< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/12/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث اینکه آیا در وحدت حرکت، وحدت متحرک هم لازم است یا نه؟/ بیان اموری که باید واحد باشند تا حرکت، وحدت پیدا کند/ فصل 2/ مقاله 4/فن 1/ طبیعیات شفا.
« و یشبه ان یکون کون الصوت المسموع من الوتر المنقور بنقره واحده الباقی زمانا الذی یسمی نغمه هو من هذا القبیل »[1][2]
بحث در این بود که در وحدت حرکت، وحدت محرّک نیز شرط است ولی از این مساله یک موردی استثنا شد و بیان گردید که اگر محرّکی، حرکتی را شروع کند و قبل از اینکه تحریکش تمام شود یا در همان لحظه تمام شدن تحریک، محرِّکِ دیگری همان حرکت را در همان مسافت ادامه دهد بدون اینکه فاصله زمانی و اختلاف مسافت در این دو حرکت پیدا کند با اینکه محرک ها دو تا هستند ولی حرکت، یکی می شود مگر بر سبیل مقایسه باشد که اگر این مقایسه به میان آید ممکن است حرکت، دو تا حساب شود. مقایسه به این صورت بیان شد که ورود هر محرکی مبدء برای حرکتی گرفته شود. محرک اول وارد می شود و مبدء برای یک حرکت می شود محرک دوم وارد می شود و مبدء برای حرکت دیگر می شود. در این حالت حرکت ها به تعدد محرک ها متعدد می شوند. در اینصورت این استثنا در اینجا کار آیی ندارد چون اصل بحث این بود که محرّک ها اگر متعدد باشند حرکت، متعدد می شود. یک مورد استثنا شد که محرّک ها متعدد بودند ولی حرکت، واحد بود و گفته شد اگر مقایسه در میان باشد این استثناء هم مثل عدم استثناء است و به همان حکم اولی بر می گردد که اگر محرّک ها متعدد بودند حرکت ها هم متعدد می شوند الان مصنف مثال دیگری می زند و می گوید این مثال هم از این قبیل «یعنی از موارد استثنا» است یعنی با اینکه محرّک، متعدد است حرکت، واحد است و از مواردی است که اگر مقایسه در آن آورده شود از موارد استثنا بیرون می رود و به تعدد محرّک ها، حرکت متعدد می شود پس عبارت « من هذا القبیل » که مصنف بکار می برد و می گوید از قبیل آتش و آهن ربا است از دو جهت شبیه آنها است:
1 ـ همانطور که آن دو مورد استثنا بودند این مثال هم استثنا است.
2 ـ در آن دو مورد اگر مقایسه اجرا می شد از موارد استثنا نبودند و به حکم کلی ملحق می شدند که تعدد محرّک، منشا تعدد حرکت است. در این مثال هم اگر مقایسه ملاحظه شود ملحق به قبل از استثنا می شوند.
بیان مثال: تار عبارت از سیمی است که محکم کشیده شده و دو طرفش به جایی بسته شده است به طوری که اگر دست به آن بخورد شروع به ارتعاش می کند و صدای موسیقی از آن بیرون می آید اگر با چیزی بر روی این تار کوبیده شود « مثلا با انگشت کوبیده شود » شروع به لرزش می کند و حرکتِ رفت و آمد انجام می دهد که حرکت واحد نیست. یک کُوبه و ضربه به آن تار وارد شده ولی بمنزله این است که یک محرّکی آن را حرکت داد و به سمت پایین برد و محرک دیگر آن را حرکت داد و به سمت بالا برد و محرک سوم آن را پایین برد و محرک چهارم آن را حرکت داد و به سمت بالا برد. چون با شدت به این تار کوبیده شده مثل این است که چند مرتبه به آن کوبیده شده است پس محرّک ها متعدد می شوند البته محرّک در واقع یکی بود و شاید آن چیز، محرّک نبود بلکه محرّکی را تولید کرد یعنی آن کُوبه و ضربه که بر این سیم وارد شد در این سیم نیرویی وارد کرد که آن نیرو، محرک می شود و خود کُوبه و ضربه، مولِّد محرّک می شود نه اینکه خودش محرّک باشد زیرا اگر خودش محرّک بود یک حرکت ایجاد می کرد چون یک کُوبه و ضربه بود. اما چون چندین حرکت ایجاد می کند معلوم می شود که خود این شیء، کاره ای نیست بلکه نیرویی داخل این سیم گذاشت و این سیم بالا و پایین می رود و هر دفعه این نیرو اثر می کند و این سیم را پایین می برد که این، یک محرک است و آن سیم را بالا می برد که این، یک محرک دیگر است چون بعضی افعال مولّدند و بعضی ها متولّدند. این کُوبه و ضربه، مولّدِ آن نیرو است و آن نیرو. متولّد از آن کوبه و ضربه است و خود این نیرو، محرّک است نه اینکه این کوبه و ضربه، محرّک شود. در اینجا محرّک، متعدد است یعنی نیرویی که این سیم را بالا و پایین می برد متعدّد است ولی شما تمام این حرکتهای پی در پی را یکی حساب می کنید و اگر مقایسه کنید چند مورد حساب می شود و گفته می شود این حرکت سیم، یک حرکت است « و لو به نظر می رسد چندین حرکت است » ولی محرکش متعدد است و اگر مقایسه کنید و بگویید این سیم به سمت پایین رفت که این، یک حرکت است و به سمت بالا رفت که این، حرکت دیگر است یعنی اگر بالا و پایین رفتن سیم لحاظ شود یک حرکت نیست بلکه چندین حرکت است. اما اگر مقایسه نشود یک حرکت می باشد اما یکی بودن مشروط به شرط است و آن شرط این است که این تار وقتی به سمت پایین می رود یک لحظه ساکن می شود و بعداً به سمت بالا می رود. اما این لحظه ی سکون اینقدر کوتاه است که حس نمی شود نه اینکه وجود نداشته باشد. در اینصورت سکون های ریز فاصله می شود و نمی توان این حرکت ها را یک حرکت به حساب آورد و حرکت، متعدد است لذا مصنف شرط می کند و می گوید این حرکت قطع نشود یعنی وقتی این سیم به سمت پایین می رود طوری نباشد که یک لحظه قطع شود به سمت بالا بیاید بلکه به طوری باشدکه بالا رفتن سیم در پِیِ پایین آمدن سیم و متصل به پایین رفتن سیم باشد لذا مصنف در صفحه 265 سطر 2 تعبیر به « و لم تکن القطوع من الصغر بحیث لا تحس » می کند یعنی اینطور نباشد که قطع شدن ها از شدت کوچکی حس نشود «چون در اینصورت حرکت، واحد نیست» بلکه اصلا قطع شدن نباشد که در اینصورت حرکت، واحد می شود.
نکته: کاری نداریم که چنین حرکتی تصویر می شود یا نه؟ لذا خود مصنف در ابتدای بحث از لفظ ـ یشبه ـ استفاده می کند و می گوید ممکن است این مثال از مثالهای محل بحث باشد.
نکته: حرکت این سیم لحاظ شد ولی بحث اساسی مصنف در این حرکت نیست اگر چه درباره این حرکت بحث شد و گفته شد حرکت، متعدد است و محرّک هم متعدد است. مصنف مثال به حرکت نمی زند بلکه مثال به صوتِ حاصل از این حرکت می زند. این سیم وقتی پایین و بالا می رود دائما صدا می کند تا وقتی که آرام بگیرد آن صوتِ رفت و برگشتِ سیم اگر به یکدیگر متصل شوند یک صوت می شود و اگر بین آنها فاصله باشد چند صوت می شود.
توجه کنید که صوت، کمّ نیست بلکه کیف است که دارای کمّ است و کمّ آن، کم متصل است اگر چه می توان کمّ آن را منفصل گرفت به این معنا که وقتی پایین می رود و صوتی که با پایین رفتن سیم حاصل می شود عدد یک نامیده شود و صوتی که با بالا آمدن سیم حاصل می شوئد عدد دو نامیده می شود و دوباره این عددها تکرار می شوند چون این عددها به صورت موزون تکرار می شوند و نغمه و موسیقی ایجاد می شود.
می دانید که موضوع موسیقی، عدد منظم است «و موضوع حساب، عدد مطلقا است» و این صوت هایی که حاصل می شود تعدادی است که منظم می باشند لذا ایجاد صوت ونغمه می کنند. اگر عددها ملاحظه شود گفته می شود که صوت، متکمّم به کمّ منفصل است و اگر امتداد صوت ملاحظه شود گفته می شود که صوت، متکمّم به کمّ متصل است پس خود صوت، کمّ نیست بلکه کیف است ولی کیفی است که متکمّم است « یعنی دارای کمّ است » در ما نحن فیه این صوت به عنوان متکمّم به کمّ متصل لحاظ می شود « و به اعداد کاری ندارد » و به عنوان اینکه یک امر کشیده است فرض می شود و یک حرکت واحده به حساب می آید و در فاصله ها « یعنی این که سیم در پایین قرار گرفته و می خواهد بالا بیاید به این نقطه بازگشت، فاصله گفته می شود» صوت قطع نمی شود. اگر قطع شود یک صوت وجود ندارد بلکه چندین صوت وجود دارد و یک حرکت هم وجود ندارد بلکه چندین حرکت وجود دارد. ولی اگر قطع نشود یک صوت وجود دارد. «توجه کنید که ممکن است در سیم، سکون اتفاق بیفتد ولی در موجی که در هوا ایجاد شده سکون اتفاق نیفتد چون موجی که در هوا واقع می شود بعد از اینکه ایجاد کننده ی موج از بین می رود آن موج مدت کوتاهی باقی می ماند و در آن مدت کوتاه، آن سیم نقطه انعطافش کوتاه می شود و موج بعدی را شروع می کند و این دو موجها با هم ادغام می شوند و قطع نمی شوند. البته احتمال هم هست که موج اول قطع شود و موج دوم شروع شود در این صورت این صوت، متحرکی خواهد بود که دو بار حرکت کرده است».
نکته: « نغمه » عبارت از صوتی است که مدتی ثابت بماند. در موسیقی دو اصطلاح رایج وجود دارد که عبارت از نغمه و ایقاع است وقتی صوت می رود و بر می گردد این رفتن و برگشتن را نغمه می گویند اما فواصل بین رفتن و برگشتن، ایقاع است. یعنی وقتی این سیم به سمت پایین می آید صوتِ کشیده درست می کند این صوت های کشیده نغمه هستند. فاصله بین این دو صوت «یعنی وقتی این سیم پایین می رود و می خواهد برگردد و بالا بیاید » را ایقاع می گویند و این فاصله، سکوت نیست و باز هم صوت است و چون نغمه ها و ایقاع ها موزون اند یک صدای موزون شنیده می شود و همیشه هماهنگ است یعنی وقتی این سیم پایین می رود این صدای کشیده را ایجاد می کند و دوباره وقتی این سیم بالا می آید نظیر همان صدا را ایجاد می کند و در فاصله اول و فاصله دوم دو صوتِ نظیر هم ایجاد می کند.
توضیح عبارت
« و یشبه ان یکون کون الصوت المسوع من الوتر المنقور بنقره واحده الباقی زمانا الذی یسمی نغمه هو من هذا القبیل »
« هو من هذا القبیل » خبر برای « یکون » است.
لفظ « کون » در نسخه خطی نبود و باید حذف شود چون خبر آن نمی آید اما می توان « کون » را تامه گرفت که به معنای تحقق باشد و نیاز نیست حذف شود ولی بنده « استاد » « کون » را معنا نمی کنم و لفظ « الصوت » را اسم « یکون » و « هو من هذا القبیل » را خبر می گیرم. « الوتر » به معنای « تار » است البته در لغت به معنای زِهِ کمان است ولی چون سیمی که بر روی تار گذاشته می شود مثل زِهِ کمان است که کشیده می شود به آن هم وتر گفته می شود ولی چون در اینجا بحث موسیقی است وتر به معنای زه کمان معنای نمی شود بلکه به معنای تار می باشد زیرا آنچه که می خواهد موسیقی تولید کند زِهِ کمان نیست بلکه تار است.
« المنقور » به معنای « کوبیده شده » است. « نَقر » به معنای نوک زدن پرنده به زمین است و نَقره به معنای یکبار نوک زدن است و این تار هم یک ضربه خورده.
« الباقی زمانا » صفت برای صوت است البته اگر صفت برای اثر نَقره هم گرفته شود آن هم صوت می شود.
ترجمه: به نظر می رسد صوتی که شنیده می شود از وتر « یعنی تار » که این صفت دارد که یک ضربه به آن خورده شده و این صوت هم زمانا باقی می ماند و آن که زماناً باقی می ماند نغمه نامیده می شود «اما آن که زمانا باقی نمی ماند به آن ایقاع گفته می شود » از این قبیل باشد.
« فان هذه النغمه ستعلم فی جزئیات الطبیعیات و مشاهدة احوالها انها لیست تحدث عن وقع المضراب علی الوتر »
ترجمه: در مسائل جزئی علم طبیعی این را بعداً می دانید و اگر خود آن سیم و خود آن تار و نغمه را هم ملاحظه کنید می یابید « و احتیاجی ندارد که در علم طبیعی این بحث مطرح شود » که این صوت یا نغمه از واقع شدن کُوبه « و ضربه » بر تار حاصل نمی شود.
« بل انما تحدث عن قرع الوتر المدفوع بالمضراب عن وصفه المنصرف عند مقارقه المضراب الی وضعه »
نسخه بهتر این است که به جای « وصفه »، « وضعه » باشد. عبارت « المدفوع بالمضراب عن وضعه » صفت اول است. « عن وضعه » متعلق به « المدفوع » است.
صفت دوم « المنصرف عند مفارقه المضراب الی وضعه » است و « الی وضعه » متعلق به « منصرف » است و ویرگول که بعد از « المنصرف » گذاشته شده باید قبل از آن باشد.
این صوت و نغمه از کوبیدن وتر « و تار » که این دو صفت را دارد یکی اینکه به وسیله کُوبه « و ضربه » از آن وضعی که داشته دفع می شود چون وضع تار به اینصورت بوده که افقی و آرام بر روی این تخته کشیده شده بود. وقتی کُوبه « و ضربه » به آن تار می خورد از وضع خودش دفع می شود و به سمت پایین می رود صفت دیگر این است که وقتی مضراب، مفارقت می کند این تار به جای اولش بر می گردد. پس این وتر دو حالت دارد:
1 ـ وقتی کوبه به آن می خورد از وضع خودش دفع می شود.
2 ـ وقتی کوبه از آن برداشته می شود به وضع خودش منصرف می شود و بر می گردد.
« انصرافا بقوه و حمیه تُقرِع ما زَحِمَه من الهواء فیُصَوِّت »
نسخه صحیح « بقوةِ زَخمَتِهِ » است. « زحمه » به معنای « دفع » است که ما در اینجا به « ضربه زدن » معنا می کنیم زیرا دفع به معنای ضربه زدن کوبه به این تار « و سیم » بود.
« من الهواء » بیان برای « ما » است.
ترجمه: این تار « و سیم » بر می گردد یک نوع برگشتنی که این صفت دارد که به خاطر شدت ضربت و کوبیدنش، می کوبد آن مقدار از هوایی را که مزاحمش است « یعنی این سیم، آن مقدار هوای مزاحم را می کوبد و بر اثر کوبیدن، هوا مرتعش می شود و هوا موج بر می دارد و صدا تولید می شود».
« ثم لا یزال مهتزّا کذلک »
« مهتزا » به معنای «جنبش کننده و حرکتِ نوسانی داشتن» است.
« کذلک » یعنی دفع و انصراف.
ترجمه: سپس این وتر دائما جنبش می کند با دفع و انصراف.
« فیحدث قرع بعد قرع الی ان یُهدأ »
قرعی بعد از قرعی حادث می شود « یعنی محرّک ها تکرار می شوند ».
البته می توان مراد از قرعِ وتر این باشد که چند بار کوبیدن اتفاق بیفتد مثلا شخص حدود یکساعت تار می زند و انگشت این شخص چندین مرتبه به این تار « و سیم » بر خورد می کند و اینها همه از ابتدا تا آخر یک حرکت به حساب می آید.
پس می توان کوبه ها « و ضربه ها » را متعدد گرفت و می توان نیروهای حاصل از کوبه متعدد شود و می توان کوبیدن های تار « و سیم » به هوا متعدد باشد. در همه این صورت ها مراد حاصل می شود. مصنف تعبیر به « المنقور بقره واحده » کرد که کوبه را یکی فرض کرد اما اگر متعدد هم فرض شود اشکال ندارد.
« الی ان یُهدأ »: به معنای این است: « تا اینکه آرام بگیرد ».
این عبارت نشان می دهد که آن کُوبه، کوبیدنش ادامه پیدا نکرده و قهراً این وتر « و سیم » آرام گرفته است.
ادامه بحث در جلسه آینده خوانده می شود.





[2] عبارت صحیح به این صورت است « و یشبه ان یکون الصوت ... ».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo