< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه دلیل بر اینکه استقامت و انحنا، فصل یا عرض لازم هستند/ دو خط مستقیم و منحنی اختلاف نوعی دارند نه اختلاف شخصی/ جواب مصنف از توهم سه گانه « که عبارت از این است که حرکت مستقیم و منحنی دو نوع حرکت نیستند و حرکت صعودی و نزولی دو نوع حرکت نیستند و حرکت طبیعی و قسری دو نوع حرکت نیستند »/ حرکت به توسط چه چیزی می تواند اختلاف نوعی پیدا کند/ فصل 3/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعيات شفا.
« و ان کانت اعراضا اولیه فالاعراض الاولیه ان کانت لازمه لطبیعه المعروض له استوی فیه اشخاص النوع »[1]
بحث در این بود که استقامت و انحنا نسبت به معروضشان مثل خط چه حالتی دارند؟ آیا فصل هستند یا عرض هستند. اگر هم عرض هستند آیا عرض مع الواسطه اند یا عرض بی واسطه اند. و اگر عرض بی واسطه هستند آیا عرض مفارق اند یا عرض لازم اند؟ اینها احتمالاتی بود که درباره انحنا و استقامت داده می شد. این احتمال که عرض مع الواسطه باشد رد شد. امر منحصر به این شد که یا فصل باشند یا عرض اولی « یعنی عرض بلا واسطه » باشند. فصل بودنشان احتمال داده شد ولی خیلی اصرار بر این نشد که فصل باشند. اما اگر فصل باشند نوع ساز خواهند بود یعنی خط مستقیم، یک نوع می شود و خط منحنی نوع دیگر می شود و در اینصورت اختلافشان اختلاف نوعی می شود و مطلوب ثابت می شود.
این احتمال باقی ماند که انحنا و استقامت عرض اولی باشند. در جلسه امروز وارد این بحث می شود و آن را رسیدگی می کند. اگر انحنا و استقامت عرض اولی باشند به دو قسم تقسیم می شوند:
1 ـ عرض اولی مفارق باشند.
این احتمال هم رد می شود.
2 ـ عرض اولی لازم باشند.
اگر عرض، عرض لازم باشد همانطور که قبلا اشاره شد عرض لازم، لازم شخص نیست بلکه لازم طبیعت است و وقتی لازم طبیعت باشد از طبیعت جدا نمی شود و حکم فصل را خواهد داشت. استقامت اگر عرض لازم باشد نمی توان آن را از خط گرفت مگر اینکه ذات خط باطل شود. پس عرضِ لازم که عرض فصل هم هست حکم فصل را دارد. همانطور که اگر فصل را از ذاتِ طبیعتی گرفتید آن طبیعت باطل می شود اگر عرض لازم را هم بگیرید آن طبیعت باطل می شود. پس اگر استقامت و انحنا عرض لازم باشند مثل این است که فصل باشند. نمی توان گفت خطی وجود دارد که یکبار بر آن خط، انحناء وارد می شود و یکبار بر آن استقامت وارد می شود بلکه دو خط است که یکی استقامت دارد و یکی انحنا دارد.
اما اگر عرض، عرض مفارق باشد مطلوب مصنف ثابت نمی شود چون این عرض، گاهی عارض می شود اما گاهی مفارقت می کند و عرض دیگر عارض می شود در حالی که ذات در هر دو حال، یکی است. اختلاف، اختلاف نوعی نخواهد بود بلکه اختلاف شخصی می شود. مصنف برای رد این احتمال به این صورت وارد بحث می شود که فرض می کند استقامت و انحنا عرض مفارق باشند. طبق این فرض، محذور لازم می آید و لذا نتیجه گرفته می شود که این دو، عرض مفارق نیستند.
توضیح: اعراض مفارق که بر معروضٌ له وارد می شوند به تبع انفعالی است که بر معروض له پیش می آید یعنی اتفاقی برای معروض له می افتد و معروض له منفعل می شود و بعد از انفعال، فلان عارض بر آن وارد می شود. اگر انفعال، عوض شد این عارض عوض می شود. اگر انفعال، حاصل نشد آن عارض نمی آید چون عارضِ مفارق است و عارض مفارق نیاز به عامل دارد. اما عاملِ عارضِ لازم همان ذات است و این ذات را فاعل می آفریند و لازم نیست عرض لازم را به او بدهد بلکه عرض لازم همراهش هست مثل اینکه وقتی اربعه ایجاد می شود زوجیت همراهش هست و لازم نیست به آن زوجیت بدهد.
قانون عرض مفارق این است که نیاز به عامل دارد اگر آن عامل نیاید عرض مفارق هم نمی آید اما اگر عامل دیگری غیر از این عاملا آمد عرض مفارق عوض می شود.
وقتی که عرض مفارق نیامد این معروض له با معروض له دیگر ممکن است تفاوتی نداشته باشد وقتی عرض مفارق آمد تفاوت را درست می کند. مثلا ذاتی را ملاحظه کنید که عرض مفارقی بر آن وارد می شود. همین ذات در فاصله ی بعدی در اثر یک انفعالی، عرض مفارق دیگری می گیرد که مقابل عرض مفارق ِاول است. این ذات با این عرض، یک شخص می شود. همین ذات با عرض دیگر شخص دیگر می شود به شرطی که عوارض، عوارض شخصی باشند یعنی شخص ساز باشند و الا اگر شخصی در این اتاق است و سپس به اتاق دیگری می رود شخصیتش عوض نمی شود چون هر عرض مفارقی عوض کننده شخصیت نیست. در کتاب شوارق الالهام اعراض مفارق مطرح شدند و مشخص شده که کدام یک، شخصیت را عوض می کنند.
تا اینجا معلوم شد که اگر اعراض مفارقه از بین رفتند ذات و معروض له باقی می ماند اما اگر توانستید بیان کنید که استقامت از بین می رود و انحنا می آید و خط باقی می ماند می توان گفت استقامت و انحناء عرض مفارق اند. اما آیا می توان به این صورت عمل کرد که این اعراض بیایند و بروند ولی ذات باقی بماند و از بین نرود یا ذات از بین می رود که اگر ذات از بین برود معلوم می شود که عرض مفارق نیستند؟
مصنف می فرماید در گذشته بیان شد که اگر هر یک از استقامت و انحناء از بین برود یا عوض شود خط از بین می رود و عوض می شود. این مطلب در ابتدای همین صفحه بیان شد که خط در ضمن جسم است و جسم یا خشک است یا تر است و اگر خشک باشد و بخواهید این خط را منحنی کنید می شکند و اصلا منحنی به وجود نمی آید و اگر تر باشد و بخواهید این خط را منحنی کنید یا می شکند و یا ممتد می شود اگر بشکند منحنی نشده و اگر با امتداد، منحنی شد چون یک خط نمی تواند بدون اضافه، امتداد بیشتر پیدا کند لذا باید گفت آن خط، عوض شده و خط دیگر حادث شده است.
پس با عوض کردن استقامت و انحناء، خط عوض می شود و با از بین رفتن استقامت و انحناء، خط از بین می رود و این مطلب نشان می دهد که استقامت و انحناء عرض مفارق نیستند چون اگر عرض مفارق بودند این مساله پیش نمی آمد.
تا اینجا عرض مفارق بودن استقامت و انحنا رد شد آنچه باقی ماند این است که یا فصل باشد یا عرض لازم باشد و هر دو احتمال، مطلوب مصنف « که استقامت و انحناء اختلاف نوعی دارند » را نتیجه می دهد.
توضیح عبارت
« و ان کانت اعراضا اولیه فالاعراض الاولیه ان کانت لازمه لطبیعه المعروض له استوی فیه اشخاص النوع »
« کانت » ضمیرش به هر یک از استقامت و انحنا بر می گردد. اگر « کانتا » می گفت به هر دو بر می گشت. در خط قبل تعبیر به « یکونا » کرده بود. اما در همان خط تعبیر به « فان کانت فصولا » کرد.
ترجمه: و اگر استقامت و انحنا، اعراض اولیه باشند اعراض اولیه بر دو قسم است یک قسم این است که لازمِ طبیعتِ معروض له باشند در اینصورت اشخاص نوع در آن مستوی و مساوی می شوند « یعنی اگر خطی مستقیم بود تا آخر مستقیم است و اگر خطی منحنی بود تا آخر منحنی است و منحنی نمی تواند به مستقیم منتقل شود مگر اینکه منحنی باطل شود و مستقیم احداث شود ».
« و ان کانت تعرض فی حال من غیر لزوم فتعرض لانفعال یلحق الماده »
عبارت « فتعرض » مربوط به انحنا و استقامت است و یک قانون کلی در عوارض مفارقه بیان می کند.
مراد از « الماده »، ماده معروض له است که انفعال پیدا می کند.
ولی اگر هر یک از این استقامت و انحنا در یک حالی عارض شوند بدون اینکه لازمِ معروضٌ له باشند « یعنی مفارق باشند » انفعالی ملحق به ماده می شود و به تبع آن انفعال این عارض، عارض می شود.
« لا یبعد توهم زواله عن المعروض له »
ضمیر « زواله » به « انفعال » بر می گردد.
چون عرض، عرض مفارق است لذا مصنف می فرماید عامل آن عرض که انفعال است ممکن است زائل شود و بالتبع، عارض هم زائل شود.
ترجمه: بعید نیست توهم زوالِ آن انفعال از معروض له.
« او لا وجودِه له »
« لا وجوده » عطف بر « زواله » است.
ترجمه: « همانطور که توهم زوال انفعال از معروض بعید نیست، همچنین » بعید نیست لا وجود انفعال برای معروض له « ممکن است از ابتدا این انفعال برای معروض له وجود نگیرد و ممکن هم هست که وجود بگیرد و زائل شود. در هر دو حال ـ یعنی چه این انفعال بر آن عارض نشود چه این انفعال از آن گرفته شود ـ معروض له، این عرض مفارق را پیدا نمی کند ».
« فلا یبعد توهم زوال العارض التابع له »
ترجمه: وقتی که آن انفعال زائل شد بعید نیست توهم زوالِ عارضی که تابع انفعال است « اگر انفعال که واسطه برای آمدن عرض شد زائل گردد عرضی هم که با واسطه انفعال آمده زائل می شود ».
« فیجوز ان یکون المعروض له یوجد و لا یخالف الآخر بهذا العارض الاول التابع للانفعال »
نسخه صحیح « بهذا العارض الاولی » است. مراد از « العارض الاولی »، عارض بلا واسطه است که مفارق می باشد.
جایز است که معروض له، خالی از این عرض مفارق موجود شود و چون عرض مفارق، مخالفت بین این معروض له و معروض له دیگر درست می کرد اگر این معروض له خالی از این عرضِ مفارق شد از آن مخالفت خالی می شود و نمی تواند با شی دیگر مخالفت کند.
ترجمه: جایز است که معروض له، خالی از این عرض مفارق موجود شود در حالی که با شیء دیگر مخالف نمی کند با این عارض اولی « اگر چه ممکن است با شیء دیگر مخالفت کند» که تابع آن انفعال است.
« و لیس کذلک الحال فی الخط المستقیم و المستدیر »
در خط مستقیم و منحنی این وضع نیست یعنی اگر استقامت و انحنا برداشته شود اینطور نیست که خود ذات به تنهایی باقی بماند بلکه ذات هم از بین می رود. از اینجا نتیجه گرفته می شود که استقامت و انحناء که قانون عرض مفارق در آنها اجرا نمی شود عرض مفارق نیستند.
« فانه ان لم تکن الماده فی کل واحد منهما علی هذه الصفه التی بها صار خطا مستقیما او مستدیرا لم یکن نفس ذلک الخط موجودا »
« هذه الصفه »: یعنی صفت استقامت و انحناء.
ماده ای « یعنی ماده معروض له مثل خط » که صفت استقامت را داشت اینطور نیست که اگر این صفت از آن گرفته شود آن ماده باقی بماند و آن که انحنا داشت اگر صفت انحناء از آن گرفته شود آن ماده باقی بماند تا بگویید آنچه که عامل فرق بود از بین رفت پس این خط با آن خط یکی است. اصلا خطی باقی نمی ماند تا گفته شود این دو یکی هستند.
ترجمه: اگر ماده ی معروض له « مثل خط » در هر یک از خط مستقیم یا مستدیر بر این صفت انحنا و استقامت نباشد که به سبب آن صفت این خط، مستقیم یا مستدیر شد، آن خط اولی موجود نیست « نه اینکه استقامت و انحنائش موجود نباشد بلکه خود خط هم موجودنیست ».
« لانه قد اثبت فیما تقدم انه مع الیبوسه بعدم الاستقامه و یحدث الانحناء بل بعدم الخط الذی کان مستقیما و یوجد خط آخر منحنی »
مراد از « ما تقدم » یعنی در صفحه 269 سطر آخر بیان شد.
چگونه اگر استقامت از بین رفت خط از بین می رود؟ مصنف جواب آن را ارجاع به قبل می دهد و می گوید قبلا گفته شد که خط در خارج همراه جسم است و اگر بخواهید استقامت جسم را از بین ببرید اگر جسم، خشک باشد خط از بین می رود و اگر خشک نباشد به یکی از دو صورت انحنا درست می شود که بیان شد صحیح نیست.
سوال: مُوم را لحاظ کنید که به شکل کره و به شکل مکعب در آورده می شود ولی خود مُوم از بین نمی رود.
جواب: بحث ما در جسم تعلیمی است نه جسم طبیعی. ما نمی گوییم جسم طبیعی از بین می رود بلکه می گوییم جسم تعلیمی از بین می رود. یعنی اگر جسمِ خشکی مثل چوب را لحاظ کنید اگر چوب را بشکنید از چوب بودن در نمی آید ولی از جسم تعلیمی که داشت در می آید یعنی سطح آن چوبِ اولی باطل شد و سطح دیگری به وجود آمد هکذا خطی که در آن چوبِ اولی بود باطل شد و خط دیگری حادث شد.
نکته: در یک نسخه خطی به همین صورت آمده است ولی به جای « بعدم »، « یعدم » است در نسخه دیگر آمده « لا یعدم الاستقامه و یحدث الانحناء بل یعدم الخط » که بهتر است یعنی در گذشته گفته شد که نه تنها استقامت معدوم می شود و انحنا حادث می شود بلکه خط مستقیم معدوم می شود و خط منحنی حادث می شود.
ترجمه: در گذشته ثابت شد که با یبوست جسم، اینچنین نیست که استقامت معدوم شود و انحنا حادث شود بلکه اینچنین است که معدوم می شود خطی که مستقیم است و یافت می شود خط دیگری که منحنی است. « توجه کنید که ـ لا یعدم ـ را به اینصورت معنا کردیم ـ اینچنین نیست که استقامت معدوم شود ـ ».
« و لو کان تغیرهما یعرض لکان الخط لا یعدم »
اگر تغیرِ استقامت و انحناء، عارضِ مفارق بود تغیرشان عارضی بود خط، معدوم نمی شد بلکه فقط استقامت و انحناء معدوم می شدند و خط به حال خودش باقی می ماند در حالی که خط، باقی نمانده است پس معلوم می شود که استقامت و انحناء عرض مفارق نیستند.
« فلیس اذن الخلاف بینهما بعارض غیر اولی او بعارض اولی غیر لازم »
ضمیر « بینهما » به « مستقیم و مستدیر » بر می گردد.
« فلیس » تفریع بر کل مطلب است زیرا 4 احتمال مطرح شد:
1 ـ استقامت و انحناء، عارضِ غیر اوّلی « مع الواسطه » باشند.
2 ـ استقامت و انحناء، عارضِ بلاواسطه و مفارق باشند.
3 ـ استقامت و انحناء، عارضِ بلا واسطه و لازم باشند.
4 ـ استقامت و انحناء، فصل باشند.
دو احتمال اول و دوم باطل شد آنچه باقی می ماند احتمال سوم و چهارم است.
ترجمه: در این هنگام خلاف بین خط مستقیم و منحنی به عارضِ غیر اوّلی یا به عارضِ اولیِ غیر لازم هم نیست.
« فاذن الاستقامه و الاستداره متعاندان تعاند الفصول او لواحق الفصول اللازمه »
وقتی در بین آن 4 احتمال، احتمال اول و دوم منتفی شد دو احتمال دیگر باقی مانده که استقامت و استداره متعاندان « یا به تعاند فصول یا به تعاند لواحق فصول لازمه » باشند.
« اللازمه » صفت « فصول » نیست بلکه صفت « لواحق » است زیرا همه ی فصول، لازم هستند و نیاز به قید « لازم » ندارند بلکه مراد لو احق و عوارض لازمه ی فصول است.
« التی یدل تعاندها علی اختلاف الاشیاء فی النوع »
« التی » صفت برای « لواحق لازمه » و « فصول » هر دو است.
ترجمه: تعاند فصول و تعاند لواحقِ لازمه دلالت می کنند بر اختلاف معروض ها در نوع.
« و لان الحرکه فی نوع السواد غیر الحرکه فی نوع البیاض »
تا الان بحث در خط بود اما الان به بحث از حرکت می پردازد و می گوید این خط که با خط دیگر اختلاف نوعی دارد می خواهد مسافت شود، حرکت در این خط مستقیم با حرکت در آن خط منحنی در ما فیه الحرکه، اختلاف نوعی پیدا می کند خود حرکت ها هم بالتبع اختلاف نوعی پیدا می کنند مثل اینکه یک شیء در سفیدی حرکت کند و شی دیگر در سیاهی حرکت کند.
« ما فیه الحرکه » در مثال اولی، بیاض است و « ما فیه الحرکه » در مثال دومی، سواد است. همانطور که در چنین حرکتی، چون « ما فیه الحرکه » اختلاف نوعی دارد خود حرکت، اختلاف نوعی پیدا کرده، در حرکتی که در مستقیم و منحنی انجام می شود چون « ما فیه الحرکه »ها اختلاف نوعی دارند حرکت، اختلاف نوعی پیدا می کند. توجه کنید که مصنف حرکتِ در مسافت مستقیم و مسافت منحنی را تشبیه به حرکت در سواد و بیاض می کند و می گوید همانطور که چون « ما فیه الحرکه » در حرکت در سواد و بیاض، اختلاف نوعی دارند و بالتبع حرکت، اختلاف نوعی پیدا می کند همچنین « ما فیه الحرکه » که حرکتش در مستقیم و منحنی باشد اختلاف نوعی دارد و اگر « ما فیه الحرکه » اختلاف نوعی دارد بالتبع خود حرکت هم اختلاف نوعی پیدا می کند.
ترجمه: و به خاطر اینکه حرکت در نوع سواد غیر از حرکت در نوع بیاض است « و اختلاف نوعی بین این دو است و اختلاف نوعی » به خاطر اختلاف « ما فیه الحرکه » است حرکت مستدیره و مستقیمه هم همینطور است « که اختلاف نوعی دارند ».
مصنف تا اینجا بیان کرد که خط مستقیم و خط منحنی اختلاف نوعی دارند یعنی « ما فیه الحرکه » را دارای اختلاف نوعی کرد بعدا خود حرکت ها را هم دارای اختلاف نوعی کرد.



BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo