< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/06/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ‌ادامه دلیل دوم بر اینكه اجسام بسیطه به صورت كرات در درون یكدیگر قرار گرفتند و كره ی واحد را تشكیل دادند/ بیان شكل اجسام بسیطه/ 2 ـ‌ بیان تقسیم اجسام عنصری به چهار قسم/ فصل 3/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و لو كان بیضیا و عدسیا فیتحرك البیضی لا علی قطره الاطول و العدسی لا علی قطره الاقصر حركه وضعیه وجب من ذلك ان یكون متحرکا فی خلأه موجود ضرورة[1]

بحث در دلیل دوم بود بر اینكه مجموعه اجسام عالم « اعم از عنصری و فلكی » به شكل كره است و همچنین این اجسام كه بر روی هم قرار گرفتند هر كدام به شكل كره اند هیچكدام از اینها به شكل بیضی یا عدسی نیستند و مجموعه هم به شكل بیضی یا عدسی نیست.

این دلیل دوم در جلسه گذشته توضیح داده شد ولی الان اشاره مختصری می شود.

مصنف نفی بیضی بودن و عدسی بودن می كند تا كروی بودن ثابت شود.

بطلان بیضی بودن و عدسی بودن: بیضی یا بر قطر اطولش گردش می كند كه در اینصورت خلأ لازم نمی آید عدسی هم یا بر قطر اقصرش گردش می كند كه در اینصورت خلأ لازم نمی آید اما اگر بیضی بر قطر اقصرش یا عدسی بر قطر اطولش گردش كند خلأ لازم می آید و خلأ محال است پس بیضی بودن یا عدسی بودن محال است.

ممكن است كسی بگوید این جسم اگر بیضی باشد بر قطر اقصرش گردش نمی كند تا خلأ لازم بیاید و همچنین این جسم اگر عدسی یا باشد بر قطر اطولش گردش نمی كند تا خلأ لازم بیاید. بلكه طوری گردش می كنند كه خلأ لازم بیاید. مصنف اشكال می كند و می گوید اگر بیضی بر قطر اقصر و عدسی بر قطر اطول گردش كند خلأِ موجود لازم می آید. یعنی خلأ، موجود می شود ولی اگر وجود نگیرد می توان فرض كرد بیضی كه بر قطر اطولش گردش می كند بر قطر اقصرش گردش كنند یا عدسی كه بر قطر اقصرش گردش می كند و خلأ لازم نمی آید. فرض كنید بر قطر اطولش گردش كند و در خارج اتفاق بیفتد. مصنف می فرماید این هم باطل است چون اگر خلأ را اجازه دهید یعنی امر محال را جایز دانستید.

در ابتدا كه بیضی می خواهد بر قطر اقصر گردش كند و عدسی بر قطر اطول گردش كند، آن محالی كه عبات از خلأ است، موجود می شود. اما اگر نچرخد ولی اجازه داده شود « كه واقعاً هم اجازه هست چون بیضی می تواند بر قطر اقصرش گردش كند و عدسی هم می تواند بر قطر اطولش گردش كند » معنایش این است كه محال، جایز است.

فرض محال، محال نیست اما جواز محال، محال است. در اینجا گفته نمی شود كه فرض محال كن بلكه گفته می شود كه این عدسی توانایی گردش به قطر اطول دارد و بیضی هم توانایی گردش به قطر اقصر دارد پس این امر جایز است و اگر جایز باشد خلأ جایز می شود. برخلاف كره كه نه خلأ را واقع می كند نه جایز می كند چون دو قطر آن مساوی است.

توضیح عبارت

و لو كان بیضیا و عدسیا فیتحرك البیضی لا علی قطره الاطول و العدسی لا علی قطره الاقصر حركه وضعیه وجب من ذلك ان یكون متحركا فی خلأ موجود ضروره

در نسخه تهران « او عدسیا » آمده كه بهتر است در نسخه خطی به جای « فیتحرك »، « فتحرك » آمده كه بهتر است. چون « فتحرك » عطف بر « كان » است و ماضی عطف بر ماضی می شود.

ترجمه: اگر آن مجموعه ی عالم « یا فلك خاص » بیضی یا عدسی باشد و بیضی بر قطر اطول حركت نكند بلكه بر قطر اقصر حركت كند، عدسی هم بر قطر اقصر حركت نكند بلكه بر قطر اطول حركت كند، حركت وضعی و چرخشی، از چنین حركتی واجب می شود كه این مجموعه یا آن فلك خاص، متحرك در خلأ موجود « نه خلاء مفروض و مجاز » باشد ضرورةً.

و لو تحركا علی القطرین المذكورین لم تكن حركتهما فی الخلأ و لكن كان فرضُ حركةٍ لهما غیرُ تلك الحركه و فرض ازاله قطریهما عن وضعه یقتضی خلأ ضروره

عبارت « یقتضی خلأ ضرورة » خبر « كان » و « فرض » اسم آن است.

ترجمه: اگر بیضی و عدسی بر آن دو قطر مذكور حركت كردند « یعنی بیضی بر قطر اطول حركت كرد كه اشكال ندارد و عدسی بر قطر اقصر حركت كرد كه اشكال ندارد » حركت آنها در خلأ اتفاق نیفتاده است « و از این جهت اشكالی پیش نمی آید لكن فرض چرخش بر آن قطر دیگر هم وجود دارد. آن فرض باعث می شود كه فرضِ خلأ و جواز خلأ بشود » لكن فرض حركت برای بیضی و عدسی كه این حركت، این صفت دارد كه غیر آن حركت است « یعنی حركت بیضی است لا علی قطره الاطول بل علی قطره الاقصر، و حركت عدسی است لا علی قطره الاقصر بل علی قطره الاطول » اقتضای خلأ می كند « نه اینكه خلأ واقع شود یعنی خلأ را اجازه می دهد ».

«و فرض ازاله قطریهما عن وضعه »: مصنف با این عبارت می خواهد نحوه دیگری برای جواز خلا بیان كند و آن اینكه اینطور نگویید: بیضی بر قطر اقصر حركت می كند بلكه همانطور كه بر قطر اطول حركت می كند به همان صورت حركت می كند ولی قطرها را جابجا كنید. در اینصورت قطر اطول به جای قطر اقصر بنشیند. حركتی كه تا الان به دور قطر اطول انجام می شد الان به دور قطر اقصر انجام می شود. توجه كنید كه حركت، عوض نشد بلكه قطر را از جایگاه خودش ازاله كردیم و به جای دیگر بردیم. در اینجا هم باز خلأ جایز می شود و چون وقتی جایز است كه قطرها جابجا شوند باز هم جایز است كه خلأ اتفاق بیفتد یعنی فرق نمی كند كه حركت عوض شود یا قطر عوض شود.

یك موم را ملاحظه كنید كه به صورت تخم مرغ می باشد تا یك قطر اطول و یك قطر اقصر پیدا كند. دوباره این موم را به هم بزنید و آن قسمتی كه قطر اطول داشته دارای قطر اقصر شود و قسمتی كه قطر اقصر داشته دارای قطر اطول شود. این كار، جایز است. برای توضیح بیشتر می گوییم یك تخم مرغ را بر روی خاك قرار دهید سپس آن را بر روی همین خاك حركت دهید بدون اینكه سر تخم مرغ از روی زمین بلند شود. بعداً این تخم مرغ را جابجا نكنید بلكه فرض كنید این تخم مرغ مثل موم می باشد آن را فشار دهید تا جایی كه درازای تخم مرغ تبدیل به پنهانی تخم مرغ شود و جایی كه پهنای تخم مرغ بود تبدیل به درازای تخم مرغ شود اما حركت به همان صورت باشد. حركت تا الان بر روی زمین بود و سر خودش را از زمین بلند نمی كرد ولی الان سر خودش را از زمین بلند می كند و دوباره بر روی زمین می آید و دوباره از زمین بلند می كند.

مصنف می فرماید این كار را در زمین و فلك انجام دهید. اگرچه برای این كار، مانع وجود دارد ولی به لحاظ مانع كاری نداریم بلكه به لحاظ مقتضی كار داریم كه آیا فلك این اقتضا و توانایی را دارد یا نه؟ اگر داشته باشد اگرچه وقوع خلأ لازم نمی آید ولی جواز خلأ لازم می آید و جواز خلأ مثل وقوع خلأ باطل است.

توجه كنید كه عبارت « و فرض ازاله قطریهما عن وضعه » عطف بر « فرض حركه لهما » است یعنی قطر عدسی و بیضی از وضعی كه دارند را می توان جابجا كرد.

و اما الحركه المستدیره فی جسم مستدیر فلا توجب ذلك بایجاب و لا یوجبه فرض

این عبارت نباید سر خط نوشته شود.

ترجمه: « برای اینكه وقوع خلأ یا جواز خلأ لازم نیاید ناچار هستیم بگوییم اجسام به صورت بیضی یا عدسی نیستند بلكه به صورت كره هستند زیرا » حركت مستدیر در جسم مستدیر مستلزم وقوع خلأ و جواز خلأ نیست « پس اگر اجسام مستدیر باشند و حركت مستدیر كنند اشكالی پیش نمی آید چون نه خلأ واقع می شود و نه خلأ جایز می شود ».

« فلا توجب ذلك بایجاب »: یعنی اینچنین چرخشی در جسم مستدیر موجب خلأ نمی شود.

« و لا یوجبه فرض »: ضمیر « لا یوجبه » به « ذلك » برمی گردد كه مشارالیه آن، « خلأ » بود. یعنی هر فرضی هم كه بكند موجب خلأ نمی شود و خلأ را اقتضا نمی كند.

و نحن فی هذا الحیز الذی نحن فیه نجد الاجسام بالقسمه الاولی عملی قسمین

از اینجا مصنف وارد بحث جدیدی می شود. از ابتدا كه وارد این فصل شدیم درباره ی تكوّن سماوات و نحوه حركتشان بحث شد و نتیجه ای كه گرفته شد این بود كه سماوت، جسم بسیط هستند و مركب از ارض و نار نمی باشند. تركیب های دیگر هم كه ادعا نشده بود پس همه ی افلاك تماماً بسیط اند. سپس وارد بیان اشكال افلاك و اشكال عناصر بسیطه شد و ثابت گردید كه اینها كروی اند. الان وارد بحث دیگری می شود و آن این است. اجسام به چهار قسم تقسیم می شوند ولی از این بحث روشن است كه مراد ما از اجسامی كه به چهار قسم تقسیم می شوند اجسام عنصری می باشد اعم از اینكه بسیط باشد یا مركب باشد. فعلاً به اجسام فلكی كاری ندارد.

اجسام به دو قسم تقسیم می شوند:

1 ـ‌اجسامی كه طالب سفل اند و به سمت پایین می آیند.

2 ـ‌اجسامی كه طالب علواند و به سمت بالا می آیند.

این تقسیم، تقسیم اولی است یعنی اولین تقسیمی است كه به مقسم وارد می شود. سپس هر كدام از این دو قسم كه از مخرج استخراج شد دوباره به دو قسم تقسیم می شود و تقسیم ثانویه حاصل می شود.

آن كه طالب سفل است بر دو قسم می شود یكی مثل زمین و دیگری مثل آب است. آن كه طالب علو است بر دو قسم می شود یكی مثل نار و دیگری مثل هوا است. تعبیری كه مصنف دارد این است: آنچه كه طالب سفل است یا متكاثف است یا سیال می باشد. متكاثف به معنای فشرده است زمین هم فشردگی دارد. سیال مانند آب است.

آنچه كه طالب علو است یا محرق است « مثل آتش» یا محرق نیست « مثل هوا ».

مصنف در بسیط خیلی بحث نمی كند اما درباره آنچه كه مركب باشد یعنی هم عنصر خاك هم عنصر نار هم عنصر آب و هم عنصر هوا وجود دارد چه می گوید؟ مصنف می فرماید باز هم همین چهار قسم وجود دارد ولی به عنوان غالب ملاحظه می شود و گفته می شود این جسم، یا در آن، آن جسمِ طالب ثفل غلبه دارد یعنی جسمی است كه جزء زمینی آن بیشتر است این را ملحق به خود زمین می كنیم. یا جزء طالب سفلِ سیالش یعنی آب غلبه دارد این را ملحق به خود آب می کنیم. یا جزء طالب علوِ محترقش یعنی نار غلبه دارد یا جزء طالبِ علوِ غیر محرقش یعنی هوا غلبه دارد.

نكته: یك مركبی داریم كه آن دو طالبِ علو و طالبِ سفل را مساوی داشته باشد كه در اینصورت این مركب نه طالب علو و نه طالب سفل است اما اگر یكی غالب باشد همان مكان غالب را می گیرد. ممكن است در بدن انسان یا در بدن موجودی كه خیلی لطیف است، اجسام خاكی مثلا كمتر باشد یا اجسام آبی بیشتر باشد ولی نباید به كمیت آن جسم عنصری نظر كرد باید به تاثیر آن لحاظ كرد. خاك، مقدار كم آن باعث می شود این جسم سنگین شود اما هوا، مقدار كم آن جسم را سبك نمی كند اما مقدار زیاد آن، سبك می كند. فرض كنید 10 گرم خاك قرار دهید و هوا 100 گرم باشد این دو می توانند همدیگر را خنثی كنند. سنگینی 10 گرم خاك به اندازه سبكی 100 گرم هوا است. چنین جایی كه تركیب به این صورت باشد شاید در بین مرکبات پیدا نشود حتما هم پیدا نمی شود چون مركبات عبارت از جماد و نبات و حیوان است كه جزء غالب آنها خاك است. اما گاهی یك چیزی به وسیله صنعت ساخته شده است مثل بالن كه داخل آن پر از هوا می شود. این را می توان كاری كرد كه مساوی باشد و می توان كاری كرد كه بخشی از آن سنگین تر باشد و به سمت پایین بیاید یا سبك تر باشد و به سمت بالا برود.

نكته: قدما معتقدند كه اجسام در كائنات الجو حركت افقی ندارند. شهابی كه در شب دیده می شود و حركت می كند امروزه می گویند گاهی به صوت افقی حركت می كند و وارد جو زمین می شود و از جو زمین عبور می كند و بعداً از آنطرف جو زمین بیرون می رود. اما قدما می گفتند به سمت بالا می رود و به كره ی نار كه می رسد مشتعل می شود و زود هم خاموش می شود چون شفا می شود.

ترجمه: ما در حالی كه در این حیز و مكانی هستیم كه در آن هستیم « و در آن زندگی می كنیم » اجسام را در قسمت اوّلی، دو قسم می بینیم كه یك قسم طالب علو و قسم دیگر طالب سفل است « این دو قسم با تقسیم اولی بدست می آید اما اگر تقسیم را ادامه بدهیم اقسام بیش از دو قسم خواهد شد ».

جسم یمیل الی سفل من حیّزنا و یثقل علینا

ترجمه: قسم اول جسمی است كه میل به پایین دارد از حیّز و مكان ما « یعنی در حیّزی كه ما هستیم پایین آن را طلب می كند » و این جسم بر ما سنگین است « یعنی اگر آن را بر داریم می بینیم سنگین است ».

و جسم لا یمیل الی اسفل بل ان كان، یمیل الی فوق

در نسخه خطی اینگونه آمده « ان كان یمیل، یمیل الی فوق »

ترجمه: قسم دوم جسمی است كه میل به اسفل ندارد بلكه اگر میلی داشته باشد میل به فوق دارد.

نكته: توجه كنید كه مصنف بین این دو قسم فرق گذاشت. در عبارت دوم لفظ « ان كان یمیل » آورد ولی در عبارت اولی نیاورد. علت این تفاوت این است: آب را وقتی رها می كنید پایین می آید. خاك هم پایین می آید ولی هوا را ملاحظه كنید كه گاهی از اوقات در آب رها می شود می بینید میل به بالا دارد. گاهی در هوا آن را رها می كنید و می بینید میل ندارد. پس این جسم اگر جایی برده شود كه بتوان به آن میل داد، میل به سمت بالا پیدا می كند لذا لفظ « ان كان » به كار رفت.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo