< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/04/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ ادامه بررسي دليل اول مانعين اتصال حركتين و رد آن توسط مصنف، 2ـ بررسي دليل دوم مانعين اتصال حركتين و رد آن توسط مصنف/ در حركات مركبه آيا اتصال حركتين است يا بين حركتين سكون است/ فصل 8/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعيات شفا.
و هذا ليس يعجبني فانه لم يكن المانع الذي اوردوه امرا بالقياس الي شئ بل كان لوجود امر بالفعل یوصل اليه و ينفصل منه[1]
كساني كه تخلل سكون بين دو حركت را واجب مي دانستند دليل اول آنها اين بود كه « آنِ » وصول و « آنِ » مباينت داريم و چون دو « آن » نمي توانند كنار يكديگر قرار بگيرند پس بايد بين آن دو، سكون فاصله شود قهراً اين حركت رفت و برگشت يا اين حركت صعودي و نزولي، بين آنها سكون واقع مي شود. مصنف از اين استدلال جواب اول را داد و تمام شد سپس به جواب دوم پرداخت. جواب دوم اين بود كه متحركٌ فيه به دو نوع قسمت تقسيم شد يكي قسمت فكّي بود و يكي قسمت به توسط عرض بود. در هر دو حكم شد كه اجزاء حركت بدون تخلل سكون طي مي شوند و سپس احتمال داده شد كه در سرِ هر جزئي سكوني فاصله شود و حركتي با تخلل سكنات همراه است كُندتر مي شود از حركتي كه بدون تخلل سكنات است. بين اين دو احتمال فرق گذاشته نشد در اينكه مسافت، فكّاً تقسيم شود يا مسافت، به وسيله عَرَض تقسيم شود در هر دو به صورت يكسان حكم شده اما مصنف فرمود من گمان مي كنم بعضي در اين مساله تفصيل دادند و گفتند اگر مسافت را فكّا تقسيم كنيد حكم همان است که گفته شد يعني احتمال دارد در وقتي كه اجزاء حركات انجام مي گيرند بين هر جزئي و جزء ديگر سكون فاصله نشود. احتمال هم دارد فاصله شود و اين تخلل سكنات، منشا بطوء حركت شود. اما در صورتي كه تقسيم، فكّي نباشد بلكه به توسط عَرَض باشد مثلا جاده اي هست كه بخشي از آن سفيد و بخشي سياه شده است مي بينيم اين متحرك، اجزاء مسافت را طي مي كند بدون اينكه سكون فاصله شود. در اين صورت اين گروه مي گويد اين مسافت نسبت به متحرك، مسافتِ واحد است قهراً حركتي هم كه متحرك بر روي اين مسافت مي كند حركت واحد است بله اين مسافت نسبت به متحرك، متعدد نشده است پس متحركِ واحدي به حركت واحد، اين مسافت را طي مي كند بنابراين تخلل سكنات نيست.
مصنف مي فرمايد من از اين تفصيل و كلامي كه اين بعض گفتند خوشم نمي آيد.
نكته مربوط به دو جلسه قبل: در سطر 8 صفحه 296 آمده بود « لكنه الزمان الذي يحرك فيه من المماسه الي ذلك البُعد » كه لفظ « يُحرِّك » را به صورت « يتحرّك » معنا كرديم بعداً مراجعه به هر دو نسخه كردم هر دو نسخه « تَحَرَّك » آمده است كه صحيح مي باشد و لازم نيست اين تكلّفي كه بنده « استاد » مرتكب شدم مرتكب شد. البته در كتاب شوارق الالهام[2] هم « تحرّك » آمده است.
مصنف مي گويد اين مطلب را نمي پسندم. اين مفصِّل، تقسیم را به دو صورت « فكّي و عرضي » لحاظ كرد. در تقسيم فكّي حرف ما را پذيرفت لذا ما اگر بخواهيم كلام اين مفصِّل را نقد كنيم در اين قسمت كه كلام ما را پذيرفته اشكالي نمي كنيم بلكه در آن قسمتي كه تقسيم به وسيله عرض است حرف ما را نپذيرفت. پس اگر بخواهيم حرف او را رد كنيم در همين بخش رد مي كنيم لذا تمام كلام مصنف در آن بخشي است كه تقسيم به وسيله عرض است و مفصِّل، حكم ديگري غير از حكم مصنف بيان كرد.
بيان كلام بعض: مسافت نسبت به آن عرض، تقسيم شده ولي نسبت به متحرك، تقسيم نشده است بنابراين متحرك، واحد است و حركت هم واحد است و در حركتِ واحد، تخلل سكون معنا ندارد پس اصلا تخلل سكون نشده است.
بررسي كلام بعض توسط مصنف: كسي كه اتصال حركات را منع مي كند « يعني مانعين اتصال حركتين » و قائل به وجوب تخلل سكون مي شود صحبتي از امر بالقياس نمي كند. بحثش اين نيست كه اين مسافت، بالقياس به چه چيزي تقسيم مي شود و بالقياس به چه چيزي تقسيم نمي شود. مانع از اتصال دو حركت اين بود كه در اين دو قسمت از حركت، دو مرز مستقل وجود دارد. يعني حدودِ معين شده وجود دارد حال چه حد معين، فكّ باشد « مثلا در اين جاده، جوي آب و شيار ايجاد كنيد كه اتصالش به هم بخورد » يا به وسيله عرض « مثلا رنگ » باشد. در هر صورت، حدّ تعيين مي شود.
مانعين از اتصال گفتند هر جا حدّ، دو تا شد و بين دو قسمت از جاده، مرزبندي شد حركت، دو تا مي شود و بين الحركتين بايد سكون فاصله شود. فرقي نيست بين اينكه جاده به توسط فكّ تقسيم شود تا حركت، داراي اقسام شود يا به توسط رنگ تقسيم شود تا حركت، داراي اقسام شود. در هر دو حال، سوال مي شود كه آيا بين الحركتين، سكون هست يا نيست؟ پس تفصيلي كه اين بعض بيان كرده تفصيلِ بي جايي است.
الان مصنف مي گويد مانعين اتصال حركتين، صحبتي از امر بالقياس نداشتند كه مسافت، بالقياس چه چيزي نظر شود. بلكه گفتند اگر اين حركت، مرزبندي شده تخلل سكنات است. فرقي نگذاشت بين اينكه آن مرزبندي از طريق فك، تقسيم شود يا از طريق عرض باشد.
مصنف مي خواهد بگويد همان حكمي كه در فك بود به نظر مانعين اتصال حركتين، در عرض هم هست. اگر كسي بخواهد بر مانعين اتصال حركتين اشكال كند چون مانعين در هر دو فرض، مطلبشان را گفتند ما هم در هر دو فرض بر مانعين اشكال كنيم. اينچنين نيست كه تفصيل بدهيم و بگوييم در يك فرض اشكال بر مانعين وارد نيست و در يك فرض اشكال وارد است. بله اگر مانعين از ابتدا امر بالقياس را مطرح می كردند چنانچه این بعض مطرح کرد فرق می گذاشتیم.
توضیح عبارت
و هذا ليس يعجبني
« هذا »: اين تفصيل
ترجمه: اين تفصيل مورد پسند من نيست.
فانه لم يكن المانع الذي اوردوه امراً بالقياس الي شئ
مراد از « المانع »، مانع از اتصال حركات است و ضمير فاعل « اوردوه » به قائلين به تخلل سكون برمي گردد كه مراد مستدل است.
ترجمه: مانعي كه اين مستدل ذكر كرده امري بالقياس به شئ نيست « يعني اصلا امرِ بالقياس مطرح نشده است تا بگوييد ما مسافت را بالقياس به رنگ ها نگاه مي كنيم مي بينيم متعدد است و بالقياس به متحرك ملاحظه مي كنيم مي بينيم متعدد نيست ».
بل كان لوجود امر بالفعل يوصل اليه و ينفصل منه
ضمير « كان » به « مانع » برمي گردد. مراد از « امر »، حدّ است كه همان مبدا و منتها است چون مصنف براي « امر » صفت مي آورد كه عبارت از « يوصل اليه و ينفصل منه » است.
ترجمه: آن مانعي كه مستدل ذكر كرد « به خاطر وجود آن مانع حاضر نشد كه حركت ها را متصل حساب كند بلكه تخلل سكون را واجب قرار داد » به خاطر وجود امر بالفعلي كه اين صفت دارد كه به آن رسيده مي شود « يعني منتها است » و از آن جدا مي شود « يعني مبتدا است ».
و ههنا ذلك الحكم موجود لا شك فيه
« ههنا »: مراد از آن، « النهايات فيه بالعرض » است كه در صفحه 296 سطر 16 قوله آمده بود.
مراد از « ذلك الحكم »، عبارتِ « وجود امر بالفعل یوصل اليه و ينفصل منه » است.
ترجمه: و در همين جا كه نهايات در آن به وسيله عرض است آن حكم « يعني وجود مانعي كه عبارت از امر بالفعلي است كه حدّ است » موجود است و شكي در آن نيست.
فههنا حد بالفعل بين السواء و البياض
« فههنا »: در آنجايي كه تقسيم به توسط عرض است و به عبارت ديگر « تكون النهايات فيه بالعرض » است.
ترجمه: در آنجايي كه تقسيم به توسط عرض است حدِّ بالفعل بين سواد و بياض است « وقتي حد بالفعل شد حركت، قهراً تقسيم مي شود ما كاري با متحرك نداريم كه مسافت نسبت به متحرك تقسيم نمي شود. بله مسافت نسبت به متحرك تقسيم نمي شود اما مسافت، مرزبندي شده و حدّ دارد. مستدل مي گويد در چنين حالتي حركات، متعدد مي شود و بايد سكون فاصله شود در حالي كه ما همين جا اشكال مي كنيم و مي گوييم تخلل سكون را لازم نداريم و مي گوييم همانطور كه در جايي كه اقسام حركت به توسط فكِّ مسافت، تقسيم شد همچنين اقسام حرك هم به توسط عرض تقسيم مي شود. همانطور كه در آنجا ـ يعني فك مسافت ـ گفته مي شود اجزاء حركت بدون تخلل سكنات طي مي شود اينجا ـ یعنی ـ هم گفته مي شود كه اجزاء حركت بدون تخلل سكنات طي مي شود پس قول مفصِّل رد شد ».
و مسلم انه اذا لم يكن ذلك لم يكن حد بالفعل البته الا طرف المسافه
« ذلك »: يعني « وجود امر بالفعل يوصل اليه و منفصل منه ». « لم يكن » تامه است.
مصنف با اين عبارت، تاكيد مي كند حدّي كه به توسط رنگ تقسيم مي شود قابل توجه است چون حدِّ بالفعل است و حد بالقوه نيست.
مصنف مي گويد اگر اين مرز بندي كه به توسط رنگ درست شده، نباشد حدّ حركت، اولِ جاده و آخر جاده مي شد و در وسط جاده كه اختلاف رنگ وجود دارد حدّ نخواهد بود در حالي كه مستدل همين را هم حد مي داند چون خودش ادعا مي كند كه اين، حد معين است. اگر حدّ است پس حركت، تقسيم به اقسامي مي شود و جا دارد سوال شود كه آيا بين اقسامِ حركت، تخللِ سكنات وجود دارد يا ندارد؟
مصنف وقتي بيان مي كند كه « اگر حدود وسطي كه به توسط رنگ تقسيم شده را برداشتيم و نديده گرفتيم چنانچه اين مفصِّل، نديده گرفت و گفت حركت از ابتدا تا آخر يكي است لازم مي آيد كه اين حركت فقط يك اول و يك آخر داشته باشد. سپس مصنف اين را دو قسم مي كند:
1ـ اول و آخرِ مطلق. يعني ابتداي حركت، زمين باشد و انتهاي حركت، محدبِ فلك نهم باشد. يعني يك مسافتي به اندازه عالَم وجود دارد كه از سفِل عالم كه مركز زمين است تا علوِ عالم كه محدب فلك نهم است ادامه دارد. اين مسافت فقط دو حد دارد كه عبارتند از اول مطلق و آخر مطلق.
2ـ اول و آخر نسبي. مثلا يك بُعدي را تعيين كرديد و اين را مسافت قرار داديد به حيث مسافت بودن همين قسمت است و اول و آخر دارد اما اول و آخر نسبی دارد. يعني آخري دارد كه در عين آخر بودن، آخر هم نيست مثلا فرض كنيد كه ما از زمين تا بام منزل رفتيم. بال منزل، يك حد است و زمين هم حد ديگر است. از حد اسفل به حد اعلي رفتيم. آن حد اعلي كه بام منزل مي باشد آخر هست ولي در عين حال آخر هم نيست چون آخر، محدب فلك نهم است اما در عين حال مي گوييم بام منزل، آخر است از حيث مسافت، يعني از حيث اينكه متحرك در آنجا مي ايستد آخر است و الا آخر نيست و تا محدب فلك نهم ادامه دارد.
ترجمه: اگر تحقق پيدا نكند وجود امر بالفعلي كه موصلٌ اليه و منفصلٌ عنه است حدِ بالفعلي در مسافت تحقق پيدا نمي كند مگر طرف مسافت « فقط طرف مسافت كه اول و آخر است حد مسافت مي شود و در وسط، حدّي نخواهيم داشت چون حدّ بالفعلي نبود پس حدِ بالفعلِ اين مسافت، اول و آخرش مي شود ».
اما علي الاطلاق و هو آخره و اما من حيث هو مسافه
طرف مسافت « يعني ابتدا و انتهاي مسافت » به دو صورت است يا ابتدا و انتهایِ علي الاطلاق است يا ابتدا و انتهایِ من حيث هو مسافه است « يعني با توجه به اين مسافت، ابتدا و انتهايش اين است نه با توجه به بُعد مطلق جهان ».
ضمير « هو » در « و هو آخر » به « طرف » برمي گردد و ضمير « آخره » به « بُعد » برمي گرد که تطبيق بر مسافت مي شود و همينطور مسافت، تطبيق بر بُعد مي شود . در اينجا ضمير را مذكر آورده اگر مونث مي آورد به « مسافت » برمي گشت.
ترجمه: طرف مسافت يا علي الاطلاق است و آن طرف، آخرِ بُعد است « و آخر بُعد در صورتي كه به سمت بالا برويد محدبِ فلك نهم است و اگر به سمت پايين برويد مركز زمين است » و يا از حيث اينكه ابتدا اين مسافت، مسافت است « نه از حيث اينكه يك بُعد مطلق است ».
فهو آخره و غير آخره ايضا
ضمير « هو » به « طرف » برمي گردد.
در صورتي كه مسافت را تعيين كنيد و كلِ عالَم را لحاظ نكنيد اين طرف، هم آخرِ بُعد است هم غيرِ آخرِ بُعد است.
اعني من حيث يقف عليه المتحرك و ان لم ينته الي طرف المسافه من حيث هو بعد
عبارت « من حيث يقف عليه المتحرك » توضيح « فهو آخره » است و عبارت « و ان لم ينته الي طرف المسافه من حيث هو بعد » توضيح « و غير آخره » است. يعني چرا آخرِ نسبي را آخر مسافت قرار داديد؟ چون متحرك بر اين حد، متوقف مي شود. اما چرا غير آخر بُعد است چون ولو اينكه متحرک، « به طرفِ مسافت از آن جهت كه مسافت، يك بُعد است » وقتي به آخر مي رسد که به بامِ محدب فلك نهم برسد نه اينكه به بام منزلش برسد.
نكته: مصنف بحث خودش را در « اول » مطرح نمي كند بلكه در « آخر » مطرح مي كند چون حركتي كه واقع می شود در جاده اي كه به توسط عرض « مثل رنگ سياه و سفيد » تقسيم شده به مبدأ آن كاري ندارد وقتي رنگ سياه تمام مي شود آنجا مهم است كه حركت در اينجا تمام شد و حركت ديگر شروع شد. يعني مصنف مي خواهد در اين مسافت، آخري درست كند كه يك حركت در آنجا تمام شود و حركت ديگري شروع شود تا دو حركت شود.
تا اينجا دليل اول كساني كه تخلل سكون بين الحركتين را واجب مي دانستند به دو جواب، جواب داده شد. در يك جواب،‌آن دليل را رد كرد و در جواب دوم گفت يا اين دليل مردود است يا اگر اين دليل قبول شود بايد دست برداريم از يك مبناي ديگري که همه آن را قبول داريم و دست برداشتن از آن مبنا جايز نيست پس قبول كردن اين استدلال جايز نيست.
صفحه 297 سطر 4 قوله « و اما الحجه الثانيه »
بررسي استدلال دوم:
بيان استدلال دوم: مثلا حركت به سمت بالا را ملاحظه كنيد سپس حركت به سمت پايين را ملاحظه كنيد. اين دو حركتِ صعودي و نزولي تضاد دارند اگر بين آنهاسكون فاصله شود دو حركتِ متضادند كه متعاقب هم آمدند يعني يك سنگ، دو حركت را پذيرفته است كه يكي حركت صعودي است و در عقب حركت صعودي، حركت نزولي را پذيرفته است. يعني دو ضد بر يك موضوع تعاقب كردند و اين اشكالي ندارد اما اگر اين سكون فاصله نشود و بين حركت صعودي و نزولي، اتصال برقرار باشد تمام اين دو حركت، يك حركت مي شود پس اين سنگ به يك حركت، دو ضد را با هم جمع كرده است يعني از مبدأ شروع كرد و در مبدأ ختم كرد. كل اين زمان را ملاحظه كنيد كه يك حركت در آن واقع شده است پس زمان واحد و حركت واحد موجود است اما متصف به دو صفت متضاد است در اين صورت يك موضوع، مجمعِ دو امر متضاد شد اما اگر حركت را دو تا بگيريد يك موضوع، مجمع دو متضاد نمي شود بلكه دو متضاد در موضوع واحد اشكال ندارد آنچه كه اشكال دارد اجتماع دو متضاد در موضوع واحد است. اگر سكون فاصله نشود همان امر مشكل « كه اجتماع دو متضاد در موضوع واحد است » پيش مي آيد.
بررسي دليل دوم توسط مصنف: مصنف مي گويد قبول داريم اين دو حركت وقتي سكون بينشان فاصله نشود، يك حركت مي شوند ولي « يكي شدن » به دو صورت است:
1 ـ يك خطي موجود است و خط ديگري در امتداد اين خط قرار مي گيرد و متصل مي شود به طوري كه يك نقطه، فصل مشترك اين دو خط شود و آن نقطه مشترك، گم شود يعني چنان اين دو خط به يكديگر متصل مي شوند و در امتداد يكديگر قرار مي گيرند كه آن نقطه مشترك در ذهن موجود است « چون در فرض خودمان مي دانيم كه فلان جا، نقطه مشترك است » اما در خارج موجود نيست.
2ـ خطي را به سمت بالا ادامه دهيد و خط ديگري در سمت راستِ خط اول قرار دهيد به طوري كه در قسمتِ چسبيده شده، يك زاويه قائمه درست شود. اين دو خط هم يكي شدند ولي يكي شدن اين دو خط با يكي شدن آن دو خط فرق دارد.
مصنف مي گويد اتصال اولي، اتصالِ مُوحِّد است و اين اتصال دوم، اتصال مفرّق است يعني اتصال اوّلي « كه دو خط در امتداد هم قرار مي گرفتند » اتصالي است كه دو خط را يكي مي كند اما اتصال دوم « كه دو خط در امتداد هم قرار نمي گيرند » اتصالي است كه دو خط را از هم جدا مي كند « در ما نحن فيه هم همينطور است. وقتي حركت به سمت بالا و حركت به سمت پايين انجام مي گيرد اگر اين دو حركت به هم متصل باشند اين اتصال، اتصال مفرّق است و اتصال موحّد نيست. اگر اتصال موحّد نيست پس اين دو حركت، يكي نمي شوند قهراً يك حركتِ متصل به دو صفت متضادِ صعود و نزول را نخواهيم داشت و جمع بين ضدين اتفاق نمي افتد ولو تخلل سكون بين دو حركت قائل نشويم و هر دو حركت صعودي و نزولي را متصل به هم بدانيم اما اين اتصال، اتصالِ مفرّق است و اتصال مفرّق، دو موضوع درست مي كند نه يك موضوع. پس نمي توان يك حركتي كه مجمع صعود و نزول است قائل شد بلكه بايد قائل به دو حركت شد كه يكي صعودي و يكي نزولي است و اجتماع ضدين نمي شود اگرچه تعاقب ضدين مي شود و تعاقب ضدين اشكال ندارد. پس آنچه كه مستدل گفت كلامش رد شد چون هر اتصالي، موحِّد نيست.
توضيح عبارت
و اما الحجه الثانيه فلاولئك ان يقولوا
ترجمه: اما حجت ثاني براي كساني كه تخلل سكون را واجب مي دانند پس براي مجوزين اتصال « يعني كساني كه تخلل سكون را واجب نمي دانند » اين است كه در جواب مستدل اينچنين بگويند.
ان الحركه الواحده ليست تكون واحده علي اي نمط من الاتصال اتفق
حركت واحد، حركتي نيست كه با هر اتصالي درست شود چون اتصال، دو قسم است زيرا اتصالِ موحّد و اتصالِ مفرّق وجود دارد. اتصال موحّد بايد بيايد تا دو حركت را واحد كند.
ترجمه: حركت واحده، واحده نيست بر هر روشي از اتصال كه اتفاق بيفتد « بلكه حركت واحده نياز به اتصال خاص دارد يعني اتصالي مي خواهد كه بين الحركتين فصل مشترك درست نشود ».
كما ان الخط الواحد ليس يكون واحدا علي اي نمط من الاتصال اتفق
همانطور كه خط واحد، اينطور نيست كه واحد شود به هر نوع اتصالي كه اتفاق بيفتد.
بل الاتصال الموحِّدُ للمقادير و ما يشبهها
براي وحدت، احتياج به اتصالي است كه مقادير را يكي كند يا « ما يشبه المقادير » را يكي كند. مراد از مقادير، خود کمّ متصل است « اما كمّ منفصل اصلا اتصال پيدا نمي كند نه اتصال موحد نه اتصال مفرق. چون قوام كم منفصل به انفصال است. اتصال براي خط و سطح و حجم است كه كم متصل مي باشند » اما مراد از « ما يشبه المقادير » اجسامي است كه متكلّم مي باشند.
و هو الاتصال المعدوم فيه الفصل المشترك بالفعل
ضمير « هو » به « اتصال موحد » برمي گردد.
ترجمه: و اتصال موحّد، اتصالي است كه در آن اتصال، فصلِ مشتركِ بالفعل، معدوم مي شود «اما فصل مشترك بالقوه و بالفرض هست ».
و اما الاتصال الذي يكون بمعني الاشتراك في طرف، فذلك لا يجعل الخطوط و الحركات و غير ذلك شيئا واحدا
« فذلك »: اين اتصال.
« غير ذلك »: امور تدريجي ديگري كه متكلّم به كمّ متصل اند « البته تدریجشان به خاطر كم متصلي است که دارند و الا اگر كم متصلِ جسم را برداريد تدريج در آن نيست » اما اتصالي كه به معناي اشتراك در طرف است مثل دو خط كه به هم متصل اند به اين معنا كه در طرف، مشتركند يعني اين نقطه ي اتصال، منتهاي يك خط و مبدء خط ديگر است يا منتهاي هر دو خط يا مبدأ هر دو خط است. دو خط را به هم وصل كنيد به طوري كه تشكيل زاويه بدهند اگر راس اين زاويه را ملاحظه كنيد مي توان گفت مبدأ هر دو خط است و مي توان گفت منتهاي هر دو خط است و مي توان گفت مبدأ يك خط و منتهاي خط ديگري است پس در اينجا اتصال، فقط به معناي اشتراك در طرف است يعني وقتي گفته ميشود دو خط، متصل شدند به اين معناست كه در طرف، مشترك شدند نه اينكه به اين معنا باشد كه فصل مشتركشان را از دست دادند.
ترجمه: اما اتصالي كه به معناي اشنراكِ در طرف است پس اين اتصال، خطوط را شئ واحد قرار نمي دهد و همينطور حركات را شئ واحد قرار نمي دهد. و غير اين دو از امور تدريجي را كه متكلّم به كم متصل اند شي واحد قرار نمي دهد.
الواحده التي لا كثره فيها بالفعل
اين چنين اتصالي، خطوط و حركات و غير اينها را شئ واحد قرار نمي دهد اما سوال اين است كه چه نوع وحدتي نمي دهد؟ بيان مي كند وحدتي كه كثرتش بالقوه باشد را نمي دهد ولي وحدتي كه كثرت بالفعل داشته باشد حاصل است. مثلا دو خط به صورتي به هم متصل مي شوند كه يك زاويه تشكيل دهند. در اينجا وحدتي كه كثرتِ بالقوه داشته باشد تشكيل نمي دهند بلكه وحدتي تشكيل مي دهند كه در عين وحدت، كثرت بالفعل هم داشته باشد يعني به يك حيث « يعني حيث اتصال » وحدت است و به يك حيث ديگر كثرت است. آن وحدتي لازم است كه كثرت بالقوه داشته باشد. اما وحدتي كه كثرت بالفعل داشته باشد فايده ندارد زيرا وحدت نيست بلكه تفرّق است. به عبارت ديگر، اتصالِ موحد نيست بلكه اتصال مفرّق است.
« لا كثره فيها بالفعل »: يعني كثرتِ بالفعل در آن نيست ولي كثرت بالقوه در آن هست چون هر وحدتي اگر قابل انقسام باشد كثرت بالقوه در آن هست بله وحدتي كه براي مجردات است كثرت بالقوه نيست و لذا انقسام راه ندارد. اما در هر جا كه وحدت باشد و انقسام هم راه داشته باشد اين وحدت، كثرت بالقوه هم هست ولي كثرت بالفعل نيست.
بل عسي ان تكون بالقوه
ضمير « تكون » به « كثره » برمي گردد.
ترجمه: وحدتي كه اگر كثرت را داشته باشد، كثرت بالقوه دارد « و كثرت بالفعل ندارد ».
و الا فالمثلث يحيط به خط واحد بالحقيقه
« و الا » : اگر هر اتصالي ايجاد وحدت مي كرد « همين وحدتي كه كثرت بالفعل ندارد و مي تواند كثرت بالقوه داشته باشد » بايد گفته مي شد كه محيطِ مثلث، واحد است چون محيط مثلث اتصال دارد زيرا سه خط به يكديگر متصل شدند در حالي كه همه مي گويند مثلث داراي سه خط است.
ترجمه : و الا اگر اتصال « غير از اتصالِ موحّد » وحدت درست مي كرد لازمه اش اين بود كه مثلث هم يك خطِ واحد حقيقي آن را احاطه كرده باشد چنانكه در دايره گفته مي شود سطحي است كه يك خطي آن را احاطه كرده است « در حالي كه اين طور نيست زيرا سه خط حقيقي او را احاطه كرده و يك خط اعتباري او را احاطه كرده است اما در دايره يك خط حقيقي او را احاطه كرده است چون اتصالِ موحّد در دايره است ولي در مثلث، اتصال موحّد نيست.
پس اينكه اتصال، در وحدت كافي باشد غلط است شما فكر كرديد كه چون دو حركتِ رفت و برگشت به هم متصل اند واحد مي باشند و اگر واحد باشند مجمعِ ضدين مي شوند. مصنف فرمود اين مطلب غلط است چون دو حركت به هم متصل اند ولي يكي نيستند بلكه دو تا هستند و يكي متصف به اين صفتِ ضد شده و ديگري متصف به صفت ضد ديگر است و هر دو صفتِ ضد در يك جا جمع نشدند و تضادي لازم نيامده. پس با اينكه اتصال را قبول كرديم ولي ملتزم به اجتماع ضدين نشديم.



[2] شوارق الالهام، عبدالرزاق لاهيجي، ج4، ص495، ط موسسه امام صادق (ع).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo