< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/10/04

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 181 سطر 9 قوله (واما التشافع)
موضوع: 1 ـ بیان معنای تشافع 2 ـ بیان معنای ملتصق/ فصل 2/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
معنای تشافع: صفتی که برای مماسِ تالی وجود دارد نه خود مماس، یعنی صفت و حالت آن مماس را تشافع می گوییم)
توضیح: اگر دو چیز باشند که با هم تماس داشته باشند و تالی هم باشند یعنی یکی محیط به دیگری نباشد بلکه یکی بدنبال دیگری باشد را تشافع می گویند اما نه به حیث تماسشان زیرا اگر به حیث تماسشان ملاحظه شود تماس گفته می شود نه تشافع. پس در تشافع دو چیز لازم است 1 ـ تماس داشته باشند و بین آنها فاصله نباشد 2 ـ تالی یکدیگر باشند و محیط به یکدیگر نباشند. اما بعضی شرط سومی هم اضافه کردند و گفتند هر دو از یک جسم باشند مثلا هر دو، نقطه یا هر دو «آن» باشند.
مصنف می فرماید: ما در مفهوم تشافع که نگاه می کنیم این قید وجود ندارد البته اگر کسی بخواهد برای خودش اصطلاح بگذارد و این قید را قرار دهد اشکال ندارد اما در مفهوم لغوی این کلمه، این قید وجود ندارد.
آن معنایی که مصنف فرمود عام بود چون قیودش کمتر بود ولی معنایی که این بعض اراده کردند سه قید دارد لذا اخص می شود یعنی ما گفتیم اگر تماس باشد و تتالی هم داشته باشد تشافع صادق است چه این تشافع از یک جنس باشند چه از جنس مختلف باشند ولی این بعض، این تعمیم را نمی دهد و می گوید: باید مماس و متتالی باشند و از یک جنس باشند اگراز دو جنس باشند از حالت تشافع بیرون می رود و این بعض باید برای معنای عامی که ما اراده کردیم لفظ دیگری بیاورد.
توضیح عبارت
(و اما التشافع قهو حال مماس تال من حیث هو تال)[1]
تشافع، حال مماس است نه خود مماس (چون خود مماس، یا جسم است یا نقطه یا خط و ...)
ترجمه: تشافع، حال است برای مماسِ تالی، با توجه به تالی بودنشان (نه با توجه به تماسشان چون با توجه به تماسشان داخل در تماس می شود که قبلا بحث کردیم)
«تال»: یعنی در پی هم باشند و احاطه نداشته باشند اگر محیط به محاط احاطه کند و به محاط بچسبد به طوری که فاصله بین سطوح و اطرافش نباشد تماس صدق می کند ولی تتالی نیست لذا تشافع نیست.
(و ظن بعضهم ان مِن شرط ذلک ان یشارک فی النوع)
بعضی گمان کردند که از شرط تشافع این است که آن مماسِ تالی، با دیگری مشارک در نوع باشد.
(و اظن ان مفهوم اللفظ لا یقتضی ذلک)
«ذلک»: یعنی اعتبار شرط سوم.
گمان می کنم که مفهوم لفظ تشافع، این اعتبار شرط سوم را اقتضا نمی کند.
(اللهم الا ان یصطلح علی ذلک من راس)
مگر اینکه اصطلاح جعل شود بر معنایی که از این سه قید را دارد از ابتدا (از ابتدا که این لفظ را جعل می کنند بگوید جعل کردم برای معنایی که این سه قید را داشته باشد. در اینصورت تشافع عبارت است از حالت شیئی که اولا مماس باشد ثانیا تالی باشد و ثالثا با شیء دیگر از یک نوع باشد مراد از نوع یعنی هر دو مثلا از جنس «آن» یا نقطه باشند نه اینکه یکی زمان و یکی «آن» باشد.
(و بعد ذلک فیحتاج ان یکون لهذا المعنی الذی هو اعم منه لفظ بحسبه)
«ذلک» به «ان یصطلح» بر می گردد یعنی بعد از اینکه جعل اصطلاح کرد فکر نکند که تمام شده بلکه باید اصطلاح جدیدی بر این معنای عام بیاورد.
ضمیر «منه» به «مصطلح» و ضمیر «بحسبه» به «اعم» بر می گردد.
احتیاج است برای این معنایی که از آن مصطلح اعم است (که همان معنایی است که مصنف گفت و قیودش کمتر بود چون دو قید داشت) از معنای مصطلحی که او گفت (چون سه قید داشت) احتیاج است که برای معنایی که اعم از معنای مصطلح است لفظی باشد به حسب معنای اعم.
نکته 1: معنای اولی که مصنف گفت معنای اصطلاحی تشافع بود که با مفهوم تشافع هم سازگار بود اما معنایی که آن شخص گفت معنای اصطلاحی تشافع بود که با مفهوم تشافع سازگار نبود. یعنی قیدی اضافه کرد که در مفهوم تشافع اعتبار نمی شد.
نکته 2: تشافع هم نسبت به تتالی و هم نسبت به تماس اخص است. در تتالی، تماس شرط نمی شود و در تماس، تتالی شرط نمی شود ولی در تشافع هر دو شرط می شود بنابر این تشافع هم اخص از تتالی و هم از تماس است.
صفحه 181 سطر 120 قوله (و اما الملتصق)
معنای ملتصق: مصنف معنای ملتصق را بیان می کند و از آن، معنای التصاق هم فهمیده می شود. مصنف می فرماید در ملتصق، مماس بودن لازم است همانطورکه در تشافع و تداخل لازم بود. در تداخل، تماس بود و علاوه بر تماس، نفوذ هم بود در تشافع، تماس بود و علاوه بر تماس تتالی هم بود در التصاق تماس بود و علاوه بر تماس چسبندگی و لزوم هم هست یعنی یک جسم، جسم دیگر را رها نکند و چسبندگی داشته باشد و به قول مصنف، لزوم داشته باشد. پس ملتصق، مماس است مماسی که با شیء دیگر، همراهیِ غیر قابل انفکاک دارد به صورتی که اگر آن شیء دیگر منتقل شود این هم بالتبع منتقل می شود. هر کدام از ملتصق را از مکانی به مکان دیگر منتقل کنی دیگری هم منتقل می شود.
در تداخل، دو تا نداشتیم که بگوییم اگر یکی منتقل شد دیگری هم منتقل می شود چون در واقع یکی هستند. در تشافع اگر انتقال حاصل شود دیگری منتقل نمی شود.
اما در کجا التصاق حاصل می شود؟
ابتدا دو مورد را می گوید بعداً مورد سومی را هم اضافه می کند.
مورد اول: انطباق.
انطباق روشن است مثل دوسطل که روی هم منطبق شوند اما صرف انطباق کافی نیست بعداً توضیح می دهیم تا چسبندگی هم روشن شود.
مورد دوم: انغراز. یعنی فرو رفتن اجزاء یکی در دیگری.
مورد سوم: یک جسم مایعی واسطه شود مثل اینکه بین دو سنگ، چسب بریزی نه اینکه خود دو سنگ به هم بچسبند بلکه جسم اول به جسم مایع می چسبد و جسم مایع به جسم دوم می چسبد و این جسم مایع، واسطه می شود که این دو جسم به هم بچسبند ولی چسبیدنِ تام نیست.
توضیح درباره انطباق: انطباق که در عین انطباق، التصاق هم هست یکی از دو حالت را دارد:
حالت اول: انطباقی که بین دو سطح حاصل شده آماده گشوده شدن نیست یعنی هیچکدام از دو سطح، سبقت به انفتاح نمی گیرند تا این انطباق از هم باز شود مثلا فرض کنید دوسفره غذا با یکدیگر تماس بگیرند و این دو را با چوب یا با دست به یکدیگر بمالیم (یا مثلا دو پلاستیک نازک مثل سفره یکبار مصرف بر یکدیگر منطبق شوند) در اینصورت هیچکدام آمادگی جدایی از یکدیگر ندارند بلکه باید با زحمت و عُنف از یکدیگر جدا کرد.
حالت دوم: این دوسطح اگر بخواهند از یکدیگر جدا شوند با تقبیب یا با تقعیر جدا می شوند. تقبیب یعنی قُبه درست کردن. یعنی گاهی دو سفره که به هم وصل شدند لبه های آن به هم چسبیده است ولی وسط آنها کانّه جدا است به نظر می رسد که یکی مقداری باد کرده و قبه ای مثل گنبد درست کند یا در آن دو سفره که مثال زدیم بگوییم سفره ای که در زیر قرار گرفته افتادگی داشته باشد و حالت تقعیر به خود بگیرد.
خلاصه مباحث: التصاق، 4 فرض دارد
فرض اول: دو سطح به هم، چنان چسبیده باشند که هیچکدام آمادگی انفتاح از دیگری نداشته باشند.
فرض دوم: دو سطح به هم چسبیده باشند به طوری که اگر بخواهند از هم جدا شوند یا باید تقبیب یا تقعیر داشته باشند تا با زحمت و عُنف از یکدیگر جدا شوند.
فرض سوم: انطباق نیست بلکه انغراز و فرورفتگی اجزاء در یکدیگر است.
فرض چهارم: وساطت کردن جسم سیالی است که به هر یک از این دو جسم بچسبد و واسطه شود این دو جسم به هم بچسبند.
توضیح عبارت
(و اما الملتصق فهو المماس اللازم للشیء فی الانتقال)
اگر مصنف تعبیر به التصاق می کرد می گفت «فهو التماس»، ولی چون «ملتصق» گفته تعبیر به «مماس» کرده.
ملتصق عبارت از مماس است اما نه هر مماسی بلکه (لازم یعنی همراه اما همراهی که منفک نمی شود) لازمِ مماسی که همراه شی است در انتقال (شی اول وقتی منتقل شد شی دوم هم با آن همراهی می کند و منتقل می شود).
(حتی یصعب حتی التفضیل بینهما)
نسخه صحیح «حتی یصعب التفصیل» است.
ترجمه: به طوری آن یکی لازم و همراه دیگری است که مشکل است جدا انداختن بین آنها.
(اما لانطباق السطحین حتی لا یمکن انه یفارق احدهما الآخر الا مع وقوع الخلا المبیَّن استحاله وجوده)
نسخه صحیح «ان یفارق» است.
التصاق به خاطر این است که دو سطح که مماس شدند بر هم منطبق شوند به طوری که ممکن نیست یکی از این دو از دیگری مفارقت کند مگر اینکه بین این دو منطبق، خلائی اتفاق بیفتد که استحاله وجود این خلا قبلا بیان شد و گفتیم خلاء وجودش محال است.
توضیح: این دو منطبق(مثل دو سفره) اگر لبه ی آنها را از هم باز کنیم هوا داخل می شود و خلا اتفاق نمی افتد کم کم این لبه را باز می کنیم تا همه آن باز شود. به همان تدریجی که این دو لبه را از هم باز می کنیم هوا هم داخل می شود اما اگر این دو لبه گرفتید و به سرعت از هم باز کردید به طوری که قبل از آمدن هوا در وسط این دو جسم، خلا وارد این دو جسم شود (چون هوا از تمام اطراف وارد می شود مثلا دو سفره که به صورت مربع باشد از هر 4 طرف هوا وارد می شود ولی تا هوا خودش را به آن وسط برساند یک لحظه طول می کشد در همان وقتِ کم، خلا اتفاق می افتد اما اگر دو سفره را آهسته باز کنید خلا اتفاق نمی افتد.
مصنف می گوید ممکن نیست یکی را از دیگری جدا کنی مگر اینکه خلا اتفاق بیفتد اما اگر این دو را کم کم از هم جدا کنیم خلا حاصل نمی شود. مصنف عبارت را اینگونه آورده «یفارق احدهما الاخر» و نفرموده اجزاء یکی از اجزاء دیگری مفارقت کند چون تا این اجزاء از اجزاء دیگری مفارقت کند هوا آن را پُرمی کند بلکه مصنف می گوید این دو را اینقدر با شتاب جدا کنی که خود این سفره از آن سفره جدا شود. در اینصورت خلا لازم می آید. پس مراد مصنف، قسم دوم است که بخواهی یکی از این دوسفره را از دیگری جدا کنی نه اینکه اجزاء یکی را از اجزاء دیگری جدا کنی.
«مع وقوع الخلا المبین استحالته»: خلائی که ما قبلا استحاله وجودش را بیان کرده بودیم.
(وذلک یکون اذا کان لیس طرف احد سطحی الجسمین اولی بالسبق الی الانفتاح)
تا اینجا معنای کلی برای انطباق که مستلزم التصاق بود را بیان کرد حال از اینجا می خواهد موارد آن را توضیح بدهد که در کجا اتفاق می افتد می فرماید به یکی از دو صورت اتفاق می افتد.
صورت اول: این است که یک از دو طرف آماده جدا شدن از دیگری نیست.
صورت دوم: این است که چنان چسبیدند که اگر بخواهند جدا شوند باید با تقعیر و تقبیب جدا شوند چون هر انطباقی لازم نیست، انطباقی لازم است که بتوان از آن به التصاق تعبیر کرد یعنی چنان منطبق باشد که هیچکدام آماده جدا شدن از دیگری نباشند اگر بخواهیم جدا کنیم باید با عنف و شدت جدا کرد و یا با تقعیر و تفبیب جدا کرد. یعنی جدا شدن آنها به صورت عادی حاصل نمی شود.
[نکته: این تقبیب را که توضیح دادیم، وسط شی را لحاظ کردیم که حالت قبه پیدا کند ممکن است از همان طَرَف که در این دو سفره وجود دارد تقبیب و تقعیر واقع شود و در نتیجه خلاءِ محال، لازم نیاید]
ترجمه: این عدم امکان مفارقت و در نتیجه التصاق، زمانی است که اینچنین صدق کند که طرف و انتهای یکی از دو سطحی که التصاق پیدا کردند اولی نباشد که سبقت به انفتاح بگیرد.
(او یکون انما یفتح بزوال صوره السطح عن کیفیته باستحداث تقبیب او تقعیر او غیر ذلک و هو غیر مجیب الیه الا بعنف)
نگویید هیچکدام به سمت انفتاح نمی رود بلکه انفتاح آنها به این صورت است که با تقعیر و تقبیب باشد.
انفتاح به این است که صورت سطح از کیفیت خود در آید. این دو سطح هموار بودند و به هم چسبیده بودند اما چگونه از حالتی که داشتند خارج می شوند؟ به واسطه تقبیب و تقعیر خارج می شوند.
تقبیب و تقعیر یعنی قبه قبه شدن یا قعر قعر پیدا کردن (یعنی یکی از دو سفره مثلا خودش را از دیگری جدا کند به طوری که قبه یا قعر درست کند).
«و هو غیر مجیب الیه» در حالی که آن جسمی که به جسم دیگر چسبیده اجابت نمی کند به این انفتاح مگر با زحمت و شدت.
اینچنین دو سطحی که با استحداث تقبیب یا تقعیر یا چیز دیگر از هم جدا می شوند قبل از جدایی، التصاق دارند (مصنف می خواهد التصاق را برای قبل از جدایی درست کند زیرا بعر از جدایی، التصاق نیست.
(و اما لا نغراز اجزاء من هذا فی اجزاء من ذلک)
این عبارت عطف بر «لانطباق» است که در سطر 12 همین صفحه آمده بود.
التصاق گاهی به این صورت حاصل می شود که اجزائی از این جسم در اجزائی از آن جسم فرو رود. گاهی بر اثر مرور زمان دو جسم که روی هم منطبق می شوند یکی در دیگری نفوذ می کند.
(و قد یحدث الالتصاق بین جسمین بتوسط جسم من شانه ان ینطبق جیدا علی کل واحد من السطحین لسیلانه)
مصنف با این عبارت مورد سوم از چسبندگی را می گوید: گاهی التصاق بین دو جسم حاصل می شود اما به توسط جسم سومی که از شأن جسم سوم این است که انطباق جید پیدا می کند با هر دو سطح (چرا التصاق جید بر قرار می کند چون سیلان دارد) گاهی دو شیشه را خیس می کنید و به هم می چسبانید، آب چسبندگی ندارد ولی در عین حال این دو شیشه به خاطر رطوبت آبی که بین آنها است می چسبند.
اما به قول مصنف اگر سریشوم(سریشوم نوعی چسب است) بین این دو بریزی و قسمتی از آن به این جسم بچسبد و قسمتی به جسم دیگر بچسبد لازم می آید که این دو جسم به واسطه سریشوم به یکدیگر بچسبند.
نکته: مصنف التصاق های قبلی را با «اما» و «اما» گفت اما این التصاق سوم که التصاق با واسطه است را با «اما» نگفت بلکه با «قد یحدث» آورد و بحث سومی را از دو مورد قبلی جدا کرد.
ترجمه: گاهی حادث می شود التصاق بین دو جسم که از شان جسم دیگر این است که به طور کامل منطق شود بر هر یک از دو سطح به خاطر سیلانش (ضمیر سیلانه به جسم ثالث بر می گردد یعنی جسم ثالث، سیلان دارد).
(و ان ینغرز ایضا فی کل واحد منها لذلک)
«ان ینغرز» عطف بر «ان ینطبق» است یعنی «قد یحدث الالتصاق بین جسمین بتوسط جسم من شانه ان ینغرز.
«لذلک» یعنی «لسیلانه». نسخه صحیح «منهما» است و به «سطحین» برمی گردد.
قسم سوم را گاهی از طریق انطباق و گاهی از طریق انغراز توضیح میدهد یعنی این دو جسم که بواسطه امر سوم می چسبند به خاطر این است که جسم سوم منطبق بر این دو جسم می شود و گاهی جسم سوم انغراز در دو جسم دیگری می کند. نتیجه می گیریم که این انغراز و انطباق که در قبل گفت گاهی بی واسطه است و گاهی با واسطه است و الان انغراز و انطبا ق با واسطه را مطرح می کند.
ترجمه: این جسم سوم ممکن است در هر دو وارد بشود به خاطر سیلان خودش.
(ثم منه شانه ان یجف و یصلب کل واحد من الجسمین و یعرض لذلک الترام الجسمین بوساطته)
نسخه صحیح «من شانه» است.
شان این جسم سوم که سیلان بود یک شان دیگر هم دارد که خشک شوند و سفت گردد مثل آب که سیلان داشت و چسبندگی درست می کرد ولی چسبندگی آن موقت بود زیرا خشک و سفت نمی شد. وقتی خشک می شد شاید شیشه ها همدیگر را رها می کردند. اما این که ما می گوییم عبارت است از جسم سیالی است که بعدا خشک می شود و این چسبندگی و التصاق را ادامه می دهد.
ترجمه: از شان جسم سوم این است که خشک و سفت شود و این امر سوم با هر یک از دو جسم ملازم می شود (یعنی همراهِ غیر منفک می شود و به توسط این امر سوم، آن دوجسم ملازم می شوند)
ضمیر در «فیلزم» به «جسم سوم» بر می گردد. «لذلک» یعنی لزومی که جسم سوم با هر یک از جسم اولی و دومی پیدا می کند.
(و هذا کالغراء و ما یشبهه)
می توان کالغِراء بالکسر خواند که باید با همزه خواند و می توان به فتح خواند ولی باید بدون همزه باشد. هر دو به یک معنی است و آن معنی، سریشوم است که در آب می پزند و سفت می شود و آن آب، اشباع می شود که چسبندگی سریشوم خیلی قویتر از سریش است چون سریش دو کاغذ را به هم می چسباند اما سریشوم دو تخته را هم به یکدیگر می چسباند به طوریکه با سختی از یکدیگر جدا می شوند. در گذشته چسبهای شیمیایی نبوده همه از سریشون استفاده می کردند که ماده قهوه ای کم رنگ بوده.
ترجمه: این جسم سوم مثل غراء است که هم سیلان دارد و هم خشک و سفت می شود.



[1] الشفاء/ابن سینا/بخش طبیعیات/ج1/ص181/س9.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo