< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/04/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسي دليل سوم مجوزين اتصال حركتين و رد آن توسط مصنف/ در حركات مركبه آيا اتصال حركتين است يا بين حركتين، سكون است/ فصل 8/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعيات شفا.
« و اما الحجه الدولابيه فقد قيل عليها ان الكره الطبيعيه لا نقطه حقيقيه لها و انها تماس بسطح »[1]
بحث در اين بود كه آيا در بين دو حركت مختلف، سكون بايد فاصله شود يا اين دو حركت مي توانند به هم متصل شوند و از اتصالشان حركت واحده اي تشكيل شود؟ هر كدام از دو احتمال داراي قائل بود. در ترجمه شفا[2] ملاحظه كردم بيان كرده كه قائل به اتصال حركتين، افلاطون است و قائل به فاصله شدن سكون، ارسطو است. قائلين به جواز اتصال سه دليل داشتند كه دو دليل آنها در جلسات قبل بيان شد و رد گرديد. الان دليل سوم بررسي مي شود. البته در دليل اول كه وقتي مصنف مي خواست آن را رد كند اينگونه ادعا كرد كه آن برخورد سنگريزه باعث سكون سنگ آسياب مي شود ولي زمان سكون، مناسب با سنگريزه است يعني خيلي كم است. بعضي از افرادي كه در كلاس بودند براي بنده تعريف كردند كه فيلم مستندي را ديدند كه در آن فيلم، شخصي كه لباس فلزي پوشيده بود در حال دويدن به سمتي بوده و با دستگاهي يك توپ به سمت سينه ي اين شخص پرتاب كردند كه توپ و سينه با هم برخورد كردند و فيلم نشان مي دهد كه هر دو يك لحظه مكث كردند بعداً آن شخص به همان سمتي كه مي رفته حركت مي كند و توپ هم به سمت مقابل رفته است. آن شخصي كه اين آزمايش را انجام مي داده اعلام كرده كه هر دو ساكن شدند ولي هر كدام به نسبت خودشان ساكن شدند. و اين، نشان مي دهد كه حرف مصنف با آزمايشات امروزي هم تقريبا مي تواند هماهنگ باشد.
بيان دليل سوم مجوزين: چرخ چاهي به سرعت چرخانده مي شود و كره اي به قسمتي از چرخ چاه وصل شده. صفحه اي در بالا قرار گرفته به طوري كه وقتي اين چرخ مي چرخد و كره را به سمت بالا مي برد و در زير اين سطح قرار مي دهد اين كره با آن سطح تماس پيدا مي كند و بعداً از آن سطح جدا مي شود. بيان شد كه وقتي چرخ چاه مي چرخد و كره را بالا می آورد در یک نقطه با آن سطح تماس پیدا می کند و به سرعت جدا مي شود و همان حركت خودش را ادامه مي دهد. نقطه ي مماسه كه وصول كره به آن سطح است و مباينتِ از آن نقطه بدون فصلِ سكون اتفاق مي افتد.
بررسي دليل سوم مجوزين: مصنف يك جواب از ديگران نقل مي كند و مي گويد از اين جواب خوشم نمي آيد بعداً خودش جواب مي دهد كه آن جواب را مي توان به سه جواب منحل كرد.
جواب بعضي از دليل سوم مجوزين: اين بعض مي گويد كره ي طبيعي داراي نقطه نيست كه اين نقطه بخواهد با سطح مستوي كه فرض شد، تماس پيدا كند. سپس بيان مي كند كه اين كره با آن سطح مستوي ملاقات و تماس پيدا مي كند ولي تماس و ملاقاتشان به نقطه نيست بلكه به وسيله سطح است يعني خودش را بر روي سطح مستوي مي كِشد و يك خط نازك در آن سطح ايجاد مي كند و عبور مي كند پس ملاقات كره با آن سطح، ملاقات سطح به سطح است نه ملاقات نقطه با سطح.
توجه كنيد كه اين نقطه، نقطه ي فرضي نيست. در حركت مستقيمِ متصل مي توان چند نقطه فرض كرد و گفت حركت در اينجا قطع شد در حالي كه قطع هم نشده است ولي اين نقطه كه محل بحث است نقطه ي واقعي است چون وقتي مسافت به اين نقطه رسيد واقعا تمام شد و بعد از آن نقطه، حركت بعدي انجام مي گيرد. در اينصورت كه حركت قبلي از حركت بعدي جدا مي شود جاي اين بحث است كه آيا بين اين دو حركت، سكون فاصله شده يا متصل بوده است. اما جايي كه حركت قبلي به حركت بعدي متصل باشد و به نقطه ختم نشود دو حركت وجود ندارد تا بحث شود كه آيا تخلل سكون شده يا نه؟ در اينصورت از محل بحث خارج مي شويد. مجيب كاري مي كند كه مورد استدلالِ مستدل، از محل بحث بيرون بيايد. البته مصنف هم در جوابي كه بعداً مي دهد همين كار را مي كند.
توضيح عبارت
« و اما الحجه الدولابيه »
مصنف نمي خواهد بيان كند كه حجت بر مثالِ دولاب متوقف بود بلكه مي فرمايد حجتي كه منسوب به دولاب است يعني در آن حجت از چرخ چاه استفاده شد. لذا اينكه بعضي اشكال كردند « كه اين حجت متوقف بر دولاب نبوده شما چرا اينگونه حرف زديد » اشكالشان وارد نيست.
« فقد قيل عليها ان الكره الطبيعيه لا نقطه حقيقيه لها »
« الكره الطبيعيه »: كره طبيعيه در مقابل چه چيز است؟ دو مقابل براي كره طبيعيه مي توان درست كرد اما كدام مراد گوينده است به آن كاري نداريم.
مقابل اول: كره طبيعيه در مقابل كره اي كه از اجزاء لا يتجزي تشكيل داده مي شود قرار داده شود و گفته شود كره اي كه در طبيعت ساخته شده باشد كه يك امر متصل است نه اينكه متصل به حس بيايد. در مقابل، كره اي از نقاط تشكيل شود كه آن نقطه ها كوچك باشند و طوري قرار داده شوند كه درز و شكاف آنها ديده نشود اين كره در حس متصل است اما در واقع از اجزاء لا يتجزي تشكيل شده است. پس كره طبيعيه در مقابل كره حسيه قرار مي گيرد. اين احتمال خيلي قابل تاييد نيست چون مصنف در الهيات شفا كره را مطرح مي كند « البته مصنف دايره را مطرح مي كند ولي ما آن را به كره سرايت مي دهيم » و مي گويد دايره ي حسيه و دايره حقيقيه داريم تعبير به دايره طبيعيه نمي كند. دايره حسيه يعني دايره اي كه از نقاط كوچك و اجزاء لا يتجزي تشكيل مي شود و به نظر مي رسد كه دايره است و اينگونه حس مي شود كه دايره است اما در واقع دايره نيست بلكه مقداري از اجزاء لا يتجزي است. بعداً گاهي از اوقات از آن تعبير به دايره ي مضرَّس « يعني دندانه دار » مي كند و مي گويد محيط دايره يك جزئش ممكن است بالا برود و يك جزئش ممكن است پايين بيايد و تو رفتگي و برآمدگي داشته باشد سپس در آنجا دايره ي حقيقيه را از روي دايره ي حسيه مي سازد و مي گويد اگر اجزاء لا يتجزي وجود داشته باشد باز هم دايره ي حقيقيه هست سپس طبق مبناي خودش كه اجزاء لا يتجزي وجود ندارند از راه ديگري دايره ي حقيقيه را مي سازد. در آنجا مي خواهد دايره حقيقيه را بسازد. حال حكم دايره را به كره سرايت داديم. در آنجا مقابل دايره حسیه، دايره حقيقيه را قرار مي دهد نه دايره طبيعيه را. در ما نحن فيه هم نمي توان گفت كره طبيعيه در مقابل كره حسيه « كه مركب از اجزاء لا يتجزي است » باشد. اگر چه حرف خوبي است ولي گفتند اين اصطلاح، اصطلاح رايجي نيست.
مقابل دوم: كره طبيعيه در مقابل كره ي مصنوعه گرفته شود مثلا فرض كنيد مُوم را به كره تبديل كنيم اين مُوم آيا نقطه دارد يا ندارد؟ آن طور كه بنده « استاد » تصور مي كنم ملاحظه كنيد. در زمان قديم « مثل زمان مصنف » كره هاي شيشه اي يا پلاستيكي كه امروزه هست وجود نداشت. اين كره هاي امروزي به صورت دقيق، كره است به طوري كه وقتي به آنها دست مي زنيد زير دست خودتان هيچ نقطه اي احساس نمي كنيد. اگر نقطه اي در اين كره باشد در سطحِ كره گُم شده است يعني كره داراي نقطه نيست و اگر نقطه داشته باشد نقطه ي فرضي است يعني هر جاي از اين كره را كه به عنوان نقطه فرض كنيد قسمتي از سطح كره است وقتي در يك توپ، سوزن فرو كنيد اين كره مشتمل بر نقطه مي شود چون اين نقطه در سطح كره، گم نشده و برجسته مي باشد و با لامسه، حس مي شود. كره طبيعي، نقطه ندارد اما كره هاي مصنوعي « كه قديم ساخته مي شد » بالاخره برجستگي هايي دارد و به صورت كره حقيقي نيست حتي اگر مُوم را آب كنيد تا شُل شود و بخواهيد كره بسازيد اگر به بعضي از جاهاي اين كره با ذره بين دقيق ملاحظه كنيد مي بينيد داراي شيار و پستي و بلندي است و صافِ صاف نيست. امروزه تِيلِه براي بچه ها مي سازند كه به نظر مي رسد خيلي صاف است هر چند شايد در نقطه ي اتصال بتوان شيار پيدا كرد يا شايد اگر ذره بين هاي خيلي قوي قرار دهيد جاهايي از اين تيله ها تو رفته و برآمده باشد. چنين كره هايي كه مصنوعي هستند داراي نقطه مي باشند اما كره ي طبيعي داراي نقطه نيست. كره طبيعي كه داراي نقطه نباشد طبق نظر قدما منحصر در فلك است. 9 فلك وجود دارد پس 9 كره طبيعي وجود دارد. هر جاي فلك را كه ملاحظه كنيد تو رفتگي و برآمدگي ندارد پس كره طبيعي در مقابل كره مصنوعي است نه در مقابل كره حسي كه بيان شد.
در كره هاي مصنوعي نقطه وجود دارد و آن نقطه به آن سطح برخورد مي كند اما در كره طبيعي نقطه وجود ندارد بنابراين در كره طبيعي اگر بخواهد تماسي پيدا شود تماسِ سطح با سطح است.
ترجمه: كره طبيعيه نقطه حقيقي ندارد بلكه نقطه فرضي دارد « اما كره مصنوعي نقطه ي حقيقي دارد يعني لازم نيست فرض شود بلكه موجود است ».
« و انها تماس بسطح »
ضمير « انها »‌به « كره طبيعيه » بر مي گردد. كره طبيعيه اگر بخواهد با چيزي تماس پيدا كند چون نقطه ندارد تماسش به توسط نقطه نيست بلكه به توسط سطح است. اگر تماسش به توسط سطح باشد اين حركت، حركت واحده مي شود و دو حركت وجود ندارد تا درباره آن بحث شود كه آيا بين آنها سكون فاصله مي شود يا نه؟
« و هذا لا يعجبني »
مصنف مي گويد از اين جواب خوشم نمي آيد.
يكي از محشين اينگونه نوشته « اذ هذا في غايه الاجمال ». واقعا اين جواب مجمل است و خيلي توضيح داده شد تا روشن گردد. چون مجمل است لذا مصنف شروع به بيان كردن مي كند بياني كه با جواب مجيب، تفاوت زيادي ندارد. يكي ديگر از محشين اينگونه نوشته « لان تماس الكره السطح المستوي لا محاله يكون بالنقطه » يعني اگر كره با سطح مستوي تماس پيدا كند تماسش با نقطه است و با سطح نيست. محشيِ اول نگفت اين جواب، جواب باطلي است بلكه گفت اين جواب، جواب مجملي است. محشيِ دوم مي گويد جواب، باطل است لذا اينكه مجيب تعبير به « انما تماس بسطح » كرده اشتباه است بلكه كره طبيعي با نقطه در سطح تماس دارد اما اينكه مجيب گفته « لا نقطه حقيقيه لها » حرف صحيح است پس اگرچه درست است كه نقطه ي حقيقي در كره نيست ولي وقتي تماس پيدا مي كند نقطه اي از اين كره به نقطه اي از آن سطح مي خورد، نه آن سطح مستوي مشتمل بر نقطه است نه اين كره مشتمل بر نقطه است زيرا هر دو سطح اند ولي يك سطح مستدير و يكي سطح مستقيم است.
صفحه 295 سطر 11 قوله « بل الجواب »
بيان شد كه مصنف سه جواب مي دهد البته جواب دوم از لابلاي كلامش بدست مي آيد.
جواب اول: كره حقيقي بجز افلاك وجود ندارد « توجه كنيد كه يك سنگ را ممكن است كره دانست چون خيلي گِرد است و اگر به آن نگاه كنيد داخل آن شيار دارد و به صورت كامل، كره نيست لذا كره ي طبيعي است ولي حقيقتا كره نيست يعني كره اي نيست كه ما ساخته باشيم بلكه طبيعت آن را ساخته است ولي مي دانيد كه خداوند ـ تبارك ـ زمين را كره آفريده است ولي اجزاء زمين كره نيستند مثلا يك تكه سنگ كه از اجزاء زمين است به صورت كره نيست. اين سنگ داخل رودخانه قرار مي گيرد و ساييده مي شود و به صورت اتفاقي به شكل كره در مي آيد به اين، كره طبيعي گفته مي شود اگر چه كره ي طبيعي هم نمي توان گفت چون از ابتدا كره نبود زیرا طبيعتش به صورت كره ساخته نشده بود ولي ا گر به آن سنگ، كره طبيعي گفته شود كره ي حقيقي نمي توان گفت. كره حقيقي آن است كه هيچ ذره اي پستي و بلندي نداشته باشد مثلا افلاك كه قدما تصوير مي كردند » كه هيچگونه قابل خرق و التيام نيستند. اما زمين داراي پستي و بلندي است حتي آب كه به دور زمين است داراي پستي و بلندي است. هوا به پستي و بلندي زمين، پستي و بلندي پيدا مي كند. آتش هم بر اثر هوا جابجا مي شود « چون آتش مانند فلك، محكم نيست » و بالا و پايين مي رود البته قسمت محدب آتش كه به فلك قمر وصل است تغيير نمي كند وقتي معلوم شد كه كره حقيقي فقط افلاك هستند به سراغ افلاك مي رويم و مي گوييم افلاك بر دو قسم اند، يك قسم از آنها محاط است و يك قسم محيط است ولي محيط ندارد پس محاط نيست كه آن، فقط فلك اطلس است كه چون آخر دنيا است لذا محاط واقع نمي شود اما از فلك هشتم تا فلك اول همه آنها محاط اند.
سوال اين است كه تماس افلاكِ محاطه به چه چيز است؟ جواب اين است كه سطح محدب هر يك از افلاك با سطح مقعر ديگري بتمام تماس دارد و نقطه اي در ميان نيست تا تماس نقطه باشد. پس اگر كره، كره حقيقي باشد گذشته از اينكه نقطه ي حقيقي ندارد و بايد نقطه فرض شود، تماسش با نقطه نيست بلكه با سطح است. اما فلك اطلس كه محيط است و محيط ندارد پس محاط نيست در موردش چه گفته مي شود؟ فلك اطلس تماسي ندارد تا گفته شود كه آيا با سطح تماس دارد يا با نقطه تماس دارد؟ بله مقعرش تماس با محدب فلك هشتم دارد و اين تماس به وسيله سطح است نه نقطه.
خلاصه جواب اول: كره حقيقي فقط افلاك است و افلاك به دو قسمِ محاط و غير محاط تقسيم مي شوند.سپس مصنف مي گويد نسبت به هيچ يك از دو قسم فلك نمي توان آن عملِ مورد بحث «‌كه چرخاندن كره بود تا با سطح بالايش به نقطه تماس پيدا كند چنانكه مستدل گفت » را اجرا كرد. در محاط نمي توان اجرا كرد چون تماس با نقطه نيست بلكه تماس با سطح است در غير محاط نمي توان اجرا كرد چون اصلا تماس نيست نه با نقطه و نه با سطح. پس هيچ جا تماس با نقطه نيست چون تماس به نقطه بايد در كره حقيقي باشد و كره حقيقي اين افلاك هستند و افلاك بر دو قسم اند كه هيچكدام تماس به نقطه ندارند بلكه يا اصلا تماس ندارند يا تماس به سطح دارند. پس آنچه كه فرض شد در عالم خيال خودتان ساختيد و اين، دليل نمي شود.
نكته: جواب اول مصنف با جواب قبلي خيلي فرق ندارد و علت اينكه مصنف آن را نپسنديد به خاطر اين است كه محشي اول گفت مجمل است كه مجمل بودن، مخلّ مي باشد.
توضيح عبارت
« بل الجواب الاصوب انه حيث تكون كره حقيقيه فلا تكون الا محاطهً بكره او لا محيط لها كما في السماوات »
مصنف تعبير به « الاصواب » مي كند يعني جوابي كه حق تر است. معلوم مي شود كه مصنف جواب قبلي را باطل نمي كند كه با «‌قيل » بيان شد بلكه جواب خودش را اصوب مي داند.
ترجمه: جواب اصوب اين است كه آنجا كه كره حقيقيه موجود است كره حقيقيه نيست مگر به يكي از اين دو صورتِ محاط به كره « مثل 8 فلك كه همه محاط به كره اي هستند » و عدم محيط به كره « مثل فلك نهم كه محيط ندارد و وقتي محيط ندارد محاط هم نيست » مثل سماوات « كه اين دو قسم در آن وجود دارد ».
« و لا يمكن معها هذا العمل »
تا اينجا يك مقدمه را بيان كرد كه كره حقيقيه وجود ندارد مگر همين 9 فلك و با اين عبارت مقدمه دوم را بيان مي كند: با كره حقيقيه « كه همين 9 تا هستند » نمي توان اين عمل « كه چرخانده شود و با سطح بالايي در يك نقطه تماس پيدا كند » را انجام داد «‌اگر آن را بچرخاني يا با هيچ چز تماس نمي گيرد و اين در صورتي است كه فلك نهم باشد يا اگر تماس با بالاتر از خودش مي گيرد تماس سطح به سطح است نه تماس نقطه چنانکه در افلاک دیگر است».
« و حيث يمكن هذا العمل فلا تكون كرهٌ حقيقيه »
«‌حيث »‌ مكانيه است.
ترجمه: هر جا كه اين عمل « يعني با سطح بالايي تماس با نقطه پيدا كند » ممكن باشد كره ي حقيقيه وجود ندارد.
« و لو كانت فربما استحال ان تماس دفعه و تزول »
اين عبارت ظاهراً دنباله ي جواب اول است ولي بنده « استاد » آن را جواب دوم قرار مي دهيم « اگر اين عبارت را به جواب اول ضميمه كنيد مي بينيد جواب اول مصنف با قول اين گروه كه جواب داده بودند كاملا فرق مي كند اما اگر اين عبارت ضميمه نشود جواب اول مصنف تفاوت زيادي با جواب اين گروه نداشت.
جواب دوم: اگر آن كه اين عمل « كه با سطح بالا فقط تماس به نقطه داشته باشد » بر روي آن انجام مي گيرد كره حقيقيه باشد بدان كه اين كره با آن سطحي كه بر روي آن قرار گرفته تماس به نقطه ندارد اگر تماس به نقطه داشته باشد دفعهً تماس پيدا مي كند و در حين تماس، مقداري باقي مي ماند و به زودي جدا نمي شود. توجه كنيد مستدل گفت در يك نقطه تماس پيدا مي كند بعداً مباينت پيدا مي كند و مباينتش ادامه دارد يعني زمانِ مبانيت به « آنِ » تماس وصل مي شود نه اينكه دو «‌ آن » باشد كه ناچار باشيم بين دو « آن »، زمان قرار دهيم بلكه «‌آنِ » مماسه وجود دارد و بلافاصله زمانِ مباینت شروع می شود مصنف می گوید « آنِ » مماسه وجود ندارد بلكه زمان مماسه وجود دارد يعني وقتي تماس پيدا مي كند مقداري مكث مي كند و بعداً مبانيت را شروع مي كند.
ترجمه: اگر كره حقيقيه وجود داشته باشد « و بخواهيد در موردش اين عمل را انجام دهيد » نتيجه عمل اينطور مي شود كه محال است دفعهً تماس پيدا كند و بعداً هم زائل شود و اين زوال در زمان است نه در « آن ». « چنانچه در استدلال سوم اينگونه تصوير شد ».
« و وجب ان تقف وقفه مّا »
بايد در آنجا توقف كند يك نوع توقفي « يعني سكون، لابدٌ منه است اينطور نيست كه دفعهً تماس پيدا كند و زائل شود ».
« لاستحاله ذلك »
« ذلك »: به «‌ ان تماس دفعه و تزول » بر مي گردد يعني تماسِ دفعه اي و بدنبالش زوال تماس محال است. اگر محال شد پس تماس دفعي كه بدنبالش زوال تماس باشد اتفاق نمي افتد بلكه بالوجوب آنچه اتفاق مي افتد «‌ان تقف وقفه مّا » است.
نكته: در اينجا به ترجمه كتاب شفا[3] مراجعه كردم به اينصورت ترجمه شده بود « چون غير از اين محال است » يعني لفظ « غير » را اضافه كرده بود. اگر لفظ « غير » آمده باشد نبايد « ذلك » را اشاره به « ان تماس دفعه و تزول »‌ گرفت بلكه بايد اشاره به « ان تقف وقفه » گرفت. « بنده نسخه اي كه لفظ غير باشد نديدم ».
تا اينجا جواب دوم تمام شد، حقيقتاً بايد گفت جواب اول تمام شد ولي بنده اين مطلب را عمداً دو جواب كردم تا بهتر توضيح داده شود اما الان مي گوييم يك جواب داده شد.
نكته: در قسمت اول جواب مي گويد كره حقيقي نداريم چون كره حقيقي منحصر در افلاك است و وضع افلاك همانطور است كه بيان شد. پس نمي توان نسبت به افلاك اين كار را كرد سپس مي گويد اگر توانستيم نسبت به كره حقيقي اين عمل را انجام دهيم نتيجه اش آن است كه گفتيد « كه كره با سطح مستوي دفعهً تماس مي گيرد و بعداً هم زائل مي شود » ما اين را قبول نداريم زيرا نتيجه اش اين است كه بعد از تماس مدتي مماساً باقي مي ماند پس توجه مي كنيد كه عبارت « و لو كانت ... » را مي توان دنباله جواب اول قرار داد و مي توان جواب دوم قرار داد ولي به نظر بنده مي رسد كه دنباله جواب اول باشد اگر چه در توضيحاتي كه داده شد آن را جواب دوم لحاظ كرديم.


[2] ترجمه شفا، محمد علی فروغی، ص467، چاپ: چاپخانه کتیبه.
[3] ترجمه شفا، محمد علی فروغی، ص472، چاپ: چاپخانه کتیبه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo