< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/06/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شکل نار، کروی است/ بیان شکل عناصر/ فصل 3/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و یجب ان تتذکر الشبهه المذکوره فی باب کون کل جسم بسیط ذا شکل طبیعی و حلها[1]

بحث در این بود که فلک دارای شکل طبیعی است و آن شکل طبیعی، کرویت است همچنین عناصر دارای شکل طبیعی است و آن شکل طبیعی، کرویت است.

این مطلب، هم در کره و هم در عناصر اثبات شد. بیان شد که در زمین کرویت باقی نمانده است به خاطر عواملی که به بعضی از آنها اشاره شد. مصنف الان بیان می کند که قبلا این بحث را در فصل 11 از مقاله 4 از فن اول طبیعیات شفا داشتیم خوب است به بحث قبلی رجوع کنید تا آنچه که در اینجا مستدل شد با بحث های قبلی تایید شود قبلا در فن اول شبهه ای مطرح شده بود که برای اجسام شکل طبیعی وجود ندارد مصنف آن شبهه را جواب داد و ثابت کرد که اجسام، شکل طبیعی دارند. به آن شبهه و حلِّ آن مراجعه کنید تا برای شما ثابت شود فلک و عنصر شکل طبیعی دارند چون همه ی اجسام باید شکل طبیعی داشته باشند. فلک و عنصر هم از جمله ی اجسام اند و لذا باید شکل طبیعی داشته باشند. در همان جا بیان شد که اگر شکلی طبیعی بود احتمال اینکه عاملی آن شکل طبیعی را به هم بزند و شکل جدید درست کند وجود دارد. پس در فلک و عنصر این احتمال وجود دارد که شکل طبیعی آن به هم بخورد ولی در فلک دلیل وجود دارد که شکل طبیعی به هم نمی خورد و فلک قابل خرق و التیام نیست. بنابراین شکل طبیعی آن، ازلاً و ابداً محفوظ است اما در عناصر این دلیل وجود ندارد. پس در عناصر حکم می شود به اینکه آن شکل طبیعی ممکن است عوض شود از جمله زمین که این شکل طبیعی اش عوض شده. این شکل طبیعی که عوض شده و شکل طبیعی آمده آیا این شکل جدید باقی می ماند یا باقی نمی ماند؟ بقاء و عدم بقاء بستگی به آن عنصر دارد. اگر عنصر، عنصر خاک باشد به اینصورت نیست یعنی شکل غیر طبیعی را حفظ می کند. اینکه بیان کردیم « آب، ممکن است شکل غیر طبیعی را از دست بدهد » مراد آبی بود که مبتلی به دندانه های زمین نشده باشد این آب، شکل طبیعی را همیشه از دست می دهد به خاطر اینکه این وضع همیشه برای زمین هست و همیشه آن وضع هم برای آبی که در گودال زمین یا بلندی زمین رفته، وجود دارد.

آن آبهایی که در اختیار ما هستند اگر بخواهیم به شکل غیر طبیعی در بیاوریم امکان دارد که به شکل غیر طبیعی در بیاوریم اما بعداً که آن را رها کردیم به شکل طبیعی برمی گردد. اما آبی که بر روی زمین قرار دارد ناچار است به خاطر مضرّس بودن زمین، دندانه دار باشد و به صورت کره نیست.

پس در بعضی عناصر، شکل غیر طبیعی حفظ می شود و در بعض عناصر، تبعاً حفظ می شود ولی اگر خودش باشد شکل غیر طبیعی از بین می رود و به شکل طبیعی برمی گردد. این، مطلبی است که مصنف به عنوان تذکر، آن را ذکر می کند چون در فن اول بیان شده بود که هر جسمی دارای شکل طبیعی است و بیان شد که این شکل طبیعی ممکن است به خاطر عواملی گرفته شود. در ما نحن فیه هم چون فلک و عناصر جسم هستند پس شکل طبیعی دارند و ممکن است این شکل طبیعی به خاطر عواملی گرفته شده باشد چنانچه در زمین مشاهده می کنید. در آب هم مشاهده می شود. در قسمت پایین هوا که مجاور زمین است هم مشاهده می شود.

توضیح عبارت

و یجب ان تتذکر الشبهه المذکوره فی باب کون کل جسم بسیط ذا شکل طبیعی و حلها

« حلها » عطف به « الشبهه » است.

ترجمه: واجب است تذکر داده شود شبهه ای که ذکر شد در بابی که بیان می کرد هر جسم بسیطی صاحب شکل طبیعی است و حل آن شبهه تذکر داده شود.

« بسیط »: هر جسم بسیطی دارای شکل طبیعی است اما اگر جسم، مرکب باشد ممکن است بر اثر این ترکیب، شکل طبیعی را از دست بدهد ولی اگر جسم، بسیط باشد شکل طبیعی خودش را حفظ می کند.

فان ذلک یحتاج الیه فی هذا الموضع

چرا واجب است که ما متذکر آن شبهه و حلش بشویم؟ مصنف با این عبارت جواب می دهد.

ترجمه: به سبب اینکه این تذکر در این موضع مورد حاجت است

« پس خوب است که آن شبهه و حلش را در اینجا متذکر شویم تا احتیاجی که داریم برآورده شود ».

و اذا کان کذلک جاز ان ینثلم شکله الطبیعی بهذا السبب

این عبارت دنباله ی عبارت قبل است و نباید سرخط نوشته شود.

اگر هر چیزی شکل طبیعی دارد قانون ایجاب می کند چیزی که طبیعی است بتواند به خاطر عوامل غیر طبیعی زائل شود. پس این شکل طبیعی هم به خاطر عوامل می تواند زائل شود مگر در فلک که قانون داریم بر اینکه نمی تواند زائل شود و الا در جاهای دیگر مثل عنصر، شکل طبیعی می تواند زائل شود که زوالش گاهی موقت است و گاهی دائم است.

ترجمه: وقتی اینچنین بود که جسم بسیط صاحب شکل طبیعی است جایز است که شکل طبیعی آن، آسیب ببیند و از بین برود به این سببی که ذکر شد « چه سبب غایی باشد چه سبب فاعلی باشد ».

لکن الجوهر لیس بهذه الصفه

نسخه صحیح به جای « الجوهر » باید « الجو » باشد. چون بحث در جوهر نیست بلکه درباره عناصر اربعه است.

مصنف تا الان بیان کرد زمین به اینصورت است که کرویتش را از دست می دهد به خاطر این اسبابی که ذکر شد اما جو « یعنی خود هوا » به اینصورت نیست که کرویت خودش را به خاطر آن جهاتی که ذکر شد، از دست بدهد بلکه اگر کرویت را از دست می دهد به خاطر ناچاری است چون تابع زمین است و بر روی زمین پخش شده است.

صفحه 20 سطر 2 قوله « و یشبه »

از این عبارت مطلب جدیدی شروع می شود لذا باید سرخط نوشته شود.

مصنف ابتدا درباره نار بحث می کند بعداً بحث درباره هوا و آب می کند در آن بخشی در هوا و آب که مجاور با زمین هستند.

مصنف درباره نار بیان می کند که جسمی بسیط است و طبق قاعده باید کروی باشد مگر اینکه تصرفی در آن بشود و از کرویت بیرون بیاید. تصرف کننده در نار، یا فلک است یا عناصر پایینی است. خود نار در خودش تصرف نمی کند چون نار به مقتضای خودش عمل می کند و شکل طبیعی اش کرویت است.

مصنف بیان می کند نه بالای نار که فلک است می تواند در نار تصرف کند نه پایین نار که عناصر است می تواند در نار تصرف کند لذا نار بر شکل کرویت دائما باقی می ماند. سپس اشکال پیش می آید که نار از عناصر است و عناصر قابل کون و فسادند پس چگونه می گویید نار، ازلاً و ابداً کروی است؟ جواب می دهد که نار قابلیت کون و فساد را دارد و این قابلیت تا وقتی عاملش پیش نیاید تبدیل به فعلیت نمی شود.

در اینجا سه بحث وجود دارد:

بحث اول: نار به توسط فلک تغییر نمی کند.

بحث دوم: نار به توسط عناصرِ مادون خودش هم تغییر نمی کند.

بحث سوم: نار قابلیت کون و فساد دارد و ازلی و ابدی نیست. یعنی کرویت نار مانند فلک نیست که ازلی و ابدی باشد بلکه قابلیت دارد که کرویت را از دست بدهد.

توضیح بحث اول: فلک، نار را تغییر نمی دهد تا آن را از کرویت خارج کند. مصنف می فرماید امر فلک دائر بین تغییر دادن و تغییر ندادن است. اگر قدرتِ تغییر ندارد هیچ چیز از کره ی آتش را تغییر نمی دهد و لذا آتش به کرویت خود باقی می ماند و اگر هم قدرت تغییر دارد همه ی آتش را عوض می کند. در اینصورت هم آتش به کرویت باقی می ماند. افرادی مثل شیخ اشراق معتقد است که در تحت فلک قمر، آتش وجود ندارد. بلکه هوای داغ وجود دارد. بعض مشاء هم معتقدند که در تحت فلک قمر هوای داغ بوده و کل آن تبدیل به آتش شده است. پس قبول کردند که حرکت فلک به خاطر سرعتش هوا را داغ کرده و آن را تبدیل به آتش کرده است.

پس در دو حالت، کرویت نار به هم نمی خورد یکی در صورتی است که فلک هیچ تصرفی در نار نکند. دوم در صورتی است که فلک، تمام نار را تبدیل کند. بله اگر جزئی از نار را تبدیل کرد و جزء دیگر را تبدیل نکرد کرویت به هم می خورد مثلا جزئی از آن تبدیل به هوا شد این جزء هوا پایین می آید و به نار آویزان می شود. وقتی آویزان به نار شود نار دندانه پیدا می کند و کرویت آن به هم می خورد اما این اتفاق نمی افتد که فلک، جزئی را تبدیل به هوا کند و بقیه را تبدیل نکند. اگر قدرت تغییر دادن را دارد در همه ی نار این کار را می کند و اگر قدرت تغییر دادن را ندارد که تغییری در آن حاصل نمی شود. پس امر فلک دائر است بین اینکه یا هیچ چیز از نار را تغییر ندهد یا همه ی نار را تغییر دهد و در هر دو حالت کرویت باقی می ماند.

توضیح عبارت

و یشبه ان یکون ما یلی الفلک من العناصر لا یستحیل الی طبیعه اخری

« من العناصر » بیان برای « ما » است.

ترجمه: به نظر می رسد عنصری که تالی فلک است « یعنی نار » متحول به طبیعت دیگر نمی شود تا از کرویت بیرون بیاید.

توجه کنید که عبارتِ « تا از کرویت بیرون بیاید » را باید بعد از لفظ « طبیعه اخری » بنویسید چون نظر مصنف همین است ولی نگفته. یعنی مصنف بیان می کند نار از کرویت در نمی آید چون متحول به طبیعت دیگر نمی شود.

لان الفلک لا یحیله او یحیل کله

ضمیر « لایحیله » و «یحیل » مذکر آمده چون به « ما یلی الفلک » برمی گردد و چون اسمی از نار نبرده به آن برنمی گردد تا مونث آورده شود.

استحاله ی نار نه به توسط فلک است و نه به توسط جسم دیگر است. چون اگر متحول کننده ی نار، فلک باشد یا اصلا نار را احاله نمی کند یا کل نار را احاله می کند و در هر صورت نار از کرویت بیرون نمی آید و واجد شکل طبیعی خودش می باشد که کرویت است.

و اما جرم آخر غریب فلا یبلغ ان یبعد عن مکانه الطبیعی هذا البعد کله حتی تحصل هناک جرمیه

نسخه صحیح « تحصل هناک جزء منه » است. لفظ « کله » تاکید « هذا البعد » است نه تاکید « جرم آخر ».

مصنف بیان کرد فلک، متحول کننده ی نار نبود الان می خواهد بیان کند که آیا جرم دیگری می تواند نار را احاله کند؟ جرم دیگر همان عناصر است اما کدام عنصر می خواهد نار را احاله کند؟ یا هوا است یا آب است یا خاک است که می خواهد نار را احاله کند. مصنف در اینجا دو دلیل می آورد و اجازه نمی دهد جسم غریب، آتش را متحول کند و آن را از کرویت بیرون آورد.

دلیل اول: عناصری که می خواهند تغییر در آتش ایجاد کنند عنصرهای پایین نار هستند که خاک و آب می باشند. اینها اینقدر نمی توانند بالا بروند تا خودشان را به آتش برسانند و تاثیر در آتش بگذارند اگر هم آب تبدیل به هوا شد در همان لایه های پایینی هوا باقی می ماند و بالا نمی رود. اگر آتشی روشن شد این آتش تا کره ی نار بالا می رود و چون از جنس آتش است باعث از بین رفتن کرویت نار نمی شود.

دلیل دوم: بر فرض جسم غریب در آتش وارد شد مثل خاک، آب و هوا وارد آتش شد، مصنف می فرماید تاثیر گذاشتن آتش در آن جرم غریب اُولی از تاثیر گذاشتن آن چیز در آتش است چون فاعلیت آتش قوی است و همه چیز را تبدیل به جنس خودش می کند. اگر هیزم را مثلا داخل آتش بگذارید آن را تبدیل به خودش می کند حتی سنگ را هم اگر آتش قوی باشد تبدیل می کند. پس آنچه وارد آتش می شود اینطور نیست که بتواند در آتش تاثیر بگذارد و آتش را از کرویت در بیاورد چون به سنخ خودش باقی نمی ماند بلکه تبدیل به آتش می شود و وقتی تبدیل به آتش شد در آتش حل می شود.

نکته: مصنف معتقد است که خراب شدن آتش اُولی از خراب کردن آتش نیست. لذا نمی توان برودت هوا یا آب را حفظ کرد تا آتش با آب و هوا تغییر کند. اگر بگوییم برودت آب مساوی با حرارت نار است توانست خودش را به کره ی نار برساند و حرارت نار نتوانست با برودت درگیر شود در اینصورت اگر بخواهید بگویید که فقط آب باقی می ماند ترجیح بلا مرجح است. از طرف دیگر کل آب که به سمت کره ی نار نمی رود بلکه بخشی از آب به سمت کره ی نار می رود و آن بخش، نزد کره ی نار محکوم می شود. مصنف در ادامه می فرماید حتی شیء هنوز به کره ی نار نرسیده تبدیل به نار می شود یعنی انتظار نداشته باشید که این شیء وارد کره ی نار شود و تبدیل به نار شود بلکه قبل از اینکه به نار برسد تبدیل به نار می شود چنانچه در نیازک و اعمده و ستاره های دنباله دار و شُهُب گفته می شود که این دود که مخلوطی از خاک و آتش و شاید هوا باشد به سمت بالا می رود. نوک این دود به آتش می رسد یا هنوز به آتش نرسید، تمام این دود، آتش می گیرد و به صورت نیازک « یعنی نیزه کوچک » دیده می شود یا به صورت اعمده « یعنی ستون » دیده می شود یا به صورت ستاره دنباله دار یا شهابسنگ دیده می شود.

ترجمه: اما جرم دیگری « غیر از فلک » که غریب باشد « یعنی از سنخ آتش نباشد » نمی رسد به اینکه از مکان طبیعی اش دور شود به این اندازه دوری که خودش را به کره ی آتش برساند « یعنی این فاصله را نمی تواند طی کند » تا اینکه جزئی از جسم غریب حاصل شود.

فتُغَیِّرَ الجسمَ الموجود هناک

جزئی از جرم غریب نمی تواند بالا برود تا جسمی که در آنجا موجود است « یعنی نار » را تغییر دهد.

و ان بلغ ذلک الحد جزء منه کان بان ینفعل اولی منه بان یفعل فیه

این عبارت، بیان جواب دوم است. ضمیر « منه » به « جرم غریب » و ضمیر « فیه » به « ما یلی الفلک » که نار است برمی گردد. ضمیر « کان » هم به « جزء جرم غریب » برمی گردد.

ترجمه: سلمنا که جزئی از این جسم غریب نتوانست به این حد « یعنی به کره ی نار » برساند آن جزء، به منفعل شدن اولی از این جزء است به اینکه فاعل در ما یلی الفلک « یعنی نار » شود « یعنی اگر تبدیل به نار شود اولی از این است که بتواند نار را تغییر دهد ».

بل الواجب ان لا یمهل الی ان یبلغ الحدَ الاقصی

تا اینجا بیان شد که شیء وقتی وارد آتش شد احاله می شود مصنف بالاتر از این را بیان می کند و می گوید بلکه واجب این است که قبل از اینکه این جزء به کره ی نار برسد احاله شود به عبارت دیگر مهلت ورود در نار را پیدا نکند. اینطور نیست که با غربت از نار وارد نار شود بلکه ابتدا تبدیل به نار می شود بعداً وارد نار می گردد.

ترجمه: بلکه واجب این است که این جزء مهلت داده نشود تا به آن حد اقصی و بالا برسد.

در نسخه خطی آمده « ان یبلغ الجو الاقصی » که بهتر است یعنی حتی به جو اقصی نمی رسد تا چه رسد به اینکه به نار برسد. ولی بعد از تبدیل شدن به نار باید شفاف شود اما شفاف شدنش کمی طول می کشد. چون اجزائی که با خودش می برد باعث می شود این آتش رنگهای مختلف بگیرد و الا خود آتش شفاف است و رنگ ندارد.

بل ینفعل دون ذلک

« ذلک »: یعنی « بلوغ الحد الاقصی » یا « بلوغ الجو الاقصی ».

ترجمه: بلکه این جزء منفعل می شود کمتر از رسیدن به آن حد اقصی.

و لا ینثلم بمخالطته الجنبة التی تلی الفلک

این عبارت نشان می دهد که عبارت « ان یبلغ الحد الاقصی » بهتر از « ان یبلغ الجو الاقصی » است. « حد اقصی » یعنی « محدب نار » که به فلک چسبیده است. اما « جو اقصی » یعنی « زیر نار ».

مصنف می فرماید این جسم غریب بر فرض وارد آتش شد نمی تواند خودش را به حد اقصی و بالای نار برساند در همین فاصله ای که از مقعر نار تا محدب نار می باشد « یعنی در ضخامت نار » تبدیل می شود و لذا آن بخش که یلی الفلک است را عوض نمی کند.

ترجمه: آسیب نمی بیند به مخالطت این جسم غریب « که با نار پیدا می کند » آن جهتی از نار که به فلک چسبیده « که همان محدب نار است چون این جسم غریب نمی تواند به حد اقصی یعنی محدب نار برسد ».

فیکون سطحه ذلک جسم کری

ضمیر « سطحه » به « نار » برمی گردد و علت مذکر آمدنش را قبلا توضیح دادیم.

« ذلک »: یعنی همین سطحی که تالی فلک است.

ترجمه: سطح نار همین سطحی که تالی فلک است، جسم کری است.

تا اینجا بحث دوم تمام شد. بحث اول این بود که فلک، نار را احاله نمی کند تا آن را از کرویت در بیاورد. بحث دوم این بود که جسم غیر فلک هم که غریب و بیگانه از آتش باشد هم نمی تواند نار را متحول کند. بحث سوم که بعداً بیان می شود این است که نار چگونه قابل کون و فساد است؟ آیا قابل کون و فساد بودن نار دلیل نمی شود بر اینکه نار از کرویت در بیاید؟ اگر از کرویت در نیاید پس مثل فلک است همانطور که فلک ازلاً و ابداً کره است و قابل خرق و التیام و بیرون آمدن از کرویت نیست باید گفت آتش هم همینطور است که در جلسه بعد بیان می شود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo