< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/11/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکال سوم بر مذهب متکلمین/ رد مذهب متکلمین/ بررسی رای حق در حالت اجسام در انقسامشان.
«و قد یجب من وجود الاجزاء الذی لا تتجزاء ان لا تکون دائره»[1]
قول متکلمین: جسم مرکب از اجزایی است که این اجزاء سه صفت دارند:
1 ـ لا یتجزی هستند.
2 ـ جسم نیستند.
3 ـ متناهی اند.
اگر هر کدام از این سه صفت را رد کنیم قول متکلمین باطل می شود.
اشکال اول و دوم: بیان کردم تقسیم به اجزاء لا یتجزی ممکن نیست و جزء لا یتجزی نداریم.
اشکال سوم: در این اشکال بیان می شود که اگر جزء لا یتجزی داشته باشیم «و به تعبیر دیگر اگر قول متکلمین حق باشد» لازم می آید دایره و مثلت قائم الزاویه و بسیاری از اشکال را نداشته باشیم. مصنف ابتدا بیان می کنند که چگونه لازم می آید دایره نداشته باشیم سپس بیان می کنند که چگونه لازم می آید مثلث قائم الزاویه نداشته باشیم. اما اینکه چگونه لازم می آید که کثیری از اَشکال را نداشته باشیم توضیح نمی دهند ولی ما بعدا آن را توضیح می دهیم.
به طور کلی بنابر قول متکلمین لازم می آید که جسم نداشته باشیم زیرا متکلمین، اجزاء را لایتجزی می گیرند و اجزاء لا یتجزی هر چقدر کنار یکدیگر جمع شوند جسم را تشکیل نمی دهند. البته در صورتی که به نحو مماسه جمع شوند جسم تشکیل می شود ولی این خلاف فرض است چون دو جزء اگر بتوانند تماس بر قرار کنند یعنی قسمتی از خودشان را تماس بدهند و قسمتی را فارغ بگذارند این دو جزء باید تقسیم شوند. پس دو قسمت پیدا می کنند و تقسیم می شوند در حالی که فرض بر این است که تقسیم نمی شوند پس حتما اجتماع اینها به نحو تداخل خواهد بود و وقتی اجتماع به نحو تداخل باشد جسمی تشکیل نمی شود پس بنابر قول اینها هیچ جسمی نباید تشکیل شود. حال اگر جسم تشکیل شد و از آن اِشکال صرف نظر کردیم می گوییم کثیری از اَشکال تشکیل نمی شوند؟ چرا مصنف تعبیر به اینکه «کثیری از اشکال، حاصل نمی شود» کرد؟ کلمه «کثیر» نشان می دهد که بعضی اشکال ممکن است حاصل شود.
از شکل هایی که می توان تشکیل داد و خود متکلمین هم به وجود آن اعتراف دارند و ما هم در ضمن ادله خودمان، آن ادله را بیان می کنیم و آنها را ملزم به نظر خودمان می کنیم، مربع و مستطیل و مکعب است. اما بحث در دایره و کره و مثلث قائم الزاویه واسطوانه و هرم و مخروط است که این شکل ها تشکیل نمی شوند چون در آنها دایره و مثلث قائم الزاویه بکار رفته است. مثلا مخروط، مثلث قائم الزاویه است که وتر این مثلث را به دور خودش چرخاندیم و مخروط بدست آمده است.
توضیح عبارت
«و قد یجب من وجود الاجزاء الذی لا تتجزاء ان لا تکون دائره و لا مثلث قائم الزاویه و لا کثیر من الاشکال»
«لا تکون» تامه است.
ترجمه: از وجود اجزاء لا تتجزاء که متکلمین معتقدند لازم می آید که دایره تحقق پیدا نکند، و مثلث قائم الزاویه تحقق پیدا نکند و کثیری از اشکال تحقق پیدا نکند.
مصنف چرا تعبیر به «قد یجب» کرد؟ یعنی چرا از لفظ «قد» استفاده کرد؟ معلوم می شود که راه فراری برای متکلمین وجود دارد که می توانند با همین قولی که اختیار کردند دایره را درست کنند مصنف با قول متکلمین دایره را درست می کند. لفظ «قد» اشاره به مطلبی دارد که در الهیات شفا گفته است.
صفحه 190 سطر 9 قوله «اذا الدائره»
بیان اینکه بنابر قول متلکمین، دایره وجود نمی گیرد:
توضیح: دایره عبارتست از یک سطح که به توسط خط مدورِ به هم بسته شده و وصل گردیده، ایجاد می شود اگر آن خط منحنی را نبندید، دایره تشکیل نمی شود بلکه نیم دایره یا کوچکتر از آن تشکیل می شود که از آن تعبیر به قوس می کنند. خطی که دایره را تشکیل می دهد طوق می نامند و آن سطح که به وسیله این طوق احاطه شده دایره می گویند. به آن خطی که این سطح را احاطه کرده دایره نمی گویند.
اگر در درون این دایره، دایره دیگری رسم کنید. طوق جدید حاصل می شود لذا بین خط محیط و نقطه مرکز دایره می توان طوق های زیادی بوجود آورده. هر طوقی را که بزرگتر است محیط یا طوقِ خارج می نامند و هر طوقی را کوچکتر است محاط یا طوقِ داخل می نامند. لازم نیست از آن دایره ای که در ابتدا رسم کردیم یک طوقِ بیرون از دایره بکشیم تا به آن، طوقِ خارج بگویند و یک طوق درون آن دایره بکشیم تا به آن، طوق داخل بگویند بلکه در همان دایره ای که ترسیم شده می توان طوق هایی به وجود آورد که هر طوق بالایی نسبت به طوق پایینی، خارج و محیط است و هر طوق پایینی نسبت به طوق بالایی، داخل و است. لذا در یک دایره می توان طوق های کثیری که بعضی از آنها داخل و بعضی خارج اند پیدا کنید حتی بعضی از طوق ها نسبت به بالایی، طوق خارج هستند و نسبت به پایینی، طوق داخل هستند یعنی می توانند هر دو وصف را بگیرند اما به اولین طوق فقط طوق خارج می گوییم و طوق داخل نمی توانیم بگوییم، آخرین طوق هم که به نقطه مرکز می چسبد را طوق داخل می گوییم و نمی توان به آن طوق خارج گفت اما بقیه طوق ها که بین طوق مرکز و محیط دایره قرار گرفتند، هم متصف به طوق داخل و هم متصف به طوق خارج می شوند.
این طوق ها بنابر نظر متکلمین از اجزاء لا یتجزی تشکیل شدند چون طوق، خط است و خط بنابر متکلمین از اجزاء لا یتجزی تشکیل می شود پس مجموعه دایره «یعنی کل این سطح» از اجزاء لا یتجزی تشکیل می شود حال باید دو جزء دو جزء ترکیب کنیم تا دایره تشکیل شود. در ترکیب کردن دو حالت اتفاق می افتد زیرا ما یک جزء از طوق بالا و یک جزء از طوق پایین لحاظ می کنیم «فرقی نمی کند که بگویی طوق بالا با طوق پایین ترکیب شود یا به عبارت دقیق تر بگویی جزئی از طوق بالا با جزئی از طوق پایین ترکیب شود » که می خواهند ترکیب شوند و اجتماع پیدا کنند. طوق بالا دارای محدب و مقعر است یعنی جزئی که در این طوق بکار رفته ظاهر «محدب» و باطن «مقعر» دارد. این دو طوق وقتی روی هم قرار می گیرند باطنِ جزء بالایی با ظاهر جزء پاینی تماس پیدا می کند به عبارت دیگر، باطن جزء خارجی با ظاهر جزء داخلی تماس پیدا می کند در این صورت دو فرض اتفاق می افتد:
فرض اول: وقتی باطن جزء طوق بالایی به ظاهر جزء طوق پایینی می چسبد ظاهر جزء طوق بالایی به ظاهر جزء طوق پایینی می چسبد. باطن جزء طوق بالایی به باطن جزء طوق پایین می چسبد.
فرض دوم: باطن جزء طوق بالایی به ظاهر جزء طوق پایینی می چسبد و ظاهر جزء طوق بالایی رها است و باطن جزء طوق پایینی هم رها است.
حکم فرض دوم: اگر حالت دوم را بگویید در این صورت می گوییم لازم می آید که جزء طوق بالایی، ظاهر و باطن داشته باشد و جزء طوق پایینی هم، ظاهر و باطن داشته باشد پس هر کدام از این دو جزء دارای دو بخش هستند و این، خلاف فرضِ خود متکلمین است چون متکلمین معتقدند اجزاء لا یتجزی، دو بخش ندارند. ظاهر و باطن ندارند.
حکم فرض اول: بگوییم دو جزء، ظاهر و باطن ندارند یعنی وقتی باطنِ جزءِ طوق بالایی با ظاهر جزء طوق پایینی تماس پیدا می کند، ظاهر جزء طوق بالایی هم با ظاهر جزء طوق پایینی هم تماس پیدا می کند و باطن جزء طوق بالایی هم با باطن جزء طوق پایینی هم تماس پیدا می کند . یعنی ظاهر و باطنِ جزء طوق بالایی با ظاهر و باطن جزء طوق پایینی تماس پیدا می کند در نتیجه بالا و پایین نخواهیم داشت زیرا در یکدیگر تداخل کردند و یکی شدند. یعنی ملاقات بالاسر می کنند در اینصورت طوق بالا با طوق پایین ادغام می شود و طوق پایین با طوق پایین تر از خودش ادغام می شود تا به مرکز دایره برسی در اینصورت لازم می آید به جای اینکه یک دایره داشته باشیم یک نقطه خواهیم داشت.
پس می گوییم اولا لازم می آید طوق خارج و طوق داخل یکسان باشند با این که طوق بالا، بزرگتر از طوق پایین است. ثانیا لازم می آید که اصلا دایره نداشته باشیم و دایره تبدیل به نقطه شود. زیرا هر طوق بالایی را با طوق پایینی یکی می کنیم. طوق سوم را با طوق دوم و اول، یکی می کنیم و طوق چهارم را با طوق اول و دوم و سوم، یکی می کنیم وهمینطور ادامه می دهیم تا به مرکز برسیم در اینصورت همه طوق ها در مرکز دایره ادغام می شوند و در نتیجه دایره تبدیل به نقطه می شود.
پس بنابر این فرض دوم، دو مماس ها با هم مساوی می شوند که با مبنای متکلمین سازگاری نداشت اما بنا بر فرض اول که ظاهر و باطن ها یکی شوند و تداخل درست شود معلوم می گردد که طوق بالا با طوق پایین، مساوی می شود نمی توان گفت مماس بالایی اکبر از مماس پایینی است چون در دو شیء مساوی، اصغر و اکبر نداریم در حالی که همه حتی متکلیمن معتقدند که طوق بالا اکبر از طوق پایین است.
سوال: بیان کردیم کثیری از اشکال بنابر قول متکلمین تحقق پیدا نمی کند. می گوییم در مربع هم می توان همین اِشکالی که در دایره گفته شده بیان شود یعنی بگوییم اجزاء وقتی کنار هم گذاشته می شوند به دوصورت هستند.
صورت اول: یا ظاهرِ یک جزء با باطن جزء دیگر ملاقات می کند و ملاقات، ملاقات بالاسر نیست که این، خلف فرض است.
صورت دوم: یا ملاقات، ملاقات بالاسر است که مربع حادث نمی شود بلکه یک نقطه حادث می شود پس این اشکال که در دایره گفته شد در سایر شکل ها هم می توان بیان کرد پس چرا مصنف تعبیر می کند که کثیری از اشکال بنابر قول متکلمین حاصل نمی شود؟
جواب: متکلمین اعتراف دارند که مربع موجود است. لذا ما متکلمین را در مربع گرفتار نمی کنیم، ما قبول داریم که هیچ یک از اَشکال بنابر نظر آنها محقق نمی شود ولی با توجه به اعترافشان اینچنین می گوییم که کثیری از اشکال محقق نمی شود.
توضیح عبارت
«اذ الدائره توجب ان یکون الطوق الخارج اکبر من طوق داخل یماسه»
قید «یماسه» مهم است چون وقتی دایره ای رسم می شود محیط دایره را طوق خارج می نامیم و در درون دایره هر طوقی که واقع است نسبت به آن، داخل می شود بعضی از این طوقِ داخل ها مماس با آن محیط دایره هستند و بعضی مماس نیستند مثل طوقی که در محیط دایره فرض می شود با طوقی که نزدیک به مرکز دایره فرض می شود مماسِ هم نمی باشند. مصنف با این قید «یماسه» می فرماید مراد من از طوق داخل، طوقی است که مماس باشد نه اینکه هر طوق داخلی مراد باشد. لذا طوق اول که طوق محیط دایره است را با طوق دومی که در درون دایره قرار دارد با طوق اول مماس می کند سپس طوق دوم را با طوق سومی که در درون دایره قرار دارد مماس می کند و هکذا تماس را درست می کند تا بررسی کند که این تماس، ملاقاتِ بالتمام است یا ملاقات بالتمام نیست. اگر ملاقات بالتمام نبود لازم می آید طوقها قسمت شوند و جزء لا یتجزی نداشته باشیم و اگر ملاقات، بالتمام باشد لازم می آید تداخل شود و طوق بالا با طوق پایین یکی شود یعنی مماس ها با هم مساوی شوند زیرا روی یکدیگر منطبق می شوند.
ترجمه: زیرا دایره موجب می شود که طوقِ خارج «بیان کردیم که مراد از طوقِ خارج، فقط طوق محیط دایره نیست بلکه هر طوق بالایی نسبت به طوق پایین، خارج به حساب می آید، اکبر باشد از طوق داخلی که مماس با او است «یعنی خود دایره ایجاب می کند که طوق خارج، بزرگتر از طوق داخل باشد»
«و المماس مساو للمماس»
«واو» در «و المماس» حالیه است.
در حالی که بنابر قول متکلمین مماس مساوی با مماس می شود چون متکلمین تماس را تماسِ بالتمام و ملاقاتِ بالتمام می دانند که همان تداخل است و وقتی تداخل شد طوق بالا با طوق پایین یکی می شود مصنف فرض دوم را بیان نمی کند چون خلف فرض است بلکه فرض اول را بیان می کند.
«و المساوی لا یکون اکبر»
مساوی، اکبر نمی شود پس طوق بالا نباید اکبر باشد در حالی که اکبر است.
مصنف در واقع دو اشکال بر متکلمین می کند:
1 ـ طوق بالا بنابر قول متکلمین بزرگتر از طوق پایین نیست در حالی که باید باشد.
2ـ دایره تبدیل به نقطه می شود.
مصنف تصریح به اشکال اول کرد اما بالملازمه می فهماند که اگر طوق بزرگ نداشتیم پس دایره هم نخواهیم داشت.


[1] الشفاء، ابن سینا، ج4، ص190، س8، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo