< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/07/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 162 سطر 4 قوله (و لیس کلامنا)
 موضوع: ادامه جواب از اشکال بر اینکه عدمِ «آن» زمانی است.
 گفتیم که در مقابل تدریجی، غیر تدریجی واقع می شود و غیر تدریجی، دو مصداق دارد یک مصداقش دفعی است و یک مصداقش چیزی است که ما آن را زمانی غیر منطبق می نامیم که این زمانی غیر منطبق، چه اینطور باشد که در زمان معدوم است و در ابتدای آن زمان موجود است. و چه اینطور باشد که در زمان موجود است و در ابتدای آن زمان معدوم است. بنابراین وقتی که غیر تدریجی، دو مصداق داشته باشد با نفی تدریجی (و به عبارت دیگر، با ثبوت عدم تدریج) نمی توان دفعی بودن را نتیجه گرفت بلکه شاید عدمِ تدریج، بر زمانی غیر منطبق تطبیق شده باشد.
 معترض، از نفی تدریجی بودن، خواست دفعی بودن را نتیجه بگیرد لذا اینطور گفت که «آن» تدریجی نیست پس باید دفعی باشد.
 ما بیان کردیم که تدریجی نبودن دو مصداق دارد و مصداقش فقط دفعی نیست بلکه مصداق دیگری هم دارد.
 اشکال: کسی ممکن است بگوید مصداق دیگر برای عدم تدریجی وجود ندارد و نمی تواند موجود باشد. پس چگونه شما با نفی تدریج، می خواهید مصداق دیگر را نتیجه بگیرید؟
 جواب: مصنف جواب می دهد که ما بحث در وجود نداریم همین اندازه که آن شی بتواند مصداق این سلب (یعنی عدم تدریج، یا «لیس یوجد او یعدم قلیلا قلیلا») باشد کافی است. این سلب بر دو چیز صدق می کند که عبارتست از دفعی و زمانی غیر منطبق. بر فرض اگر زمانی غیر منطبق نداشته باشیم بالاخره یک مصداق هست. اگر کسی بخواهد دفعی بودن را ثابت کند باید این مصداق را رد کند صرف اینکه این مصداق موجود نیست کافی نمی باشد. شاید تا الآن این مصداق موجود نبوده ولی الان در ضمن همین فرضی که داریم موجود شده است.
 پس کسی که می خواهد از غیر تدریجی به دفعی منتقل شود باید این مصداق را نفی کند نی تواند به اعتماد اینکه این مصداق تا الان موجود نبوده اعتنایی به آن نکند.
 توضیح بحث: زمانی غیر منطبق دو قسم است:
 1ـ در تمام زمان موجود است و در لحظه ی اولِ زمان، معدوم است مثل حرکت توسطیه که در تمام زمانی که شخص بین المبداء المنتهی می باشد موجود است ولی در ابتدای زمان در جایی که می خواهد حرکت را شروع کند این حرکت، موجود نیست. این در خارج وجود دارد
  2ـ در تمام زمان معدوم باشد و در ابتدای زمان، موجود باشد. برای این مثال به «آن» زدیم. سوال این است که آیا برای زمان، اوّل داریم؟ می گوییم اول نداریم. پس «آن» نداریم مگر بالفرض.
 شخص ممکن است بگوید «آن» در خارج موجود نیست آن طور که شما انتظار وجودش را دارید. پس اگر موجود نیست یکی از دو مصداقِ غیرتدریجی (و به تعبیر خود مصنف، یکی از دو مصداق این سلب) وجود ندارد. سلب، یک مصداقِ موجود دارد که آن، دفعی است بنابراین از نفی تدریج یا به تعبیر مصنف از سلبی که عبارت از عدم تدریج است ما به دفعی بودن پی می بریم زیرا فرض دیگر موجود نیست.
 (البته اینکه فرض دیگر موجود نیست. در واقع یک قسمش موجود است. قسمی که مورد بحث ما هست موجود نیست. آن هم نه اینکه مطلقا موجود نیست بلکه بالفعل موجود نیست اما بالاضافه موجود است پس کاملا نمی توانیم نفی وجود کنیم. ولی همین اندازه که نتوانستیم وجود بالفعل را برایش ثابت کنیم شاید کسی احساس کند که اگر نفی تدریج کرد دفعی بودن را نتیجه بگیرد.
 مصنف می گوید این، کافی نیست باید مصداق سلب را از مصداق بودن بیندازی تا بتوانی مصداق دیگر را نتیجه بگیری. صرف اینکه موجود نیست کافی نمی باشد. البته مصنف اینطور می گوید که ما به وجود کاری نداریم همین اندازه که مصداق هست کافی می باشد که ما را متوجه خودش کند یعنی وقتی می خواهیم غیر تدریجی بودن را اثبات کنیم باید تعیین کنیم که دفعی است یا زمان غیر منطبق است. به اعتماد اینکه زمانی غیر منطبق، موجود نیست نمی توانیم زود ثابت کنیم که دفعی است باید آن مصداق را از مصداقیت انداخت یعنی زمانی غیر منطبق را از مصداقیت بیندازیم. پس بحث ما در این نیست که این زمانی غیر منطبق موجود است یا موجود نیست. بحثِ ما در این است که این زمانی غیر منطبق، مصداق سلب (لیس یعدم قلیلا قلیلا و لیس یوجد قلیلا قلیلا) قرار می گیرد یا نمی گیرد. اگر مصداق قرار بگیرد ما اگر نفی تدریج می کنیم باید دو مصداق را ملاحظه کنیم و با وجود دو مصداق، نمی توانیم یک مصداق را متعین کنیم بعداً توضیح می دهد که ما در منطق گفتیم که اگر قضیه ای القاء شد ما کاری به وجود موضوع و وجود محمول نداریم. وقتی رابطه قضیه را ملاحظه کردیم و صحیح بود می گوییم خود قضیه صیح است. وجود موضوع، لازم نیست بلکه وجود تقدیری موضوع کافی است. مثلا اگر بگوییم عنقاء پرواز می کند این قضیه صحیح است. عنقا به وصف عنقا بودن پرواز می کند. پس موضوع لازم نیست موجود باشد. رابطه اگر صادق باشند کافی است. البته این مساله را در قضیه شرطیه تصریح می کنند که لازم نیست مقدم و تالی موجود باشد. مثلا در هنگام شب، شخص می گوید «اذا کانت الشمس طالعه فالنهار موجوده» یعنی در هنگام شب نه وجود شمس و نه وجود نهار را داریم ولی این قضیه صحیح است چون رابطه اش صحیح است. به تعبیر خود منطقیین، صدق مقدم و صدق تالی را لازم نداریم.
 در قضیه حملیه هم همینطور است که ما حکم را روی موضوع موجود یا موضوع معدوم می بریم و قضیه ما صادق است البته در قضیه حملیه مانند قضیه شرطیه حرف نمی زنیم می گوییم یا قضیه، خارجیه است یا مقدره است. در قضیه خارجیه می گوییم موضوع در خارج موجود است. اما در قضیه مقدره (یا حقیقیه) می گوییم، موضوع، فرضِ وجودش شده است وقتی می گوییم مستطیع باید حج برود. کلمه «مستطیع» را موضوع قرار می دهیم اما آن افرادی که الان مستطیع هستند یا افرادی که وجودشان فرض شده. آنهایی که فرض وجود می شوند الان موجود هستند ولی در عین حال معدومند، با وجود اینکه موضوع معدوم است و بعدا می خواهد موجود شود قضیه صادق است.
 در قضیه حقیقیه گفتیم که وجود خارجی لازم نیست بلکه وجود فرضی هم کافی است اما در قضیه خارجیه، وجود موضوع، در خارج لازم است.
 در ما نحن فیه هم همین را میگوییم که اگر این سلب بر زمانی غیر منطبق صدق می کند کار ما را زیاد می کند ولو زمانی غیر منطبق نداشته باشیم. ما به وجود کار نداریم. ما به این کار داریم که سلب، صدق می کند و اگر صدق می کند دو مصداق برایش وجود دارد. و اگر دیدیم سلب، حاصل شد نمی توانیم یک مصداقش را که دفعی است قبول کنیم احتمال اینکه مصداق دیگر هم باشد وجود دارد.
 پس بیان ما متوقف بر وجود «آن» نیست اگر کسی به جود «آن» هم اشکال کند باز هم بیان ما تمام است.
 توضیح عبارت
 (و لیس کلا منافی ان هذا الوجه الثانی یصح وجوده اولا یصح)
 بحث ما در این نیست که این وجه ثانی که اسمش را زمانی غیر منطبق گذاشتیم و از آن تعبیر به «الامر الذی یکون فی جمیع زمان ما معدوماً او الامر الذی یکون فی جمیع زمان ما موجودا» کردیم. صحیح است وجودش یا صحیح نیست.
 (فان لانتکلم فیه من حیث یُصدَّق بوجوده)
 ما نخواستیم تکلم در وجه ثانی کنیم و نتیجه کلام ما این باشد که شما را مصدِّق به وجودش کنیم. یعنی نخواستیم وجودش را اثبات کنیم تا شما بگویید موجود نیست. ما در صدد این بودیم که بگوییم سلب (یعنی عدم تدریج) بر این هم صادق است و این ثابت شد.
 (بل نتکلم فیه من حیث هو محمول علیه سلب مّا)
 از این جهت در وجه ثانی بحث کردیم که این وجه ثانی چیزی است که بر آن، سلبی حمل می شود. «محمول علیه» یعنی مصداق و موضوع برای سلب مّا است. و آن سلب عبارت از «لیس یوجد قلیلا قلیلا» یا «لیس یعدم قلیلا قلیلا» یا به طور خلاصه، «عدم تدریجی» است.
 حال می خواهیم بگوییم این سلب بر چه چیزهایی صادق است ما بیان می کنیم که زمانی غیر منطبق از چیزهایی است که این سلب بر آن صادق است اما آیا این سلب موجود است یا موجود نیست برای ما مهم نیست. چه موجود باشد چه نباشد ما به نتیجه مطلوب می رسیم.
 (و ذلک السلب هو انه لیس یوجد او یعدم قلیلا قلیلا)
 و آن سلب این است که «لیس یوجد او یعدم قلیلا قلیلا» است.
 (و له فی ذلک شریک)
 ضمیر «له» به امری که در تمام زمان معدوم است و در ابتدای زمان موجود است یا امری که در تمام زمان موجود است و در ابتدای زمان معدوم است برمی گردد. یعنی به زمانی غیر منطبق برمی گردد.
 ترجمه: برای امر زمانی غیر منطبق، در آن سلب، شریک است.
 ما ثابت می کنیم که غیر منطبق، مصداق این سلب است و می گوییم این مصداق، شریک هم دارد.
 یعنی یک مصداق دیگر هم برای آن سلب وجود دارد که آن مصداق دیگر با زمانیِ غیر منطبق شریک است و آن مصداق، دفعی است.
 (فذلک الشریک اخص من هذا السلب)
 این شریک اخص از آن سلب است (مراد از «ذلک الشریک» دفعی است). چون یک مصداق از دو مصداق است. اگر اخص از این سلب است پس لازم آن نیست. مستشکل می گفت که وقتی تدریج نفی شود، دفعی ثابت می شود زیرا دفعی، لازمِ عدمِ تدریج است. (لازمِ نقیضِ تدریج است) مصنف می خواهد بگوید دفعی، لازم عدم تدریج نیست چون غیر تدریج، عام است و دفعی، خاص است و خاص، لازمِ عام نیست گرچه عام، لازمِ خاص است یعنی اگر خاص وجود بگیرد عام موجود می شود. اگر عام را نفی کردیم خاص نفی می شود. اخص، لازم اعم نیست یعنی لازمِ منحصرِ اعم نیست به طوری که اگر اعم صدق کرد حتما همین اخص است چون ممکن است اخص دیگر صدق کند، پس این طور است که غیر تدریج اگر صدق کرد لازم نیست که حتما دفعی صدق کند.
 ترجمه: این شریک (یعنی دفعی) اخص است از آن سلب (مراد از سلب، تدریجی نبودن که همان لیس یعدم قلیلا قلیلا و لیس یوجد قلیلا قلیلا است.)
 (و الاخص لا یلزم الاعم)
 و اخص، لازمِ اعم نیست تا اگر اعم صدق کرد اخص هم صدق کند.
 یعنی با صدق اعم، اخص صدق نمی کند زیرا ممکن است اعم در اخصِ دیگر صادق شده باشد.
 (و لیس یجب ان یکون الشی من حیث یُتصور موضوعا او محمولا بحیث یُصدَّق بوجوده اولا یصدق قد علم هذا فی صناعه المنطق)
 مصنف، آن مطلب را که بحث ما در وجودِ زمانیِ غیر منطبق نیست بلکه بحث ما در مصداق بودنِ آن است را تاکید می کند و می گوید آن را در منطق گفتیم که اگر قضیه ای ذکر شد لازم نیست موضوعش موجود باشد بلکه مقدّر الوجود هم باشد کافی است. همینطور در قضیه شرطیه لازم نیست مقدم یا تالی موجود باشد همین اندازه که رابطه برقرار بود کافی است.
 «الشی» اسم برای یکون است و «بحیث یصدق» خبر برای آن است.
 ترجمه: لازم نیست که شی، از این حیث که موضوع، تصور شده یا از این حیث که محمول تصور شده به طوری باشد که تصدیق به وجودش شود یا تصدیق به وجودش نشود (یعنی موضوع و محمول بودن باعث نمی شود که ما آن را موجود یا معدوم فرض کنیم). این در صناعت منطق روشن شد.
 صفحه 162 سطر 7 قوله (فاذا کان)
 معترض یک قضیه منفصله حقیقیه تشکیل داد یعنی قضیه ای که دو طرفش، دو طرفِ نقیض است گفت شی یا تدریجی است یا دفعی است بنابراین اگر «آن» تدریجی نباشد باید دفعی باشد. این تمام حرف معترض بود.
 معترض قضیه را قضیه منفصله حقیقیه گرفت یعنی دو فرد برای آن قائل شد تا با نفی یک فرد، فرد دیگر را نتیجه گرفت.
 قضیه منفصله حقیقیه چنانچه قبلا گفتیم یا دائر بین دو نقیض است یا دائر بین یک نقیض و لازم نقیض دیگر است. مثلا قضیه «عدد یا زوج است یا لازوج است» قضیه منفصله حقیقیه است چون دائر بین نقیضین است. اما اینکه عدد زوج است یا فرد است دائر بین یک نقیض و لازم نقیض دیگر است. چون زوج، یک نقیض است و فرد، نقیض دیگر نیست زیرا نقیض دیگر، لازوج است و فرد، لازم نقیض دیگر است.
 در ما نحن فیه هم تدریجی و دفعی متناقضتان نیستند بله تدریجی و لاتدریجی یا دفعی و لا دفعی متناقضان هستند تدریجی، یک طرف نقیض است اما دفعی یعنی لازم عدم تدریجی، طرف دیگر قرار داده شده است.
 مصنف فرمود دفعی، لازم نقیض دیگر نیست یا به عبارت دیگر، لازم مقابل نیست. چون مقابل تدریجی، غیر تدریجی است و دفعی، لازم غیر تدریجی نیست یعنی لازم مقابل نیست. و چون لازم مقابل نیست نمی توان منفصله حقیقیه تشکیل داد و چون منفصله حقیقیه نیست پس اقسام دائر بین دو قسم نیست بلکه قسم سوم موجود است و با نفی یک قسم، قسم دیگر نتیجه گرفته نمی شود بلکه باید دو قسم را نفی کنید تا مطلوب را نتیجه دهد. یعنی هم زمانی غیر منطبق را نفی کنید هم تدریج را نفی کنید تا تدریجی گرفته شود.
 الان مصنف می خواهد اشاره کند که ما نمی توانیم منفصله حقیقیه تشکیل دهیم. پس مصنف بیان می کند حال که معلوم شد مقابل تدریج، اعم است و یک فرد ندارد بلکه دو فرد دارد پس قول قائل که به صورت قضیه منفصله حقیقیه می گوید قول باطل است یعنی قول معترض باطل است.
 توضیح عبارت
 (فاذا کان قولنا لیس بوجد او یعدم قلیلا قلیلا اعم من قولنا یوجد دفعه او یعدم دفعه)
 اگر این قول ما که مقابل تدریج است اعم باشد از قول ما که «یوجد منه او یعدم دفعه» است یعنی «لیس یوجد قلیلا قلیلا» اعم باشد از «یوجد دفعه» و «لیس یعدم قلیلا قلیلا» اعم باشد از «یعدم دفعه».
 جواب «فاذا» در خط بعدی «فلیس قول القائل» است.
 پس قول قائل صحیح نیست زیرا طبق قول قائل، یک طرف (تدریجی) نقیض است و طرف دیگر (دفعی) اخص از نقیض است نه اینکه یک طرف، لازم نقیض است.
 (بمعنی انه یکون حاله ذلک فی آن مبتدا)
 مصنف برای دفعی بودن قید می آورد و می گوید دفعی به این معنی مراد است گویا دفعی دو معنی دارد و همین طور هم هست زیرا دفعی دو معنی دارد.
 1ـ دفعی است که حالش اینچنین است که در «آن» وجود بگیرد یا معدوم شود.
 2ـ دفعی است که در «آن» دفعه معدوم می شود یا در «آن» دفعه موجود می شود به این معنی که «لیس یوجد قلیلا قلیلا» یا «لیس یعدم قلیلا قلیلا» است مماسه، حالش این است که در «آن» واقع می شود اما حرکت توسطیه در تمام آنات موجود است اما حالش این نیست که در «آنِ» مبتدا باشد و الا اگر حالش این باشد که در «آنِ» مبتدا باشد در زمان نمی تواند موجود باشد.
 اگر حالش این باشد که دفعی باشد نمی تواند در زمان موجود باشد.
 «بمعنی انه یکون حاله ذلک فی آن مبتدا» این جمله معنای «یوجد دفعه او یعدم دفعه» است یعنی مصنف زمانی غیر منطبق را دفعی می داند ولی نه دفعی که «حاله ذلک فی آن مبتدا» باشد آن چیزی را دفعی می دانیم که «حاله ذلک فی آن مبتدا» باشد. حال مصنف می گوید «یوجد دفعه او یعدم دفعه» اخص است اما کدام قسم آن، اخص است می فرماید آن که حالش اینگونه باشد که در «آنِ» مبتدا واقع شود یعنی همان دفعی رایج، مراد است. یعنی مراد از دفعی، زمانی غیر منطبق نیست.
 ترجمه: به معنای اینکه حالِ «یوجد دفعه و یعدم دفعه» این باشد که حالش اینطور باشد که وجود دفعی پیدا کند در «آنِ» مبتدا و عدم دفعی پیدا کند در «آنِ» مبتدا. به طوری که وجود مستمر پیدا نکند.
 (فلیس قول القائل انه اما ان یکون قلیلا قلیلا او یکون دفعه بهذا الوجه صادقا)
 اگر این مقابل، اعم است و مساوی، پس قول قائل تحقق ندارد و تمام نمی شود که شی یا باید «قلیلا قلیلا» یعنی تدریجی باشد یا باید دفعی باشد.
 کلمه «صادقا» خبر برای «انّه» است. «بهذا الوجه» قید برای یکون دفعه است یعنی دفعه بودن دو وجه داشت 1ـ آن که «حاله ذلک فی آن مبتدا» است.
 2ـ آن که «حاله ذلک فی آن مبتدا» نیست.
 «بهذا الوجه» اشاره دارد به اینکه «حاله ذلک فی آن مبتدا» باشد.
 مصنف تناقض بین این دو (تدریجی و دفعی کذائی) می اندازد اگر تناقض بین تدریجی و دفعی مطلق می انداخت، صحیح بود ولی نمیتوانست نتیجه بگیرد اما تناقض بین تدریجی و دفعی خاص انداخته (یعنی دفعی که «حاله ذلک» باشد).
 (صدق المنفصل المحیط بطرفی النقیض او المحیط بنقیض و ما یلزم نقیضه)
 صدق منفصلی که محیط به دو طرف نقیض باشد که آن عبارت از منفصله حقیقیه است و منفصلی که محیط به یک طرف نقیض و اعم باشد یا محیط به یک طرف نقیض و اخص باشد منفصله مانعه الجمع یا مانعه الخلو است.
 مصنف تعبیر به منفصله حقیقیه نکرده چون می خواسته به هر دو قسم آن تصریح کند لذا تعبیر به منفصله ای که محیط بطرف النقیض و منفصله ای که محیط بنقیض باشد کرده است.
 ترجمه: این قول قائل صادق نیست از نوع صدق منفصلی که محیط به دو طرف نقیض است یا منفصلی که محیط به یک نقیض و آنچه که لازم نقیض آن نقیض است تا اینجا تقریبا جواب تمام شد. و روشن شد که منفصله حقیقیه که در ذهن مستشکل بوده منفصله حقیقیه نیست بلکه منفصله مانعه الخلو است.
 
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo