< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 182 سطراول قوله (و اما المتصل)
موضوع: بیان معنای «متصل» /فصل 2/مقاله 3/فن 1/طبیعیات شفا.
بحث در توضیح کلمات بود که به معنای اصطلاحی در این علم بکار می رفتند. بعضی کلمات را توضیح دادیم یکی دیگر از آن کلمات به کلمه متصل است.
بیان معنای متصل: مصنف می فرماید متصل سه معنی دارد و آن سه معنی هم به یکدیگر خیلی ارتباط ندارند لذا لفظ متصل بر این سه معنی به اشتراک لفظی اطلاق می شود دو تا از این سه معنی، اتصال اضافی اند و یکی هم اتصال نفسی است.
مصنف ابتدا وارد دو قسم اضافی می شود و آنها را تبیین می کند بعدا اتصال نفسی را می گوید در بین دو معنای اضافی، معنای اول را به طور مفصل بیان می کند و معنای دوم و سوم را در جلسات بعد بیان می کنیم. در معنای اول که معنای اضافی است بیان می کند که چیزی را متصل می گوییم به شرط اینکه با امر دومی ارتباط داشته باشد به این صورت که طرفش با طرف امر دوم یکی باشد.
مثال اول: زاویه ای را ملاحظه کنید که دو ضلع دارد. این دو ضلع به یکدیگر متصل اند و آن نقطه اتصال، طرف یکی است و عینا طرف دیگری هم هست پس در طرف، مشترکند یعنی آن طرف فصل مشترک این دو تا است (طرف به معنای انتها است یعنی انتهای این دو ضلع، فصل مشترک این دو و انتهای این دو است.
مثال دوم: خط متصلی را ما با فرض خودمان به دو قسم تقسیم می کنیم در همان نقطه انقسام که انقسام را فرض کردیم فصل مشترک این دو قرار دارد یعنی هم طرف این خط فرضی است هم طرف آن خط فرضی است. خط در واقع متصل است و با فرض تقسیم شده. هر کدام از خطهایی که فرض کردیم طرف دارند و طرف آنها واحد است که فصل مشترک می باشد.
پس متصل این است که چیزی به چیزی ارتباط پیدا کند به این صورت که طرفِ این با طرفِ آن، یکی شود. و ما دو مثال زدیم که در مثال اول، زاویه واقعا دو خط بود و احتیاج به فرض نبود اگر چه فرض هم، همراه واقع است و فرض هم به ما می گوید که دو خط داریم ولی قبل از اینکه فرض به ما بگوید دو خط داریم، واقع به ما می گوید دو خط داریم. اما در مثال دوم، در واقع ما یک خط داشتیم که نه دو خط، ولی در فرض دو خط درست کردیم که در واقع تقسیمی نبود اما در ظاهر، تقسیم بود. سپس قسم اول از اتصال اضافی که الان در صدد بیان آن هستیم خودش به دو قسم تقسیم می شود که با دو مثال بیان کردیم. قسم اول را مصنف می گوید آن دو تا که به هم متصل اند محصل بالفعل اند مطلقا. قسم دوم را مصنف می گوید آن دو تا که به هم متصل اند محصل بالعرض. مصنف تعبیر به بالعرض می کند نه بالفرض چون بالعرض را سه حالت می کند که یکی از آن حالتها، بالفرض است لذا اسم آن را بالفرض نگذاشت.
خلاصه بحث: اتصال به سه قسم تقسیم می شود
قسم اول: که قیاسی و اضافی است.
قسم دوم: که قیاسی و اضافی است.
قسم سوم: که نفسی و ذاتی است.
بیان قسم اول: قسم اول این بود که این دو که به هم متصل اند باید محصل باشند بالفعل، یعنی بالفعل موجود باشند خود این به دو قسم تقسیم می شود
1ـ یکبار مطلقا موجودند یعنی فی الفرض و الواقع موجودند.
2 ـ یکبار بالعرض موجودند که این خودش به سه قسم تقسیم می شود:
الف: بالفرض ب: بالاشاره ج: بالحالّ
بیان مثال: یک خط مستقیم را چگونه می توانیم دو خط و دو قسم کنیم می فرماید با فرض می توانیم دو قسمت کنیم با اشاره هم می توانیم دو قسم کنیم اما وقتی اشاره کردیم قبل از اشاره فرض می کنیم و بعدا اشاره می کنیم فرض سوم، بالحلول است یعنی قسمتی از این خط را سفید می کنیم و قسمتی از آن سیاه است. چیزی حلول می کند که در بخش دیگر حلول نکرده است. از طریق این حال این خط را به دو قسم تقسیم می کنیم
توضیح عبارت:
(و اما المتصل فانه لفظ مشترک یقال علی معان ثلاثه ذکرنا هان فی مواضع)[1]
می خوانیم اصطلاح متصل را توضیح بدهیم و ببینیم معنایش چیست؟
مراد از «مشترک»، مشترک لفظی است یعنی ارتباط بین این سه معنی، ارتباط واحدی نیست یعنی یک معنای واحدی نداریم که هرسه را مندرج در تحت آن معنای واحد بکند.
«ذکر ناها فی مواضع»: این سه معنی را در مواضعی ذکر کردیم که در اینجا هر سه را جمع می کنیم.
نکته: مشترک لفظی در فلسفه به این معنی نیست که سه بار آن را وضع کردیم ممکن است وضع، یکبار باشد یعنی مشترک لفظی در فلسفه این است: سه معنی داریم که هر سه در تحت یک معنای جامع مندرج نمی شوند. اما در ادبیات یعنی اینکه سه بار وضع شده است ولو بتوانید این سه معنی را در یک جامعی ببرید.
(اثنان منها تقال للشیء بالقیاس الی غیره)
مراد از «الشی» در «تقال للشی» همان چیزی است که وصف متصل را برای آن می آوریم.
دو تا از این سه معنی، گفته می شود برای شی (مثلا به خطی می گوییم هذا متصل) که متصل است ولی بالقیاس با غیر است (یعنی این ضلع زاویه را با ضلع دیگر زاویه می سنجید یا این قطعه خط فرضی را با قطعه دیگر خط فرضی می سنجید و می گویید این به آن، متصل است باید سنجش بین دو چیز باشد تا یکی را به دیگری متصل کنید.
(و واحد یقال للشیء فی نفسه لا بالقیاس الی غیر)
«لا بالقیاس الی غیره» تاکید «فی نفسه» است. یکی از آن سه معنی، گفته می شود به موصوفش فی نفسه (بدون اینکه احتیاج باشد این موصوف را با غیر مقایسه کنیم)
(فاما احد الاثنین فانه یقال للمقدار انه متصل بغیره اذا کان طرفه و طرف غیره واحد)
نسخه صحیح «واحدا» است.
مراد از اثنیین، دو معنای اضافی است که ما با یکی از آن دو معنای اضافه کار داریم اما معنای دیگر اضافی را در صفحه 183 سطر 3 قوله «و اما الوجه الثانی» بیان می کند و معنای نفسی را در صفحه 183 سطر 7 «و یقال متصل» بیان می کند.
پس روشن شد که الان بحث ما در یکی از آن دو معنای اضافی است.
گاهی به مقدار (مثل خط سطح، جسم) گفته می شود که متصل به غیر خودش است زمان که طرفِ این مقدار و طرفِ غیر این مقدار (مراد از طرفِ غیر مقدار، آن چیزی است که می خواهیم با آن، قیاس کنیم. مراد همان مقیس و مقیس علیه است) واحد است. و وقتی طرف و انتها واحد باشد معنایش این است که فصل مشترک داشته باشد (و فصل مشترک را قبلا توضیح دادیم که طرف هر دو است و از سنخ هیچکدام نیست مثل فصل مشترک دو خط که نقطه است و نقطه نه از سنخ این خط است نه از سنخ آن خط است اما طرف برای هر دو است (حال طرف به معنای ابتدا یا انتها یا هر دو باشد اشکال ندارد.)
(فیجب ان یکون کل واحد من المتصل و المتصل به محصلا بالفعل اما مطلقا و اما بالعرض)
متصل و متصلٌ به (هر کدام از این دو جسم می توانند متصل یا متصلٌ به باشد) دو ضلع زاویه را اگر ملاحظه کنید یک ضلع را متصل و یکی را متصلٌ به گویند. می توان بر عکس کرد و آن که متصل بود را متصل ٌبه بنامیم و آن که متصلٌ به بود را متصل بنامیم.
هر یک از متصل و متصلٌ به باید محصَّل بالفعل باشند یعنی موجود بالفعل باشند. اما چه چیزآن را موجود کرده است؟ این برای ما مهم نیست که واقع آن را موجود کرده باشد یا فرض، موجود کرده باشد. باید محصل بالفعل باشد اما گاهی مطلقا محصل بالفعل باشد یعنی چه در واقع و چه در فرض، چه بی وسیله و چه با وسیله باشد، و گاهی بالعرض، محصل بالفعل باشد یعنی اگر نگاه کنیم دوتا نیست باید فرض کنیم یا اشاره کنیم یا حالّ بیاوریم در اینصورت دو تا درست می شود.
(فان کان مطلقا و فی الوجود نفسه)
بر «مطلقا» عبارت «فی الوجود نفسه» را عطف کرد. مراد از «فی الوجود نفسه» همان واقع است. معلوم می شود که مرادش از مطلقا همان واقع است ولی کلمه مطلقا توسعه دارد لذا مطلقا را به اینصورت معنی کردیم که چه در واقع باشد و چه در فرض باشد. یعنی به دنبال «مطلقا»، «سواء کان فی الواقع و سواء کان فی الفرض» می آید مصنف فقط فی الواقع را توضیح می دهد چون می داند اگر فی الواقع باشد فی الفرض هم هست. یعنی وقتی ما به دو خط برخورد می کنیم فرضِ ما هم می گوید دو خط وجود دارد بنابراین کافی است که ما بین قسم اول و قسم دوم، فارق را ذکر کنیم یعنی قسم دوم، فقط بالفرض است اما قسم اول که مطلقا گفته شده فی الواقع و فی الفرض است. فرق بین این دو این است که در قسم اول، فی الواقع هست اما در قسم دوم فی الواقع نیست. لذا مصنف کلمه مطلقا را به همان فی الواقع معنی می کند و می گوید مراد از مطلقا یعنی فی الواقع. لذا واو در «و فی الوجود نفسه» عطف تفسیر است.
ضمیر «کان» به هر یک از متصل و متصلٌ به برمی گردد. «مطلقا» وصف برای «محصل»ا است که در تقدیر می گیریم. پس عبارت اینگونه می شود: «فان کان کل واحد منهما محصلا مطلقا و فی الوجود نفسه» یعنی اگر هر یک از این دو، محصل باشند در وجود و خارج
(کان له طرف مطلق فی الوجود نفسه)
نسخه صحیح «و فی الوجود» است که باید واو اضافه شود
اگر این متصل محصَّلِ مطلق باشد طرفِ مطلق هم دارد. طرف مطلق یعنی طرف فی الواقع دارد لذا بدنبال مطلق، عبارت «و فی الوجود نفسه» را می آورد و عطف تفسیری می کند.
ترجمه: اگر خود این خط، محصل فی الواقع باشد طرفش هم محصل فی الواقع است.
(کأحد خطی الزاویه فانه متصل بالآخر)
مصنف مثال می زند و می فرماید که یکی از دو خطِ زاویه متصل به ضلع دیگر است
(لانه خط موجود بالفعل غیر الآخر)
ضمیر «لانه» به همان چیزی برمی گردد که ضمیر «فانه متصل» به آن برگشت ضمیر «لانه» را به آخر برنگردانید بلکه به احد خطی الزاویه برمی گردد.
ترجمه چون یکی از دو خط زاویه خطی است موجود بالفعل غیر از ضلع دیگر.
(وله طرف بالفعل لکنه بعینه طرف الخط الاخر)
و برای احدالخطین، طرفی است بالفعل لکن این طرف، بعینه طرف خط دیگر هم هست. (در عین اینکه طرف این ضلع است طرف آن ضلع هم می باشد پس طرفِ واحد دارند. اینکه فرمود «لکنه بعینه طرف الخط الآخر» می خواهد بفهماند آن شرطی که ما در خط سوم صفحه 182 گفتیم حاصل است و آن شرط این بود «اذا کان طرفه و طرف غیره واحدا»
صفحه 182 سطر 6 قوله (واما بالذی بالعرض)
تا اینجا یکی از اقسام اولین متصل اضافی گفته شد که عبارت از این بود که متصل و متصلٌ به، محصَّلِ بالفعل باشند مطلقا که مثال به دو ضلع زاویه زده شد. حال وارد قسم دوم می شود و آن، اتصالی است که در آن اتصال، متصل و متصلٌ به، محصل بالعرض اند. این را سه قسم کرد قسم اول را با عبارت «فمنه ما یکون بالفرض» بیان می کند قسم دوم را با عبارت وبالجمله ایضا در سطر 10 صفحه 182 بیان می کند و قسم سوم را با عبارت «و من الذی یکون بالعرض» در سطر 1 صفحه 183 بیان می کند.
بیان اتصال بالفرض: خط واحدی است که آن را با فرض خودمان به دو قسم تقسیم می کنیم این فرض وقتی می آید متصل و متصلٌ به را محصل بالفعل می کند ولی محصل بالفعلی که مطلقا محصل نیست بلکه بالعرض و با وسیله، محصل بالفعل شده است و آن وسیله، عبارت از فرض می باشد. سپس مصنف توضیح می دهد و می فرماید با فرضی که می کنی این خط متصل را به دو قطعه تقسیم می کنی و محل انقسام، طرف برای هر دو می شود. و این طرف، واحد است و فصل مشترک این دو است.
مصنف در ادامه می گوید: اگر تو این فرض را برداشتی آن دو خطی که با فرض تو پیدا شده بودند و محصل بالفعل بودند از دو تا بودن در می آیند و یکی می شوند فکر نکن که این قطعه خط با آن قطعه خط، با قطع نظر از فرض تو، دو تا هستند. این با فرض تو، دو تا شده به طوری که اگر فرض را برداشتی و به واقع نظر کردی می بینی یک خط است و دو خط نیست و طرف و فصل مشترک ندارد.
نکته: در اتصال، یک جنس بودن را کسی شرط نکرده است. در تشافع گفتیم که بعضی مشارکت در نوع را شرط می کنند اما در اتصال، شرط نمی شود. فقط شرطی که می شود این است که هر دو باید طرف واحد داشته باشند حال اگر از این طرف واحد داشتن، اتحاد در جنس را هم استخراج کنید باید بگوییم که اتحاد در جنس شرط شد و الا نه. مثلا اگر بخواهیم طرف حساب کنیم می گوییم بین دو خط، یک نقطه قرار می دهیم که طرفِ هر دو می شود و طرف هم واحد است اما اگر خط را با سطح بخواهید مقایسه کنید. یک نقطه ای پیدا می کنید که طرف خط است ولی طرف سطح نیست پس اتصال، صدق نمی کند مگر شما خطی را که دارید به انتهای سطح که خط است وصل کنید و بگویید این هم یک نوع اتصال است یا روی سطح، خطی را فرض کنید و خط دیگر را بر آن خطی که روی سطح است عمود کنید به اینصورت ممکن است که خطی را به سطحی متصل کنید ولی در واقع این خط، به سطح متصل نشده بلکه به خط موجود در سطح متصل شده است از این طریق ممکن است هم جنس بودن متصل و متصلٌ به را شرط کنید. در اینجا متصل و متصلٌ به محصل بالفعل اند اما نه مطلقا بلکه بالفرض هستند یعنی باید روی این صفحه، خطی فرض کنید و آن خط متصل را با این خط فرضی متصل کنید تا اتصال صدق کند و الا اتصال خط به سطح، معنی ندارد و تسامحی است بلکه صحیح این است که بگوییم اتصال خط به خطی در سطح واقع شده است پس مجانس بودن طرفین را به این صورت شرط می کنیم اما بالصراحه، کسی آن را شرط نکرده است.
(و اما الذی بالعرض فمنه ما یکون بالفرض)
«فمنه» یعنی «فبعضه»
«ما یکون بالفرض» یعنی «ما یکون کل واحد من المتصل و المتصل به محصلا بالفعل بالفرض» (محصلا بالفعل یعنی باید محصل باشد اما از کجا محصل بالفعل شده؟ می گوید بالفرض محصل شده)
ترجمه: بعضی از آن بالعرض ها، آن جایی است که متصل و متصلٌ به محصل بالفرض باشند یعنی بالفرض آنها را محصل کرده باشیم و از یکدیگر جدا کرده باشیم و دو تا قرار داده باشیم در حالی که در واقع یکی هستند.
اگر «یکون» را تامه قرار بدهید «ما» را باید کنایه از آن تقدیراتی که گرفتیم بگیرید.
(فکما یعرض اذا توهمنا او فرضنا الخط الواحد بالفعل ذا جزئین)
از اینجا وارد مثال می شود.
«توهمنا او فرضنا» توهم کنیم یا فرض کنیم. فرض اعم از توهم است چون شما با قوه دیگر هم می توانید فرض کنید توهم یکی از قوایی است که می تواند فرض کند. قوه دیگر مثل تخیل هم می تواند فرض کند اگر چه در آخر، توهم که رئیس قوی است دخالت می کند ولی توهم به طور مستقیم ممکن است دخالت نکند. مثلا با چشم نگاه می کنید و بعدا فرض می کنید و تقسیم می کنید. این، فرض است اما گاهی اصلا نگاه نمی کنید بلکه در وهم خودتان آن خط را دارید آن را تقسیم می کنید. این بحثی که در «توهمنا او فرضنا» کردیم به خاطر این بود که با کلمه «او» آورد لذا توهم را خاص گرفتیم و فرض را عام گرفتیم اگر با واو می آورد فرق بین آن دو نمی گذاشتیم.
ترجمه: اگر یک خط را دو جزئی توهم کنیم یا فرض کنیم.
(و میزنا احد هما عن الاخر بالفرض)
این عبارت، عطف تفسیر برجمله قبل است یعنی یکی را از دیگری با فرض تمییز بدهیم و جدا کنیم.
(فیمیز بذلک له طرف هو بعینه طرف القسم الاخر)
به این فرضی که ما کردیم برای احدهما طرفی تمییز داده می شود که آن طرف بعینه، طرف قسم آخر (بخش دیگر) است
(فیقال لکل واحد منهما انه متصل بالاخر)
«منهما» یعنی من الجزئین.
ترجمه: به هر یک از این دو جزء گفته می شود که متصل به دیگری است
(و انما یکون کل واحد منهما موجودا بعینه مادام الفرض)
مصنف می فرماید تا وقتی این دو جزء موجودند که فرض ما برقرار است وقتی فرض خودمان را برداریم این دو جزء از بین می روند و همان یک خط واحدی که فی الواقع بود ظاهر می شود.
«موجودا بعینه» یعنی موجود مستقل است
«مادام الفرض»: مادامی که فرض موجود باشد این دو، بعینه و بشخصه موجودند.
(فاذا زال الفرض لم یکن ذاک و لا هذا)
«لم یکن» تامه است یعنی وقتی فرض برداشته می شود «ذاک» و «هذا» موجود نیستند. فقط یک چیز موجود است و دو چیز موجود نیست که یکی را «هذا» و یکی را «ذاک» بگوییم.
(بل کان الواحد الکل و لا قسمه فیه بالفعل)
«کان» تامه است یعنی محقق و موجود است همان واحدی که کل این دو خطِ مفروض بود و بالفعل در آن قسمتی نیست چون قسمت به وسیله فرض آمد. بود. حال که فرض از بین رفت، قسمتی نیست.
(و لو کان ما یقع بالفرض موجودا فی نفس الامر ولو لم یفرض لم یمتنع وجود اجزاء بالفعل لانهایه لها فی الجسم علی ما سنبین)
این عبارت مطلب دیگر است که با قبل ارتباط دارد. نحوه ارتباط به این صورت است که مصنف فرمود با فرض می توانیم یک خط را دو قسمت کنیم و سپس فرمود اگر فرض را برداشتید، قسمت برداشته می شود. از این عبارت می فهمیم که فی الواقع قسمتی نیست و الا اگر ما فرض را بر می داشتیم قسمت از بین نمی رفت. اگر فی الواقع قسمت بود با برداشتنِ فرض، قسمت از بین نمی رفت در حال که ما گفتیم با برداشتن فرض، قسمت از بین رفته است از اینجا کشف می کنیم که قسمت فی الواقع نیست. حال مصنف با این عبارت می خواهد این مطلب را تاکید کند و بفرماید اگر قسمتی که با فرض درست کردیم فی الواقع هم حاصل می شد یا حاصل بود محال لازم می آمد. اما محال چیست؟ شما خط واحد را می توانید بی نهایت تقسیمِ فرضی در آن داشته باشید. اگر این فرضها کاشف از تقسیم واقعی بود لازمه اش این بود که این خط، بی نهایت اجزاء واقعی در خارج داشته باشد و از اجزاء لایتجزی ترکیب شود و این چیزی است که ما بعدا آن را محال می کنیم که یک مقدار و یک جسم را نمی توان بی نهایت اجزاء تقسیم کرد. بی نهایت اجزاء فرضی، ممکن است ولی بی نهایت اجزاء واقعی ممکن نیست. ما می خواهیم بگوییم فرض در اینجا مستلزم واقع نیست یا حاکی از واقع نیست. نه با فرضِ ما این خط، واقعا تقسیم می شود و نه فرض ما حکایت می کند از اینکه این خط واقعا تقسیم شده است والا اگر می خواست اینچنین باشد چون فرضِ بی نهایت روی یک خط می توانست وارد شود تقسیم های واقعی بی نهایت هم روی یک خط واقع شده بود و لازمه اش این بود که یک خط دارای اجزاء بی نهایت باشد.
توضیح عبارت: «لم یمتنع» جواب برای «لوکان» است و تاکید برای «موجودا فی نفس الامر» است.
ترجمه: اگر آنچه که بالفرض واقع می شد فی نفس الامر هم موجود بود حتی در صورتی که فرض هم نمی شود (یعنی حتی اگر فرض هم نمی شد موجود بود) لازمه اش این بود که وجود اجزاء بی نهایت در جسم ممتنع نباشد در حالی که ممتنع است (چون ممتنع است پس باید بگوییم «ما یقع بالفرض» موجود فی نفس الامر نیست.
(و هذا محال)
این تالی (لم یمتنع) محال است بلکه وجود اجزا بالفعل ممتنع است.
نکته1: طبق این تعریفی که مصنف برای اتصال گفت که طرفِ متصل با طرفِ متصلٌ به یکی شود اگر دو مکعب را متصل کنیم که یکی بزرگ و یکی کوچک باشد آیا می توان گفت این دو به هم متصل شدند؟
جواب می دهیم که می توان گفت، چون دو مکعب اگر هم اندازه باشند طرف واحد دارند و آن طرفِ واحد فصل مشترک است اما اگر یکی کوچک باشد می گوییم تمام طرف مکعب کوچک با همان بخشی از مکعب بزرگ که به اندازه مکعب کوچک است اتصال پیدا کرده نه اینکه کل این مکعب کوچک با کل مکعب بزرگ اتصال پیدا کرده پس ما بخش متصلٌ به را مقایسه می کنیم و می بینیم بخشی از متصلٌ به با تمام متصل اتصال دارد.
نکته 2: دو جسمی که هم نوع نباشند می توانند متصل به حساب بیایند مثلا هوا و بدن ما هم جنس نیستند ولی سطح هوا با سطح بدن ما اتصال دارد و فصل مشترک دارند پس در متصل و متصلٌ به وحدت نوعی لازم نیست همین اندازه که بتوان فصل مشترک بدست آورد کافی است.


[1] الشفاء/ابن سینا/ طبیعیات/ج1/ص182/س1.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo