< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/09/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ ادامه جواب از اشکال سوم و چهارم بر اینکه زمان، ازلی است. 2 ـ اشکال مصنف بر مبنای مستشکلین که می گویند حرکت، حادث است و ازلی نیست/ زمان، نامتناهی است/ فصل 11/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«بل الامر ما قلناه انه لو کانت عشره متناهیه تتوالی فی الوجود واحدا بعد بطلان الآخر»[1]
گفتیم زمان، ازلی است حرکت هم ازلی است و هر قطعه از زمان یا حرکت را که ملاحظه کنید قبلش قطعه ای از زمان یا حرکت است بر این مدعا چهار اشکال شده بود اشکال اول و دوم مطرح شد و جواب داده شد به اشکال سوم و چهارم رسیدیم اشکال سوم و چهارم چون نظیر هم بودند هر دو را با هم جواب می دهد.
اشکال سوم: کل واحد از این قطعات متصف به وجود بالفعل است پس مجموعه هم متصف به وجود بالفعل است.
اشکال چهارم: کل واحد از این قطعات متصف به حدوث است پس مجموعه هم متصف به حدوث است.
در هر دو اشکال، کل واحد با کل مجموعی یکی حساب شده و مصنف در جواب هر دو بیان می کند که کل واحد با کل مجموعی یکی نیست بلکه دو تا است اگر وصفی برای کل واحد ثابت شود این به معنای ثبوت وصف برای کل مجموعی نیست بلکه کل مجموعی حکم جدا دارد. کل واحد هم حکم جدا دارد.
بنده «استاد» مدتها بود که به ترجمه کتاب شفا مراجعه نکرده بودم دیشب که مراجعه کردم دیدم مترجم نوشته «اما جواب از اعتراض دوم ... و اما جواب از اعتراض چهارم...» سپس در حاشیه ای که بر کتاب نوشته اینطور آورده که مصنف اشکال سوم را جواب نداد به خاطر وضوحش.
آن طور که به نظر می رسد کلام مترجم صحیح نیست و مصنف، اشکال سوم را هم جواب می دهد ولی اشکال سوم و اشکال چهارم را با هم جواب می دهد.
اینطور نیست که مصنف به خاطر وضوحِ جوابِ اشکال سوم، از آن جواب نداده باشد و به اشکال چهارم بپردازد.
جواب: مصنف بعد از اینکه فرق بین کل واحد و کل را بیان کرد فرمود «فلیس حقا ما قالوه» یعنی حرف آنها صحیح نیست. وقتی مصنف حرف معترض را نقل می کند اشکال سوم را نقل می کند نه اشکال چهارم، زیرا مصنف می گوید اینطور نیست که اگر کل واحد، به سمت وجود بالفعل خارج شد کلّ هم به سمت وجود بالفعل خارج شد زیرا معترض در اشکال سوم گفت اگر کل واحد به سمت وجود بالفعل خارج شود پس کل هم به سمت وجود بالفعل خارج می شود. مصنف می فرماید «فلیس ما قالوه حقا» یعنی آنچه که گفتند حق نیست یعنی نمی تو ان بین کل واحد و کل مجموعی مقایسه کرد.
سپس این مطلب را اضافه می کند و می گوید گمان نکنید اینکه ما می گوییم کل واحد با کل مجموعی فرق می کند منحصر باشد در مواردی که کلّ، غیر متناهی است این تفاوت را فقط در فرض عدم تناهی قائل نیستم بلکه اگر کل، متناهی هم باشد باز بین کل واحد و کل، فرق است. بنابراین آن چه که آنها گفتند حق نیست و حق نبودن منحصر به آنجایی نیست که کل، نامتناهی باشد بلکه آنجا هم که کل، متناهی باشد حرف آنها حق نیست. حق نبودن حرفشان اختصاص به مورد بحث ما «که کلّ نامتناهی است» ندارد بلکه در جایی هم که کلّ، متناهی باشد کلامشان حق نیست و حکم کل واحد، حکم مجموع نیست. سپس برای اثبات اینکه در متناهی هم کلامشان حق نیست مثال به عشره می زند و می گوید مثلا 10 تا شیء داشتیم «شیء را هم تعیین نمی کند هر چه می خواهد باشد. ما فرض می کنیم حرکت باشد» که دومی وقتی وجود می گیرد که اولی موجود و معدوم شود. سومی وقتی وجود می گیرد که دومی موجود و معدوم شود. یعنی این 10 شیء را طوری فرض می کند که مثل حرکات باشد یا خود حرکات باشد سپس اینچنین می گوید که آیا در یک زمان می توان گفت که همه این 10 تا موجودند؟ نمی توان گفت همه 10 تا در یک زمان موجودند در حالی که در یک زمان، کل واحد موجود بود. در زمان اول، یکی موجود بود در زمان دوم یکی دیگر موجود بود ولی مجموعا در هیچ کدام از این 10 زمان موجود نبودند پس کل واحد در فلان زمان موجود است اما کل موجود نیست. از اینجا معلوم می شود که حکم کل واحد را نمی توان به کل داد حتی در جایی که کل نیز متناهی باشد. پس اینکه گفته می شود حرف مستشکل حق نیست به طور مطلق می گوییم حق نیست یعنی چه کل مجموعی متناهی باشد چه نامتناهی باشد.
توضیح عبارت
«فلیس حقا ما قالوه»
آنچه که آنها گفتند حق نیست. مصنف با عبارت «انه اذا خرج...» گفته آنها را نقل می کند.
«انه اذا خرج کل واحد الی الوجود بالفعل حاصلا فالکل قد خرج»
این عبارت بیان از «ما» در «ما قالوه» است. گفته آنها این است که اگر در جایی کل واحد به سمت وجود بالفعل خارج شد در حالی که حاصل شده بود یعنی هر یک، حصول و وجود بالفعل پیدا کرده بود کلّ مجموعی هم خارج به وجود شده و کل مجموعی هم حاصل است.
«لیس فی غیر المتناهی»
ضمیر «لیس» به «عدم حقیت ما قالوه» بر می گردد. یعنی ضمیر به «لیس حقا ما قالوه» بر می گردد و از آن، «عدم حقیت قول» بدست می آید.
ترجمه: حق نبودن گفته آنها در غیر متناهی نیست بلکه در متناهی هم عدم حقیت کلام آنها هست.
توجه کنید محشین این عبارت را به اینصورت معنا کردند «ای لیس عدم حقیه ما قالوه منحصراً فی غیر المتناهی بل المتناهی ایضا کذلک» یعنی حق نبودن کلامشان منحصر در جایی نیست که کل، غیر متناهی باشد بلکه در صورتی هم که کل، متناهی باشد این عدم حقیت را دارید.
«بل الامر علی ما قلناه»
بلکه امر همانطوری است که ما گفتیم یعنی کل واحد با کل فرق دارد چه در نامتناهی چه در متناهی. مصنف در متناهی مثال می زند و با عبارت «انه لو کانت عشره...» بیان می کند.
«انه لو کانت عشرهٌ متناهیه تتوالی فی الوجود واحدا بعد بطلان الآخر»
کلّ مجموعی را متناهی می گیرد سپس می گوید حکم کل واحد به کلّ داده نمی شود.
«کانت» تامه است.
اگر 10 شی متناهی داشته باشیم که در وجود، در پی هم می آیند و یکی، در صورتی می آید که قبلی باطل شده باشد. نه اینکه پشت سر هم بیایند و باقی بمانند یعنی فرض نکن که وقتی دومی آمد اولی هم هست و وقتی سومی آمد دومی و اولی هم هست.
«فلا یشک ان هذه العشره یکون کل واحد منها موجودا بالفعل وقتا و الکل غیر موجود بالفعل البته»
ترجمه: در چنین حالی شک نمی شود که این عشره، هر یک از این عشره در وقتی موجود می شود ولی کلّ مجموعی، بالفعل موجود نیست.
«فانه لا یکون لمثل هذا الکل من حیث هو کلٌ وجود البته»
مثل چنین کلّ که عبور می کند «نه کلّی که اجزایش می آید و باقی می مانند» از این جهت که کل است وجود ندارد ولی از این جهت که کلّ و احد است وجود گرفته و در زمان خودش موجود بوده است اما کلّ در هیچ زمان موجود نبوده و الان هم موجود نیست. پس حکم کل واحد را به کل ندادیم با اینکه کلّ مجموعی، متناهی بود. پس متناهی بودن و متناهی نبودن مهم نیست آنچه مهم است گفتیم که فرق بین کل واحد و کل هست.
صفحه 238 سطر 15 قوله «و قد یلزم»
از اینجا مصنف اشکال بر مبنای مستشکلین می کند کاری به اشکال آنها ندارد. مبنای مستشکلین بر این است که حرکت، حادث است و ازلی نیست دلیل مصنف را قبول نکردند و 4 اشکال بر آن وارد کردند. ما کاری نداریم که دلیل، مقبول است یا نه؟ کاری نداریم که اشکال اینها و ارد می شود یا نه؟ به اصل مبنای آنها کار داریم. آنها در مبنا، خصم ما هستند ما می گوییم حرکت، ازلی است ولی اینها می گویند حرکت، حادث است. حال می گوییم بر مبنای شما این اعتراض وارد می شود. یعنی می توان گفت این یک دلیل مستقلی بر رد آنها می باشد جدای از دلیلی که قبلا آورده شد.
اشکال مصنف بر مبنای مستشکلین که می گویند حرکت، حادث است و ازلی نیست: مصنف به اینها می گوید شما برای خداوند ـ تبارک ـ قدرت قائل نشدید تا بتواند حرکت ازلی ایجاد کند. البته این گروه قدرت خداوند ـ تبارک ـ را محدود نمی کنند آنها معتقدند که خداوند ـ تبارک ـ قادر است ولی اراده نکرده که حرکت را از ازل بیافریند لذا حرکت، ازلی نیست. پس چرا مصنف به اینها نسبت می دهد که شما قدرت خداوند ـ تبارک ـ را منع می کنید؟
وقتی که به مذهب این گروه مراجعه می کنیم که غالبا از متکلمین هستند می بینیم که از قول آنها این مطلب بر می آید و لو اصلا ادعا ندارند و هیچ اشاره ای به عدم قدرت خداوند ـ تبارک ـ نمی کنند ولی از کلامشان در می آید. آنها می گویند محال است که دو ازلی داشته باشیم ولو یک ازلی را بالغیر بگیرید. وقتی محال شد قدرت خداوند ـ تبارک ـ به آن تعلق نمی گیرد مثل محالات دیگر. پس قدرت خداوند ـ تبارک ـ در اینگونه جاها عمومیت ندارد آنها نمی گویند خداوند ـ تبارک ـ قدرت ندارد بلکه این معلول را محال می کنند و قدرت خداوند ـ تبارک ـ به آن تعلق نمی گیرد پس حرف آنها بر می گردد به اینکه قدرت خداوند ـ تبارک ـ نسبت به این، محدود است همانطور که نسبت به محالات، محدود است.
پس در واقع قدرت خداوند ـ تبارک ـ را نفی می کنند در اینکه ازلی بالغیری را بسازد پس نسبتی که مصنف می دهد صحیح است ولی به لازم کلام آنها نسبت می دهد نه به صریح کلامشان چون آنها در صریح کلامشان نفی قدرت نکردند.
نکته: متکلمین قائل به حدوث عالم هستند و بر این مطلب، استدلالها دارند یکی همین است که ازلی بالغیر را قبول نمی کنند اما چرا قبول نمی کنند؟ مرحوم خواجه در نمط 5 اشارات بیان می کند و می فرماید چون معتقدند که ازلی احتیاج به ایجاد ندارد. آن چه که نیست را می توان ایجاد کرد اما آنه که از ابتدا هست چگونه ایجاد کنند. لذا می گویند ازلی اگرچه ازلی بالغیر باشد ولی از ابتدا هست در وقتی معدوم نبود که بخواهند ایجادش کنند. ایجاد در اینجا معنا ندارد یعنی توجه به حدوث ذاتی نمی کنند که آن حدوث ذاتی، تقاضای ایجاد را می کند.
همه فکر اینها در حدوث زمانی است و می گویند اگر چیزی حادث زمانی نباشد نمی توان ایجادش کرد وی ما می گوییم اگر چیزی حادث ذاتی نباشد نمی توان ایجادش کرد اما اگر حادث ذاتی باشد می توان ایجادش کرد و لو زمانا ازلی باشد. آنها این مطلب را قبول ندارند به همین دلیلی که گفته شد که ازلی احتیاج به ایجاد ندارد. در نمط 5 اشارات مرحوم خواجه درباره قول متکلمین به طور مفصل بحث کرده چون درگیری ابن سینا در آنجا با متکلمین است مرحوم خواجه تقریبا مطالب متکلمین را آورده و توضیح داده است و در کتاب اشارات حق را هم به فلاسفه داده است.
توضیح اشکال: کسانی که برای خداوند ـ تبارک ـ اینچنین قدرتی قائل نیستند مبتلا به این اشکالی هستند که مصنف بیان می کند. اشکال به این صورت است که الان حرکتی داریم زیرا همه مشاهده می کنند که افلاک حرکت می کنند «این را نمی توان انکار کرد» ما می گوییم قبل از این حرکت، بی نهایت حرکت وجود دارد آنها قبل از این حرکت، تعداد 5 متناهی از حرکت قرار می دهند. حال فرض می کنیم تعداد متناهی، 10 تا باشد «البته خیلی بیشتر از 10 تا است ولی ما فرض می کنیم تعداد متناهی، 10 تا باشد» یعنی قبل از این دور فلک، 10 دور دیگر بوده است مثلا فلک هشتم دورش خیلی طولانی است الان یک دور آن را می بینیم و 10 دور هم قبل از آن بوده و هر دوری 25 هزار و 200 سال طول می کشد که 10 تا 25 هزار و 200 سال داریم و بگوییم عالَم از آن وقت شروع شد. ابتدا این 10 تا حرکت را باید تصویر کرد و گفت هر کدام از این دو حرکت، حالی دارند مراد ما از اینکه «حالی دارند» این است که دارای سرعت و بطو هستند. حال ممکن است سرعت همه مساوی باشد ممکن است مختلف باشد ولی برای هر کدام حالی است که این حال، حاصل است تا وقتی این حرکت انجام می گیرد این حال برایش هست. مصنف از سرعت و بطو تعبیر به سرعت و بطو نمی کند بلکه می گوید حالی که عبارت از بقاء و غیر بقاء است منظورش از بقاء و غیر بقاء، سرعت و بطو است. این حرکت، مدتی باقی است و بعد از آن مدت، باقی نیست یعنی یک بقاء خاصی دارد چون سرعت خاصی دارد اگر سرعتش بیشتر باشد کمتر باقی می ماند و اگر سرعتش کمتر باشد بیشتر باقی می ماند. حال 10 حرکت اینگونه ای که با سرعت خاص هستند را ملاحظه می کند. فرض کنید سرعت ها مساوی اند «اگر سرعت ها را مختلف هم بگیرید اشکالی ندارد» همانطور که بیان کردیم هر 25 هزار و 200 سال یک دور می زند. 10 تا از اینها داریم که ما الان در دهمین هستیم در اینجا دو احتمال است.
در همین فاصله ی شروع حرکتِ اول تا حرکت دهم آیا اجازه می دهید تعداد حرکت دیگری با همین سرعت واقع شود؟ آیا اجازه می دهید در همین فاصله 20 حرکت با همین سرعت داشته باشیم یا نه؟ اگر اجازه بدهند اشکال وارد می کنیم اگر اجازه هم ندهند اشکال وارد می کنیم. در هر صورت تناهی برداشته می شود چون اگر حرکاتِ قبلی متناهی باشند یکی از این دو حالت پیش می آید. وقتی استدلال تمام می شود شاید به ذهن بعضی خطور کند که اگر حرکات، نامتناهی هم باشند آیا یکی از این دو فرض هست؟ بعداً جواب می دهیم که فرض دوم در صورت تناهی حرکات اشکال دارد اما در صورت عدم تناهی مشکل ندارد. پس فرض دوم را ما اجرا می کنیم ولی اینها نمی توانند اجرا کنند.
بیان مطلب: فرض اول این بود که در طول این زمان و فاصله ای که اوّلِ حرکت تا امروز بود 10 حرکت با سرعت محدود انجام شد:
فرض اول: این است که در این فاصله 20 حرکت انجام شود با همین سرعت.
فرض دوم: این است که نمی توان در این فاصله 20 حرکت انجام داد بلکه همان 10 تا انجام می شود اگر 20 حرکت بخواهد انجام شود باید حرکتش سریعتر باشد.
بررسی فرض اول: فرض اول واضح است که غلط است حتی ما هم که بعداً می خواهیم مشکل را بر طرف کنیم به فرض اول اعتنا نمی کنیم چون واضح البطلان است زیرا دو تا تعداد حرکت داریم که یکی 10 تا است و یکی 20 تا است سرعت آنها مساوی است و زمانشان هم مساوی است اما تعدادشان نامساوی است. در زمان مساوی با سرعت مساوی، این اجسام 10 دور زدند این اجسام دیگر با همان سرعت، 20 دور زدند. این واضح البطلان است.
مصنف می فرماید اگر ما این فرض اول را بگوییم 10 تا جسم درست می کنیم که آن 10 تا، حرکت را انجام دهند. 20 جسم دیگر درست می کنیم که این 20، تا حرکت را انجام دهند ولی حرکتها باید به توالی باشد به این صورت که حرکت اول تمام شد حرکت دوم شروع شود چون حرکت بدون جسم و متحرک واقع نمی شود لذا فرض می کنیم که متحرکی هست. آن که 10 تا حرکت است 10 تا متحرک برایش درست می کنیم و آن که 20 تا حرکت است 20 تا متحرک برایش درست می کنیم و به ترتیب شروع به حرکت کردن می کنند. از یک وقتِ محدودی این حرکت شروع می شود و تا یک وقت محدودی دیگر طول می کشد. این 10 جسم، 10 دور می زنند و این 20 تا جسم، 20 دور می زنند یعنی هر جسمی یک دور می زند سرعت و بطو هم مساوی و محدود است. البته می توان اجسام را یکی کرد و دورها را متعدد کرد مثلا یک جسم، 10 دور می زند و جسم دیگر 20 دور می زند.
بالاخره آنچه مهم است تعداد دورها است که یکی 10 دور و یکی 20 دور بزند. این واضح البطلان است چون لازم می آید که زائد و ناقص مساوی باشند.
تا اینجا فرض اول تمام شد. فرض دوم را هم در ادامه بیان می کنیم.
«و قد یلزم هؤلاء الذین یمنعون ان یکون لذات الخالق هذا الاقتدار غیر المتناهی ما اقوله»
لازم می آید این گروهی را که منع می کنند که خداوند ـ تبارک ـ چنین قدرت نامتناهی داشته باشد که حرکتِ نامتناهی بیافریند.
«ما اقوله»: لازم می آید این گروه را آن اشکالی که من می خواهم بگویم.
«و هو انهم یجوزون لا محاله ان یکون قبل الحرکه الاولی عدةَ حرکاتٍ متناهیه یوجدها الموجِد»
ضمیر «هو» به «ما اقوله» بر می گردد.
بنده «استاد» تعبیر به «حرکتِ الان یعنی حرکتی که الان شروع شده» کردم ولی مصنف تعبیر به «حرکت اُولی» می کند. که فرقی ندارد یعنی حرکتی که شروع شد به طور قطعی شروع شد یعنی جایی که متکلم می گوید حرکت، شروع شد ما هم قائل بودیم که حرکت، موجود بود. آن حرکتِ اُولی را قبول داریم. قبل از آن، اجازه می دهند حرکاتِ متناهی باشد اما ما اجازه می دهیم حرکاتِ نامتناهی باشد.
تا اینجا عبارت را طوری توضیح دادیم که «حرکت اُولی» به معنای اصطلاحی باشد اما اگر معنای اصطلاحی نباشد بلکه به معنای اولین حرکتی که ما می بینیم و می یابیم باشد. که مراد از حرکت اولی همان اولین حرکتی می باشد که ما می یابیم و قبول داریم.
معنای اصطلاحی «حرکه اولی» یعنی حرکتی که اولین حرکت باشد که با شروع آن، عالم و حرکت شروع شده. البته یک معنای رایج تر هم هست که به حرکت فلک نهم گفته می شود. حال هر کدام که گرفته شود مهم نیست آنچه مهم است اینکه اینها اجازه می دهند که حرکات محدود، وجود بگیرد و حرکت نامحدود را اجازه نمی دهند. یعنی می گویند خداوند ـ تبارک ـ البته اراده نکرده قبل از حرکت اولی، حرکتی باشد ولی اگر اراده کند مشکلی نیست به شرطی که آن حرکات، محدود باشند «ما می گوییم مشکلی نیست حتی اگر آن حرکات، نامحدود باشند» اما اگر حرکات نا محدود باشند اشکالی می کنند و می گویند ازلی نمی تواند ایجاد شود.
«لا محاله»: چون می بینیم اینها با نامتناهی بودن حرکت درگیرند نه با اصل حرکت. اگر قید «نامتناهی» برداشته شود قبول می کنند و می گویند قدرت خداوند ـ تبارک ـ تعلق می گیرد اما اگر نامتناهی باشد نمی شود. پس لامحاله اجازه می دهند که قبل از حرکت اولی، حرکات دیگر باشند ولی می گویند حرکت دیگر باید متناهی باشد.
«یوجدها الموجد»: که موجِد این حرکات را ایجاد کند اگر چه ایجاد نشده است ولی تجویز می کنند که ایجاد بشود. چون نامتناهی و ازلی نیست اگر ازلی بودند ایجاد، معنی نداشت.
«لکل واحد منها حال من غیر البقاء و البقاء محصل»
نسخه صحیح «حال من البقاء و غیر البقاء محصل» است. «محصل» صفت «حال» است.
اما حرکات متناهیه با این صفت که هر یک از این عده حرکات، حالتی داشته باشند.
ترجمه: برای هر یک از این حرکات، حالی است موجود که آن حال عبارت از بقاء و غیر بقاء است یعنی سرعت و بطوءِ محدود «محشین لفظ بقاء و غیر بقاء را به معنای سرعت و بطو گرفتند».
«و یوالی علیه من غیر انقطاع»
بعضی از نسخ بدون واو آمده و به جای «یوالی» لفظ «یتوالی» آمده است. اگر بدون واو باشد بهتر است. ضمیر «یتوالی» به «کل واحد من الحرکات» بر می گردد و ضمیر «علیه» به «حال» بر می گردد.
ترجمه: حال محصّلی که هر یک از این حرکات پی در پی می آیند و توالی دارند و با این حال هم می آیند.
«من غیر انقطاع»: بدون اینکه وسطِ آنها فاصله بیفتد و به سکون مبدّل شود بلکه حرکات، پشت سر هم می آیند.
«و عددها عشرون مثلا»
ولی عدد این حرکاتی که قبل از حرکات اولی هستند مثلا 10 تا است چون می خواهد متناهی فرض کند.
«فلا یخلو اما ان یکون عندهم جائزا مع جواز ایجاد اولها الی ایجاد الحرکه الموجوده الآن ان توجد عشرون حرکه علی التوالی المذکور»
حال که مورد بحث، تصویر شد شروع به تقسیم کردن به دو فرض می کند.
«ان توجد» فاعل «جائزا» است.
حال آن بنا شد قبل از حرکت اولی، 10 تا حرکت داشته باشیم در فاصله شروع آن 10 حرکت تا انتهایشان آیا اجازه می دهند که 20 حرکت موجود شوند یا نه؟
عبارت «مع جواز ... الآن» را داخل پرانتز بگذارید.
«مع جواز ایجادها...»: «مع» به معنای «به همراه» است یعنی به همراه جواز ایجاد اول این حرکات 10 گانه تا ایجاد حرکتی که الان موجود است یعنی منتهای حرکات 10 گانه. از ابتدا حرکات 10 گانه تا انتهای حرکات 10 گانه یا اجازه می دهند که 20 حرکت یافت شود یا اجازه نمی دهند.
«علی التوالی المذکور»: یعنی توالی به این صورت باشد که یکی از بین برود و دیگری پشت سر آن بیاید نه اینکه مراد از توالی آن باشد که با هم جمع بشوند.
«علی ان بقاء کل واحد منها او لا بقاوه علی نحو ما فرضناه لهذه العشره»
«او لا بقاوه» عطف بر «بقاوه» است و اسم «ان» است و «علی نحو ما فرضناه لهذه العشره» خبر «ان» است.
در سطر 17 صفحه 238 تعبیر به «حال البقاء و غیر البقاء» کرده که مراد سرعت و بطو بود در اینجا هم «بقاء و لا بقاء» را بکار می برد که همان سرعت و بطو است.
ترجمه: توالی به این صورت است «البته ممکن است ـ علی ان البقاء ـ را تفسیر ـ مذکور ـ گرفت که در اینصورت می توان مذکور را به سرعت و بطو مرتبط کرد بدون اینکه تکرار لازم بیاید» که هر کدام از این 20 تا بقائشان «یعنی سرعت و بطوشان» یا لا بقائشان به همان نحوی باشد که ما برای این 10 تا فرض کردیم. همان سرعت و بطوئی که برای 10 تا فرض شد برای 20 تا هم فرض می کنیم که یک زمان است زیرا فاصله بین اولین دهر و آخرین دهر، یک زمان است. سرعت هم یک سرعت است ولی تعداد، فرق می کند هم 10 حرکت را داریم هم 20 حرکت را داریم.
«او لا یکون ذلک عندهم جائزا»
عطف بر «اما ان یکون» است که در سطر 18 صفحه 238 آمده است.
«ذلک»: وجود 20 حرکت با همان سرعت در فاصله زمانی بین اولین حرکت تا دهمین حرکت جایز نیست. وقوع 20 حرکتِ اینچنینی را در چنان زمان جایز نمی دانند.
«فان جوزوا لم یمتنع ان توجد تلک العشره فی اجسام»
اگر اجازه دادند ممتنع نیست که این 10 حرکتی که اجازه داده بودند در اجسامی واقع شود یعنی در 10 جسم واقع شود. چون بالاخره حرکت به نیاز به متحرک دارد.
«و هذه العشرون فی اجسام اخری»
مصنف تعبیر به «هذه» می کند چون حرکات است. این 20 حرکت هم در 20 اجسام دیگری واقع شدند. و آن 10 حرکت هم در 10 جسم دیگر واقع شد.
«فتکون فی مده تلک العشره وجدت هذه العشرون»
در همان مدتی که آن 10 حرکت انجام می شد همین 20 حرکت یافت شد.
«و حال کل واحد فی البقاء و غیر البقاء کحال الآخر»
حال هر یک از آن 10 تا در سرعت و بطو مثل حال دیگری از آن 20 تا است یا بگو حال هر 10 تا از این طرف با حال هر 20 تا از آن طرف مساوی است یعنی سرعت و بطو آنها مساوی است.
مصنف در اینجا تعبیر به بقاء و غیر بقاء می کند که مراد همان سرعت و بطو است.
«و هذا محال»
محشین نوشتند: «لانه یستلزم تساوی الزائد و الناقص» یعنی مستلزم این است که زائد و ناقص مساوی باشند یعنی 10 و 20 مساوی باشند که واضح البطلان است.
«و ان لم یجوزوا»
از اینجا وارد فرض بعدی می شود که با تناهی حرکات مشکل پیدا می کند ولی همانطور که اشاره شد اگر قائل به عدم تناهی حرکات بشوید اشکال برطرف می شود که در جلسه بعد بیان می شود.



[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س.238،س13،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo