< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/06/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ اگر نار قابل کون و فساد است پس چگونه گفته می شود ازلاً و ابداً کروی است؟ 2ـ بیان شکل آب/ بیان شکل عناصر/ فصل 3/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و اما ان ذلک لیس یجوز ان یکون ازلیا باقیا دائما بل یدخل فی الکون و الفساد فلیس علی سبیل ان یقبلها هناک بل علی وجه آخر یذکر فی موضعه[1]

بحث در این بود که آن بخش نار که مجاور فلک می باشد کروی است و هیچ وقت از این حالت کروی بیرون نمی آید. علتش هم بیان شد که چون نار جسمی است بسیط اولا، و لذا شکلش باید کروی باشد و موضعش که مقعر قمر است کروی می باشد ثانیا، پس باز هم شکلش باید کروی باشد. به عبارت دیگر هم به مقتضای طبیعتش باید شکل کروی داشته باشد هم به مقتضای مکانش باید شکل کروی داشته باشد سپس بیان شد اجسام غیر ناری نمی توانند کرویت آن را بهم بزنند نه افلاک می توانند نه عناصر می توانند. بیان شد که افلاک نمی تواند نار را متحول کند بر فرض هم اگر بتواند متحول کند باید کل آن را متحول کند و وقتی کل آن را متحول کرد نار از کرویت در نمی آید. در مورد عناصر هم بیان شد که اگر آتش بخواهد در کره ی آتش تاثیر بگذارد هیچ تغییری در کره ی آتش ایجاد نمی کند اما اگر جسم غریب و بیگانه از آتش باشد « مثل خاک و امثال ذلک » در اینصورت می گوییم مقدار زیادی از آن جسم غریب نمی تواند بالا برود تا در کره نار تاثیر بگذارد. یا آن مقداری که بالا می رود کم است و در نار استحاله می شود و نمی تواند نار را عوض کند.

سوال: شما گفتید در بخش بالائی نار که در مقعر قمر است تغییری رخ نمی دهد در حالی که نار، جسمی است که قابل کون و فساد می باشد. چگونه وقتی نار قابل تغییر است جلوی تغییر آن گرفته می شود؟ چگونه اجازه داده می شود ازلاً و ابداً ناری که مجاور مقعر قمر است همچنان باقی بماند « بله در فلک می توان گفت ازلاً و ابداً اینگونه است چون قابلیت کون و فساد ندارد » چون وقتی قابلیت کون و فساد دارد اگر امروز فاسد نشود ممکن است فردا فاسد شود و از حالت ناری در بیاید در اینصورت دندانه دندانه می شود و کرویت را از دست می دهد.

جواب: مصنف می فرماید اینکه ما می گوییم نار قابل کون و فساد است منظور ما این نیست که آن قسمت از نار، قابل کون و فساد است بلکه آن قسمت قابل کون و فساد نیست. قابل کون و فساد بودن نار بیانی دارد که در فن بعدی که فن کون و فساد است در فصل 6 بیان می شود که چه بخش از آتش می تواند کون و فساد را بپذیرد. مقعر قمر، جایگاه محدب نار است و محدب نار قابل کون و فساد نیست. پس اینکه می گوییم نار قابل کون و فساد است به بیانی می باشد که در فن بعدی بیان می شود نه اینکه هر چه نار شد قابل کون و فساد است ولو در مقعر فلک باشد.

توضیح عبارت

و اما ان ذلک لیس یجوز ان یکون ازلیاً باقیاً دائماً بل یدخل فی الکون و الفساد فلیس علی سبیل ان یقبلها هناک بل علی وجه آخر یذکر فی موضعه

نسخه صحیح « یقبلهما » است که ضمیر آن به کون و فساد برمی گردد.

« هناک »: یعنی در همان سطحی که به فلک چسبیده که محدب نار به حساب می آید. لفظ « ان یقبلهما » به صورت « انه یقبلهما » آمده که ضمیر شأن می باشد.

« ذلک »: یعنی سطح فوقانی نار که به مقعر قمر چسبیده است و محدب کره ی نار می باشد.

ترجمه: و اما اینکه آن سطح فوقانی « چون آتش است و آتش قابل کون و فساد است » جایز نیست که ازلی باشد و دائماً باقی باشد « اما شما حکم می کنید نه اینکه ازلی است و باقی و دائم است پس کون و فساد در آن راه نمی دهید » بلکه داخل در کون و فساد می شود « یعنی همانطور که کون و فساد بر آتش هایی که در کره ی زمین هستند وارد می شود در آتش های داخل کره ی هوا هم وارد می شود و در آتش هایی هم که در کره ی نار هستند وارد می شود و در محدب آن هم وارد می شود » به این معنا نیست که شأن این است که نار، کون و فساد را در آنجا « یعنی در سطح عالی اش که مماس با مقعر قمر است » قبول می کند بلکه بر وجه دیگری است که در موضع خودش « یعنی فصل 6 از فن 3 » ذکر می شود.

و اما السطح الذی یلی الارض او یلی جسما یلی الارض فیشبه ان یعرض له هذا الانثلام بالمخالطه المضرسه

تا اینجا سطح فوقانی نار بیان شد و گفته شد که کروی است و از کرویت هم با هیچ عاملی بیرون نمی آید. الان می خواهد درباره سطحی که به سمت زمین است بحث کند که آیا تغییر می کند یا نه؟

بعضی از عناصر مثل هوا یک طرف آن به زمین چسبیده است و طرف دیگرش به نار چسبیده است. پس هوا، تالی زمین است و همین هوا در آن بخشی که آب هست تالی زمین نیست بلکه تالی جسمی است که آن جسم، تالی زمین است یعنی تالی آب است و آب، تالی زمین است.

مصنف می فرماید فرقی نمی کند، چه جسمی که تالی زمین است چه جسمی که خودش تالی نیست بلکه واسطه اش تالی است ممکن است مضرس بشوند بر اثر اینکه زمین مضرس است. آنچه که تالی زمین است که عبارت از هوا می باشد مضرس بودنش روشن است و این تضرس را از زمین گرفته و الا خودش به لحاظ ذاتش کرویت را اقتضا دارد.

اما در مورد قسمت تحتانی هوا و نار چه می گویید؟ آیا مضرس می شوند؟ مصنف می فرماید عواملی ممکن است که اینها را عوض کند یعنی عواملی باشد که هوا را عوض کند و هوا هم باعث عوض شدن نار شود. البته قبول کردن این حرف در نار کمی سخت است مگر اینکه گفته شود تغییر هوا تا محیط هوا می رود و چون محیط هوا مجاور با مقعر نار است ممکن است نار را عوض کند ولی در مورد نار این بحث مطرح نمی شود و بحث بیشتر در مورد هواست که تضرس را می پذیرد. مثلا یک جای زمین گود می شود و هوا ناچار است در آن جا برود. یا بر اثر باد، دریا حفره پیدا می کند در اینصورت هوا ناچار می شود پایین خودش را با این آب وِفق دهد قهراً هوا هم گودی و بلندی مثل آب پیدا می کند. این در صورتی است که باد بوزد اما آیا گودی و بلندی زمین به هوا هم سرایت می کند یا نه؟ یعنی مصنف می خواهد مضرس بودنی که در زمین است را به آب سرایت بدهد و بعداً از طریق آب به هوا سرایت بدهد.

ترجمه: اما سطحی که تالی زمین است « مثل سطح آب » یا سطحی که بعد از جسمی قرار می گیرد که آن جسم بعد از زمین است « جسمی که بعد از زمین می باشد آب است این سطح بعد از آب واقع می شود » پس به نظر می رسد که این انثلام و رخنه پیدا کردن و پستی و بلندی پیدا کردن « یعنی همان انثلامی که در سطر 6 همین صفحه با عبارت و لا ینثلم بمخالطته الجنبه التی تلی الفلک بیان شد یعنی رخنه و آسیب پیدا نمی کند آن سطح نار که مجاور فلک است » ممکن است برای این چنین سطحی که تالی ارض است پدید آید به خاطر اختلاطی که دندانه ایجاد می کند « مخالطت با زمین دندانه ایجاد می کند زیرا که خود زمین دندانه دارد ».

سوال: سطحی که تالی ارض است حتما مضرس می شود لذا کلمه « یشبه » جا ندارد اما سطحی که تالی جسمی است که آن جسم، تالی ارض است درباره ی آن لفظ « یشبه » می توان بکار برد. مصنف لفظ « یشبه » را بعد از هر دو مورد آورده است.

جواب: بُعدی ندارد که مصنف لفظ « یشبه » را تغلیبا آورده باشد یعنی جانب « یلی جسما یلی الارض » را ترجیح داده باشد و « یشبه » را برای آن آورده باشد. احتمال هم دارد که مرادش از سطحی که « یلی الارض » است آب نباشد بلکه مراد آن سطح نار باشد که به سمت زمین است ولی این، خلاف ظاهر می شود.

نکته: مصنف فرمود « و اما السطح الذی یلی الارض »، عِدل آن، عبارتِ « فیکون سطحه ذلک سطح کری » در سطر 7 می باشد یعنی ابتدا سطح فوقانی نار را بیان می کند که سطح جسم کری است بعداً اشکالِ کون و فساد در سطح فوقانی نار را بیان می کند بعداً تعبیر به « و اما السطح الذی یلی الارض » می کند یعنی سطحی که از نار، تالی ارض می باشد.

نکته: عبارت « فیشبه ان یعرض... » ممکن است معنای دیگری داشته باشد یعنی شاید ارتفاع کوتاهی که در زمین است در هوا اثر بگذارد و اثرش در هوا ادامه پیدا کند و تا محدب هوا برسد و در محدب هوا یک برجستگی باشد و آن برجستگی وارد نار شود و آن قسمت نار را تورفته کند و مضرس شود. مصنف می گوید ما آن بالا را نمی بینیم لذا تعبیر به « یشبه » می کند که یعنی به نظر می رسد چنین اتفاقی بیفتد. لذا عبارت « و اما السطح الذی یلی الارض او یلی جسما یلی الارض ... » به اینصورت معنا می شود: عناصری که خودشان تالی ارض هستند مثل آب یا عناصری که تالیِ تالیِ ارض هستند مثل هوا و نار، این برجستگی و گودی زمین در آنها تاثیر می گذارد و آنها هم برجسته و گود می شوند.

و ما کان رطبا سیالا فان سطحه الذی یلی رطبا مثله یجب ان یحفظ شکله الطبیعی المستدیر

از بین عناصر، آب هست که رطب و سیال است. البته هوا را هم شاید رطب و سیال بتوان حساب کرد ولی نوعا به هوا سیال گفته نمی شود اگر چه رطب گفته می شود اما بحث های بعدی مصنف نشان می دهد که مراد مصنف فقط آب است و به آب نظر دارد چون بعداً از دریا و کشتی صحبت می کند.

مصنف می فرماید آن رطب سیال که آب است دو طرف دارد یک طرف آن که محدب است به جسمی که رطب است « یعنی هوا » چسبیده است « چون هوا رطب است اگر چه سیال نیست » سطح دیگر آب به زمین چسبیده است. آن سطحی که به هوا چسبیده است باید مدور و کروی باشد. اما آن سطحِ چسبیده به زمین مسلماً کروی نیست بلکه مضرس است. پس سطح فوقانی دریا مدور و کروی است. بعداً شروع به استدلال بر کرویت سطح فوقانی آب می شود و دو دلیل می آورد.

ترجمه: و آنچه که رطب سیال می باشد « یعنی آب » سطحی از این رطب سیال که تالی جسم رطبی مثل خودش است یعنی قسمت فوقانی آب که هوا می باشد « سطح دیگرش هم در سطر 10 بیان شد و فرمود فیشبه ان یعرض له هذا الانثلام » واجب است که حفظ شود شکل طبیعی اش که مستدیر بود.

و لو لم یکن سطح الماء مستدیرا لکانت السفن اذا ظهرت من بُعدٍ تظهر بحملتها لکن تُری اصغر و لا یظهر منها اولا جزء دون جزء و لیس الامر کذلک بل انما یظهر اولا طرف السکان ثم صدر السفینه

در یک نسخه « من بعید » آمده که هر دو صحیح است. عبارت « و لو لم یکن ... » مقدم است و عبارت « لکانت السفن ... » تالی است.

دلیل اول بر کرویت سطح فوقانی آب: کشتی ها وقتی از فاصله دور در دریا ظاهر می شوند ابتدا بادبان آنها دیده می شود. خود تنه ی کشتی ابتدا دیده نمی شود بعداً کم کم که جلو می آید وسط های بادبان و بعداً بیخ بادبان و بعداً خود کشتی دیده می شود. این نشان می دهد که آب کروی است چون کشتی از پایین به سمت بالا می آید به عبارت دیگر حُدبه را طی می کند. اگر آب صاف بود و حدبه نداشت تمام کشتی از فاصله دور دیده می شد ولی به اندازه ی کوچک دیده می شد و وقتی نزدیک می آمد چیز جدیدی دیده نمی شد بلکه همان چیزی که به صورت کوچک دیده می شد الان به صورت بزرگ دیده می شود در حالی که اینگونه نیست.

ترجمه: اگر سطح بالائی آب « که همان محدب آب می باشد » مستدیر نباشد کشتی ها وقتی از دور ظاهر می شوند باید بحملتها و تمامها ظاهر می شدند لکن کوچک دیده می شدند و نباید از این کشتی ها اولاً جزئی دون جزء ظاهر می شد در حالی که امر اینچنین نیست « که کشتی بحملتها دیده شود ولی کوچک باشد » بلکه ابتدا طرف « یعنی انتها. اما در اینجا چون از بالای بادبان لحاظ کرده مراد ابتدای بادبان است » سکان دیده می شود بعداً سینه ی کشتی دیده می شود.

« السکان »: در لغت نامه دهخدا آمده: « سکان، آلتی است چون یا فلزی که در یکی از دو انتهای کشتی تعبیه کنند و با حرکت آن، جهت حرکت کشتی را تغییر دهند » طبق این تعریف مراد از « سکان » بادبان نیست بلکه همان تیغه ای است که مسیر کشتی را عوض می کند و غالبا در پشت کشتی است لذا عبارت مصنف مقداری ابهام دارد چون اگر پشت کشتی گذاشته شود که اصلا دیده نمی شود نه اینکه از دور دیده شود. پس مراد مصنف از « سکان » بادبان است.

و لو کان الماء مستقیم السطح لکان الجزء الوسط منه اقرب الی المرکز المتحرک الیه بالطبع من الجزءین الطرفین

دلیل دوم بر کرویت سطح فوقانی آب: مصنف می فرماید اگر آب، مستقیم السطح باشد باز هم در واقع کروی است. یک توپ را ملاحظه کنید بعداً یک صفحه و کاغذ که قابلیت تا شدن دارد را بر روی این توپ قرار دهید قسمت وسط این صفحه به توپ می چسبد. دو طرفِ صفحه زیرش خالی است. این صفحه را مقداری بالا ببرید تا به توپ نچسبد. الان گفته می شود وسط این صفحه به توپ نزدیکتر از دو طرف صفحه است و دو طرف صفحه، از توپ دور هستند.

فرض کنید این صفحه قابل تا شدن است و میل به سمت پایین دارد آب هم همینطور است چون قابل ریختن است و میل به سمت پایین دارد. دو طرف این آب خم می شود. وسط آن نزدیک به زمین است و به زمین چسبید. دو طرف آن هم تا می شوند و مانند انحنای زمین، منحنی می شوند.

توجه کنید که این دو طرف، به زمین نمی چسبند بلکه منحنی می شوند وقتی منحنی شدند دوباره کره درست می کنند یعنی آب به صورت کره می شود. مصنف می فرماید این آب، واصل به مرکز حقیقی نمی شود ولی نسبت متشابه پیدا می کند یعنی همان نسبتی که وسط پیدا کرده بود دو طرف هم پیدا می کند، پس نسبتِ این آب « چه وسطش چه دو طرفش » یکنواخت می شود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo