< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/10/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ معنای سوم متصل، معنای متصل،
« و یقال متصل للشی فی نفسه اذا کان بحیث نهایته و نهایه الاخر واحده»[1]
بحث ما در تفسیر اصطلاحی الفاظی بوده که این الفاظ درمطالب آینده به کار ما می آمد یکی از آن الفاظ، اتصال و متصل بود که گفتیم سه معنی دارد. دو معنای اضافی داشت که بیان شد. الان به معنای نفسی رسیدیم.
اتصال اضافی به معنای اول: دو قطعه از شیئی به هم ارتباط داشته باشند به نحوی که طرف این شی با طرف آن دیگری، یکی باشند و همین قید، فرق اتصال اضافی با تماس بود چون در تماس، طرف این جسم با طرف آن جسم دیگر، دو تا بود ولی این دو طرف به یکدیگر متصل می شدند اما در اتصال، طرف باید یکی باشد.
اتصال اضافی به معنای دوم: دو شیء به یکدیگر چنان مرتبط باشند که اگر یکی را از دیگری دور کردیم و به جهتی حرکت دادیم که با حرکت به آن جهت از دیگری دور شد دیگری را هم همراه خودش ببرد یا به تعبیر دیگر، دیگری به تبع او برود.
معنای سوم: در معنای سوم، اتصال نفسی مطرح می شود و بخشی از جسم را با بخشی دیگر مقایسه نمی کنیم تا بگوییم به یکدیگر متصل اند به نحو اول یا به نحو دوم. بلکه خود شیء را ملاحظه می کنیم فی نفسه، بدون اینکه با غیر ملاحظه اش کنیم. می بینیم اجزاء فرضی که در درون آن هستند به معنای اولِ اضافی با یکدیگر اتصال دارند. همین که می بینیم به معنای اول اضافی بین آنها اتصال است می گوییم این جسم، متصل است فی نفسه. سنگی را ملاحظه کنید و با هیچ چیز مقایسه نمی کنیم بلکه خودش را مقایسه می کنیم سپس می بینیم که اجزاء فرضی دارد که در این اجزاء فرضی، می توانیم یکی از آنها را با دیگری بسنجیم وقتی سنجیدیم و اتصال را دیدیم، اتصال اضافی به معنای اول درست می شود اما اتصال اضافی به معنای دوم امکان ندارد جون یک جزء را نمی توانیم منتقل کنیم تا جزء دیگر بدنبالش بیاید. آن جزء ها همه در کل مندرج هستند و جمع می باشند. ما یک جزء را جداگانه نداریم که بخواهیم این جزء را منتقل کنیم تا جزء دیگر هم انتقال پیدا کند. بلکه هر جزء را که نگاه می کنیم به یکدیگر متصل اند به این معنی که حد مشترک دارند و طرف هر دو واحد است.
پس جسمی را که خودش را نگاه می کنیم و کاری به مقایسه با غیر نداریم. ملاحظه می کنیم که اجزائش به یکدیگر متصل اند به اتصالی که در اولین معنای اضافی گفتیم. در چنین حالی گفته می شود که این جسم، متصل است. این اتصال، اتصال نفسی است و اتصال اضافی نیست چون چیزی را با چیزی مقایسه نکردیم. بله اجزاء را در درون یکدیگر با هم مقایسه کردیم و اتصال اضافی بین اجزاء دیدیم اما الان خود جسم را متصف به متصل می کنیم نه اجزاء را، اگر اجزاء را متصف به متصل کردیم، اتصال اضافی به معنای اول خواهیم داشت اما ما کل را متصف به متصل می کنیم. کل وقتی متصف به متصل شود اتصالش، اتصال نفسی است به این معنی که اجزائش اینگونه است. پس اگر اجزاء جسم، اتصال اضافی به معنای اول را داشتند خودش اتصال نفسی خواهد داشت.
توضیح عبارت
«و یقال متصل للشیء فی نفسه»
گاهی «متصل» گفته می شود و وصف شی قرار می گیرد به شرطی که شیء را فی نفسه بیابید و ملاحظه کنید نه اینکه آن را با غیر ملاحظه کنید.
«فی نفسه» قید برای «شیء» است. اگر «شیء» فی نفسه ملاحظه شد و متصف به متصل شد این اتصال، اتصال شیء فی نفسه است.
«اذا کان بحیث یمکن ان تفرض له اجزاء بینها الاتصال الذی بالمعنی الاول»
ضمیر «کان» به «شیء» بر می گردد.
چه وقت این اتصالِ فی نفسه را وصف شیء قرار می دهیم؟ مصنف می فرماید: شیء، طوری باشد که بتوان برایش اجزاء فرض کرد که بین آن اجزاء اتصال باشد به معنای اول از دو معنای اضافی که داشتیم. به عبارت دیگر بین اجزاء آن اگر اتصال به معنای اول بود خود جسم، اتصال نفسی و اتصال به معنای سوم خواهد داشت.
قید «بحیث یمکن ...» نمی خواهد چیزی را خارج کند بلکه می خواهد قیدی بیاورد که وصف اتصال جسم را تفسیر کند. فرض اجزاء برای همه اجسام صحیح است حتی در اجسام فلکی هم می توان فرض اجزاء کرد. ما نمی خواهیم با این قید، مجردات را خارج کنیم چون بحث ما در مجردات نیست. هکذا اعراض را نمی خواهد خارج کند چون بحث ما در اعراض نیست.
چون موضوع بحث، مقدار یا ذوالمقدار است مجردات و بسائط خارج شدند و لذا این قید می خواهد اتصال نفسی را بیان کند یعنی شیء را به هر حیث ملاحظه نکن و اطلاقِ لفظ متصل بر آن کن. بلکه شیء را به این صفت متصل، متصف کنید به این حیث که برای او اجزائی بالفرض هست البته اگر کسی ادعا کند که مراد از شیء در اینجا جسم نیست بلکه مطلق است باید مجردات و اعراض را خارج کند و جسم را داخل کند لذا این قید «بحث یمکن...» هم خارج کننده اغیار «مجردات و اعراض» می شود هم مبیّنِ موصوف به اتصال می شود.
«ای بینها حد مشترک هو طرف لهذا و ذاک»
متصل به اتصال نفسی، جسمی را می گویند که بین اجزائش حد مشترک است و همین حد مشترک به وحدته، هم طرف این جسم است هم طرف آن است. تفسیر اتصالِ اضافیِ اول هم همین بود که دو شیء چنان با هم مرتبط باشند که طرف این با طرف آن، متصل باشد.
«و هذا هو حد المتصل»
متصل را دو گونه تعریف کردند «حد به معنای تعریف است و به تعریفی می گویند که از جنس و فصل استفاده کرده باشند»
1 ـ همان تعریفی که الان بیان کردیم «یقال متصل للشیء فی نفسه اذا کان...»
2 ـ چیزی که بتوانیم قسمتش کنیم و این قسمت شدن، در حدّی متوقف نشود یعنی بی نهایت بتوانیم تقسیم کنیم «حال چه تقسیم فکّی و چه تقسیم وهمی بعد از پایان گرفتن تقسیم فکّی و چه تقسیم عقلی» و تقسیم به انتها نرسد. متصل عبارتست از چیزی که هر چقدر تقسیم کنیم باز هم قابلیت ادامه تقسیم را داشته باشد.
مصنف می فرماید این تعریف دوم، تعریفِ حدّی نیست بلکه تعریف رسمی است. زیرا تعریف به عرض است نه تعریف به ذاتی. تعریف به عرض هم بر دو قسم است: الف: عرضی که بیّن الثبوت است. ب: عرضی که بیّن الثبوت نیست. هر دو عرض، خارج از معروض اند ولی آن عرض که بیّن الثبوت نیست علاوه بر خارج بودن، احتیاج دارد که با برهان اثبات شود. پس عرضِ بیّن الثبوت، با ذاتی از این جهت مشترک است که ثبوتش برای معروض احتیاج به برهان ندارد همانطور که ذاتی، بیّن الثبوت است آن عرضی هم بیّن الثبوت است فرقشان فقط در خارج بودن و خارج نبودن از ذات است.
بر خلاف عرضی که بیّن الثبوت نیست که از دو جهت با ذاتی فرق دارد یکی اینکه بیرون از ذات است در حالی که ذاتی، داخل ذات است دوم اینکه این، بیّن الثبوت برای معروضش نیست و باید برهان اثبات شود. مصنف می فرماید. انفسامِ شی متصل، لا الی نهایه، عرض است و ذاتی نیست. آن هم عرضی است که بیّن الثبوت نیست. خیلی افراد منکرند و لذا باید برای آنها اثبات کنیم. اگر بیّن الثبوت بود کسی منکر آن نمی شد. خیلی افراد می گویند که می توانیم جسم را تقسیم کنیم ولی لا الی نهایه را قبول ندارند. باید با برهان ثابت کرد که این جسم، قابل انقسام لا الی نهایه است پس این قابلیت انقسام لا الی نهایه، عرض برای جسم است که با برهان ثابت می شود و تعریف به چنین عرضی نمی تواند تعریف حدی باشد بلکه تعریف رسمی است. پس این تعریف دوم را که بعضی گفتند، تعریف رسمی است نه تعریف حدی. تعریف حدی منحصر به همان است که ما گفتیم.
ترجمه: «هذا هو حدالمتصل، لسانش، لسان حصر است یعنی» این است حد و تعریف متصل. «یعنی فی نفسه را باید اینطور تعریف حدّی کرد. طور دیگر نمی توان تعریف حدّی کرد.
«و اما الذی یقال انه المنقسم الی اشیاء تقبل القسمه دائماً فهو رسمه»
بعد از «الذی یقال» خوب است که «فی حده» را در تقدیر بگیریم و بگوییم «الذی یقال فی حده».
«انه» هم مقول «یقال» است هم تفسیر برای «الذی» است.
در تعریف متصل، چیز دیگری گفته می شود، که این تعریف، رسم متصل است نه حد متصل.
ترجمه: آنچه در حد متصل گفته می شود این است که تقسیم به اجزائی می شود که آن اجزاء، آخرین جزء نیستند بلکه هنوز هم قسمت را قبول می کنند دائما. «خود آن جسم به اجزائی قسمت شد. این اجزاء هم دوباره به اجزاء کوچکتر تقسیم می شوند و این قسمت، قسمت دائمی است و هیچ وقت متوقف نمی شود. اما این تعریفی که برای متصل فی نفسه شده رسم متصل است نه حد متصل».
«و ذاک لان هذا غیر مقوم لماهیته»
چرا این تعریف دومی، حد متصل نیست بلکه رسم متصل است؟ مصنف می فرماید چون خارج از ذات متصل است زیرا وصف انقسام، عارض بر متصل است نه اینکه ذاتی متصل باشد. اگر خارج از آن است پس جزء اعراض است و اگر جزء اعراض است تعریف متصل به آن، تعریف رسمی می شود.
ترجمه: رسمی بودن این تعریف به این جهت است که این «یعنی منقسم بودن به این نحوه انقسامی که گفتیم» غیر مقوم برای ما هیت متصل است «ماهیت متصل اصلا تقوم به انقسام ندارد. تا چه رسد به این نوع انقسام که انقسام به اجزائی است که آن اجزاء قبول قسمت می کنند».
«لان المتصل یفهم بالمعنی الاول فهما حقیقیا»
این عبارت، در عین اینکه بیان می کند انقسام، مقومِ متصل نیست، بیان می کند که آن معنای اول اضافی، مقوم اتصال نفسی هست یعنی هم بیان می کند که این تعریف دوم رسمی است و هم تاکید می کند که تعریف اول، حدی است یعنی بیان می کند آنچه که در تعریف اول گفتیم ذاتیِ متصل فی نفسه بود و آنچه که در تعریف دوم گفتیم عرضیِ متصل فی نفسه است.
وقتی متصل فی نفسه گفته می شود معنای اول اضافی به ذهن ما خطور می کند پس معلوم می شود این معنای اول اضافی در متصل فی نفسه دخالت دارد. اگر دخالت نداشت با اطلاق متصل، آن معنای اول اضافی در ذهن ما خطور نمی کند.
ولی وقتی ما اطلاقِ «متصل فی نفسه» می کنیم اصلا انقسام به ذهن ما خطور نمی کند. تا چه رسد انقسام لا الی نهایه. بلکه باید انقسام لا الی نهایه را از خارج بفهمیم و با دلیل اثبات کنیم. پس معلوم می شود اتصال اضافی به معنای اول، مقومِ متصلِ فی نفسه است ولی این انقسامِ لا الی نهایه، مقوم اتصال فی نفسه نیست.
ترجمه: چون متصل «فی نفسه اگر اطلاق شود» به معنای اول اضافی فهمیده می شود فهم حقیقی «فهم مجازی نیست بلکه واقعا فهمیده می شود. پس معلوم می شود که در ذات متصل فی نفسه، آن معنای اول اضافی مندرج و حاصل است. پس معنای اول اضافی، ذاتی است».
«فهما حقیقیا» یعنی احتیاج به عنایت ندارد. زیرا در مجاز ما احتیاج به عنایت داریم و باید چیزی را لحاظ کنیم تا این معنای مجازی بتواند لحاظ شود. فهم حقیقی یعنی احتیاج به هیچ عنایتی ندارد و لازم نیست به هیچ چیزی توجه کنید. به خود همین توجه کنید می بینید فلان معنی از آن استخراج می شود. مثلا شما از انسان، حیوان و ناطق را می فهمید فهما حقیقیا. اما از اسد، رجل شجاع را می فهمید اما نه فهما حقیقیا بلکه باید عنایتی داشته باشد و به سراغ شجاعت بروید و شجاعت اسد و شجاعت رجل شجاع را ببینید تا بتوانید به توسط این عنایت، بفهمی که مراد از اسد، رجل شجاع است. پس در معنای مجازی احتیاج به عنایت دارد اما در معنای حقیقی احتیاج به هیچ عنایتی ندارید. خود لفظ را که ملاحظه کنید می بینید فلان معنی از آن تبادر می کند. «در اصطلاح فلسفه به جای تبادر می گوییم فهما حقیقیا» به عبارت دیگر مراد از «فهما حقیقیا» این است که آنجه فهمیدید اسنادش به متصل ،اسناد حقیقی و الی ما هو له است، آن گونه نیست که اسنادش به آن عنایت، اسناد الی ما هوله باشد و اسنادش به متصل اسناد الی غیر ما هوله باشد بلکه اسنادش به خود همین متصل اسناد الی ما هوله است.
«المعنی الاول» مراد، معنای اول از دو معنای اضافی است می توان آن را به معنای اول از دو تعریفی که برای متصل گفته شد باشد که تعریف حدی بود نه تعریف رسمی که این هم احتمال خوبی است یعنی همان معنایی که در دو خط قبل گفتیم «و اما الذی یقال انه المنقسم»
«و لا ندری ان هذا المعنی یلحقه او لا یلحقه الا ببرهان»
«هذا المعنی» یعنی انقسام.
نمی دانیم این معنای انقسام، ملحق به متصل می شود یا نمی شود. مگر با اقامه برهان. پس معلوم می شود که انقسام، خارج از ذات متصل است و اگر خارج از ذات متصل نبود ذاتی و بیّن الثبوت بود و ا حتیاج به برهان نداشت. از اینکه می بینیم اثباتش برای متصل، احتیاج به برهان دارد معلوم می شود که بیّن الثبوت نیست و اگر بیّن الثبوت نیست پس ذاتی نیست بلکه خارجی است و اگر خارجی است تعریف متصل به آن ،تعریف رسمی می شود نه تعریف حدّی.
«فهو من الاعراض اللازمه للمتصل المحتاج فی ابانه وجودها للمتصل الی حد اوسط»
«للمتصل» متعلق به «وجود» است و «الی حد اوسط» متعلق به «محتاج» است و «ابانه» به معنای آشکار کردن است.
«فهو»: این قابلیت انقسام و این «هذا المعنی» که در خط قبل بیان شد. و مراد از «هذا المعنی» آن چیزی است که در تعریف دوم اخذ کردیم که انقسام لا الی نهایه است.
ترجمه: این معنی که عبارت از انقسام لا الی نهایه بود از اعراض لازمه متصل است «و ذاتی متصل نیست بلکه عرض لازم برای متصل است»
«المحتاج»: صفت برای مرجع ضمیر «هو» یعنی هذا المعنی است. یعنی این انقسام، عرضی از اعراض لازمه است عرضی که بیّن الثبوت نیست که در ابانه وجودش برای متصل، احتیاج به حد وسط است ضمیر «وجودها» به اعراض بر می گردد.
ترجمه: عرض لازمی که در آشکار کردن وجودش برای متصل، احتیاج به حد اوسط دارد «اعراضی که در آشکار کردن وجود آن اعراض در متصل، احتیاج به حد اوسط داریم»
پس این عرض از دو جهت با ذاتی فاصله دارد 1 ـ خارج از ذات است و مقوم نمی باشد چنان که گفتیم 2 ـ علاوه بر اینکه مقوم نیست بیّن الثبوت هم نیست و احتیاج به برهان دارد. حال اگر این عرض در تعریف، اخذ شود تعریف ما رسمی می شود نه حدی.
تا اینجا بحث ما در متصل تمام شد.



[1] الشفاء، ابن سینا، بخش طبیعیات، ج 1، ص 183، س 7.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo