< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/06/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ حرکت فلک، حرکت استداره ای است نه مستقیم.

2ـ حرکت نار حرکت بالتبع و بالعرض است.

3ـ آیا آسمان نوع پنجمی غیر از انواع چهارگانه عناصر است یا نه؟ / فصل 3/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و هو ایضا یتحرک علی الاستداره شارقا بالکواکب و غاربا[1]

بحثی که در این فصل شروع شده بود این بود که از طریق صعود بعض اجسام و نزول بعض دیگر فهمیدیم که جهت علو و سفل داریم و علو را سماء قرار دادیم و سفل را ارض قرار دادیم سپس بیان شد که سماء، محیط به ارض است اینطور نیست که ارض، محیط به سماء باشد. اثبات این مطلب به این صورت بود که محیط بودن ارض باطل شد نه اینکه محیط بودن سماء اثبات شود. بعداً که محیط بودن ارض باطل شد دیدیم بالاخره در این جهان احتیاج به محیط هست ناچار شدیم که سماء را محیط قرار دهیم. پس با ابطال محیط بودن ارض و لیاقت نداشتن چیز دیگری برای محیط بودن، سماء به عنوان محیط انتخاب شد.

تا اینجا یکی از اوصاف آسمان بیان شد که جسم بسیط محیط است بساطت آن از قبل اثبات شده بود.

وقتی صفات آسمان بیان شود فرق آن با عناصر خودبخود روشن می شود چون عناصر این صفات را ندارند. در این صورت آخرین عنوانی که در ابتدای فصل سوم آمد و فرمود « و مخالفه الفلک لها » تبیین می شود الان صفت دوم را بیان می کند و آن این است که فلک بر استداره حرکت می کند به طوری که شروق و غروب ستاره ها بر آن دلالت می کنند. اگر حرکت، مستقیم بود این ستاره را می دیدیم وقتی فلک عبور می کرد این ستاره را دیگر نمی دیدیم و ستاره های دیگر را می دیدیم. در حالی که می بینیم این ستاره ها غروب می کنند و بعد از مدتی دوباره طلوع می کنند. از اینجا معلوم می شود که متحرک، حرکت مستقیم نکرده که عبور کند و برود و بر نگردد بلکه حرکت استداره ای کرده که یکبار صورتش به سمت این کوکب بوده و یکبار صورتش را از این کوکب پوشانده است. وقتی کوکب صورتش را به سمت ما گرفته شروق اتفاق افتاده است و وقتی که صورتش را پوشانده غروب اتفاق افتاده است و این نشان می دهد که فلک حرکت استداره ای می کند. پس حرکت استداره ای برای فلک ثابت می شود به دلالت شروق و غروب کواکب.

سپس اشکال پیش می آید که حرکت استداره ای در نار دیده می شود « در خاک حرکت استداره ای نیست در آب هم حرکت استداره ای نیست اگر بر اثر باد موجی به وجود بیاید اولا تحمیلی است نه طبیعی و بحث ما الان در حرکتهای تحمیلی نیست ثانیا حرکت دورانی نیست. در هوا هم به همینصورت است که اگر باد وزید و جابجایی صورت گرفت باز هم این حرکت، دورانی نیست اولا و طبیعی نیست ثانیا. فقط در نار مشکل است که حرکت دورانی دارد آن را چگونه حل می کنید؟ مصنف جواب می دهد که در نار، دورانی هست ولی طبیعی نیست بحث ما در حرکت طبیعی است یعنی به تبع فلک قمر حرکت می کند.

توضیح عبارت

و هو ایضا یتحرک علی الاستداره

« ایضا » یعنی همانطور که فلک، محیط است.

ترجمه: فلک « یا سماء » همانطور که محیط است حرکت استداره ای دارد.

شارقا بالکواکب و غاربا

این عبارت حال است که می تواند دلیل باشد. مفعول له هم می توان قرار داد. علت اینکه فلک حرکت استداره دارد به این خاطر است که فلک حرکت می کند در حالی که هم شروق کواکب و هم غروب کواکب را نشان می دهد و به عبارت دیگر کواکب را آشکار و مخفی می کند.

فتکون السماء هو الجرم البسیط المتقدم المتحرک بالاستداره المذکوره حاله

« السماء » حالت جنسی دارد و همه اجسام را شامل می شود. با لفظ « البسیط » مرکب را خارج می کند و با لفظ « المتقدم » محاط خارج می شود.

مراد از « المتقدم »، تقدم زمانی نیست چون فلک تقدم زمانی بر عناصر ندارد زیرا فلک با آمدنش زمان را می سازد معنا ندارد که قبل از آمدن فلک، زمانی باشد و ما بگوییم این فلک در آن زمان تقدم دارد. پس تقدم زمانی مطرح نیست بلکه تقدم محیط و محاط مطرح است. لذا مراد از « المتقدم » یعنی متقدم به عنوان اینکه محیط است.

نکته: توجه کنید که لفظ « جرم » در اصطلاح به « فلک » گفته می شود و از عناصر تعبیر به جسم می شود اما مراد از « جرم » در اینجا به معنای فلک نیست بلکه مطلق جسم است اگر « جرم » به معنای اصطلاحی باشد مراد، فلک است و فلک هم بسیط است و لذا نیاز به قید « بسیط » نبود و قید توضیحی می شد نه احترازی.

« المتحرک بالاستداره »: صفت سوم برای فلک است.

« المذکوره حاله »: آن که حالش ذکر شد که یا مراد این است که در اینجا ذکر شد یا در فصول قبل ذکر شد. مثلا یکی از حالات فلک این است که قابل خرق و التیام نیست یا فرض کنید یکی از آنها حرکت الی المغرب دارد و دیگری حرکت الی المشرق دارد. مصنف ضمیر در « حاله » را مذکر آورده در حالی که ضمیرِ مونث به « سماء » برمی گردد. اینکه مذکر آورده به اعتبار « جرم » است.

و لیس فی طباعه ان یتحرک علی الاستقامه

ضمیر « طباعه » به « سماء » برمی گردد و به اعتبار « جرم » مذکر آمده است.

در طبع فلک نیست که بر استقامت حرکت کند. وقتی بر طبع فلک نیست که بر استقامت حرکت کند آیا قسراً می توان حرکت استقامه ای را بر آن تحمیل کرد؟ جوابِ آن، نه است چون قسر در افلاک راه ندارد به دلیلی که در جای خودش گفته شده است.

نکته: بنده ـ استاد ـ بارها بیان می کردم که اطلاق « طبع » و « طباع » در افلاک ایرادی ندارد حتی در نفوس هم اطلاق « طبع » و « طباع » می شود اما اطلاق « طبیعت » اختصاصی به عنصر دارد. در فلک اطلاق « طبیعت » نمی شود مگر اینکه قائل به توسعه در « طبیعت » شویم تا شامل فلک هم بشود. اما « طباع » یا « طبع » را عام در تمام مواد اعم از عنصری و فلکی قرار می دهیم بلکه بالاتر حتی در متعلَّقِ به مواد مثل نفس هم بکار برده می شود. اما در عقل بکار برده نمی شود چون جسم نیست.

و حرکته هذه المستدیره هی التی له بطباعه

حرکت فلک، همین حرکت مستدیری « که به آن اشاره شد » است که برای فلک به طبعش است.

و اما التی للنار فیها فلیست کما علمت حرکه قسریه و لا طبیعیه و لا حرکه فی ذات النار بل حرکه المحمول و حرکه ما بالعرض

« ما » در « حرکه ما » زائده است نه مضاف الیه.

در یک نسخه خطی « و اما التی للنار فلیست » است یعنی لفظ « فیها » حذف شده و ما آن را حذف می کنیم.

این عبارت دفع دخل مقدر است.

بیان اشکال: گفته شد حرکت مستدیر برای افلاک است و یکی از خواص افلاک می باشد در حالی که می بینیم حرکت استداره ای برای نار هم وجود دارد.

بنده ـ استاد ـ یادم می آید که در فن اول این مطلب خوانده شد که وقتی قمر حرکت می کند بر اثر تماسی که مقعر فلک قمر با محدب کره ی نار دارد نار را هم به حرکت وا می دارد. البته نار حالت گاز دارد و به صورت جسم یکپارچه نیست تا گفته شود وقتی فلک قمر، ابتدای نار را حرکت داد تا انتهای نار هم حرکت کند بلکه قسمت های بالای کره ی نار که مجاور مقعر فلک قمر هستند حرکت می کند و به قسمت های پایینی کاری نداریم. بله اگر نار مثل سنگ، جسمِ یکپارچه بود وقتی بالای کره ی نار حرکت می کرد پایین آن هم حرکت می کرد.

جواب: مصنف می فرماید حرکت نار نه طبیعی است نه قسری است بلکه تبعی می باشد و از این باب است که محمول بر یک متحرکی است. مثل اینکه ما حرکت کنیم و یک چیزی را با خود حمل کنیم. آن چیز حرکت می کند ولی حرکت محمول می کند این حرکتِ محمول را حرکت بالعرض می گویند نه بالذات. وقتی حرکت، بالعرض شد بحث اینکه آیا این حرکت، طبیعی است یا قسری است پیش نمی آید چون حرکت طبیعی و قسری، بالذات است یعنی برای خود متحرک است در حالی که حرکت نار برای خود نار نیست.

سپس مصنف در تتمه ی بحث اشاره می کند و می گوید چنین حرکت بالعرضی که ما اسمش را حرکت محمول می گذاریم برای خود افلاک هم هست که « ما به الاشتراک » است و « ما به الامتیاز » نیست مثلا فلک اطلس حرکت اصلی می کند و بقیه افلاک که درون فلک اطلس هستند حرکت تبعی می کنند نه حرکت بالذات.

ترجمه: اما حرکتی که برای نار است « که حرکت استداره ای هست » همانطور که در فن قبل دانستی که نه حرکت قسری است و نه طبیعی است و حرکتی هم نیست که در خود نار باشد « یعنی حرکتی برای نار نیست بلکه حرکتی برای قمر است و نار را هم حرکت می دهد » بلکه حرکت محمول و به عبارت دیگر حرکتُ مّا بالعرض است.

نکته: عبارت « لا حرکه فی ذات النار » جامع « حرکه قسریه » و « حرکه طبیعیه » است و لذا تکرار لازم نمی آید. یعنی حرکتِ در ذات نار یا قسری است یا طبیعی است.

« بل حرکه المحمول و حرکه ما بالعرض »: حرکت نار، حرکت محمول است « یعنی حامل، حرکت بالذات می کند و محمول، حرکت بالعرض می کند » و یک نوع حرکت مشخص است ولی بالعرض است نه بالذات.

لکون الشیء ملازما للمتحرک

ترجمه: این حرکت از این جهت درست شده که شیء « یعنی نار » ملازم متحرک « یعنی قمر » است « و متحرک را رها نمی کند ».

و السماوات قد یلحقها مثل هذه الحرکه

این عبارت نباید سر خط نوشته شود و دنباله ی حرف قبلی است.

ترجمه: مثل همین حرکتی که برای نار گفته شد « که حرکت محمول یا حرکت بالعرض نامیده شد » گاهی ملحق به سماوات هم می شود.

و انت تعلم هذا اذا تحققت علم الهیئه

تو این مطلب را خواهی دانست اگر به علم هیئت مراجعه کنی یعنی متوجه می شود که سماوات، حرکتِ محمول و حرکة مّا بالعرض دارد.

نکته: وقتی تعبیر به « سماء » مطلق می شود مراد فلک الافلاک است اما سماوات که جمع بسته می شود مراد همه افلاک است.

نکته: حرکت فلک هشتم بالعرض است حرکت فلک هفتم هم بالعرض است و هکذا. فلک هشتم بالعرض الاول است و فلک هفتم بالعرض الثانی است و فلک ششم بالعرض الثالث است ولی این رایج نیست. بارها گفته شده که تعبیر به « تقسیم اولی » و « تقسیم ثانوی » می شود. « تقسیم اولی » یعنی اولین تقسیم اما « تقسیم ثانوی » یعنی آن که اولین تقسیم نیست فرقی نمی کند که اولی باشد یا ثانوی باشد، در ما نحن فیه هم تعبیر به « بالعرض » می شود به معنای « بالواسطه » است و فرقی نمی کند که واسطه ی اول باشد یا واسطه ی دهم باشد.

صفحه 17 سطر 1 قوله « الذی »

در یک نسخه واو دارد یعنی « و الذی » است. اگر واو هم نداشته باشد چنانچه در بعضی نسخ واو ندارد حتما باید « الذی » را مبتدی قرار داد و صفت برای « علم الهیئه » نیست. این عبارت باید سر خط نوشته شود.

« الذی » مبتدی است و خبر آن عبارت « فهو ظن باطل » در سطر 5 است.

بیان اشکال: بعضی اینگونه فکر کردند که سماء « یعنی فلک » تفاوتی با عناصر ندارد آن هم یک جسم عنصری است ولی عناصر، بسیط اند اما فلک مرکب از دو عنصر بسیط است که عبارت از عنصر خاکی و عنصر ناری است این دو عنصر در فلک جمع شدند و فلک را ساختند و همین دو عنصر باعث حرکت استداره ای فلک است. مصنف نحوه ی حرکت استداره ای فلک را با یک مثال تبیین می کند و می فرماید « کما للسبیکه المذابه ». لفظ « سبیکه » به معنای « نقره یا طلا یا هر فلز گداخته ای که در جایی بریزند و خنک شود تا به صورت شمش در بیاید » است ولی در اینجا مصنف تعبیر به « السبیکه المذابه » می کند یعنی در حالتی که ذوب شده نه در وقتی که ریخته شده و قالب بندی شده و سفت گردیده.

سبیکه ی مذابه را وقتی نگاه کنید می بینید حرکت دورانی می کند یعنی وقتی ظرف فلز را روی آتش قرار می دهید می بینید حرکت دورانی می کند اما حرکت دورانی به چه صورت است؟ آن که تقریبا مشهود است این می باشد که دوران آن به صورت افقی است یعنی از راست به سمت چپ می آید و از چپ به سمت راست می آید نه اینکه این ماده ی مذاب از بالا به سمت پایین و از پایین به سمت بالا برود. برای توضیح بهتر لیوانی را ملاحظه کنید که قاشقی را در آبِ داخل آن بچرخانید. این آب حرکت دورانی می کند ولی دورانی آن از راست به چپ و از چپ به راست است. اما چه اتفاقی رخ می دهد که سبیکه حرکت می کند؟

وقتی آتش در زیر فلز روشن می شود اجزاء فلز از یکدیگر تفکیک می شوند. یک جزء از آنها حرارت را می گیرد و سبک می شود این جزء به سمت بالا می رود و جزء دیگر که هنوز آن مقدار حرارت را نگرفته مستقر می ماند و هنوز حرکت نکرده اگر چه آماده ی حرکت شده است. در اینصورت، آن جزئی که بالا رفته حرارتش به اندازه وقتی که این جزء در پایین بود نمی رسد لذا مقداری سنگین می شود « یعنی حرارتش کم می شود » دوباره طبق میل خودش که جسم سنگین است به سمت پایین می رود. وقتی پایین می رود دو کار انجام می دهد کار اول این است که به جسم مستقر می گوید چون من آمدم تو از اینجا خارج شو لذا خودش در اینجا مستقر می شود سپس نوبت جزء دوم است که این مسیر را طی کند یعنی به سمت بالا برود و حرارتش کم شود و به سمت پایین بیاید و مستقر شود و همان کاری را که آن جزء اول با جزء دوم کرد این جزء دوم با آن جزء اول می کند. همه اجزاء این کار را با هم می کنند لذا دوران درست می شود.

توجه کنید که دوران لازم نیست به صورت دایره باشد و بیضی نباشد.

توضیح عبارت

الذی یظن من امر السماء انها مرکبه من ارض و نار

در یک نسخه خطی قبل از « الذی » واو آمده. « انها » بیان برای « الذی یظن » است.

ترجمه: آنچه که از امر آسمان و وضع آسمان به گمان می رسد که عبارتست از اینکه آسمان مرکب از ارض و نار است.

این عبارت، حرف متشکل است و با این عبارت، کلام او تمام شد ولی ادامه می دهد و می گوید به دنبال ترکبش از ارض و نار، حرکت دورانی برای آن اتفاق می افتد یعنی مقتضای « خاک بودن » حرکتی است و مقتضای « نار بودن » حرکتی مقابل آن حرکت است این دو حرکتِ مقابل وقتی با هم ترکیب می شوند حرکت دورانی درست می کنند.

و یتبع تضاد نقیضیهما فی الحرکه ان یستدیر

نسخه صحیح به جای « نقیضیهما »، « مقتضاهما »است. عبارت « ان یستدیر » فاعل « یتبع » است. و « تضاد » مفعول « یتبع » است.

ترجمه: مقتضای این دو جزء در حرکت، تضاد دارند « مقتضایی که نار، در حرکت دارد صعود است و مقتضایی که ارض، در حرکت دارد نزول است. این دو مقتضا که صعود و نزول اند با هم تضاد دارند » و به دنبال این تضاد این است که فلک حرکت دورانی کند.

نکته: می توان اینگونه گفت که این دو جزء وقتی با هم ترکیب می شوند و ترکیب آنها ترکیب حقیقی است ارض، ارض نمی ماند و نار هم نار باقی نمی ماند بلکه یک شیء سوم می ماند. مخصوصا بنابر قولی که می گوید صورتهای اصلی عنصر بسیط از بین می رود و صورت ترکیبه ی جدید وارد می شود. اما بنابر آن قولی که می گوید صورتهای قبلی وجود دارند ولی کامل می باشند ممکن است گفته شود که خاک، هنوز خاک است و نار، هنوز نار است.

اذ یقتضی احد عنصریه التصعد و یقتضی الآخر التهبط

لفظ « یقتضی » در این عبارت دلالت می کند که در خط قبل به جای « نقیضیهما » باید « مقتضاهما » باشد.

ترجمه: یکی از دو عنصر فلک « یعنی نار » اقتضای تصعد می کند و عنصر دیگر « یعنی خاک » اقتضای تهبط و فرو افتادن می کند.

فیحصل منه جذب و دفع فتحصل حرکه مستدیره کما للسبیکه المذابه

از این اقتضای صعودِ یک عنصر و هبوط عنصر دیگر، جذب و دفع حاصل می شود. وقتی جذب و دفع ترکیب شود حرکت دورانی درست می شود « مثلا جذب به معنای این است که به سمت بالا جذب کند و دفع به سمت پایین باشد یا بر عکس باشد ».

توضیح « سبیکه مذابه » داده شد.

فان الحراره الغریبه فی السبیکه تتکلف التصعد و الثقل یقاومها

مصنف در مورد سبیکه مذابه توضیح می دهد و می فرماید در فلک، حرارتش حرارتِ غریبه نیست بلکه از ناری که در خود فلک بود این حرارت تولید می شد ولی در سبیکه حرارتش حرارت بیگانه است و آتشِ بیرونی می خواهد حرارت را در سبیکه ایجاد کند.

ترجمه: حرارت غریبه در سبیکه، به زحمت بالا می برد و ثقلِ سنگینی جزء که بر اثر خاک به وجود آمده این حرارت را مقاومت می کند و به سمت پایین می آید.

در یک نسخه خطی « یقاومه » آمده است که ضمیر آن به « تصعد » برمی گردد اما اگر « یقاومها » باشد ضمیرش به « حرارت » برمی گردد.

فتحدث هناک حرکه مستدیره

در سبیکه حرکت مستدیره حادث می شود

فهو ظن باطل

این عبارت خبر برای « و الذی یظن » است.

این گمانی که بعضی ها بردند و سماء را مرکب از دو عنصر گرفتند و به تبع ترکیب هم حرکت مستدیر را به این صورت که گفته شد توجیه کردند گمان باطل است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo