< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/05/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ حرکت صعودی و نزولی اجسام عنصری نشاندهنده علو و سفل هستند. 2ـ آیا علو، آسمان است و سفل، زمین است یا بر عکس است؟/ فصل 3/ فن 2/ طبیعیات شفا.

الفصل الثالث فصل فی الاشاره الی اعیان الاجسام البسیطه[1]

فصل سوم از فصول فن دوم درباره 5 مطلب بحث می کند:

مطلب اول: اشاره به اجسام بسیطه می شود یعنی به خاک و آب و هوا و آتش اشاره می کند.

مطلب دوم: درباره ی ترتیب اجسام بسیطه است که کدام یک در مرکز قرار دارد و کدام یک محیط به دیگری است.

مطلب سوم: درباره اوصاف اجسام بسیطه بحث می شود که مثلا چه کیفیتی و اوصافی دارند.

مطلب چهارم: درباره اشکال طبیعی اجسام بسیطه بحث می شود. اجسام بسیطه چون طبیعی هستند باید به صورت کره باشند البته بر اثر قاسر شکل های غیر طبیعی هم پیدا می کنند. آب را اگر در یک ظرفی که کروی نیست قرار دهید شکل ظرف را می گیرد اما آن شکل، شکل طبیعی نیست بلکه تحمیلی است. شکل طبیعی چنانچه بعداً بیان می شود کرویت است.

مطلب پنجم: فلک با اجسام بسیطه ی عنصریه تفاوت جوهری دارد.

بعضی معتقدند فلک تفاوتی با عناصر ندارد بلکه وقتی عنصر خاک با عنصر نار مخلوط می شود این مجموعه ی عنصر، جسم فلکی را تشکیل می دهد. پس جسم فلکی چیزی مقابل این چهار جسم نیست بلکه مرکب از دو جسم است. این مطالب باید رسیدگی شود که حق با آنهاست که مرکب از عنصریات می دانند یا حق با مصنف هست که فلک را مخالف با عنصریات می داند.

توضیح عبارت

فصل فی الاشاره الی اعیان الاجسام البسیطه و ترتیبها و اوصافها و اشکالها التی لها بالطبع

فصل سوم در اشاره به 5 چیز است یکی اشاره به اعیان اجسام بسیطه است که در خارج موجودند. در بعضی نسخ بعد از لفظ « البسیطه » کلمه « المذکوره » هم آمده است.

دوم در ترتیب اجسام بسیطه بحث می شود.

سوم در اوصافی که برای اجسام بسیطه است بحث می شود و چهارم درباره ی اشکالی که برای عناصر به طور طبع حاصل است بحث می شود « مراد از اَشکال، همان شکل کرویت است. یک شکل بیشتر وجود ندارد ولی اینکه به صورت جمع آمده به خاطر این است که چهار عنصر می باشد و این چهار عنصر هر کدام دارای شکلی هستند که مجموع این شکل ها، اَشکال می شود و لو اینکه اَشکالِ این چهار تا، کره است.

و مخالفه الفلک لها

این عبارت عطف به « اعیان الاجسام البسیطه » است یعنی « فی الاشاره الی مخالفه الفلک لها ».

ترجمه: اشاره می شود به اینکه فلک با اجسام بسیطه مخالفت دارد.

توجه کردید تمام مباحث پنجگانه ای که در این فصل مطرح می شود همه به صورت اشاره است لذا فرمود « فصل فی الاشاره ... » یعنی به تفصیل وارد این مباحث پنجگانه نمی شود. تفصیل درباره ی اجسام بسیطه در یک فن که مربوط به عناصر است بیان می شود و در آنجا اشاره نمی کند.

و الآن فلیس یخفی علیک فیما نشاهده ای الحرکه الصاعده بالطبع تتجه نحو السماء و ان الهابطه بالطبع تتجه نحو الارض

ابتدا مصنف اشاره به حرکت صعودی و حرکت نزولی اجسام عنصری می کند و این نشان می دهد که علو و سفل وجود دارد. از طریق اینکه حرکت صعودی وجود دارد علو را ثابت می کند و از طریق اینکه حرکت نزولی وجود دارد سفل را ثابت می کند. بعداً که معلوم شد علو و سفل وجود دارد وارد این بحث می شود که آیا علو، آسمان است و سفل، زمین است چنانچه الان معتقد به همین هستیم یا بر عکس است یعنی علو، زمین است و سفل، آسمان است؟ به عبارت دیگر آیا ما روی زمین ایستادیم و آسمان زیر پای ما است یا روی آسمان ایستادیم و زمین بالای سر ما هست؟

سپس اشاره می شود به اینکه فلک دارای حرکت است بر خلاف زمین که حرکت ندارد یعنی علو دارای حرکت است و سفل دارای حرکت نیست.

سپس به سراغ نار می رود که جزء عناصر است ولی دارای حرکت است درباره ی حرکت آن بحث می کند. در ادامه به این بحث می پردازد که آیا آسمان نوع پنجم است که غیر از نوع های چهار گانه ی عناصر می باشد یا خیر؟

ترجمه: و الان « که می خواهیم بحث را شروع کنیم این مطلب را تذکر می دهیم که » بر تو مخفی نیست در آنچه که مشاهده می کنیم که آن حرکتی که به طور طبیعی صعود دارد توجه به سمت آسمان « یعنی علو » دارد « پس علو داریم چون حرکت الی العلو داریم » و چیزی که به طور طبیعی هبوط می کند توجه به سمت ارض دارد.

« لیس یخفی »: یعنی این مطلب بر تو مخفی نیست چون یک مساله ی مشهود است. اگر یک مساله ی برهانی بود ممکن بود مخفی باشد و بعد از برهان، آشکار شود ولی چون مساله، مساله ی مشهودی است بر تو مخفی نیست و لزومی هم ندارد برهان بر آن اقامه شود فقط باید به شهود توجه کنید.

« فیما نشاهده »: این کلمه بیان می کند که چون مساله، مشهود است مخفی بر تو نیست.

« بالطبع »: متعلق به « الصاعده » و « الهابطه » است ولی اشکال ندارد که هر دو مورد مربوط به « تتجه » باشد و اگر گفته شود که مربوط به هر دو می باشد صحیح است. توجه کنید که این تسامح در کلمات بنده ـ استاد ـ است که مثلا می گویم این کلمه را متعلق به هر دو کنید در حالی که یک کلمه متعلق به هر دو نمی شود. در اینجا مراد بنده ـ استاد ـ این است که این کلمه متعلق به یکی است و برای دیگری، تقدیر گرفته می شود. یعنی « بالطبع » متعلق به « الصاعده » است و برای « تتجه » تقدیر بگیرید یا متعلق به « تتجه » کنید و برای « الصاعده » تقدیر بگیرید. ولی اگر متعلق به « الصاعده » باشد بهتر است. قبلا بیان شد آنچه که حرکت صاعده دارد جسم سبک است و آن که حرکت هابطه دارد جسم سنگین است و در بین عناصری که وجود دارد جسم سبک، نار و هوا می باشند که به سمت بالا حرکت می کنند و جسم سنگین، خاک و آب می باشند که به سمت پایین حرکت می کنند. البته عناصر مرکبه هم داریم که درباره ی آنها قبلا بحث شد که آنچه در آن جسم سنگین غلبه دارد به سمت پایین می آید و آنچه که در آن جسم سبک غلبه دارد به سمت بالا می رود و آنچه که جسم سبک و سنگین در آن مساوی است هر جا رها شود در همان جا می ایستد و نه به سمت بالا و نه به سمت پایین می رود.

و تعلم ان الارض لیس تنزل من السماء منزله المحیط و السماء لا تنزل عند الارض منزله المرکز

مصنف از اینجا وارد بحث دوم می شود.

لفظ « تعلم » به معنای این نیست که با مشاهده عالم می شوی تا بتوان تعبیر به « لیس یخفی علیک » کرد بلکه این مطلب بر شما مخفی است ولی می دانی یعنی با برهان می دانی یا اگر توضیح داده شود قبول می کنی که سماء بالا است و ارض، پایین است عکس آن صادق نیست.

استدلالی که مصنف می کند این است. الان آسمان در بالای سر ما قرار دارد شما می توانید در آسمان که کروی است وترهایی را تصور کنید در یک کره « یا در دایره » می توان وتر فرض کرد. وتر، خط فرضی است که از یک طرف کره شروع کند و به طرف مقابل ختم شود. این وتر گاهی از مرکز کره عبور می کند که به آن، علاوه بر وتر، قطر هم گفته می شود گاهی از مرکز کره عبور نمی کند که به آن، فقط وتر گفته می شود.

مصنف می فرماید در این کره می توان وترهایی تصور کرد که اولا بالای سر ما باشند و ثانیا به زمین نرسند. اگر به زمین برسد از مرکز عبور می کند و قطر می شود ولی استدلال با این وتر ثابت نمی شود.

اما اگر زمین بالای سر شما باشد و آسمان در زیر پای شما باشد باید وتر را در زمین رسم کنید. رسم وتر در زمین اشکال ندارد ولی باید آن دو شرط را داشته باشد یعنی اولا باید بالای سر شما باشد ثانیا به آسمان نرسد « چون آسمان به جای زمین قرار گرفت و زمین هم به جای آسمان رفت » مسلما نمی توان رسم کرد از اینجا کشف می شود که زمین در بالای سر ما نیست چون اگر بود وتری که در زمین رسم می شد بالای سر ما بود.

نکته: اگر کسی بگوید من بالای سر خودم را نگاه می کنم آسمان هست. مدعی می گوید آنچه بالای سر شما است آسمان نیست بلکه زمین است و یکی از عناصر است آنچه زیر پای شما است فلک می باشد و از عناصر نیست.

صرف اینکه ما تعریف زمین و آسمان را می دانیم به ما اجازه نمی دهد که تطبیق کنیم علو را بر آسمان و سفل را بر زمین توجه کنید که مستشکل این مقدار را می داند که جسمی که در زیر پای ما قرار دارد زمین است ولی احتمال می دهد همین جسمی که الان زیر پای ما قرار دارد محیط باشد. مصنف می گوید باید استدلال برای آن آورد. چون اگر محیط باشد باید مثل همه ی محیط ها وتر مرسوم در آن باید بالا دیده شود در حالی که وترِ مرسوم در زمین، بالا دیده نمی شود.

نکته: اینکه وتر به آسمان یا زمین نرسد توضیحش این است که اگر گفتیم وتری در آسمان رسم شود و به زمین عبور نکند واضح است ولی اگر وتر بر روی زمین رسم کنید و سر خود را به سمت پایین و پا را به سمت بالا ببرید تا زمین بالای سر ما باشد باز هم زمینی که بالای سر ما هست محیط نیست چون وتری که از داخل زمین رسم می شود از طرف چپ زمین عبور می کند و به آسمان برخورد می کند. از طرف راست زمین هم عبور می کند و به آسمان برخورد می کند. پس معلوم می شود که زمین، محیط نیست. ما بیان کردیم که وتر در زمین رسم شود و به آسمان نرسد اگر به آسمان برسد معلوم می شود که زمین محیط نیست. همیشه اینگونه است که اگر وتر را در کره ی محیط رسم کنید به کره ی محاط کاری ندارد ولی اگر وتر را در کره ی محاط رسم کنید از کره ی محاط عبور می کند و به کره ی محیط می رسد.

ترجمه: زمین نسبت به آسمان نازل بمنزله ی محیط نیست و سماء در مقابل زمین به منزله مرکز نیست « یعنی نمی توان سماء را مرکز حساب کرد و زمین را محیط حساب کرد بلکه همانطور که الان رایج است آسمان را محیط و زمین را مرکز بگیرید ».

و لو کان کذلک لکان لک ان توقع بنظرک اوتاراً علی قسی من الارض تعدو السماء و لا تناله

« کذلک »: یعنی اگر آسمان، مرکز باشد و زمین، محیط باشد.

در نسخه خطی « تعلو » آمده ولی « تعدو » بهتر است.

ترجمه: اگر این چنین باشد این حق برای تو هست که با نظر خودت و فرض خودت وتری بسازی « چون در خارج وتر نیست زیرا نه آسمان وتر دارد نه زمین وتر دارد » بر قوس هایی از زمین که این قوس ها این صفت را دارند که از آسمان بالا رفت « یعنی قسمت بالا قرار گرفت » و به آسمان نرسید.

کما لک ان تفعله بالسماء

چنانچه شما چنین وتری را می توانی نسبت به آسمان داشته باشی « که هم بالا باشد و هم به زمین نرسد ولی نسبت به زمین نمی توان وتری داشته باشی که هم بالا باشد و هم به آسمان نرسد لا اقل این وتری که در زمین رسم شده به آسمان می رسد.

و اذا لم تکن الارض بمنزله المحیط و لابد علی القوانین التی علمتها من ان یکون احدهما بمنزله المحیط فالسماء هو الجرم الذی بمنزله المحیط

مصنف دو شرط می آورد که یکی را با « لم تکن » و دیگری را با « لابد » بیان می کند البته « لابد » شرط نیست ولی بمنزله شرط قرار داده می شود.

جواب « اذا »، عبارت « فالسماء » است.

« من ان یکون » مربوط به « لابد » است و بیان برای « قوانین » نیست.

« علمتها »: یعنی در بحث جهت در فن اول دانستی یا در خط 5 از همین صفحه 16 دانستی که حرکت صعودی و حرکت نزولی داریم حرکت صعودی نشان می دهد که محیط داریم. و حرکت نزولی نشان می دهد که مرکز داریم.

دو چیز در جهان وجود دارد که یکی ارض و یکی آسمان است. وقتی ارض، محیط نیست لاجرم باید سماء، محیط باشد. مصنف الان بیان نکرد که سماء، مرکز نیست اگر می گفت « زمین، محیط نیست و سماء، مرکز نیست و هر دو مطلب را اثبات می کرد بحثی نداشت » اما الان فقط ثابت کرد که زمین، محیط نیست چون وترها را رسم کرد و آن شرطی که در وتر محیط حاصل است در زمین حاصل نیست فهمید زمین، محیط نیست اما آسمان چطور؟ آیا آسمان، محیط است یا آن هم مرکز است؟ ممکن است گفته شود که آسمان، مرکز است و محیط نیست. مصنف الان می خواهد ثابت کند که آسمان محیط است. برای اثبات آن می فرماید که در جهان دو چیز بیشتر وجود ندارد یکی آسمان و یکی زمین است. حرکت صعودی و هبوطی نشان داد که محیط و محاط داریم. پس باید بین آسمان و زمین، یکی را محیط و یکی را محاط کنیم. زمین را نتوانستیم محیط قرار دهیم لاجرم باید آسمان را محیط قرار دهیم.

ترجمه معمولی: اگر زمین بمنزله ی محیط نبود و از طرف دیگر باید محیط داشته باشیم پس سماء جرمی است که بمنزله ی محیط می باشد.

ترجمه: « در ترجمه ابتدا ـ لابد ـ را معنا می کنیم و بعداً عبارت ـ لم تکن ... ـ را معنا می کنیم » طبق قوانینی که دانستی یکی از زمین و آسمان باید بمنزله ی محیط باشد و زمین نتوانست محیط باشد. پس سماء جرمی است که بمنزله ی محیط است.

نکته: علت اینکه تعبیر به « منزله » کرد این است که از ابتدا که شروع کرد بیان کرد زمین را بمنزله ی محیط نگیر آسمان را بمنزله ی مرکز نگیر. در آنجا جا داشت که تعبیر به « منزله » کند زیرا آسمان واقعا مرکز نبود اما در ادامه ی بحث که آسمان را مطرح می کند و آسمان، واقعا محیط است جا ندارد تعبیر به « منزله » کند ولی سیاق عبارت و هماهنگی عبارت اقتضا می کند در اینجا هم کلمه ی « منزله » را بیاورد اولا و اینکه هنوز در مقام استدلال است و روشن نشده که سماء، محیط است و زمین، مرکز است. اگر روشن شود جا ندارد از لفظ « منزله » استفاده کند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo