< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/11/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه اینکه آیا یک جسم می تواند جهت فوق و سفل را تعیین کند؟/ جهت فوق و سفل آیا با یک جسم تعیین می شود یا با دو جسم تعیین می شود/ نظر در امر جهات حرکات مستقیمه/ فصل 14/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«لانه لا یخلو اما ان تقتضی طباعه الکون فی تلک الجهه او لا تقتضی»[1]
بحث در این بود که یک جسم در حالی که حرکت مستقیم را طبعا می پذیرد، بخواهد تعیین جهت کند. در اینجا دو قید لازم است:
1 ـ جسم، جسم واحد است.
2 ـ طبیعت جسم این است که حرکت مستقیم را قبول کند.
مصنف در این بحث دو فرض مطرح می کند:
فرض اول: آن جسمِ مستقیم اقتضا می کند در همان جهتی باشد که می خواهد آن را تعیین کند. مثلا این جسم می خواهد علو را تعیین کند و خودش هم اقتضا دارد که در همان جهت علو باشد. این فرض به دو قسم تقسیم می شود که بعداً بیان می شود.
فرض دوم: آن جسمِ مستقیم اقتضا ندارد در همان جهتی باشد که می خواهد آن را تعیین کند. مثلا این جسم می خواهد علو را تعیین کند می تواند در جهت علو باشد یا در سفل باشد.
حکم فرض دوم: اگر جسم اقتضا ندارد در همان جهتی باشد که می خواهد آن را تعیین کند و در جای دیگر بود روشن است که آن جهت را معیَّن نمی کند. خود این جسم در آن جهت وجود ندارد چگونه می تواند معیِّن باشد. زیرا جسمی، معیِّن است که همه متحرک ها به سمت آن بروند و با رفتن به سمت آن، جهتی را پیدا کنند. حال اگر این جسم در آن جهتِ علو نیست و در جای دیگر قرار دارد، متحرک ها که به سمت علو می روند به سمت آن جسم نمی روند. این، واضح است که معیِّنِ علو نیست و از محل بحث بیرون می رود.
حکم فرض اول: چنین جسمی که اقتضا می کند در همان جهتی باشد که می خواهد آن را تعیین کند می تواند معیِّن باشد چون خود جسم در آن جهت هست. وقتی متحرک ها به سمت آن جسم حرکت می کنند آن جسم، جهتِ حرکت آنها را تعیین می کند. اما توجه دارید در چنین جسمی فرض شد که بالطبع می تواند حرکت مستقیم کند یعنی اگر عاملی پیش آمد و این جسم را به حرکت انداخت اینطور نیست که نپذیرد بلکه حرکت می کند و حرکتش هم حرکت مستقیم است در چنین فرضی دو احتمال است:
احتمال اول: عاملی پیش بیاید و این جسم را از آن محل که طبیعتش اقتضا می کند خارج کند.
احتمال دوم: عاملی پیش نیاید و این جسم در آن محل باقی باشد.
حکم احتمال اول: این جسم چون اقتضای آن محل را دارد لذا به طبیعت خودش طلب می کند که دوباره به آن محل برگردد. تمام اجزای این جسم طلب می کند که دوباره به آن محل برگردد. نه اینکه جزئی از این جسم طلب می کند و جزئی بدون طلب و بی اقتضا باشد. همه اجزاء طلبِ علو می کنند چون مکانشان، علو بوده است. الان این جسم در علو نیست و علو را طلب می کند نه اینکه علو را تعیین کند. پس معلوم می شود قبل از اینکه این جسم، تعیین کننده علو باشد علو معین است و این جسم طالب آن است پس جهت که علو است با این جسم تعیین نشده است. نمی توان گفت بعض اجزاء آن جسم، معیِّن هستند و طلب نمی کنند و بعض دیگر طلب می کنند. چون این جسم متشابه است و تمام اجزایش اقتضای یکنواخت دارند.
حکم احتمال دوم: این جسم اقتضای بودن در آن محل را می کند و به طبیعتش جایز است که حرکت مستقیم کند اما اتفاق نیفتاده که از آن جهت بیرون بیاید و در آن جهت، مستقرّ مانده است. این جسم می تواند معیِّن باشد.
معنای این احتمال این است که آن امر ممکن که حرکت مستقیم است عارض نشده است ولی می تواند عارض شود و این جسم می تواند خارج شود و می تواند معیِّن نباشد. همین که گفته شود «می تواند معیِّن نباشد» کافی است و اشکال وارد می شود.
تا اینجا معلوم شد جسمی که حرکت مستقیم دارد معیِّن نیست حتما باید این جسم حرکت مستدیر داشته باشد.
توضیح عبارت
«لانه لا یخلو اما ان تقتضی طباعه الکون فی تلک الجهه او لا تقتضی»
بیان شد که نمی توان هر جسمی را محدِّد گرفت. باید بعض اجسام را محدد گرفت زیرا جسمی که مستقیم الحرکه باشد. محدّد نمی شود. به خاطر اینکه طبع این جسم یا اقتضا می کند بودن در آن جهت را یا اقتضا نمی کند در آن جهت بماند.
«طباعه»: مصنف تعبیر به «طباعه» کرده به خاطر اینکه جسم اگر جسم عنصری باشد از لفظ «طبیعت» استفاده می شود و اگر عنصری و فلکی باشد از لفظ «طباع» استفاده می شود حتی برای نفس هم که جسم نیست از لفظ «طباع» استفاده می شود.
«تلک الجهه» مراد آن جهتی است که خود جسم می خواهد تعیین کند.
«فان لم تقتض فکیف تتحدد به الجهه و جائز ان لا یکون هو عندها»
این عبارت به بیان فرض دوم می پردازد چون بحث آن کوتاهتر است.
ترجمه: اگر طباع این جسم، کون فی تلک الجهه را اقتضا نکند اشکال این است که چگونه به این جسم «که جا را خالی کرده» جهت معیَّن می شود در حالی که جایز است این جسم نزد جهت نبوده باشد «یعنی در حالی که این جسم در آن جهت نیست چگونه این جسم را معیِّنِ آن جهت می گیرید».
«و ان اقتضی طباعه الکون فی تلک الجهه»
از اینجا وارد در توضیح فرض اول می شود که طباع این جسم اقتضای بودن در آن جهت را بکند. این فرض را تشقیق به دو احتمال می کند.
ترجمه: اگر طباع این جسم، بودن در آن جهت «مثلا جهت علو» را بکند.
«و کان مع ذلک جائزا ان یعرض له ان لا یکون فی تلک الجهه و هو بالطبع یطلبها»
«مع ذلک»: علاوه بر اقتضای آن جهت.
ترجمه: علاوه بر اقتضای آن جهت، جایز باشد که عارض این جسم شود که در آن جهت نباشد «یعنی حرکت مستقیم کند و از آن جهت بیرون برود چون اگر ساکن باشد در همان جهت هست و اگر حرکت دورانی بکند در همان جهت هست اگر بخواهد از آن جهت بیرون برود باید با حرکت مستقیم بیرون برود» در حالی که این جسم به طور طبیعی آن جهت را طلب می کند «چون آن جهت را اقتضا می کرد لذا از آن جا بیرون رفته آن جهت را طلب می کند».
«ان یعرض له»: این حرکت مستقیم، عارضی است و ذاتی نمی باشد چون ذاتی این است که در محل اصلی خودش بماند.
«فان کان فی طبیعه ذلک الجسم امکان ان یعرص له طلب تلک الجهه»
از اینجا مصنف شروع به احتمال اول می کند و با عبارت «فان لم یوجد» در سطر 15 شروع به احتمال دوم می کند.
ترجمه: اگر در طبیعت این جسم «که معیِّن است و جهت خاصی را طلب می کند و در عین حال حرکت مستقیم را رد نمی کند» امکان طلبِ آن جهت عارض شد «یعنی مانعی، مانع نشد و این جسم که از مکان خودش بیرون رفت دوباره توانست برگردد».
«فکان لا جزء لذلک الجسم الا و فی طبیعته امکان طلب تلک الجهه»
آیا این امکانِ طلب آن جهت بر یک بخش عارض می شود و بر بخش های دیگرش عارض نمی شود؟ یا چون جسمی یکنواخت است بر همه بخش های آن عارض می شود؟ مصنف می فرماید بر همه بخش ها عارض می شود و نمی توان جزئی را پیدا کرد که امکان طلب آن جهت، بر آن عارض نشود.
ترجمه: جزئی برای این جسم نیست مگر اینکه در طبیعتش این است که می تواند آن جهت «یعنی جهتی که مقتضای طبعش بود و الان از آنجا بیرونش کردند» را طلب کند.
«ولکنه من المستحیل ان یوصف بان فیه امکان طلب تلک الجهه الا و تلک الجهه حاصله»
این طلب، وقتی جایز است که طلبی وجود داشته باشد اگر طلبی وجود نداشته باشد نمی تواند طلب کند بنابراین قبل از اینکه آن جهت را تعیین کند جهت، موجود است و آن را طلب می کند.
ترجمه شان این است که محال است این جسم موصوف شود به اینکه در آن جسم، امکانِ طلبِ آن جهت است «یعنی خود جسم موصوف شود یا اجزائش موصوف شوند فرقی نمی کند چون بیان کردیم که اجزائش هم مثل خودش هستد» مگر اینکه آن جهت حاصل باشد قبل از اینکه این، طلب کند.
«فیکون لا جزء لذلک الجسم الا و یمکن فی طباعه ان یعرض له ان لا یکون فی تلک الجهه»
هیچ جزئی برای جسم باقی نمی ماند مگر اینکه در طبعش این است که برای آن جزء عارض شود که در این جهت نباشد. «چون وقتی جسم، بیرون می رود و همه اجزاء آن یکنواخت است پس همه اجزاء آن جسم هم بیرون می روند و همه اجزاء طالبند که برگردند. هیچ کدام از اجزاء باقی نمی مانند تا گفته شود آن جزء که باقی مانده، معیِّن است».
نکته: این اجزاء که برای جسم لحاظ می شود اجزاء فرضی است و اجزاء حقیقی نیست زیرا اگر اجزاء حقیقی باشد معنایش این است که چند جسم است نه یک جسم. در حالی که از ابتدا فرض کرد یک جسم است.
«و تکون تلک الجهه حاصله فی نفسها یطلبها کل جزء جزء منها»
«فی نفسها»: یعنی با قطع نظر از وجود این جسم. ضمیر «منها» به «جسم» بر می گردد و باید مذکر باشد در هر دو نسخه خطی «منه» آمده است.
باید این جهت فی نفسها حاصل باشد که هر جزء جزئی از این جسم بتواند آن را طلب کند.
«فان لم یوجد هذا الممکن فانما لا یوجد لا لانه فی طباع جزء جزء من القسم الی آخر اجزائه المعدوده بحسب عدد تلک التجزئه»
نسخه صحیح، جای «لا لانه» «لا لامر» است.
مصنف از اینجا وارد احتمال دوم می شود. مراد از «الممکن» همان «جائزا» است که در سطر 11 آمد. یعنی «هذا الممکن» اشاره به آن جواز دارد.
ترجمه: اگر این ممکن یافت نشد «یعنی خروج جسم از آن جهتی که در آن بود ممکن بود ولی حاصل و موجود نشد» موجود نمی شود نه اینکه در طبیعت جسم این باشد که این ممکن را وجود ندهد «چون در طبیعت جسم این بود که حرکت مستقیم بکند اینطور نبود که طبیعتش از حرکت مستقیم منع کند. جزء جزء آن هم منع نمی کرد. بلکه عاملی پیدا نشده تا این را از مکان خودش خارج کند.
«الی آخر اجزائه..»: مصنف می گوید «جزء جزء من الجسم» را بشمار و ببین آن را چه مقدار تجزیه کردی. آیا به 20 جزء تجزیه کردی از یک بشمار تا به 20 برسی و اگر به 30 جزء تجزیه کردی از یک بشمار تا به 30 برسی. به حسب عددی که تجزیه کردن جزءها را بشمار، می بینی هیچکدام از این جزء ها در طبعشان این نیست که این ممکن را قبول نکنند. اگر این ممکن، وجود پیدا نکرده نه به خاطر ابا کردن این اجزاء است بلکه به خاطر نبود عاملی است که این اجزاء را به حرکت مستقیم وادارد.
«بل بسبب من خارج و هو فقدان ناقل عن موضعه الطبیعی»
وجود نگرفتن این ممکن به خاطر این نیست که طبیعت اجزاء از وجود این ممکن ابا دارند بلکه سبب خارجی باعث شده که این امر ممکن، موجود نشود و آن سبب خارجی، فقدان موجودی است که بتواند این جسم را از موضع طبیعی اش نقل بدهد.
«و اذا کان کذلک فالجهه غیر متحدده الذات بهذا الجسم لذات هذا الجسم، بل متحدده بشیء آخر و قد فرض بهذا الجسم هذا خلف»
«اذا کان کذلک»: این عبارت مربوط به هر دو فرض است یعنی حال که اینچنین شد که خود جسم، معیِّن نبود یا جایز بود که معیِّن نباشد بلکه طالب باشد «پس خودش معیِّن جهت نیست بلکه طالب جهت است بنابراین» قبل از اینکه او جهتی را تعیین کند جهت، تعیین شده است.
ترجمه: زمانی که جایز است که عارض شود «حال چه عارض شود که ناقل طبیعی داشته باشد چه عارض نشود و ناقل طبیعی نداشته باشد» جهت، متعین الذات به وسیله این جسم نیست «یعنی خود این جسم، جهت را تعیین نکرده، بلکه مکانِ این جسم آن را تعیین می کند» بلکه متحدد به شیء دیگری است «و این جسم چون در آنجا قرار می گیرد به طور اتفاقی، معیِّن می شود و الا ذاتش معیّن نیست» در حالی که فرض شد تعیین جهت به این جسم باشد.


[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س253،س9،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo