< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث اینکه آیا قوه ای که محلش متناهی می شود، خودش نامتناهی مدتاً و عدّتاً می باشد؟/ ادامه دلیل بر اینکه نیروی جسمانی نامتناهی وجود ندارد/ اجسام از حیث تاثیر و تاثر متناهی اند/ فصل 10/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«فلا یخلو اما ان یکون مثلا المقوی علیه الذی یحرکانه شیئا واحدا او یکون ما یقوی علیه الجزء اصغر من ذلک»[1]
بحث در این بود که اگر جسمِ متناهی داشته باشیم ممکن نیست که این جسم دارای قوه ی نامتناهی باشد. قوه ای که اثرش عدداً یا مدتاً نامتناهی است. برای اثبات این مدعا دلیل به این صورت شروع شد که می توان این جسم را تقسیم کرد و جزئی از این جسم را بدست آورد قهراً قوه ای که در این جزء حاصل می شود جزء قوه ای است که در کل حاصل بوده است همانطور که خود این جزء، جزء خود کل است قوه ی این جزء هم جزئی از قوه ی خود کل است.
سپس اینچنین سوال شد که آیا قوه جزء با قوه کل هر دو یک مقویٌ علیه دارند یا مقویٌ علیه آنها مختلف است؟ جواب داده شد که اگر هر دو یک مقویٌ علیه داشته باشند لازم می آید آن قوه که قوه ی جزء است با آن قوه که قوه ی کل است مساوی باشد پس باید مقویٌ علیه ها فرق کنند تا فرقی که بین این دو قوه هست مخدوش نشود. در اینجا تساوی دو قوه رد شد و اختلاف دو قوه مورد قبول شد.
توجه کنید دوباره این سوال را توضیح می دهیم: جسمی و جزء جسمی داریم سپس قوه ی جسمی و قوه جزء جسمی داریم. این دو به لحاظ مقویٌ علیه خودشان واحدند یعنی یک مقویٌ علیه صادر می کنند از این جا نتیجه گرفته می شود که دو قوه مساوی اند اینکه یک مقویٌ علیه صادر می کنند مهم نیست آنچه که مهم است این می باشد که تساوی دو قوه را نتیجه می دهد. یعنی قوه جزء با قوه کل مساوی اند «نمی گوییم مقویٌ علیه با مقویٌ علیه مساوی است چون مقوی علیه یکی است» و تساوی قوه جزء با قوه کل باطل است پس مقویٌ علیه جزء با مقوی علیه کل با هم فرق دارند و مساوی نیستند آن وقت این سوال پیش می آید که وقتی فرق دارند آیا در جنس فرق دارند یا در چیز دیگر فرق دارند؟ جواب می دهیم که در جنس فرق ندارند بلکه در چیز دیگر فرق دارند؟ که اندازه است. یعنی اثری که از این قوه قوی صادر می شود اصغر است مقداراً و اثری که آن قوه قوی صادر می شود اکبر است مقداراً یعنی کوچکی و بزرگی است یعنی این دو قوه مختلف دو اثری که به لحاظ اندازه مختلفند ایجاد می کنند نه دو اثری که به لحاظ جنس مختلفند ایجاد کنند چون ممکن است دو قوه باشد که یکی قویتر و یکی ضعیف تر باشد و آن قوی، جنس قوی ایجاد کند و آن ضعیف جنس ضعیف ایجاد کند باز هم اختلاف، محفوظ است ولی در ما نحن فیه نباید این وضع اختلاف بیفتد چون این قوه ضعیف، جزئی از همان قوه قوی است اگر قوه ی قوی می تواند جنسی را صادر کند قوه ی ضعیف هم می تواند همان جنس را صادر کند پس از نظر جنس اختلاف بین اثر دو قوه نیست اگر اختلاف بین دو قوه هست این اختلاف در جنس مقویٌ علیه آنها تاثیر نمی گذارد بلکه در اندازه مقویٌ علیه آنها تاثیر می گذارد. تا اینجا ثابت شد که دو قوه مختلف داریم «این دو قوه، اختلافشان محفوظ است و این اختلاف را در جنس خودشان ظاهر نمی کنند پس سوال دوم که بیان شد جواب داده شد.
سوال سوم این شد که این دو مقویٌ علیه که از این دو قوه ی مختلف صادر شدند و هر دو یک جنس اند آیا اندازی آنها یکی است یا مختلف است؟ گفتیم اندازه نمی تواند یکی باشد چون جنس، یکی است اگر اندازه هم یکی باشد اختلاف بین مقویٌ علیه ها نیست قهراً اختلاف بین قوه ها هم نیست در حالی که اختلاف بین قوه ها مفروض ما است پس باید اختلاف بین مقویٌ علیه ها را هم داشته باشیم پس این محال است که بگوییم مقویٌ علیه ها که جنسشان یکی است اندازه آنها هم یکی است بلکه باید اندازه آنها هم فرق کند. حال این فرق که می خواهد حاصل شود دو حالت اتفاق می افتد.
مصنف می فرماید آنچه که قوه جزء بر آن، قوّت دارد اصغر است از آنچه که قوه کل بر آن، قوّت دارد حال اگر به این صورت فرض شد که جزء، قوت بر اصغر دارد و کل هم قوت بر اصغر دارد «یعنی کل را مثل جزء کردیم» این هم باطل است باید همانطور که بیان شد کل، قوی بر کل باشد یعنی کل، قوی بر اصغر فقط نیست بلکه قوی است بر آنچه اضافه بر اصغر دارد. هر دو مقویٌ علیه ها را از یک مبدئی شروع می کنیم یا مبدأ، عدد است یا مدت است یعنی یا گفته می شود از عدد یک شروع می شود که مبدا هر دو یک عدد است یا به لحاظ مدت گفته می شود مبدئشان یکی است.
متحرک را امروز به حرکت می اندازیم متحرک دیگر را هم امروز به حرکت می اندازیم. سپس این دو را رها می کنیم تا به سمت بی نهایت بروند. بنا این است که مقویٌ علیه قوه جزء اثرش کمتر باشد این دو از یک مبدء واحد شروع کردند و متصلاً به سمت بی نهایت حرکت می کنند « فرض ما در جایی است که اثر، پی در پی می آید نه جایی که تعدادی از اثر می آید و کنار آن، تعداد دیگری از اثر می آید بلکه همه این اثرها در طول هم قرار می گیرند» بین آنها سکون فاصله نشد. حلقاتی که این جزء به وجود آورد با حلقاتی که آن کل به وجود آورد همه به موازات هم جلو می روند در مبدأ با هم اختلافی ندارند در وسط که چون سکونی فاصله نیست قهراً با هم اختلاف ندارند اختلاف باید در یک جا ظاهر شود و چون در ابتدا و وسط ظاهر نمی شود باید در آخر ظاهر شود یعنی در آن بخشی که کل به سمت بی نهایت رفته جزء عقب تر از آن باشد و کمتر از آن داشته باشد.
وقتی از لفظ «کمتر» استفاده می شود و گفته می شود «جزء کمتر از کل دارد» آن را متناهی کردید پس جزء متناهی شد و کل هم به اندازه ی متناهی از این جزء، جلو زده است پس آن هم متناهی می شود. پس اختلاف در آخر ظاهر شد و این اختلاف در آخر، نتیجه داد همانطور که اول، متناهی است آخر هم متناهی است نتیجه گرفته شد که این قوه که در جسم متناهی است نمی تواند اثر نامتناهی داشته باشد و اگر نتوانست اثر نامتناهی داشته باشد پس خودش هم نامتناهی نیست عدداً و مدتاً. تا اینجا استدلال مصنف تمام می شود.
اشکال متکلمین بر دلیل: متکلمین یک اشکال بر این دلیل دارند و یم اشکال بر اصل مدعا دارند.
اشکال بر اصل مدعا: شما می گویید نیروی جسمانی اثر نامتناهی نمی کند در حالی که ما نیروی فلک را می بینیم که جسمانی است و نامتناهی اثر می کند. این اشکال را خود فلاسفه متعرضش می شوند و جواب می دهند. جواب آن را متکلمین رد می کنند ولی رد متکلمین کافی نیست.
اشکال بر دلیل: متکلمین می گویند ما جزء و کل داریم. اثر جزء را نامتناهی می گیریم و اثر کل را هم نامتناهی می گیریم. مبدئشان را واحد قرار می دهیم و منتهایشان هم بی نهایت است اختلاف بینهما را توجیه می کنیم بدون اینکه لازم بیاید این دو از آخر، متناهی شوند متکلمین برای کلام خود نمونه می آورند و می گویند به نظر شما فلاسفه، افلاک در ازل خلق شدند. قمر و زحل در ازل خلق شدند. قمر،اولین فلک است و زحل هفتمین فلک است تا همین الان اگر حساب کنید قمر و زحل هر کدام بی نهایت دور زدند و بعد از این هم همینطور خواهد شد.
اما تعداد دورزدن های قمر خیلی بیشتر از تعداد دور زدن های زحل است مبدا هر دو که ازل است واحد بود و منتها که الان قطع کردیم واحد است و هر دو هنوز حرکت می کنند و حرکت یکی بیشتر و حرکت دیگری کمتر است و هر دو هم بی نهایتند. بعد از این هم همین وضع ادامه خواهد داشت این مطلب را چگونه توجیه می کنید.
متکلم می گوید می توان ضعف و قوت را در وسط قرارداد یعنی اختلافی که بین ضعیف و قوی وجود دارد در اول و آخر نیست بلکه در وسط است. شما گفتید وسط ها به هم متصل اند و سکونی بین آنها فاصله نیست تا بتوان اختلاف را با آن سکون ها توجیه کرد ما می گوییم سکونی بین آنها نیست با این حال یکی سریعتر می گردد و یکی بطی تر می گردد. قمر سریعتر می گردد و زحل بطی تر می گردد و همین سرعت و بطو، اختلاف را درست می کند نه اینکه تخلل سکنات کمتر و بیشتر اختلاف را درست کند. نمی گوییم هر دو با هم شروع کردند و سکنات زحل زیاد شد و سکنات قمر کم شد لذا قمر بیشتر رفت و زحل کمتر رفت.
استاد: توجه کنید این اشکال متکلمین را بنده عمداً گفتم. این اشکال بر فلاسفه وارد نیست زیرا خروج از بحث است چون فلاسفه بحث در اختلاف شدّی ندارند بلکه بحث در اختلاف عدّی و مدّی دارند شما الان سرعت ها را مختلف می کنید پس بحث را روی شدت و ضعف بردید. فلاسفه می گویند دو حرکت که یکی به توسط نیروی ضعیف و یکی به توسط نیروی قوی شروع شده و شدت حرکت اصلا مطرح نیست آنچه که مطرح است عدد حرکت و مدت حرکت است که اختلاف پیدا می کنند این اختلاف را چگونه می توانی حل کرد؟ بدون اینکه توجه به سرعت شود.
البته در اینجا قوه ی قمر قویتر از قوه ی زحل است چون تعداد دورش بیشتر است زحل، قدرتش باید کمتر باشد با اینکه جسم زحل بزرگتر است شاید به خاطر قوت نفسشان باشد زیرا تعداد حرکت قمر بیشتر است. و تعداد حرکت زحل کمتر است البته جواب دیگر می توان داد که سرعت قمر و زحل یکسان است اما مسافت آنها طولانی است اگر مسافت قمر را با مسافت زحل یکی کنید تعداد دورهای آنها هم یکی می شود و وقتی دور قمر را ملاحظه می کنید که مثلا 70 دور بوده دور زحل 10 تا است چون 7 فلک بین این دو فاصله است. و مسافت زحل 7 برابر مسافت قمر بوده لذا هر دو یکسان حرکت کردند و با سرعت واحد و مقدار واحد حرکت کردند و در مدت واحد، اگر تعداد کم و زیاد شده به خاطر کوتاهی و بلندی مسافت است نه به خاطر اینکه مقویٌ علیه اختلاف داشته باشند. مقویٌ علیه همان حرکت بوده که انجام می شده سرعت و بطو هم نبوده و هر دو مثل هم حرکت کردند.
پس علی ای حال اشکال متکلم بر فیلسوف وارد نیست حال یا به آن بیانی که گفته شد که بحث در سرعت و بطو نیست و بحث در شدت و قوت نیست یا به این بیانی که مسافت یکی بیشتر است.
نکته: بحث ما در حرکتی است که به توسط قوه جسمانیه حاصل شود چه قوه جسمانی نفس فلک باشد چه طبیعت سنگ باشد چون نفس فلک بنابر قول ارسطو منطبع در بدنه فلک است لذا قوه ی جسمانی می شود بنابراین افلاک هم مورد بحث ما هستند لذا از این جهت اعتراضی که متکلمین بر فلاسفه کردند خارج از بحث نمی شود.
توضیح عبارت
«فلایخلو اما ان یکون مثلا المقوی علیه الذی یحرکانه شیئا واحدا او یکون مایقوی علیه الجزء اصغر من ذلک»
ضمیر تثنیه «یحرکانه» به جزء و کل بر می گردد.
این عبارت، سومین سوال را مطرح می کند اما فرق سوال سوم با سوال اول چیست؟ فرق سوال اول و سوم با سوال دوم روشن است چون سوال دوم درباره جنس مقوی علیه است که جنس مقویٌ علیه ای که جزء انجام داده با جنس مقوی علیه ای که کل انجام داده یکی است.
این سوال دوم اصلا ربطی به مقدار و عظمت کوچکی مقوی علیه ندارد برای بیان فرق سوال اول و سوال سوم عبارتی را که در جلسه قبل بیان شد و دو احتمال در معنای آن داده شد الان بیان می کنیم واحتمال سوم هم درباره آن داده می شود سپس فرق سوال اول و سوم روشن می شود. به عبارت صفحه 227 سطر 16 توجیه کنید «فیکون المقوی علیه فیهما جمیعا فی القوه شیئا واحدا» کلمه «فی القوه» را دو معنا کردیم الان معنای سوم می کنیم که بهتر است و حتی شاید متعین هم باشد.
معنای سوم مقویٌ علیه در جزء و کل، در قوه ای که صرف ایجاد آنها شده و مقوی علیه را به وجود آورده شیء واحدند یعنی قوه ای که این مقوی علیه واحد را به وجود آورده اختلافی نداشته. مقوی علیه به لحاظ نیرو و قوه ای که او را صادر کرده «یعنی قوه کل و قوه جزء» واحد است. که این واضح البطلان است.
حال می گوییم در سوال اول این بود که می خواست قوه ها را مساوی کند و به اثر کاری نداشت و به موثر کارداشت و می خواست دو موثر را یکی کند در سوال اول احتمال این است که قوه ها یکی باشند و احتمال این است که قوه ها دو تا باشند. اینکه قوه یکی باشد باطل است لذا وارد سوال دوم می شود که قوه ها مختلف باشند. حال که قوه ها مختلفند و مقوی علیه مختلف صادر می کنند آیا مقوی علیه به جنس مختلفتند؟ گفتیم از نظر جنس مختلف نیستند اگر از نظر جنس مختلف نیستند باید از نظر اندازه مختلف باشند و در سوال سوم وارد اندازه می شود. پس در سوال اول، قوه ها را از یکسان بودن، بیرون کرد و گفت قوه ها یکسان نیستند در سوال دوم، جنس های مقوی علیه را یکی کرد حال در سوال سوم با توجه به اختلاف قوه و با توجه به اتحاد جنس مقوی علیه ها باید اختلاف قوه را به نحوی در مقوی علیه ها ظاهر کرد اما چگونه ظاهر می شود؟ در اندازه شان ظاهر می شود و می گوییم مقویٌ علیه کل، اندازه اش بزرگتر از مقویٌ علیه جزء است.
نکته: چرا مصنف از لفظ «مثلا» استفاده می کند. در همه جایی که قوه می خواهد اثر کند مقویٌ علیه وجود دارد نه اینکه یک جا مقوی علیه داشته باشیم و یکجا چیز دیگر داشته باشیم تا شما مقوی علیه را به عنوان مثال بیاورید. مثال برای جایی است که چندچیز وجود دارد و یکی را به عنوان مثال انتخاب می کنند اما در اینجا قوه وقتی اثر می کند در همه جا مقوی علیه وجود دارد نه اینکه در یک جا مقوی علیه وجود داشته باشدودر جای دیگر چیز دیگری وجود داشته باشد و ما مقوی علیه را به عنوان مثال ذکر کنیم. دقت کنید که کلمه «مثلا» مربوط به «مقوی علیه» نیست بلکه مربوط به «یحرکانه» است چون مقوی علیه می تواند حرکت باشد و می تواند چیزهای دیگر باشد. ما حرکت را به عنوان مثال انتخاب می کنیم. کلمه مثلا چون بر سر «مقوی علیه» درآمده عبارت را کمی مبهم کرد. اگر به این صورت گفته شد «یحرکانه مثلا» ابهامی نداشت.
ترجمه: یا مقوی علیه که آن جزء و کل، حرکتش می دهند «که حرکت به عنوان مثال آمده» شیء واحد «یعنی اصغر و اکبر وجود ندارد» است «یعنی اندازه آنها یکی است اینکه مراد از شیء واحد را اندازه گرفتیم به خاطر عبارت بعدی است که عِدل برای این عبارت است» یا آن که جزء بر آن قوت دارد اصغر است از آنچه که کل بر آن قوت دارد.
«فان کان شیئا واحدا»
ضمیر «کان» به «مقوی علیه» بر می گردد. جواب «ان» عبارت «فهما سواء» است.
ترجمه: اگر مقوی علیه به لحاظ اندازه، شیء واحد شد پس جزء و کل در مقوی علیه مساوی اند «قهراً خودشان هم مساوی می شوند» و این محال است.
«و کان جمیع ما فی القوه مما لا نهایه له کثره و مده من آن معین یقوی علیه کل واحد منهما»
نسخه صحیح «من آن معین شیء» است که اسم «کان» است اما باید به صورت شیئاً منصوب بیاید. ضمیر منهما به جزء و کل بر می گردد.
این عبارت، یا توضیح قبل است یا یک مطلب اضافه است.
«مما لا نهایه» بیان برای «ما» در «ما فی القوه» است یعنی آنچه که بالقوه موجود است امر بی نهایت است.
ترجمه: تمام دورهایی که الان بالقوه موجودند یا تمام مدتی که الان بالقوه موجود است امر بی نهایت است که یا کثرتاً بی نهایت است یا مدتاً بی نهایت است و هر دو هم از یک «آن» معین هستند «یعنی مبدأ هر دو یکی است» و کل و جزء قوت دارند بر جمیع بی نهایت بالقوه «یعنی همه این اموری که بالقوه بی نهایتند هم مقویٌ علیه جزء هستند هم مقویٌ علیه کل هستند»
«فهما سواء فی المقوی علیه و هذا محال»
این عبارت جواب برای «ان کان» است.
اگر هر دو مقوی علیه ها، یک شی اند به این معنا که تمامِ بی نهایتِ بالقوه را این جزء هم می تواند صادر کند و تمام بی نهایت بالقوه را این کل هم می تواند صادر کند در این صورت جزء و کل در داشتن مقوی علیه مساوی اند یعنی هر دو یک مقوی علیه دارند و این محال است که جزء و کل یک مقوی علیه داشته باشند و اختلاف که در بین خودشان است در اثرشان تاثیر نکند.
«و ان کان ما یقوی الجزء علی تحریکه اصغر»
اگر مقوی علیه جزء «یعنی ما یقوی الجزء علی تحریکه» اصغر باشد به لحاظ مدت یا عده و به عبارت جامع اصغر به لحاظ مقدار باشد حال مقدار عددی یا مدّتی.
«و الکل ایضا یقوی علی ذلک الاصغر»
قبول کردیم که جزء قدرت بر اصغر دارد حال کل را می خواهیم مساوی با جزء کنیم و بگوییم کل هم بر اصغر قوت دارد این به تساوی جزء و کل بر می گردد و محال می شود پس باید گفت که کل بر بیشتر قوت دارد یعنی جزء بر اصغر و کل بر اکبر قوت دارد.
پس اصغر و اکبر درست شد و وقتی اصغر و اکبر درست شود وارد بحث می شویم که این دو سلسله که یکی اصغر و یکی اکبر است اختلاف با هم دارند که این اختلاف در اول یا وسط یا آخر است.
«فاما ان یکون المقوی علیه فی الکثره و المده من آن معین فیهما سواء و ذلک محال او یکون الجزء اقل و انقص»
نسخه صحیح «للجزء» است.
اگر آنچه که جزء بر تحریکش قوت دارد اصغر باشد دو فرض دارد یا کل هم بر اصغر قدرت دارد یا جزء، اقل و انقص است یعنی کل بیشتر است.
ترجمه: یا اینکه مقوی علیه در کثرت و مدتی که از «آن» معین شروع شدند در جزء و کل، مساوی باشند «یعنی اگر آن به لحاظ مدت یا کثرت اصغر است این یکی هم به لحاظ مدت یا عده مثل اوّلی اصغر است» و این محال است «چون جزء و کل نمی توانند هر دو یکسان باشند» یا جزء اقل و انقص از کل است «این فرض، فرض صحیحی است که جزء اقل و انقص از کل باشد»





[1] الشفا، ابن سینا، ج4، س228،س1، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo