< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه تعیین جهات سته در متحرک علی الاستداره که بر مرکز خودش حرکت کند/ متحرک علی الاستداره چه جهتی دارد/ فصل 14/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«الا ان یکون احد القطبین علواً و الآخر سفلا لیس لاختلاف البته فی امر القطبین»[1][2]
بحث در این بود که جهات را برای جسمی که متحرک علی الاستداره است و حول مرکز خودش می چرخد تعیین شود. در دو فرض، علو و سفل تعیین شد در فرض سوم هر 6 جهت تعیین شد. در فرض سوم سه نقطه فرض شد و با توجه به این سه نقطه بحث ادامه داده شد تا به نتیجه مطلوب که تعیین جهات ست بود رسیده شد. بیان به دو صورت به این سه نقطه، مبتنی شد. یکبار به این صورت بود که این سه نقطه در زمین که مرکز عالم است فرض شد و مرتبه دیگر سه نقطه در فلک فرض شد که به دور مرکزش حرکت می کند. وقتی که در زمین فرض می شد تذکر داده شد که زمین، ساکن است و حرکت نمی کند و بحث در زمینی که ساکن است نمی باشد بلکه بحث در کره ای است که به دور مرکز خودش می چرخد لذا تعیین نقاط بر روی زمین فقط برای تبیین مطلب بود و الا نقاط باید روی فلک تعیین شود. سه نقطه بر روی فلک تعیین می شد. برای اینکه مطلب به آسانی فهمیده شود سه نقطه بر روی زمین تعیین شد تا نصف النهار و مشرق و مغرب به راحتی تعیین شود.
پس این سه نقطه باید بر روی فلک فرض شود به طوری که در طول فلک باشد نه در عرض. بیان شد که مراد از طول، بین القطبین نیست بلکه بین مشرق و مغرب است. اما این نقطه ها به چه دلیل فرض شدند؟ چون می خواستیم مبدأ شروع حرکت تعیین شود و این نقطه با افق خودش سنجیده شود. «در فرض اول از طریق حرکت برای جسمِ مستدیر الحرکه، علو و سفل درست شد. در فرض دوم از طریق مرکز که جسم فرض شد برای آن علو و سفل درست شد چه حرکت کند چه ساکن باشد» در فرض سوم با مقایسه فلک به افق این کار واقع شد پس افق برای ما مهم بود و باید تعیین می شد. در وقتی که یاین نقطه ها بر روی زمین فرض می شد افق بر روی فلک قرار داده می شد و صحیح بود. حال که نقطه ها بر روی فلک فرض می شود افق باید بیرون از این فلک و بر روی فلک بالاتر فرض شود چون بحث در فلک نهم نیست بلکه بقیه فلک ها وقتی به دور مرکزشان می چرخند به دور زمین می چرخند مثلا فلک قمر که نزدیکترین فلک به زمین است یک نقطه بر روی آن فرض کنید که در طرف مشرق فلک باشد سپس این نقطه، افق بالای سر خودش را که نشان می دهد مشرق است و حرکت را از آنجا شروع می کند و این نقطه که اوّل بر مشرق طلوع می کرد و مشرق را نشان می داد حرکت می کند و خط زوال را نشان می دهد و بعدا مغرب را نشان می دهد به این ترتیب مشخص می شود که از کجا شروع کرده و به کجا رسیده و کجا ختم کرده است؟ معیار، همین نقطه است و حرکت «که شارقه و طالعه نامیده شد» به خاطر همین نقطه بود که این نقطه بر افق طلوع می کرد و افق را نشان می داد. در اینصورت از آنجا یمین درست می شد و مقابلش یسار درست می شد و بعداً خط زوال درست می شد.
نکته: نقطه ها یا اجزاء که بر روی فلک فرض شدند مثل همان ها بر روی فلک فرض می شود.
مصنف از عبارت «و ذلک لانه اذا فرضت» که در صفحه 256 سطر اول آمده سه نقطه فرض می کرد و لازم نبود مثل آن نقطه ها را بر روی زمین فرض کند بلکه بر روی خود فلک فرض می کرد اگر مثل آن را بخواهد بر روی زمین فرض کنید سه نقطه بر روی زمینی فرض می کند و سه نقطه هم بر روی فلک فرض می کند و فلک وقتی حرکت می کند محاذات نقطه ی وسطی فلک با نقطه وسطی زمینی بهم می خورد. فرض کنید فلک، فلک نهم باشد و سه نقطه بر روی فلک نهم و سه نقطه بر روی زمینی فرض شود. وقتی فلک حرکت می کند شرق را عوض می کند و آن نقطه مشخص می کند که از شرق حرکت می کند و به سمت خط زوال و مغرب می رود.
علت اینکه مصنف، این سه نقطه را فرض می کند فقط به خاطر این است که بتواند مبدأ حرکت را معین کند چون حرکت دورانی، مبدأ و منتهی ندارد زیرا مانند حرکت مستقیم نیست «حرکت مستقیم مبدأ و منتهی دارد» با نقطه ای که فرض می شود مبدأ و منتها معین می شود. اگر این نقطه فرض نشود نمی توان مبدأ برای حرکت درست کرد این نقطه فرض می شود و با افق سنجیده می شود تا مشرق و مغرب روشن شود.
بحث ما این بود که در توضیحاتی که داده شد مشرق و مغرب درست شد و خط زوال و تحت الارض درست شد. مشرق را یمین و مقابلش که مغرب است یسار نامیده شد. خط زوال را قدام و مقابلش را که تحت الارض بود خلف نامیده شد. سپس به قطبین رسیده شد و گفته شد که اول بُعدی را که عبارت از طول است تعیین می کنند و منظور از طول با مقایسه به انسان بود. مصنف بیان کرد بُعد بین مشرق و مغرب را عرض قرار بده و بُعد بین قدام و خلف را عمق قرار بده پس بُعد بین قطبین را طول قرار بده. توجه کنید مصنف کره را مثل انسانی که ایستاده باشد فرض می کند که یک قطبش رأس انسان باشد و یک قطبش پای انسان باشد. بین دست راست و دست چپ انسان، عرض هست و بین سینه و پشت انسان، عمق بدنش است و بین راس تا پا طول است. چرا مصنف بین مشرق و مغرب را عرض قرار داد؟ چون بین دست راست و دست چپ عرض است. چرا مصنف بین خط زوال و مقابلش را عمق قرار داد؟ چون بین سینه و خلف، عمق است و آنچه باقی ماند بین القطبین است که طول قرار داده شد و بین راس و پا خواهد بود.
در طول، یک طرف رأس قرار دارد و یک طرف پا قرار دارد که این دو علو و سفل را تعیین می کنند. علو و سفل یکبار بر طبق حرکت اولی و یکبار بر طبق حرکت ثانیه تعیین شد.
بحث امروز: برای این کره ای که به دور مرکزش می چرخد 6 جهت تعیین شد و با مقایسه با حیوان این 6 جهت نامگذاری شدند حال بیان می کند بعد از اینکه جهات 4 گانه که یمین و یسار و قدام و خلف اند تعیین شدند علو و سفل از طریق قطبیین تعیین شد اما نه به خاطر اینکه قطبین با یکدیگر تفاوت کنند به طوری که یک طرفش اقتضای علو کند و یک طرفش اقتضای سفل کند. هیچکدام از دو طرف، به علو بودن یا سفل بودن رجحانی ندارد لذا در یک فرض قطب جنوب، علو فرض شد و در فرض دیگر قطب شمال، علو فرض شد. پس خود قطب، علو و سفل را تعیین نمی کند بلکه با مقایسه با حیوان علو و سفل تعیین می شود به شرطی که انسانی فرض کنیدی که به پشت خوابیده و سمت راست او مبدأ حرکت است که در یک فرض مشرق است و در یک فرض مغرب است. پس تعیین علو و سفل به خاطر وجود امری در قطب نیست بلکه به خاطر مقایسه با حیوان است. اما یمین و یسار و قدام و خلف خودشان تعیین می شوند و نیاز به مقایسه نیست یعنی مبدأ حرکت، یمین نامیده می شود «چه با حیوان مقایسه شود یا نشود» که می تواند مغرب و می تواند مشرق باشد. «یعنی اسم گذاری به توسط مقایسه با حیوان بود اما کشف جهت یمین به توسط مقایسه با حیوان نبود بلکه یک نقطه بر روی آن فرض شد که مشیر به افق گرفته شد سپس آن را شروع حرکت گرفت و مشرق قرار داد چون طلوع بر افق می کند. به خورشید توجه نشد تا این نقطه، مشرق قرار داده شود بلکه همین نقطه طلوع بر افق داده شد و مشیر به افق گرفته شد و مشرق قرار داده شد و چون شروع حرکت بود یمین قرار داده شد» مقابلش یسار قرار داده شد و سپس قدام و خلف معیّن شد به این صورت که این نقطه حرکت کرد و به اوج خودش رسید که در خط زوال است و قدام نامیده شد. توجه می کنید که در تعیین این جهات احتیاجی به حیوان نبود. اما برای نامگذاری از حیوان استفاده شد. اما در علو و سفل علاوه بر نامگذاری، برای تعیین جهات هم از حیوان استفاده شد یعنی انسانی که به پشت خوابیده شده معیار قرار گرفته و علو و سفل با رأس و پای این انسان تعیین و نامگذاری شد. پس تعیین علو و سفل به خاطر وجود امری در قطب شمال و جنوب نیست این دو هیچ فرقی با هم ندارند هر کدام می تواند علو و سفل باشند فقط با مقایسه با حیوان علو و سفل تعیین شد.
نکته: از مغرب تا مشرق یک بُعد است این بُعد نمی تواند خط زوال و مقابلش را نشان دهد چون آنچه که بُعد عرضی است نمی تواند بُعد عمقی را نشان دهد پس باید وقتی در سیر حرکت از مشرق به مغرب می کند وقتی به خط زوال رسید باید جهت دیگر درست شود به این صورت که از خط زوال، خطی به جهت مقابلش رسم کرد تا جهت قدام و خلف تعیین شود.
نکته: وقتی علو و سفل با مقایسه حیوان تعیین می شود تعبیر به «بعد ان تتحدد جهات لامور اخری» می کند که در صفحه 256 سطر 16 آمده. یعنی علو و سفل همینطوری تعیین نمی شود حتی با مقایسه با حیوان تعیین نمی شود بلکه می گوید وقتی4 جهت دیگر را بدست آوردید به سراغ علو و سفل برویدی.
مصنف این مطلب را می گوید چون در یک صورت یمین، مشرق می شود و یسار، مغرب می شود و در یک صورت یمین، مغرب می شود و یسار، مشرق می شود و در این دو صورت اگر تشبیه به حیوان کنید می بینید علو و سفل یکی نیست. در یک صورت علو، قطب جنوب است و در یک صورت علو، قطب شمال است. از اینجا معلوم می شود که ابتدا باید جهات دیگر تعیین شود بعداًٌ با مقایسه با حیوان علو و سفل تعیین شود نه اینکه از اوّل مقایسه با حیوان شود تا علو و سفل تعیین گردد.
توضیح عبارت
«الا ان یکون احد القطبینی علواً و الآخر سفلا لیس لاختلاف البته فی امر القطبین»
نسخه صحیح «انّ کون احد القطبین» است.
اینکه یک قطب، علو است و یک قطب سفل است نه به خاطر اختلافی در امر قطبین باشد «یعنی قطب شمال و جنوب اختلافی ندارند که یکی باعث علو و یکی باعث سفل شود»
«بل بالمقایسه الصرفه الی الحیوان»
این عبارت به دو صورت معنا می شود:
1 ـ فقط با مقایسه با حیوان باید باشد و هیچ عاملی در قطبین نیست.
2 ـ تنها مقایسه با حیوان باید باشد و احتیاج به مقایسه با افق نیست.
«بعد ان تتحدد جهات لامور اخری»
این مقایسه با حیوان باید بعد از این باشد که جهات دیگر «یعنی یمین و یسار و قدام و خلف» به خاطر امور دیگر برای جسم مستدیر «مثل فلک» تعیین شوند تا بتواند علو و سفل تعیین شوند.
«فتختلف حال القطبین حینئذ بالقیاس الی تلک الجهات»
«حینئذ»: در این هنگام که مقایسه با حیوان می شود.
«فاء» در «فتختلف» تفریع بر «تتحدد جهات لامور اخری» است یعنی بعد از اینکه آن 4 جهت تعیین شد اگر قطبیین را با رأس و پای حیوان مقایسه کنید حال قطبین نسبت به آن جهات «که قدام و خلف و یمین و یسار است» اختلاف پیدا می کند «به اینکه یکبار یقطب جنوب علو می شود و یکبار قطب شمال علو می شود».
ترجمه: با انتخاب و تعیین جهات دیگر، حال قطبین در آن هنگام که با حیوان مقایسه می شود، بالقیاس به آن جهات عوض می شود.
«و اما کون المشرق یمینا فهو لامر فی الحرکه مقیسه الی الافق و الا لم یکن حیوان یقایَسُ به»
«ان» وصلیه است.
تا اینجا بیان کرد که یکی از دو قطب که علو و دیگری سفل است به مقایسه صرفه با حیوان است اما از اینجا بیان می کند که 4 جهت دیگر احتیاج به مقایسه با حیوان ندارد. بلکه احتیاج به پیدا کردن افق و پیدا کردن مبدأ حرکت دارد.
ترجمه اما بودن مشرق یمین، به خاطر امری است که در حرکت است به شرطی که حرکت را با افق مقایسه کنید «تا مبدأ حرکت روشن شود. احتیاجی به حیوان نیست» ولو حیوانی وجود نداشته باشد که جسم مستدیر با آن مقایسه شود «یا مشرق و مغرب و یمین و یسار با این حیوان مقایسه شود.
«فان جهه المشرق من کونها عنها تنبعث الحرکه»
نسخه صحیح «جهه المشرق لذاتها عنها» است و باید عبارت «من کونها» حذف شود.
«لذاتها»: بدون مقایسه با حیوان و فقط با توجه به مبدأ حرکت و مقایسه کردن با افق باید باشد. ضمیر «لذاتها» و «عنها» به «جهه مشرق» بر می گردد.
ترجمه: جهت مشرق اینچنین است که ذاتاً از این جهت، حرکت منبعث و شروع می شود «در حیوان، جهت یمین مبدأ حرکت است و ذاتا هم اینچنین است نه اینکه عاملی اقتضا کند حرکتی از طرف یمین شروع شود. حیوان حرکت را از یمین به طور طبیعی شروع می کند فلک هم وقتی می خواهد حرکت خودش را شروع کند از سمت راست شروع می کند و به تعبیر مصنف از جهت مشرق شروع می کند.
وقتی مشرق تعیین شد مقابلش که مغرب است تعیین می شود یعنی وقتی یمین معین شد مقابلش که یسار است معین می شود.
«و کذلک حال جهه وسط السماء لذاتها الیها الحرکه»
در مورد مشرق و مغرب تعبیر به «مبدا الحرکه» کرد اما قدام را تعبیر به «الیها الحرکه» می کند.
ترجمه: جهت وسط سماء که همان خط زوال است ذاتا طوری است که حرکت به سمت آن می رود «وقتی حرکت را از مشرق شروع کرد و حرکت ارتفاعی می گیرد تا به خط زوال برسد و بعداً منخفض شود و پایین بیاید».
«فاذا کانت حرکته غیر المشرق و المغرب و وسط السماء بالقیاس الی الافق»
نسخه صحیح «حرکهٌ تمیّز المشرق و المغرب» است. «کانت» تامه است. «بالقیاس» متعلق به «تمیز» است.
در تعیین مشرق و مغرب احتیاج به مقایسه با حیوان نبود ولی احتیاج به حرکت بود بنابراین اگر حرکت اتفاق بیفتد این 4 جهت تعیین می شوند.
ترجمه: وقتی حرکت شروع شد «چون این حرکت عامل تعیین این 4 جهت است» این 4 جهت «مشرق و مغرب و وسط سماء و مقابلش» از هم متمایز می شوند «و لازم نیست با مقایسه با حیوان ممتاز شود» اما بالقیاس به افق نه با حیوان.
«ثم اذا تمیزت هذه الحدود لزم فی القطبین ان یعرض لهما تمیز مّا لا لامر یتعلق بالقطبین تعلقا اولیا»
«تعلق اولیا» یعنی «تعلق بلاواسطه».
این عبارت توضیح «بعد ان تتحدد جهات اخری» است که در صفحه 256 سطر 16 آمد.
تا اینجا بیان کرد که 4 جهت متمیز شدند بعد از تعین این 4 جهت به سراغ قطبین می رود و می گوید وقتی 4 جهت پیدا شد قطبین را با مقایسه با حیوان ملاحظه کن که یکی علو و دیگری سفل می شود.
ترجمه: وقتی که این حدود «مراد از حدود، 4 جهت مشرق و مغرب و وسط سماء و مقابلش است» متمیز شد در قطبین هم یک نحوه تمیزی عارض می شود «که یکی علو و یکی سفل می شود» اما این تمیز نه به خاطر امری که مربوط به خود قطبین باشد تعلق اوّلی «بله تعلق به قطبین دارد ولی با واسطه مقایسه کردن با حیوان».
«بل لنسبه تلحقه بسبب ما عرض لغیرهما من التمییز هذا»
«من التمییز» بیان برای «ما» در «ما عرض» است. ضمیر «تلحقه» به «کل واحد من القطبین» بر می گردد.
بلکه به خاطر نسبتی است که این نسبت ملحق به قطبین می شود به سبب تمیزی که عارض غیر قطبین «یعنی حیوان» شده «چون در حیوان تمیز است به اینکه راس او علو و پای او سفل است لذا جایی از قطبین که راس حیوان قرار گرفته علو و جایی که پای او قرار گرفته سفل است پس با عروض تمیز برای حیوان، تمیزی برای قطبین عارض می شود و اینچنین نیست که خود قطبین تمییز داشته باشند بلاواسطه».




[2] عبارت صحیح به این صورت است «الا انّ کون احد القطبین علواً و الآخر سفلا لیس لاختلاف البته فی امر القطبین» .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo