< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/06/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان شكل نار/ بیان شكل عناصر/ فصل 3/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و الجسم الذی یتحرك الی الفلك بالطبع یجب ان یتحرك الیه بمیل متشابه[1]

بحث در این بود كه افلاك از چه چیز تكوّن یافتند و حركت آنها چگونه است و شكل آنها چگونه می باشد. بحث از تكوّن افلاك و حركت آنها گذشت بحث در شكل افلاك هم بیان شد الان درباره ی شكل عناصر بحث می كند.

عناصر عبارت از نار و هوا و ماء و ارض است. درباره ی هر چهار عنصر باید بحث شود ولی بحث اساسی در نار است اولا و در ارض است ثانیا. درباره ی هوا و ماء خیلی بحث نمی شود اگر چه اشارتا داخل در بحث هستند. بنده ـ استاد ـ قبل از شروع بحث این نكته را می گوییم: بعضی می گویند وجود افلاك در خارج، امروزه باطل شده است بنابراین چه لزومی دارد كه بحث كنیم افلاك، طبیعت خامسه هستند یا مركب از عناصر می باشند؟ این بحث ها در گذشته به خاطر اینكه اعتقاد به فلك داشتند مطرح می شد و گمان بر این بود كه دارای فایده است امروزه كه معلوم شده فلكی در كار نیست این مباحث جا ندارد و هیچ فایده ای هم بر آن مترتب نیست زیرا چیزی كه وجود ندارد چگونه می توان گفت طبیعت خامسه دارد یا همان طبیعت عناصر را دارد.

جواب این اعتراض تا حدی به اینصورت می باشد: اگر چه بساط افلاك برچیده شده و به جای « فلك »، « مدار » گذاشته شده است ولی كواكبی كه در قدیم به آنها اعتقاد داشتند هنوز آن كواكب موجودند و درباره ی آنها می توان بحث كرد و گفت كه آیا كواكب از طبیعت خامسه تشكیل شدند یا عنصری از عنصریات هستند؟ البته امروز می گویند عنصری از عنصریات است ولی خیلی روشن نیست و به صورت جزمی نمی باشد لذا جای این مباحث وجود دارد.

این نكته ای بود كه توضیح داده شد الان می خواهد وارد این بحث بشود كه شكل عناصر چه می باشد؟ مصنف با سه دلیل ثابت می كند كه نار باید كروی یعنی مستدیر باشد.

مدعا: نار باید كروی یعنی مستدیر باشد.

دلیل اول: نار به طور طبیعی به سمت فلك حركت می كند تا به فلك واصل شود. آیا حركت طبیعی نار متشابه است یا مختلف است؟ نمی توان گفت حركت نار، مختلف است چون این قطعه از نار با آن قطعه از نار از نظر طبیعت فرق نمی كند. پس اگر بخواهد حركت طبیعی كند باید حركتش متشابه و یكنواخت باشد بله حركت قسری كه مربوط به طبیعت نار نیست ممكن است متفاوت باشد به اینكه قاسر این جزء از نار را به یك نحوه ی حركت بدهد و آن جزء دیگر از نار را به نحوه ی دیگر حركت دهد. اما الان بحث در حركت طبیعی نار است نه حركت قسری. اگر حركت، نامتشابه باشد ممكن است گفته شود كه این جزء از نار مقداری بالا رفت و حالت برجستگی به كره داد و آن جزء از نار مقداری پایین رفت و حالت تورفتگی به كره داد ولی وقتی حركت نار متشابه است اینگونه نیست كه یكی از قطعه ی نار بالا و قطعه ی دیگر پایین برود و قطعه ی دیگر در وسط بایستد. حالا اگر فلك مانع نبود چون جای طبیعی نار در تحت فلك قمر است تا همان مقدار بالا می رفت و بالاتر از آن نمی رفت بلكه محدب را هم بر اثر حركت متشابه، یك سطح مدور درست می كرد نه سطح تو رفته و برجسته.

پس توجه كردید كه طبیعت نار متشابه است پس حركت طبیعی نار هم باید متشابه باشد و حركت متشابه اقتضا می كند كه همه ی قطعات این نار در یك جا قطع شود. یكی بالاتر و یكی پایین تر گردد تا برجستگی و تورفتگی برای كره ی نار پیش بیاید.

و الجسم الذی یتحرك الی الفلك بالطبع یجب ان یتحرك الیه بمیل متشابه

مصنف از بحث فلك خارج شد و بحث را در جسمی می كند كه به سمت فلك حركت می كند یعنی درباره ی نار بحث می كند. چون زمین به سمت فلك حركت نمی كند آب هم اینطور نیست كه به سمت بالا برود. اما هوا بالا می رود ولی به سمت فلك حركت می كند نه اینكه واصل به فلك شود بلكه مراد نار است كه بالطبع به سمت فلك حركت می كند.

« بالطبع » قید « یتحرك » است.

نكته: ممكن است اشكال شود اینكه در بالا نار وجود ندارد و وقتی نار وجود ندارد درباره ی چه چیزی بحث می شود كه شكل آن چه می باشد؟ جواب این است كه در مساله، دو قول است یك قول می گوید نار در بالا هست قول دیگر این است كه در آنجا هوا است ولی بر اثر حركت شدیدِ فلك قمر، این هوا تبدیل به نار شده است. ممكن است كسی بگوید در آن بالا نه نار است و هوای داغ است. در اینصورت جواب داده می شود که امروزه ثابت شده به اینکه اِتِر است. پس باز هم جا دارد كه بحث شود به چه شكلی است.

ترجمه: جسمی كه به سمت فلك حركت بالطبع می كند باید این جسم به سمت فلك حركت كند ولی با داشتن میل حركت كند چون هیچ وقت جسمی بدون میل حركت نمی كند. اگر جسم در قرارگاه طبیعی خودش باشد میلی برای آن وجود ندارد لذا حركتی هم برایش نیست بنابر این اگر نار حركت می كند با میل حركت می كند ولی این میل چه نوع میلی است آیا با میل مختلف حركت می كند یا با میل متشابه حركت می كند؟ یعنی تمام قطعات نار دارای میل یكنواخت هستند و همه در یك جا می ایستند اینطور نیست كه یكی بالاتر و یكی پایین تر باشد تا گودی و برجستگی پیدا شود لذا كره ی نار، كره ی صاف است و تو رفته و برجسته نیست.

تا اینجا بیان اول و دلیل اول بود بر اینكه نار به شكل كروی است.

و مع ذلك هو بسیط و یقتضی شكلا بسیطا مستدیرا

بیان دلیل دوم: همان دلیلی است كه در مورد افلاك اقامه شد. در آنجا بیان گردید كه افلاك، بسیط اند و بسیط، شكل بسیط دارد و شكل بسیط، كره است. پس افلاك، كروی اند. همین كلام را در مورد نار می گوییم یعنی نار جسم بسیط است و بسیط، شكل بسیط می خواهد و شكل بسیط، كره است. پس نار، كره است.

ترجمه: علاوه بر این « میل متشابهی كه در نار است و اقتضا می كند كه نار، كروی باشد »، این جسم كه بالطبع به سمت فلك حركت می كند و همان نار است « ضمیر هو به اعتبار اینكه به جسم برمی گردد مذكر آمده است » بسیط می باشد و اقتضای شكل بسیط مستدیر را می كند.

توجه كنید كه در عبارت « و یقتضی شكلا بسیطا مستدیرا » هم كبری وجود دارد هم نتیجه وجود دارد یعنی چون بسیط است پس اقتضای شكل بسیط می كند و شكل بسیط، مستدیر است پس اقتضای شكل مستدیر می كند لذا نار، مستدیر و كروی می شود.

و یجد مكانا مستدیرا فیجب ان یجد هذا الجسم ایضا الشكل البسیط الذی له

بیان دلیل سوم: فلك اطلس مكان ندارد چون سطح حاوی ندارد. نمی توان گفت مكان فلك اطلس كروی است و نتیجه گرفته شود كه خود فلك اطلس كروی است چون جسم اگر در یك مكانی وارد شود شكل همان مكان را می گیرد مثلا فرض كنید آب را داخل لیوان بریزید یا داخل كاسه بریزید به شكل مكان خودش یعنی به شكل ظرف می شود. پس اگر مكانی از قبل تعیین شده باشد جسمی كه در آن مكان می رود شكل همان مكان را پیدا می كند مگر اینكه كل مكان را اشغال نكند. برای فلك اطلس مكان نداریم تا بگوییم مكانش گِرد بوده پس خودش هم به تبع مكان، گِرد می شود. اما برای سایر افلاك مكان داریم. درباره ی سایر افلاك می توان گفت: چون مكانشان مستدیر بود خودشان مستدیر شدند. مكان فلك هشتم سطح مقعر فلك نهم است و سطح مقعر فلك نهم مستدیر است. پس فلك هشتم هم مستدیر می شود. فلك هفتم تا فلك اول هم به همین منوال است به سراغ نار می رویم تا ببینیم مكان نار كجاست؟ مكان نار، مقعر قمر است و مقعر قمر، مستدیر است. پس نار هم كه مكانش مستدیر است مستدیر می باشد. این دلیل سومی كه درباره ی استداره ی نار آمد درباره ی افلاك هم « به جز فلك نهم » جاری می شود.

اما اگر كسی مكان را عبارت از بُعدِ اشغال شده بگیرد آیا می تواند در فلك نهم بگوید بُعدِ اشغال شده مستدیر است پس فلك نهم مستدیر است؟ اگر مكان به معنای سطح مستدیر باشد چون بالای فلك نهم سطحی نیست نمی توان گفت فلك نهم به سطح مستدیر چسبیده و خودش مستدیر شده ولی اگر مكان را عبارت از بُعدِ اشغال شده بگیریم آیا می توان گفت فلك نهم، بُعدِ اشغال شده اش مدوَّر بوده و خودش هم بالتبع مدور بوده یا نمی توان گفت؟ جواب این است كه نمی توان گفت چون بُعدِ آماده ای وجود ندارد تا فلك نهم آن را پُر كند. در مثال كاسه و لیوانی كه زده شد یك مكانِ آماده ای بود كه آب داخل آن مكان می رفت و شكل آن مكان را می گرفت ولی در وقتی كه فلك نهم می خواهد آفریده شود هیچ مكانِ آماده ای نیست « فرض كنید خلا است » تا فلك نهم آنجا را پُر كند و به شكل آن بُعد شود چون بُعدی وجود ندارد. پس این دلیل سوم را نمی توان در افلاك جاری كرد اما در نار جاری می شود.

ترجمه: این جسم « كه بالطبع به سمت فلك حركت می كند كه همان نار است » مكان مستدیر را می یابد « مكان مستدیر، مقعر قمر است یعنی وقتی بالا رفت ناچار است كه در این فضا وارد شود یعنی در مقعر قمر وارد شود » پس واجب است كه این جسم « كه بالطبع به سمت فلك حركت می كند كه مراد نار است » همان شكل بسیطی كه برای مكانش است را بیاید « یعنی مكانش گِرد است این هم باید گِرد باشد ».

و كذلك ما فی ضمنه علی الترتیب

مراد از « ما فی ضمن النار »، هوا است كه مصنف می فرماید هوا هم مثل نار است یعنی اگر نار، گِرد است چون نار مكان هوا می باشد پس هوا هم باید گِرد باشد. یعنی دلیل سوم كه درباره ی نار گفته شد را سرایت به هوا می دهد و می گوید هوا هم به همین صورت است. البته هوا هم بسیط است و باید گِرد باشد پس دلیل دوم هم درباره ی هوا جاری می شود. ممكن است دلیل اول را هم درباره ی هوا جاری كرد چون هوا حركت متشابه دارد وقتی حركت متشابه داشته باشد در یك جا ختم می شود اینطور نیست كه پستی و بلندی پیدا كند. پس هوا هم باید مدور باشد اما فعلا بحث ما در هوا در قسمت فوقانی هوا یعنی محدب آن است. در مقعر هوا بحث دیگری وجود دارد چون به زمین چسبیده و زمین دارای پستی و بلندی است لذا هوا به ناچار دارای پستی و بلندی می شود كه مورد بحث نیست. آنچه مورد بحث است سطح محدب هوا است كه به نار چسبیده است.

مصنف در ادامه می گوید آب و زمین هم به همین صورت است ولی زمین دارای یك خصوصیتی است که باعث شده پستی و بلندی پیدا کند سپس شروع به ذکر آن خصوصیت می كند. اما خصوصیت را برای زمین به تنهایی نمی گوید بلكه برای هر چیزی كه این خصوصیت را داشته باشد این وضع را پیدا می كند ولی الان یك فرد پیدا شده كه این خصوصیت را دارد.آن خصوصیات عبارتند از:

1ـ زمین قابل كون و فساد است یعنی خاك قابل است كه تبدیل به آب شود و بعد هم آب تبدیل به هوا شود و هوا هم تبدیل به نار شود. پس خاك با یك واسطه می تواند تبدیل به هوا و با دو واسطه می تواند تبدیل به نار شود. بنابراین قابل تبدیل است. تبدیل خاك به آب در علم شیمی مطرح شده است.

پس توجه كردید كه زمین قابل تبدیل است « یعنی قابل كون و فساد است » می تواند كائن شود ارضاً « یعنی زمین شود » و می تواند فاسد شود ماءً « یعنی آب شود ». از آن طرف هم امكان دارد كه آتش تبدیل به هوا شود و هوا تبدیل به آب شود و آب تبدیل به زمین شود و این، زیاد اتفاق می افتد بنده ـ استاد ـ بارها بیان كردم كه در بعضی چشمه ها وقتی آب، جریان پیدا می كند مقداری جلوتر می رود سنگ می شود.

2ـ اگر چیزی به آن چسبانده شود از سنخ آن می شود. آب با زمین مجاور است مجاورت اقتضا نمی كند كه آب از سنخ زمین بشود ولی اتصال باعث می شود كه آب از سنخ زمین بشود، مراد از «‌ اتصال » یعنی فصل مشترك داشتن. « اتصال » با « مجاورت » فرق می كند دو چیز وقتی متصل اند كه فصل مشترك داشته باشند یعنی یك سطح مشترك بین آنها باشد اما اگر هر كدام سطح خودشان را دارند و به همدیگر چسبیده باشند به آن، مجاورت گفته می شود نه اتصال، آب كه در زمین و چاه قرار دارد اتصال به زمین ندارد بلكه مجاورت دارد. آب هم كه بر گودی زمین است اتصال به زمین ندارد بلكه مجاورت دارد. آبی هم كه بر روی سطح زمین است اتصال به زمین ندارد بلكه مجاورت دارد. اگر آب را متصل به خاك كنید تبدیل به خاك می شود. این كار در نار خیلی روشن تر است چون هر چه را در نار بفرستید آن را استحاله می كند و تبدیل به نار می شود. یا مثلا در زمین اگر حیوانی را دفن كنید تبدیل به خاك می شود « البته حیوان، موجود مركب است و ممكن است گفته شود كه تركیب آن متلاشی می شود و خاك آن ظاهر می شود پس از ابتدا دارای خاك بوده نه اینكه تبدیل به خاك می شود ».

3ـ اگر چیزی را از این عنصر كه خاك است پدید آوردید و دیگر خاك نبود مثلا تبدیل به هوا شد، از خاك جدا می شود و داخل هوا می گردد و اگر تبدیل به آب شد در خاك باقی نمی ماند و وارد آب می شود. یعنی اگر تبدیل به یكی از این عناصر شد در جایگاه طبیعی آن عناصر قرار می گیرد و در خاك باقی نمی ماند. پس اگر چیزی را از سنخ خاك كردید متصل به خاك می شود و اگر خاك را از جنس چیز دیگر كردید جدای از خاك می شود.

مصنف به این سه خصوصیت اكتفا نمی كند چون این سه خصوصیت برای نار و هوا و آب هم هست زیرا آنها هم دارای كون و فسادند یعنی اگر چیزی كه از سنخ آنها نیست و تبدیل به آنها بشود متصل به آنها می شود و اگر چیزی از سنخ آنها هست و تحول به چیز دیگر پیدا كند منفصل از آنها می شود. لذا مصنف به این سه خصوصیت اكتفا نمی كند و خصوصیت چهارمی می گوید كه مخصوص زمین است و در بقیه عناصر پیدا نمی شود.

4ـ شكل دیگر پیدا كردن برایش مشكل باشد. آب را ملاحظه كنید كه به راحتی شكل دیگر پیدا می كند یا اگر از آن چیزی جدا كردید و مقداری گود شد دوباره آن گودی را پُر می كند و به حالت كرویت خودش برمی گردد اما اگر قسمتی از خاك را بردارید و گودی حاصل شود آن گودی به توسط زمین پُر می شود تا كرویت خودش را حفظ كند.

جسمی كه این شرائط را داشته باشد ممكن است كرویتش باقی نماند اگر چه به طور طبیعی به صورت كره آفریده می شود ولی حوادثی اتفاق می افتد و این را از كرویت در می آورد و با همان حالت باقی می ماند مثلا زمین به شكل كره است ولی بعداً كوه یا دره حاصل شده است.

با این توضیحات، حكم زمین بیان شد آب و هوا هم كه مجاور زمین و ارتباط با زمین دارند به طور قسری و تحمیلی این قسمت از آنها دارای گودی و بلندی می شود. آن قسمتی كه به نار چسبیده دارای گودی و بلندی نیست ولی قسمتی كه به زمین چسبیده به خاطر اینكه زمین دارای گودی و بلندی است آن هم دارای گودی و بلندی خواهد بود.

ترجمه: همه اجسامی كه در ضمنِ جسم ناری هستند به خاطر این سه دلیلی كه گفته شد مستدیرند بر ترتیب « یعنی ابتدا هوا است بعداً آب است و زمین، سوم است. هر سه باید مستدیر باشند.

الا ان یكون تحت من شانه ان یقبل الكون و الفساد و ان یتصل به ما استحال الیه و ینفصل منه ما استحال عنه

نسخه صحیح « یكون بحیث من شانه » است.

مصنف با این عبارت می خواهد زمین را خارج كند یعنی زمین دارای خصوصیتی است كه استداره ی تامش حفظ نمی شود و لذا استداره ی ناقص پیدا می كند یعنی پستی و بلندی پیدا می كند و بالتبع هوا و آبی هم كه مجاور با زمین هستند همین وضع را پیدا می كنند.

ترجمه: الا اینكه آن جسمی كه در ضمن نار است « یعنی زمین » اینطور باشد كه چهار چیز را داشته باشد « مصنف سه مورد را پشت سر هم ذكر می كند كه با سه عنصر دیگر مشترك است اما چهارمی را جدا می كند و آن را با عبارت ثم یكون بحیث ... بیان می كند » یكی اینكه از شانش این باشد كه قابل كون و فساد باشد دوم اینكه از شانش این باشد كه آنچه كه به این جسم متحول می شود به آن متصل شود « یعنی اگر چیزی خاك نیست وقتی تبدیل به خاك می شود جزء خاك گردد » سوم اینكه از این جسم « كه زمین است » آنچه كه متحول شده و از سنخ این جسم « یعنی زمین » بیرون آمده از زمین جدا شود و دیگر جزء زمین نباشد.

ثم یكون بحیث یعتبر فی طبیعته المصیر الی الشكل الذی یقتضیه طبعُه او غیره بسهوله كالارض

نسخه صحیح « بحیث یعسر » است. « بسهوله » قید « المصیر » است و « المصیر » به معنای « انتقال » است. این عبارت ویژگی چهارم زمین را بیان می كند.

ترجمه: چهارم این است كه در طبیعت این جسم سخت باشد كه به سهولت منتقل شود به شكلی كه طبیعتش اقتضا می كرد یا شكلی كه غیر طبعش بود و قسراً بر آن تحمیل شده بود « یعنی هر شكلی كه به او دادند همان را می گیرد و به حالت قبلی برنمی گردد پس اگر قبل از آن، شكل طبیعی داشت و شكل طبیعی را از آن گرفتید به شكل طبیعی برنمی گردد. اگر قبل از آن، شكل قسری داشت و شكل قسری را از آن گرفتید به شكل قسری برنمی گردد » مثل ارض.

نكته: بحث ما الان در شكل گیری ابتدایی زمین نیست زمین در ابتدا همانطور كه بیان شد كره ی تام است بعداً یا بر اثر باد یا باران كم كم قسمت های برجسته و تورفته پیدا می كند. ممكن است قبل از خلق موجودات در زمین این اتفاق بیفتد و افتاده. بعداً خداوند ـ تبارك ـ موجودات را خلق می كند و آنها در زمین تصرفاتی می كنند و مقداری از زمین را جدا می كنند یا چیزی بر زمین هموار می كند و پستی و بلندی جدید پیدا می شود اما یك پستی و بلندی است كه از ابتدا پیدا شده است ولی زمین از ابتدا كه ساخته شده است كوهها و ارتفاعات در آن نبوده از ابتدا به صورت مدور بوده است. دلایل شرعی ما هم این مطلب را می فهماند كه زمین از زیر كعبه در روز دحوالارض پهن شد یعنی آن قسمتِ مذاب تبدیل به جامد شد و از زیر كعبه شروع به جمود كرد تا تمام شد و چون استقرار نداشت خداوند ـ تبارك ـ كوهها را بر روی آب آفرید. تا كوه آفریده شد پستی و بلندی پیدا شد.

لانها بیبس طبیعتها عَسِرةُ القبول للشكل بطیئه الترك له و مع ذلك فهی قابله للكون و الفساد

نسخه صحیح « لیبس » است.

ترجمه: چون طبیعت ارض، یابس است شكل را به سختی قبول می كند همچنین این شكل را دیر رها می كند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo