< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/06

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 177 سطر اول قوله (الفصل الاول)
موضوع: کيفيت بحثي که در مقاله سوم از فن اول مطرح مي شود.
در اين جلسه وارد فصل اول از مقاله سوم مي شويم در اين فصل همانطور که از عنوانش بدست مي آيد کيفيت بحثي را که مي خواهند در فصول آينده شروع کنند را ذکر مي کنند اما بحثي که مربوط به مقاله سوم است و با عنوان مقاله سوم مناسبت دارد. عنوان مقاله سوم طبيعيات بود از اين حيث که داراي کميت اند يعني ما در تمام فصول 14 گانه اين مقاله درباره طبيعات بحث مي کنيم به اين حيث که داراي کميت اند. حال اين بحث را به چه صورت و به چه کيفيت بايد مطرح کنيم؟ در فصل اول آن را مطرح مي کند. يعني فهرستي از مباحث آينده در اين فصل وجود دارد شايد بتوانيم بگوييم خلاصه مباحث آينده را در اين فصل مي آوريم.
در اين فصل سه مطلب بيان مي شود:
1ـ طبيعيات چه چيزهايي هستند و کميت به آنها ملحق مي شود.
2ـ چگونه کميت بر آنها ملحق مي شود.
3ـ احوالي که براي اين طبيعيات با توجه به کميت داريم چه چيزهايي هستند؟
توضيح مطلب اول: طبيعيات دو قسمند 1ـ اجسام 2ـ احوال اجسام.
مراد از اجسام چيست؟ مراد از اجسام روشن است زيرا مراد از اجسام، اجسام عنصري است چه مرکب باشد چه بسيط باشد. بسيط همان چهار عنصر آب و خاک و هوا و آتش هستند و مرکب هم سه تا است که عبارتند از جماد و نبات و حيوان. اين 7 جسم را جسم طبيعي مي گوييم. افلاک را مي توانيم اجسام بگوييم ولي در اصطلاح، بنا گذاشتيم که به آنها اجرام بگوييم و به عناصر، اجسام بگوييم.
ما بحث افلاک را در اين مقاله مطرح مي کنيم اما در حاشيه مطرح مي کنيم زيرا وقتي مي گوييم جزء لايتجزي نداريم اين بحثِ ما مستقيما در اجسام است اما در اجرام هم جزء لايتجزي نداريم. وقتي تناهي ابعاد را بحث مي کنيم بحث ما مستقيما در اجسام است اما در اجرام هم تناهي ابعاد را داريم.
(نکته: در اين نکته لفظ «طبيعي» و «طبعي» و «طباع» را توضيح مي دهيم:
طبيعي به عناصر اطلاق مي شود اما طبعي و طباعي مطلق است و شامل عناصر و افلاک مي شود حتي شامل نفوس هم مي شود که به نحوي با مواد مرتبط هستند. ما در اينجا تعبير به «طبيعيات» کرديم پس بحث اصلي ما در عناصر است ولي افلاک را استثنا نمي کنيم و اين بحثها در افلاک هم مي آيند (ما مستقيما بحثمان در طبيعيات است اگر چه خيلي از اين مباحث در افلاک و طبيعيات هم جاري مي شود. مراد از نفوس، نفس ناطقه است نه قوه عاقله زيرا قوه عاقله مجرد است اما قواي ديگر در اين مقاله مورد بحث ما هست.)
البته بعيد نيست که مراد از اجسام در اينجا، مطلق باشد که هم اجسام و هم اجرام را شامل مي شود. ما خيلي مقيد نيستيم که حتما اجسام را بر عناصر و اجرام را بر فلکيات اطلاق کنيم زيرا گاهي از اين اصطلاح تخلف مي کنيم. نمونه اش هم در باب مبصرات است که «ضوء» و «نور» هر دو را بکار مي بريم. فرق بين «ضوء» و «نور» اين است که «ضوء» را اطلاق بر اصلي مي کنيم مثل خورشيد که از آن تعبير به «ضوء» مي کنيم و «نور» را اطلاق بر کسبي مي کنيم مثل قمر که روشني آن کسبي است تعبير به «نور» مي کنيم.
اين اصطلاح را داريم ولي گاهي از آن تخلف مي کنيم. خود مصنف در علم النفس شفا که اين مطلب را مي گويد گاهي در خود همان علم النفس شفا از اين مطلب تخلف مي کند يعني اينطور نيست که اصطلاحي باشد که تخلف از آن نتوان کرد. در اينجا که تعبير به «اجسام» کرديم ممکن است مراد ما از «اجسام» عناصر باشد و ممکن هم هست که عام باشد).
مراد از احوال اجسام چيست؟ اموري که به نحوي با اجسام مرتبط اند چه به نحو حلول باشد چه به نحو غيرحلول باشد را احوال اجسام مي گوييم مثلا الوان (مثل سفيدي و سياهي) همگي از احوال اجسام اند چون حلول در اجسام و عارض بر اجسام مي شوند. حرکت از احوال اجسام است ولو حلول نمي کند ولي براي جسم است. قوايي که تحريکي هستند و قواي ادراکي و قواي نباتي تماما از احوال اجسام اند و جزئي از طبيعياتند. فقط قوه عقل و عاقله که مجرد است از احوال اجسام نيست اما بقيه قوي از احوال اجسام اند چون حلول در اجسام دارند چه قوه معدني که جماد و نبات و حيوان واجد آن قوه هستند چه قوه نباتي که نبات و حيوان واجد آن قوه هستند. چه قوه حيواني که حيوان واجد آن است. فقط قوه انساني که همان عقل است جزء احوال اجسام نيست اما بقيه (معدني، نباتي و حيواني) از احوال اجسام هستند و جزء طبيعيات به حساب مي آيند.
تا اينجا معلوم شد که اجسام و احوال اجسام به چه معني است و عالِمِ طبيعي در اجسام و احوال اجسام بحث مي کند.
توضيح مطلب دوم: در مطلب دوم مي گوييم کميت، هم ملحق به اجسام مي شود هم به احوال اجسام ملحق مي شود يعني هم اجسام صاحب کميت اند هم احوال اجسام صاحب کميت اند. اينکه اجسام صاحب کميت اند. روشن است چون اقطار ثلاثه (طول و عرض و عمق) دارند. طول و عرض و عمق هم کميت است. آنچه مهم است احوال اجسام است که احوال اجسام چگونه داراي کميت اند؟ اين بحث طولاني است که بعداً بيان مي کنيم.
پس در همه اجسام، اقطار ثلاثه است. زمان هم که کميت است (کم متصل غير قار) بر اجسام عارض مي شود عدد هم کميت است بر اجسام عارض مي شود. ولي آنچه مهم است اقطار ثلاثه مي باشد که هيچ جسمي خالي از اقطار ثلاثه نيست زيرا ممکن است جسمي حرکت نداشته باشد. ممکن است جسمي را با جسم ديگر مقايسه نکنيم که عدد برايش بياوريم. اول اقطار ثلاثه را دارد اما اينکه احوال الاجسام چگونه صاحب کميت مي شوند بايد بحث شود. هم صاحب کميت مي شوند بالذات. هم صاحب کميت مي شوند بالعرض.
توضيح مطلب سوم: هم بر اجسام به لحاظ کميتي که دارند احوالي عارض مي شود هم براحوال اجسام به لحاظ کميتي که پذيرفته اند احوالي عارض مي شود. در مطلب دوم گفتيم اجسام، احوالي دارند که آن احوال، کميت است. احوال اجسام هم داراي احوالي هستند که کميت است. و در مطلب سوم براي اجسامي که داراي کميت هستند احوالي قائل هستيم و براي احوال اجسامي که داراي کميت هستند احوالي قائل هستيم. يعني در مطلب دوم خود اجسام را مطرح مي کرديم و کميت را برايش قرار مي دهيم و خود احوال اجسام را مطرح مي کرديم و کميت را برايش قرار مي دهيم. اما در مطلب سوم، اجسام به علاوه کميت را مطرح مي کنيم و احوالي برايش قرار مي دهيم و احوال اجسام به علاوه کميت را مطرح مي کنيم و احوالي برايش قرار مي دهيم. مثلا فرض کنيد جسمي را با لحاظ کميتي که دارد متصف به تناهي يا عدم تناهي مي کنيم. اين تناهي حالتي براي جسم است اما نه جسم خالي بلکه حالتي براي جسمِ با کميت است. يا مثلا در احوالِ اجسام مي گوييم يکي از احوال اجسام، حرکت است. درباره حالات اين حرکت، بحث مي کنيم که آيا اوّل دارد يا ندارد. آخر دارد يا ندارد. اينها احوال حرکت است و حرکت، از احوال اجسام است احوالي که داراي کميت است. حال حرکت به علاوه کميت را موضوع قرار مي دهيم و احوالش را بحث مي کنيم که آيا اول دارد يا ندارد؟ آيا آخر دارد يا ندارد؟
پس سه مطلب در فصل اول مي آيد که تمام فصول 13 گانه بعدي از اين سه مطلب تبعيت مي کنند يعني مطالبي که در فصول بعدي داريم اينهاست پس کيفيت بحث در فصول بعدي، الان روشن شد. پس بحث تتالي و تشافع و تماس همه احوالي هستند که بر اجسام وارد مي شوند اما بر اجسامي که صاحب کميت هستند.
توضيح عبارت
(فصل في کيفيه البحث الذي يختص بهذه المقاله)
ما در اين مقاله مي خواهيم بحث کنيم ولي بحث ما بايد مختص به اين مقاله باشد يعني از عنوان مقاله بيرون نباشد. عنوان مقاله اين بود «طبيعيات من جهه ما لها کم» پس بحث ما در اين مقاله در طبيعيات به حيث کميتي است که دارند يعني در اجسام به علاوه کميت، و در احوال اجسام به علاوه کميت بحث مي کنيم حال کيفيت بحث را در اين فصل مي خواهيم توضيح دهيم.
(ان الطبيعيات هي اجسام و احوال الاجسام)
اين عبارت، بيان مطلب اول است که طبيعيات دو قسم اند: 1ـ اجسام 2ـ احوال اجسام. هر دو را هم توضيح داديم و گفتيم اجسام، 7 تا هستند و اگر افلاک را هم اضافه کنيد بيشتر مي شود و گفتيم مراد از احوال اجسام يعني آنچه که به نوعي به اجسام مرتبط است حال حلول کند مثل الوان يا حلول نکند مثل حرکت، يا حتي از قوايي باشد که حالِّ در جسم اند مثل قواي ادراکي و تحريکي و نباتي.
(و للکميه مخالطه مّا للصنفين)
مطلب دوم اين است که کميت، يک نوع مخالطه با هر دو صنف طبيعي دارد. يک صنف طبيعي، اجسام بود و صنف ديگر احوال اجسام بود. کميت با هر دو مخالطه دارد يعني يک نحوه با آنها ارتباط دارد اما ارتباطش چگونه است؟ اين را بايد توضيح بدهيم.
(فالکميه التي للاجسام هي الاقطار)
کميتي که براي اجسام وجود دارد اقطار ثلاثه است. البته کميتهاي ديگر هم موجود است ولي اين اقطار ثلاثه، حداقل کميت است لذا اين را توضيح مي دهد والا زمان هم براي اجسام است اگر ما حرکت جوهري را قائل شويم. و چون مصنف، حرکت جوهري را قائل نيست زمان را براي اجسام قائل نمي شود بلکه زمان را براي احوال اجسام قائل مي شود. کميت و کيفيت و وضع و إين که حرکت در آنها واقع مي شود از احوال جسم اند. مصنف حرکت را در احوال جسم جاري مي کند و در نتيجه زمان را مربوط به احوال جسم مي گيرد. حرکت را در خود جسم (يعني جوهر) جاري نمي کند و در نتيجه زمان را از کميات جسم قرار نمي دهد. اما مرحوم صدرا زمان را از کميات جسم قرار مي دهد.
اما عدد بنابر قول همه، هم در جسم است هم در احوال جسم است اينکه عدد در جسم باشد روشن است چون وقتي چند تا جسم داريم و آنها را مي شماريم يعني عدد بر آنها عارض مي کنيم. اما اينکه عدد در احوال جسم باشد را بعداً مي گوييم. اينکه مصنف، اقطار ثلاثه را فرموده ولي عدد را نفرموده به خاطر اين است که عدد يک امر اعتباري است که ما براي جسم اعتبارش مي کنيم اين اجسام که در بيرون هستند عدد ندارند ما وقتي چيزهايي را مي شماريم عدد را براي آنها عارض مي کنيم پس اين طور نيست که جسم، في الواقع عارضي به نام کم منفصل داشته باشد بلکه با اعتبار ما اين عارض را پيدا مي کند. لذا مصنف عدد را جزء کميت اجسام مطرح نکرده ولي اقطار را مطرح کرده چون اقطار براي اجسام وجود دارند چه ما باشيم چه نباشيم. پس نمي توان گفت جسم، عدد را به عنوان کم منفصل دارد بلکه مي توان گفت که جسم اقطار را به عنوان کم متصل دارد.
(و اما التي لاحوال الاجسام فمثل الزمان و مثل اشياء اخري تلحقها بالذات او بالعرض)
کميتي که براي احوال اجسام است مانند زمان
ترجمه: اما کميتي که براي احوال اجسام مثل زمان مي باشد. (زمان کميت براي احوال اجسام است. حرکت، از احوال اجسام است و زمان، کميت براي حرکت است يعني کميت براي احوال است.)
«و مثل اشيا اخري» يعني يکي از کميتهايي که بر احوال اجسام عارض مي شود زمان است و يکي هم اشياء ديگري است مثل اعداد و مقادير. که اينها عارض بر احوال اجسام مي شوند.
ملاحظه کرديد که زمان، عارض بر حرکت مي شد و حرکت، از احوال اجسام بود پس زمان، کميتي است که براي احوال اجسام حاصل است.
اعداد و مقادير هم براي احوال اجسام هستند که در ادامه توضيح مي دهيم.
در عبارت بعدي مصنف مي فرمايد «تلحقها بالذات او بالعرض». مثالي که براي «اشياء اخري» مي خواهيم بگوييم که عارض براي احوال اجسام مي شوند احتياج دارد که آنها را تقسيم به بالذات و بالعرض کنيم تا اين عبارت روشن شد.
«تلحقها بالذات او بالعرض» دو گونه معني مي شود:
1ـ ضمير مستتر را به «اشياء اخري» برگردانيم يعني اشياء ديگر بر احوال اجسام عارض و ملحق مي شوند يا بالذات يا بالعرض.
2ـ ضمير مستتر را به «کميت» برگردانيم يعني کميت ملحق به احوال اجسام مي شود بالذات او بالعرض.
اما توضيح وجه اول: «اشياء اخري» عبارت از مقادير و اعداد هستند که مي خواهند ملحق بر احوال جسم بشوند و گاهي اين اشياء اخري، براي احوال جسم بالذاتند و گاهي بالعرض اند يعني گاهي اين اعداد و مقادير براي خود احوالند در اين صورت، اعداد و مقاديري مي شوند که بالذات براي احوال حاصل اند. گاهي براي مجاور احوال هستند و براي خود احوال نيستند و بالعرض و بالمجاز به احوال نسبت داده مي شوند مثل سواد و بياض که از الوان هستند جزء احوال و اجسام اند شما بر سواد و بياض، مقادير و اعداد را که کميت هستند عارض مي کنيد يعني اين سواد به مقدار جسم است يعني اگر جسم، 10 سانتي متر است آن سوادي که در اين جسم حلول کرده 10 سانتي متر است پس مقدار، بر سواد که حالت جسم است عارض شده است ولي اين مقدار در واقع براي جسم است و بالعرض به سواد نسبت داده شده است يا مثلا فرض کنيد 5 تا جسم داشتيد که هر 5 تا سياه بودند مي گوييد 5 تا سواد داريم يا 5 تا جسم داريم. عدد را ملحق به جسم مي کنيد که اين عدد، کميتي است که ملحق به جسم شده و جسم، بالذات اين کميت را دارد يعني براي خودش است. اين 5 تا ملحق به سواد هم شده ولي سواد، بالذات عدد 5 را ندارد بلکه چون حلول در جسم کرده و جسم، 5 تا است سواد هم 5 تا شده که در اينجا، بالعرض (يعني بالواسطه و بالمجاز) است.
پس در اين دو مثالي که زديم در مثال اول، مقدار را براي سواد، بالعرض گرفتيم و در مثال دوم، عدد را بالعرض گرفتيم. ادامه بحث را در جلسه بعد بيان مي کنيم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo