مقابلِ «یوجد دفعه»، عبارت است از «لیس یوجد دفعه، و مقابل «یوجد قلیلا قلیلا»، عبارت است از «لیس یوجد قلیلا قلیلا».
 و «یوجد دفعه» لازم این مقابل نیست. یعنی لازمِ مساوی نیست.
 همچنین «یعدم قلیلا قلیلا» مقابلش عبارتست از «لیس یعدم قلیلا قلیلا» که انعدامِ دفعی لازمِ این مقابل نیست. سوال این است که چرا مصنف اینگونه حرف می زند و تعبیر به لازم می کند؟ چون نکته ای در اینجا است و چون نمی تواند آن نکته را رها کند ناچار است اینگونه عبارت بیاورد. و آن نکته این است که اگر بخواهید ثابت کنید که دو قسم داریم نه بیشتر، باید امر را دائر بین نقیضین کنیم و الاّ راه دیگر نداریم. تا نتوانید امر را دائر بین نقیضین کنید نمی توانید نتیجه بگیرید که همین دو قسم است و قسم دیگری ندارد. باید دو قسم را به صورت نقیضین در بیاورید تا ثابت کنید همین دو قسم است. حصر عقلی، دائر بین نفی و اثبات است مثلاً تا ثابت نکنی که عدد، یا یازوج است یا لازوج است نمی توانی نفی ثالث کنی، بلکه باید ثابت کنی که عدد، یا یازوج است یا لازوج است تا بتوانی نفی ثالث کنی. یعنی اگر بخواهی نفی ثالث کنی باید آن دو شی را که دارید به متناقضین برگردانید و متناقضین اجازه نمی دهند که ثالثی وجود داشته باشد و الا اگر ثالث وجود داشته باشد رفع نقیضین می شود و رفع نقیضین باطل است. به این جهت است که متناقضین، ثالث را اجازه نمی دهند چون اگر ثالث را اجازه بدهند در آن ثالث، نه این نقیض موجود است نه آن نقیض موجود است و رفع نقیضین می شود و چون رفع نقیضین باطل است پس ثالث، وجود نمی گیرد. پس جایی که دائر بین نقیضین باشد ثالث نداریم. البته در یک جای دیگر هم ثالث نداریم و آن در جایی است که امر دائر شود بین نقیضین و لازمِ نقیضین دیگر. مثل زوج و لازوج که نقیضین هستند ما لازوج را بر می داریم و لازمش را که فرد است به جای آن می گذاریم. بین فرد و زوج تناقض درست می کنیم البته تناقض بین زوج و فرد نیست بلکه زوج و لازوج تناقض دارند زیرا زوج و فرد دو امر اثباتی اند و دو امر اثبات، تناقض ندارند. در تناقض، هر کدام دیگری را رفع می کند. در اینجا زوج، فرد را نفی می کند، بلکه فرد، لازوج را درست می کند و لازوج، زوج را نفی می کند پس فرد، لازمِ لازوج است در اینجا گفته می شود تناقض بین یک طرف که زوج است و لازمِ طرف دیگر که فرد است واقع می شود.
 حال در ما نحن فیه می گوییم تدریجی و دفعی مناقض نیستند. زیرا هر دو ثبوتی اند بلکه دفعی و لادفعی مناقض است. به جای لادفعی، لازمش که تدریجی است را می گذاریم و تناقض درست می شود. یا تدریجی و لاتدریجی مناقض اند و به جای لاتدریجی، لازمش که دفعی است می گذاریم تا تناقض درست شود نه اینکه تناقض هست بلکه حکمِ تناقض است.
 پس در جایی می توان نفی ثالث کرد که آن دو قسم یا متناقضان باشند یا در حکم متناقضان باشند. در جایی که در حکمِ متناقضان باشند بحثِ لازم مطرح می شود به این جهت است که مصنف در اینجا بحث لازم را مطرح می کند و می گوید دفعی، لازمِ مقابل تدریجی نیست. مقابل تدریجی، با تدریجی تناقض دارد. اگر لازمِ نفی تدریج عبارت از دفعی بود دفعی هم با تدریجی، حکم مناقضه پیدا می کرد و ثالث را اجازه نمی دادند ولی دفعی لازم مقابل تدریجی نیست چون مقابل تدریجی، عبارت ا زعدم تدریجی است و دفعی، لازمِ منحصرِ عدمِ تدریجی نیست بلکه عدم تدریجی، دو تا لازم دارد لذا امر دائر بین سه قسم می شود نه دو قسم.
 توضیح عبارت
 (فنقول: ان المعدوم او الموجود دفعه بمعنی الذی یحصل فی آن واحد)
 «دفعه» قید برای هر دو است یعنی هم قید «المعدوم» است و هم قید «الموجود» است.
  «بمعنی الذی ....» مراد از «الذی» همان وجود و عدم است و با این عبارت، دفعه را معنی می کند یعنی به معنای وجود یا عدمی که در «آنِ» واحد حاصل می شود. عدمی که در «آنِ» واحد حاصل شود عدم دفعی است و وجودی که در «آنِ» واحد حاصل شود وجود دفعی است.
 (لیس لازما لمقابل الذی یعدم قلیلا قلیلا او الذی یوجد قلیلا قلیلا)
 «الذی یعدم قلیلا قلیلا» امری است که مقابلش عبارت است از «لیس یعدم قلیلا قلیلا». و «الذی یوجد قلیلا قلیلا» امری است که مقابلش عبارت است از «لیس یوجد قلیلا قلیلا». آن معدومِ دفعی و موجودِ دفعی که در «آن» واقع می شود لازمِ این مقابل نیست. یعنی لازمِ نقیض نیست. به عبارت دیگر، لازمِ منحصر نیست.
 (بل هو اخص من ذلک المقابل)
 «هو» به موجودِ دفعهً یا معدومِ دفعهً بر می گردد.
 این موجودِ دفعه و معدومِ دفعه، اخص از مقابل است یعنی شریک دارد و مساوی با این مقابل نیست. خودش با شریکش، مقابل می شود. و اخص از این مقابل است یعنی مصداقی از مصادیق مقابل است. یعنی این مقابل، غیر از این مصداق، مصداق دیگری هم دارد. مقابلِ «قلیلا قلیلا»، عبارت از غیر تدریجی است. یعنی غیر تدریجی، لازمش عبارت از دفعی فقط نیست بلکه لازمش می تواند دفعی باشد و می تواند زمانی غیر منطبق باشد.
 (و ذلک المقابل هو الذی لیس یذهب الی الوجود او الی العدم او الاستحاله او غیر ذلک قلیلا قلیلا)
 آن مقابلی (که دفعی، لازمِ منحصرش نیست بلکه دو لازم دارد) عبارتست از «الذی یذهب الی الوجود او الی العدم او الاستحاله او غیر ذلک قلیلا قلیلا» است و مقابلش «لیس یذهب» است.
 «ذلک المقابل» یعنی مقابلِ «الذی یعدم قلیلا قلیلا» و مقابلِ «الذی یوجد قلیلا قلیلا» عبارتست از «لیس یذهب الی الوجود قلیلا قلیلا و لیس یذهب الی العدم قلیلا قلیلا».
 یا اگر مثال به استحاله بزنی می گوییم استحاله ای داریم که دفعی است و استحاله ای داریم که تدریجی است مثلا آب گرم می شود یعنی برودتش تبدیل به حرارت می شود اما تدریجاً. یعنی استحاله در کیفیت پیدا می کند. همین آب وقتی به 100 درجه از حرارت می رسد تبدیل به هوا و بخار می شود یعنی در صورتش متحوّل می شود. صورت مائی را از دست می دهد و صورت هوایی می گیرد اما نه تدریجا بلکه دفعهً صورت را می گیرد. یعنی دفعه صورت مائی را از دست می دهد و دفعهً صورت هوایی را می گیرد. والا لازم می آید حصرِ بی نهایت بین حاصرین (که توضیحش را مصنف در کتاب تعلیقات بیان کرده است که بحث بسیار سنگینی است).
 حالا اگر گفتیم این استحاله، قلیلا قلیلا انجام نمی شود. لازم نیست که حتما دفعی باشد بلکه ممکن است زمانی غیر منطبق باشد. پس مقابل استحاله ی قلیلا قلیلا عبارت است از نبودِ استحاله ی قلیلا قلیلا، و لازمِ این مقابل، دفعی بودن نیست.
 نکته: «قلیلا قلیلا» قید برای همه است یعنی عبارت اینگونه است «لیس یذهب الی الوجود قلیلا قلیلا» و «لیس یذهب الی العدم قلیلا قلیلا» و «لیس یذهب الی الاستحاله قلیلا قلیلا» و «لیس یذهب الی غیر ذلک قلیلا قلیلا».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo