< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه جواب از اشکال چهارم و بیان اشکال پنجم و جواب آن، بر اینکه نیروی جسمانی که نامتناهی التاثیر باشد نداریم.
«و المحرکون للسفینه فان الواحد منهم و ان لم یمکنه ان یحرک کل السفینه فیمکنه ان یحرک اصغر منها لا محاله و یلزم ماقلناه»[1]
بعد از اینکه ثابت کردیم نیروی جسمانی نمی تواند نامتناهی التاثیر باشد و دلیل بر این مساله اقامه شد معترضی بر این دلیل اعتراض کرد و اینچنین گفت که شما در استدلال خودتان یک قوه کل و یک قوه جزء درست کردید سپس آثار این دو قوه را با هم مقایسه کردید و دیدید که اثر قوه ی جزء متناهی است نتیجه گرفتید که آثار قوه ی کل هم متناهی است.
اشکال چهارم: این استدلال در صورتی است که قوه جزء و قوه کل داشته باشیم تا بتوان بین آنها مقایسه کرد اما در بعضی جاها قوه جزء و کل نداریم در اینگونه موارد راه مقایسه بسته است و قهراً نمی توان استدلال را جاری کرد وقتی استدلال جاری نشد تناهی را نتیجه نمی دهد و احتمال عدم تناهی هست و برای ما کافی است که حتی در یک مورد، عدم تناهی را داشته باشیم. در جایی که مرکبی داریم و وقتی آن مرکب را تجزیه می کنیم نیرویی که در کلِّ مرکب بوده در جزء قرار نمی گیرد به شرطی که مرکب، صاحب مزاج باشد و نیرو، نیرویی باشد که بعد از حصول مزاج حاصل شده باشد چنین نیرویی تجزیه نمی شود و قهراً دو سلسله ای که در استدلال شما تصویر می شدند محقق نمی شوند.
اشکال دیگری که شده بود در مرکب اعتباری بود. در مرکب اعتباری مثل اینکه ده نفر با هم متحد می شوند که یک کشتی را حرکت دهند حال اگر آن ده نفر تبدیل به یک نفر شود آن یک نفر نمی تواند کشتی را حرکت دهد. بنابراین ما کل را ملاحظه می کنیم که 10 نفر هستند و نیرویی دارند و کشتی را حرکت می دهند اما جزء که عبارت از یک نفر است دارای نیرو نیست و بر فرض اگر نیرو داشته باشد این نیرویش کارآیی ندارد پس این 10 نفر اثر دارد و آن یک نفر اثر ندارد چگونه شما می خواهید بین دو اثر مقایسه کنید در حالی که یکی از این دو، اثر ندارند.
جواب: مصنف می خواهد از مثال کشتی جواب دهد به این صورت می گوید که بحث ما تا الان در این نبود که اثری که کل دارد همان اثر را جزء دارد ولی تعدادش کمتر است. ما نگفتیم اگر کل توانست کشتی را حرکت دهد جزء هم می تواند کشتی را حرکت دهد ولی کل، این کشتی را در مسافت بیشتر حرکت می دهد و جزء در مسافت کمتر حرکت می دهد. ما چنین مطلبی نگفتیم. ما گفتیم اگر کل قدرت بر کاری داشت جزء، قدرت بر جزء آن کار دارد.
اگر کل می تواند کلّ کشتی را حرکت دهد جزء هم می تواند یک صندلی از کشتی را حرکت دهد. در این صورت دو فعل را «که یکی حرکت صندلی و یکی حرکت کشتی است» مقایسه می کنیم که یکی کمتر و یکی بیشتر می شود. جنس هر دو کار، یک چیز بود که حرکت بود زمان کار هم یکسان بود که در هر یک ساعت یک کیلومتر رفتند ولی لازم نبود که این کل اگر چیزی را بر می داشت جزء هم همان را بر دارد. در ما نحن فیه اینچنین است که 10 نفر کشتی را حرکت می دهند و یک نفر هم صندلی را حرکت می دهد. هر دو با هم شروع به ادامه دادن حرکت می کنند آن ده تایی، بیشتر رفته و آن یک نفر کمتر رفته است. البته شاید در بعضی موارد اینگونه بوده که کل چیزی را حرکت می داده و جزء هم همان چیز را حرکت می داد در این صورت جزء زودتر خسته می شده و آن را رها می کرده ولی کل دیرتر خسته می شده و دیرتر آن را رها می کرده. الان ما می گوییم وقتی که یک نفر از 10 نفر لحاظ می شود اگر چه قدرت بر تحریک کل کشتی ندارد ولی بر تحریک جزء، قدرت دارد و چون نیرو، نیروی جزئی است زودتر تمام می شود. یک وقت شما می گویید که هم جزء و هم کل هر دو تا بی نهایت می روند که گفتیم این در علم طبیعی ابطال نمی شود کل، کشتی را سریعا حرکت می دهد و جزء اگر صندلی را بتواند حرکت دهد با همان سرعت حرکت می دهد و اگر کشتی را بتواند حرکت دهد با سرعت کمتر حرکت می دهد در هر صورت نمی خواهیم بگوییم که چه چیز را حرکت می دهد بلکه می خواهیم بگوییم که جزء کمتر حرکت داده است ولی کل، بیشتر حرکت داده است «فقط می خواهیم اقل و اکثر را درست کنیم و با مثال کشتی، اقل و اکثر درست می شود. جزء، اقل حرکت می دهند و کل، اکثر حرکت می دهد. جنس کار هر دو حرکت دادن است اگر پای اقل و اکثر به میان آمد تناهی حاصل می شود اگر هم اقل و اکثر گفته نشد و هر دو حرکتِ مستقل تا بی نهایت دادند این بحثی است که قبلا گفته شد در علم طبیعی دلیل بر تناهی ندارد شاید بتوان در جای دیگر تناهی را اثبات کرد. پس در مثالی که معترض به عنوان نقض بر ما وارد کرد در این مثال می توان نتیجه مطلوب را گرفت و دو آثار درست کرد که یکی آثار کل است و یکی آثار جزء است و اگر آثار جزء، اقل شد و آثار کل، اکثر شد مقایسه کرد و به تناهی که مطلوب مصنف بود رسید. پس در این مثال هم می توان آنچه را که گفته شد اجرا کرد و نتیجه ای که گرفته شد را بدست آورد.
توضیح عبارت
«و المحرکون للسفینه فان الواحد منهم و ان لم یمکنه ان یحرک کل السفینه فیمکنه ان یحرک اصغر منها لا محاله و یلزم ما قلناه»
یکی از محرکون و لو ممکن نیست که همه سفینه را حرکت دهد ولکن ممکن است او را که اصغر از سفیه را حرکت دهد و اگر اصغر از سفیه را حرکت داد لازم می آید آنچه که گفتیم یعنی دو آثار درست می شود که یکی آثار کل و یکی آثار جزء است. اگر اقل و اکثر درست شد تناهی درست می شود پس استدلال، در این مثال هم جاری می شود و این مثال، مثالی نیست که بتوان در آن عدم تناهی را اثبات کرد و قول مصنف رد شود.
صفحه 231 سطر 5 قوله «و لقائل»
اشکال پنجم: در این اشکال، شخص فرض می کند نیرویی را که جسمانی نباشد بلکه مجرد باشد مثل عقول نه گانه ای که افلاک را تحریک می کنند سپس حکم به این می کند که این نیروی مجرد جسمی مثل جسم فلک را حرکت می دهد در این صورت سوال می کند که این نیروی مجرد چه چیزی به فلک می دهد؟ آیا نیرو می دهد یا نیرو نمی دهد بلکه حرکت می دهد یعنی عقل به جسم فلک، نیرویی می دهد که آن نیرو بتواند فلک را بچرخاند یا به آن نیرو نمی دهد بلکه بر او حرکت وارد می کند بدون اینکه نیرو بدهد؟ یعنی بین این عقل و فلک آیا نیرو واسطه می شود یا عقل، مستقیماً فلک را حرکت می دهد بدون اینکه نیرویی در آن ایجاد کند؟
فلاسفه معتقدند که نیرو ایجاد می کند یعنی عقل در نفس فلکی، شوق ایجاد می کند و این نفس فلکی حرکت شوقی انجام می دهد یعنی حرکتی که به خاطر آن شوق است انجام می دهد اما معترض می خواهد بحث را عام قرار بدهد لذا سوال می کند که آیا آن عقل که مدبر این فلک است به این فلک، حرکت می دهد یا نیرویی می دهد که آن نیرو بتواند به این فلک، حرکت بدهد؟ بر هر دواشکال می کند. به این صورت می گوید که اگر این عقل به فلک، نیرو بدهد آن نیرو، نیروی جسمانی است نیرویی است که در جسم حلول می کند پس باید حکم یک نیروی جسمانی را پیدا کند. نیروی جسمانی اینطور بود که به جزء و کل تجزیه می شد و گفته می شد کل، آثار بیشتری ایجاد می کند و جزء، آثار کمتری ایجاد می کند وقتی آثار، کم و زیاد می شد تناهی هر دو، نتیجه گرفته می شد. در ما نحن فیه هم باید همینطور باشد. باید این نیروی صادر از عقل که یک نیروی جسمانی شده تجزیه شود که هم کلّش ملاحظه شود و هم جزئش ملاحظه شود تا گفته شود کلّ آن، تحریک بیشتری دارد «به این معنا که تعداد تحریکش بیشتر است یا زمان انجام تحریکش بیشتر است» و جزء، تحریک کمتری دارد تا نتیجه گرفته شود که وقتی در این تحریک ها کم و زیاد پیش آمد پس هر دو متناهی اند به بیانی که گفته شد. توجه می کنید که آن دلیل در این مورد هم می آید و باعث می شود که این نیروی جسمانی که عقل به فلک داده کار متناهی انجام دهد. در حالی که ما می بینیم کارش متناهی نیست پس اگر دلیل شما تمام بود و در هر نیروی جسمانی نتیجه می داد در این نیروی جسمانی که از طریق عقل به این بدنه فلک افاضه شده نیز باید نتیجه می داد و تناهی را اثبات می کرد در حالی که در این نیرو نمی تواند تناهی را اثبات کند زیرا می بینیم که فلک دائما حرکت می کند و حرکت نامتناهی دارد پس معلوم می شود که این نیرو و لو نیروی جسمانی است ولی توانسته کار نامتناهی انجام دهد. کاری به عقل نداریم زیرا عقل، حرکت به فلک نداد بلکه نیرو به فلک داد.
اما اگر عقل به این فلک، نیرو نداد بلکه خودش متکفل تحریک فلک شود فلک بدون اینکه نیرو یعنی شوق داشته باشد حرکت بر او وارد می شود این حرکت، حرکت قسری است که ناخواسته می باشد زیرا یک وقت نیرو به فلک می دهد و فلک، اشتیاق پیدا می کند و حرکتی را که می خواست انجام می دهد این، حرکت نفسانی یا حرکت طبیعی می شود و حرکت قسری نیست چون با اشتیاق انجام می شود اما یک وقت عقل به این فلک هیچ نیرویی و اشتیاقی نمی دهد فقط بر او حرکت وارد می کند در این صورت، فلک طالب حرکت نیست چون اشتیاق و نیرو به آن داده نشده است پس طالب حرکت نیست لذا این حرکت، حرکت قسری می شود و قانونی در اینجا وجود دارد که «القسری لا یدوم» یعنی حرکت قسری دوام پیدا نمی کند در حالی که آن، دوام پیدا می کند پس نمی توان این فرض دوم را گرفت. این فرض دوم باعث می شود که این قانون که نزد شما معتبر است باطل شود شما با فرض دوم قبول می کنید که حرکتِ قلک، حرکت قسری است و در عین حال قبول می کنید که حرکت دائمی است. پس «القسر لا یدوم» که قاعده ی معتبر نزد شما است باطل می شود اگر این قاعده صحیح باشد باید این فرض دوم را باطل کنید و بگویید فرض دوم نیست که عقل به فلک فقط حرکت دهد لذا باید فرض اول را قبول کنید و فرض اول این است که عقل به فلک، قوه می دهد و آن قوه جسمانی، کار نامتناهی می کند.
پس دلیل شما در اینجا جاری نشد وقتی دلیل در یک جا جاری نشود معلوم می شود که آن دلیل باطل است. از اینجا معلوم می شود که چون موضوع واحد است پس در جایی هم که دلیل جاری شده اشتباه جاری شده.
نکته: فرض دوم را بنده ناقص مطرح کردم همانطور که خود مصنف ناقص مطرح کرده بعدا آن را تکمیل می کنیم. چون در فرض دوم، دو حالت اتفاق می افتد و مصنف فقط یک حالت را گفته و یک حالت دیگر را به ما واگذار کرده نه اینکه غافل باشد.
توضیح عبارت
«و لقائل ان یقول: فالمحرّکُ غیرُ المتناهی القوه غیرُ الجسمانی الذی یحرک جسما لا یخلو اما ان یفید حرکهً و اما ان یفید قوه بها یتحرک»
«غیر المتناهی القوه» و «غیر الجسمانی» و «الذی یحرک جسما» هر سه صفت برای «المحرک» هستند. «القوه» فاعل برای «غیر المتناهی» است یعنی آن که قوه اش نامتناهی است.
«لا یخلو» خبر برای «المحرک» است.
محرکی که این سه صفت را دارد:
1 ـ غیر متناهی القوه است یعنی قوه اش بی نهایت اثر می کند «چون موجود مجرد است لذا قوه اش بی نهایت اثر می کند».
2 ـ غیر جسمانی هم هست «یعنی عقل است که نیروی جسمانی دارد و این نیرویش نامتناهی است».
3 ـ جسمی را حرکت بدهد مثلا اگر عقل است فلک را حرکت دهد یا فقط حرکت را به این فلک عطا می کند بدون اینکه نیرویی به فلک بدهد و یا به فلک قوه ای می دهد که به سبب این قوه، فلک را حرکت می دهد.
توجه کنید فرض اول «یفید حرکه» بود و فرض دوم «یفید قوه» بود مصنف در توضیح بحث به صورت لف و نشر نامرتب ابتدا فرض دوم را رسیدگی می کند بعدا فرض اول را رسیدگی می کند.
«فان افاد قوه فقد افاد قوه غیر متناهیه للجسم»
اگر آن محرکِ مجرد، قوه ای را به این جسم که فلک است افاده کند افاده کرده قوه ی نامتناهی را برای جسم، در حالی که این قوه، جسمانی است و در فلک حلول می کند و در عین حال غیر متناهی است.
«فیلزمها ان تنقسم و یعرض ما ذکرتم»
لازمه این قوه این است که قسمت شود چون شما قوه ی نامتناهی را قسمت می کردید سپس از این تقسیم به کل و جزء، به تناهی اش می رسیدید.
الان ما این قوه را نامتناهی گرفتیم چون عقل افاضه کرده همان تقسیم را در موردش اجرا می کنیم باید نتیجه بگیریم که متناهی است در حالی که نمی توانیم چنین نتیجه ای بگیریم.
ترجمه: لازمه ی این نیروی نامتناهی این است که قسمت شود «چنانچه شما در استدلالتان گفتید که هر نیروی نامتناهی را می توان قسمت به کل و جزء کرد و این هم نیروی نامتناهی است پس قسمت به کل و جزء کنید» و عارض می شود آنچه که شما ذکر کردید «آنچه که شما ذکر کردید این بود که کل و جزء درست می شود آثاری که از کل به وجود می آید اکثر است و آثاری که از جزء به وجود می آید اقل است و این اقل و اکثر را مقایسه می کنیم اگر اقل، متناهی شد پس اکثر هم متناهی می شود لذا هر دو متناهی می شوند.
مصنف مطالب را باز نکرده ولی دنباله مطلب این است که دلیل شما در اینجا هم جاری می شود و باید تناهی را در اینجا نتیجه بدهد در حالی که ما مشاهده می کنیم که تناهی نیست پس معلوم می شود که دلیل شما، دلیل تامّی نیست.
«فان افاد حرکه و لم یفد شوقا غریزیا و میلا لها فهو قسر»
ضمیر «لها» به «حرکت» بر می گردد اگر «له» بود به جسم بر می گرداندیم.
بعد از لفظ «ان» دو شرط آمده که یکی «افاد حرکه» است ویکی «لم یفد شوقا عزیزیا» است حال ما می توانیم یکی از این دو شرط را عوض کنیم و بگوییم «و ان افاد حرکه و افاد شوقا»، این همان عِدلی است که مصنف ذکر نکرده و گفتیم که از عبارت مصنف فهمیده می شود.
اگر آن محرک که مجرد فرض شده حرکت را به فلک افاده کند در اینجا دو حالت اتفاق می افتد:
1 ـ لم یفد شوقا.
2 ـ افاده شوقا.
مصنف بحثش الان در این است که این نیروی مجرد فلک را حرکت داده ولی شوقی به آن نداده است آن فلک بدون شوق حرکت می کند روشن است که حرکت، حرکت تحمیلی است چون شوقی ندارد فرض بعدی این است که عقل به فلک، حرکت و شوق داده باشد که مصنف آن را مطرح نمی کند و باید ببینیم که حکمش چیست؟
ترجمه: اگر این محرکِ مجرد حرکتی را به فلک افاده کرد ولی شوق غریزی و میلی را برای این حرکت افاده نکرد «فقط خود حرکت را بدون شوق ایجاد کرد» پس این تحریک، قسر است « ضمیر ـ هو ـ به تحریک بر می گردد اگر چه می توان به حرکت هم برگرداند اما چون خبر مذکر است به اعتبار خبر ضمیر هم مذکر آمده است».
«وعندکم ان القسری لا یدوم»
در حالی که در نزد شما این قانون ثابت شده که قسری دوام ندارد. اگر حرکت فلک قسری است باید دوام پیدا نکند در حالی که دوام پیدا می کند حال که دوام پیدا می کند معلوم می شود که قسری نیست و اگر قسری نیست پس این فرض دوم باطل است لذا به فرض اول بر می گردد و فرض اول این دلیل را باطل می کند.
تا اینجا اشکال مستشکل تمام شد حال آن عِدلی که از عبارت استفاده می شود ولی حکمش بیان نشده را بیان می کنیم آن عِدل این است «افاد حرکه و افاده شوقا و غریزیا» یعنی ترکیبی از فرض اول و فرض دوم است چون فرض اول این بود «افاد قوه» که گفتیم مراد از قوه همان شوق و میل است فرض دوم این بود «افاد حرکه». فرض سوم این است که هر دو را بدهد هم «افاد حرکه» هم «افاد شوقا و میلا» است. پس این عدل که ذکر نشده ترکیب از هر دو است یعنی هم حرکت داده و هم شوق داده است و چون حرکت با شوق است قسری نخواهد بود و چون قسری نیست قاعده «القسری لا یدوم» نقض نمی شود و به اعتبار خودش باقی است اما الان یک نیروی نامتناهی در فلک هست آن نیروی نامتناهی تقسیم می شود به کل و جزء، که کل آثار بیشتری دارد و جزء آثار کمتری دارد و وقتی اقل و اکثر درست شد تناهی نتیجه گرفته می شود یعنی دلیل باید در همین قوه نامتناهی اجرا شود.
توجه کنید که حکم این فرض روشن است چون همان حکمی است که در فرض اول گفته شد لذا مصنف خودش را محتاج ندید که فرض سوم را بیان کند. چون اشارتاً ذکر کرد و حکمش را هم نگفت چون در فرض اول گفته بود. پس همه فرض ها در اینجا رسیدگی شد و مصنف کم نگفت.
صفحه 231 سطر 7 قوله «فالجواب»
جواب اشکال: مصنف در جواب هر دو صورت را انتخاب می کند و جواب می دهد اگر چه کافی بود یک صورت را جواب دهد ولی این کار را نکرده.
بیان جواب در صورت اول: صورت اول این بود که این نیروی مجرد به فلک میلی افاده کرده باشد که این میل همان نیروی جسمانی باشد که مباشر حرکت شده است. چون این حرکت با میل انجام می شود قسری نیست.
معترض گفت محرک، میل بی نهایت را افاده می کند. ما این مطلب را قبول نداریم زیرا می گوییم محرّک، میل را افاده می کند نه اینکه میل بی نهایت را افاده کند. میلی بر فلک می آید که این میل می تواند یک دور، بدنه ی فلک را دور دهد سپس عقل، میل بعدی ایجاد می کند آن میل هم می تواند بدنه فلک را یک دور دهد سپس میل سوم ایجاد می کند و هکذا بی نهایت میل ایجاد می کند. هر کدام از این میل ها نیروی جسمانی اند و کار نامتناهی دارند. معترض آن نامتناهی را از امداد عقل نتیجه می گیرد نه اینکه این نیرو، نامتناهی باشد این نیروی افاضه شده، نامتناهی نیست بلکه متناهی است ولی چون امداد عقل، نامتناهی است به نظر می رسد که نیرو نامتناهی است و امداد، کار عقل است که غیر جسمانی است. آن که کار قوه جسمانی یعنی شوق است متناهی می باشد و اثرش هم متناهی است و اگر دلیل اجرا شود نتیجه می دهد. شما در نمط 6 اشارات خواندید که هر حرکتی که بر بدنه اش وارد می کند قوه ای را به فعلیت می رساند دوباره اشتیاق پیدا می کند تا قوه ی بعدی را به فعلیت برساند این روشن است که با هر حرکتی شوقی را به سر انجام می رساند و شوق بعدی را شروع می کند همینطور اشتیاق ها پشت سر هم می آید و این اشتیاق خاموش نمی شود چون عقل جمال بی نهایت دارد و جمال بی نهایت را در برابر نفس فلک جلوه می دهد و اشتیاق پیدا می کند و کار خودش را انجام می دهد دوباره جلوه ی بعدی است و سپس حرکت بعدی می آید و هکذا. عقل هم که بی نهایت است هر چقدر این فلک بخواهد به کمالات عقل تشبه پیدا کند باز هم راه برای تشبّه بعدی هست و در نمط 6 اشارات آمده که فلک به کمال عقل نمی رسد بلکه تشبّه به کمال عقل پیدا می کند چون اگر به کمال عقل برسد در بی نهایت این کمالات را کسب خواهد کرد و در یک جا متوقف خواهد شد ولی گفتیم به کمال نمی رسد بلکه تشبه به کمال پیدا می کند و تشبه هر چقدر ادامه پیدا کند راه برای بعد از آن هم هست و تمام نمی شود. آنچه مهم است این می باشد که در آنجا بیان شده که اشتیاق به دنبال اشتیاق می آید نه اینکه یک اشتیاقِ دائمی باشد بنابراین عقل به فلک، اشتیاق را افاضه می کند ولی اشتیاق هایی که هر کدام کارِ محدود و متناهی دارند ولی این عطا کردن ها بی نهایت است و عطا کردن چون کار عقل است اشکال ندارد که بی نهایت باشد اما تحریک که کار این قوه جسمانی است متناهی می باشد. کار عقل، امداد و ایجاد اشتیاق است که نامتناهی است. پس کدام نیروی جسمانی پیدا کردید که نامتناهی باشد. دلیل در این نیروی جسمانی اجرا شد و این هم متناهی شد.
تا اینجا مصنف از صورت اول بود.
نکته: نفس مجرد که وابسته به بدن است نمی تواند کار نامتناهی انجام دهد فقط مجرد تام می تواند کار نامتناهی انجام دهد.
توضیح عبارت
«فالجواب انه ان افاد میلا فان المیل و ان کان مبدأ قریبا للحرکه فلیس مبدأ قریبا لها من حیث هی غیر متناهیه بل من حیث هی تلک الحرکه»
اگر صورت اول باشد که این محرک به آن جسم، میل را افاده کند و آن میل که نیروی جسمانی است مبدء قریبِ حرکت شده ولی با این حیثیتِ عدمِ تناهی مبدء نشده است یعنی محرک که عقل است میل داده نه اینکه میل بی نهایت داده باشد بله بعداً دوباره میل بعدی می دهد و این تعدادها بی نهایت می شوند پس هر بار که میل افاضه می کند فقط میل افاضه می کند نه اینکه میل بی نهایت افاضه کند پس آنچه را که افاضه کرده میل است نه میل بی نهایت.
ترجمه: میل اگر چه مبدء قریب حرکت است و این مبدء قریب را عقل می دهد ولی مبدء قریب حرکت از حیث غیر متناهی نیست «یعنی این میل، میل نامتناهی نیست که حرکت نامتناهی ایجاد کند» بلکه میل متناهی است و حرکت متناهی ایجاد می کند و میل را می دهد از این جهت که این حرکت، حرکت است «نه از این جهت که حرکتِ نامتناهی است»
«فالمیل وحده لیس بحیث تصدر عنه الافعال غیر المتناهیه»
میلِ تنها طوری نیست که از آن افعالِ غیر متناهیه صادر شود این میلِ تنها فقط یک دور ایجاد می کند. میل بعدی دور بعدی را ایجاد می کند و هکذا میل های بی نهایت می آیند تا حرکت های بی نهایت درست می کنند نه اینکه میلِ واحد، بی نهایت حرکت درست کند.
«بل عن تاثیر من مستبقیه علی الدوام»
بلکه این عدم تناهی از تاثیری حاصل می شود که این تاثیر صادر می شود از اینکه آن میل را استبقاء بر دوام می کند. موجودی که استبقاء بر دوام می کند عقل است و این دوام و نامتناهی از تاثیر این موجود حاصل می شود نه از آن شوق حاصل شود.
«ویدوم به»
این میل به همان تاثیر محرّک، دوام پیدا می کند در حالی که این میل ذاتاً «یعنی بدون امدادی که عقل علی الدوام افاضه می کند» متناهی است مقویٌ علیه آن «مقوی علیه یعنی اثرش متناهی است»، اگر مقوی علیه و اثری دارد اثرش متناهی است اما آن امداد، نامتناهی است و نامتناهی می کند نه اینکه آن اثر نامتناهی باشد. اثر، نامتناهی نیست خود شوق هم تاثیر نامتناهی ندارد بلکه شوق، متناهی است و تاثیرش هم متناهی است آن امدادی که می رسد نامتناهی است. تا اینجا صورت اول تمام شد و بیان شد که اشکال مستشکل وارد نیست.


[1] الشفا، ابن سینا، ج4، س231،س3، ط ذوی القربی. .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo