< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/06/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان خصوصیات عناصر اربعه/ فصل 3/ فن 2/ طبیعیات شفا.

فلنقع بما ذكرناه فی ان ناراً و ارضاً و ماءً و هواءً[1]

ما اجسام اطراف خودمان را تقسیم به چهار قسم كردیم و نحوه ی تقسیم هم بیان شد و با نحوه ای كه دیگران انجام دادند فرق داشت. آن تقسیم دیگر ذكر شد و رد گردید. الان می گوید در بیان اینكه چهار عنصر داریم و این عناصر متفاوتند به همان تقسیمی كه گفتیم قناعت می كنیم و تقسیم دیگر كه ذكر شده را معتبر نمی دانیم. سپس با توجه به آن تقسیم شروع می كند به بیان خصوصیات چهار عنصر.

نكته: آخر عبارتی كه در جلسه ی قبل خوانده شد به یك صورت توضیح داده شد ولی بعداً‌ كه مراجعه كردم دیدم می توان معنای دیگری هم برای این عبارت قائل شد. عبارت « و كذلك اذا تاملت ... » را بنده ـ استاد ـ اشاره به آینده گرفتم یعنی سائر اقسامی كه بعداً ذكر می كنیم آنها را هم اینگونه می یابید كه اختلافشان به فصل و عرض لازم نیست بلكه به امور عارضه ی غریبه « یعنی عرض مفارق » است ولی می توان « نورد » را به معنای مستقبل نگرفت بلكه به معنای زمان حال گرفت یعنی اقسامی كه همین الان ذكر می كنیم می بینید اختلاف اینها هم به امور عارضه ی غریبه است نه به فصل و عرض لازم. ملاحظه كنید در سطر 10 مصنف فرمود « و المتكاثف الصاعد ... » یعنی از بین آن چهار قسمی كه این تقسیم دوم ارائه می داد، یك قسم آن مطرح شد كه « و المتكاثف الصاعد » بود الان می خواهد بیان كند سایر اقسام هم همینگونه است یعنی سه قسم دیگر وجود دارد كه در خط 3 و 4 در همین صفحه 23 آمده بود و همه ی اینها قسری اند ما مطلب را در متكاثفِ صاعد توضیح دادیم و قسری بودن آن را بیان كردیم در سه مورد دیگر حكم همین است.

توضیح عبارت

فلنقع بما ذكرناه فی ان ناراً و ارضاً و ماءً و هواءً

به این عبارت توجه كنید كه بعد از « ما ذكرنا » لفظ « فی » آورده نه « من ». خبر « انّ » در هر چهار مورد لفظ « موجود » و « كائن » است كه محذوف می باشد.

ترجمه: درباره ی اینكه نار و ارض و ماء و هواء داریم قناعت می كنیم به آن « تقسیمی » كه ذكر كردیم « و تقسیم این قائل دیگر را ذكر نمی كنیم چون تقسیمش باطل است ».

فنجد الارض ترسب تحت الماء و یطفو علیها طبعا

ضمیر « یطفو » به « ماء » و ضمیر « علیها » به « ارض » برمی گردد.

مصنف از اینجا شروع به توضیح بحث می كند و می فرماید زمین طالب اسفل است و نزول می كند بلكه نزولش از همه ی چهار عنصر بیشتر است به طوری كه در مركز رسوب می كند یعنی زمین، مركز عالم را پُر می كند حتی به آب هم اجازه نمی دهد چون سنگین تر از آب است و به عبارت دیگر میلش به اسفل بیش از آب است لذا اگر سنگ را در آب رها كنید به سمت پایین می رود.

ترجمه: زمین را می یابیم كه در زیر آب رسوب می كند اما آب بالا می آید بر زمین طبعاً‌.

« طبعاً »: هم قید « ترسب » و هم قید « یطفو » است یعنی هم رسوب زمین در زیر آب، طبیعی است و قسری نمی باشد هم طُفُوّ آب بر زمین طبیعی است و قسری نمی باشد.

و نجد الهواء یمیل میلا شدیداً مادام تحت الماء و اذا علاه وقف فلم یمل الی جهه

مصنف دوباره هوا را فرض می كند یكبار در جایگاه طبیعی و یكبار در جایگاه غیر طبیعی. وقتی در جایگاه طبیعی قرارش می دهد می بیند آرام است و وقتی درجایگاه غیر طبیعی قرارش می دهد می بیند بی قرار است از اینجا كشف می شود كه جایگاه طبیعی آن كجاست؟

مصنف ابتدا فرض می كند هوایی را در مشكی قرار دهید و دهانه آن را ببندید و آن را در زیر آب قرار دهید می بینید فشار می آورد و به سمت بالا می رود. معلوم می شود كه مكان طبیعی اش نیست چون اگر مكان طبیعی اش بود آرام می گرفت. اما وقتی بر روی آب قرار می گیرد می بینید دیگر تلاش نمی كند كه بالاتر برود معلوم می شود كه آنجا جایگاه طبیعی اش است پس جایگاه طبیعی او، فوق است نه سفل.

ترجمه: هوا را می یابیم كه میل شدید به بالا دارد مادامی كه تحت آب است « یعنی وقتی در زیر آب می بریم می بینیم آرام نیست. تلاش می كند كه بیرون بیاید » ولی زمانی كه عالی بر آب می شود « و بر روی آب قرار می گیرد » توقف می كند و به عبارت دیگر میلی به سمت جهتی ندارد.

و نجد النار سواء كانت صرفه لا تحس او مخالطه للارضیه فتشف تكون صاعده

نسخه صحیح « فتشرق » است.

« النار » مفعول اول « نجد » و « تكون صاعده » مفعول دوم است. لفظ « تكون » آمده تا بیان كند كه همواره اینچنین است « نه اینكه یكبار یا دوبار اینگونه باشد » مگر اینكه قاسری این مقتضا را از آن بگیرد و الا مقتضایش این است كه صعود كند.

مصنف بین مفعول اول و دوم، جمله معترضه می آورد كه خوب است بین دو خط تیره گذاشته شود اما مصنف بین دو ویرگول گذاشته است. نار، دو قسم است یكی نار خالص است كه شفاف می باشد و حس نمی شود یعنی فقط رویت نمی شود ولی اگر دست به آن بزنید حس می شود و دست را می سوزاند. اما گاهی نار، خالص نیست بلكه دارای مخلوط است مثلا اجزاء صغار خاك و چوب داخل آن است و آنها می سوزند و آنها رنگ دارند. پس ناری كه مخلوط است شفاف نمی باشد بلكه مُشرق است یعنی نور می دهد و قابل رویت است بر خلاف نار شفاف كه معتقدند نور نمی دهد و جایی را روشن نمی كند.

مصنف می فرماید هر دو قسم نار « چه نار صرف باشد كه شفاف می باشد و چه نار غیر صرف باشد كه مُشرق است » فرقی نمی كند در اینكه هر دو صاعدند. پس طبیعت نار، صعود است نه نزول چنانچه خصم بیان می كرد ».

ترجمه: می یابیم نار را مساوی است كه نار صرف باشد به طوری كه حس نشود یا مخالط با اجزاء ارضی باشد « مراد از اجزاء ارضی یعنی جزئی كه خالصاً ارض است یا جزئی كه ارضیت آن غلبه دارد مثل چوب كه خالصاً ارض نیست ولی خاك در آن غلبه دارد یعنی از بین عناصری كه تركیب شدند و چوب را ساختند خاك، در آن بیشتر است پس مراد از ارضی یعنی صرف ارض باشد یا غلبه با ارض باشد اگر اینچنین جزئی كه ارضی است یا ارضیت غلبه دارد این نار، مخلوطه می شود و شفاف نخواهد بود.

« فتشف »: نسخه صحیح « فتشرق » است كسی نگفته نار مخالط، شفاف است. می توان فَتُشَفَّ خواند یعنی فَأن تُشَفّ »‌ باشد ولی این، خوب نیست چون عبارت « فتشف » بعد از كلمه نفی می آید و در اینجا نفی وجود ندارد مگر اینكه مخالطه را اینگونه معنا كرد « لا تكون صرفه فتشف ».

و الصرفه لا تشف

در نسخه خطی « لا تشرق » آمده است.

این نسخه را نمی توان توجیه كرد چون آتشِ صرف شفاف است مگر اینكه بگوییم اشاره به مبنای خودشان دارد كه آتش مخلوط، شروق دارد ولی صرفه شروق ندارد. می توان عبارت را به اینصورت معنا كرد تا همین نسخه ی كتاب صحیح شود. یعنی آتش صرفه، اشفاف ایجاد نمی كند چون شفاف هست.

و لهذا ما یكون الذی علی الذباله من الشعله كانه خلا او هواء

« من الشعله » بیان برای « الذی » است.

« ما » در « لهذا ما » نافیه نیست و مربوط به « یكون » نمی باشد بلكه مربوط به « لهذا » است. در فارسی به جای لفظ « ما » از لفظ « است » استفاده می كنیم.

به این جهت است كه وقتی ذباله « یعنی آشغال و خاكروبه های خانه » را می سوزانید می بینید قسمت های پایین این ذباله، سرخ است و قسمت بالای آن بی رنگ است. فكر می كنید هوا موج برداشته در حالی كه موج هوا نیست بلكه آتش است كه به سمت بالا می رود ولی آتش بی رنگ است. مصنف می فرماید چون نوكِ ذباله به آن آتش صرف كه در كره ی آتش قرار گرفته نزدیكتر شده، صرافتِ بیشتری پیدا كرده ولی قسمت های پایین ذباله چون به اجزاء ارضیه نزدیكند اختلاط پیدا كردند لذا قسمت پایین، شروق دارد ولی قسمت بالا شروق ندارد.

« لهذا ما »: و به خاطر اینكه نارِ صرف، اشراق ندارد و نار مخلوط، اشراق دارد می بینید پایین ذباله اشراق دارد چون خَلط دارد و بالای ذباله اشراق ندارد چون صرف است.

ترجمه: و به خاطر این، آن شعله ای كه بالای ذباله است اینقدر شفاف است كه فكر می كنید خلأ یا هوا است « در حالیكه هیچكدام نیست بلكه نار است. ما وقتی بالای ذباله را می بینیم حس می كنیم كه هوا متموج می شود در حالی كه تموّج هوا نیست بلكه نار است كه به سمت بالا می رود ».

و هو اشد احراقاً و قوةً

« هو »: یعنی نوك ذباله كه دارای سوزش است.

ترجمه: آن نوك ذباله احراق شدید و قوه و نیروی شدید دارد.

اذ هو اقرب الی الصرافه و القوه

زیرا آن نوك ذباله نزدیكتر به صرافت « یعنی نزدیكتر به كره ی بالا » و قوه و نیروی محض است.

نكته: مصنف در باب علت و معلول در الهیات شفا اشكالی مطرح می كند و جواب می دهد. اینطور فرموده كه نار وقتی بالا می رود با هوا مخلوط می شود و هوا حرارت نار را ندارد بلكه حرارت آن كمتر است. این خلط با هوا باعث می شود نار ولو خالص شده حرارتش زیاد نباشد ولی اگر هوا را از آتش جدا كنید در اینصورت آن آتش، شدیدتر است.

فیفعل اشفافا اكثر

ترجمه: پس نوك ذباله شفافیت بیشتری را در بدنه ی خودش ایجاد می كند « یعنی آتش در ماده ی خودش شفافیت بیشتری تولید می كند قهراً شفاف می شود ».

فاذا لم یقدر ان یفعل اشفافا فعل نوراً و اضاءة

ترجمه: اگر این آتش نتوانست اشفافی ایجاد كند « چنانچه در پایین ذباله اینچنین است » در اینصورت است كه نور و اضاءه ایجاد می كند « پس روشنی برای خود نار نیست بلكه برای ناری است كه نتواند خودش را شفاف كند و هنوز دارای خَلط است وقتی این خلط ها كامل سوخته شود شفاف می شود لذا نباید بگذارید به این آتش مدد برسد مثلا هیزم را بیرون بیاورید می بینید شفاف می شود ».

و كثیر من الاشیاء المشفه اذا ازیل عنها الاشفاف بالسُّحق و الدَّق و احداث سطوح كثیره یبطل بها الاتصال المعین علی الاشفاف ابیضت او اشرقت

« ابیضت او اشرقت » جواب « اذا » است.

« و احداث » را می توان عطف تفسیر بر « بالسحق و الدق »‌گرفت تا بر اثر سحق و دق این سطوح حادث می شوند و می توان یك امر سوم گرفت به اینكه گاهی از اوقات یك شیء شفاف است شما برای آن، سطح درست می كنید مثلا شیشه كه شفاف است وقتی آن را می كوبید و ریز می كنید این شیشه هر قطعه اش سطوحی پیدا می كند و بر اثر این سطوح وقتی این شیشه ها كنار هم ریخته می شود می بینید سفید شدند اما اگر جداجدا ملاحظه كنید هنوز شفافیت دارد.

« یبطل » صفت « سطوح كثیره » و « المعین » صفت « اتصال » است.

مصنف می فرماید مگر می شود مُشفّی « یعنی شفافی » رنگی شود؟ شما می گویید سنخ و طبیعت آتش، شفافیت است سپس یك چیزی با آن مخلوط می شود و از شفافیت در می آید. می گوییم آیا با این تصرفات، شیء شفاف، غیر شفاف می شود؟‌مصنف می فرماید بله نمونه های زیادی داریم مثلا یخ و شیشه را می بینید شفاف است اما اگر آن را بكوبید و ریز كنید از شفافیت در می آید و حالت سفیدی پیدا می كند.

ترجمه: بسیاری از اشیاء مشفه « یعنی اشیایی كه شفافند » وقتی اشفاف از آنها زائل می شود و این زائل شدن به وسیله مالش دادن و كوبیدن و احداث سطوح كثیره ای كه این صفت دارند كه به این سطوح كثیره، اتصالی كه در آتش است باطل می شود آن اتصالی كه آتش را كمك بر اشفاف می كند « كه هر چه اتصال قویتر باشد شفافیت قویتر است و جایی كه اتصال بهم می خورد شفافیت شروع می شود اگر اتصال كاملا بهم بخورد و سطوح كثیره درست شود شفافیت كاملا بهم می خورد. پس سطوح كثیره باطل كننده ی اتصال است و اتصال، منشاء شفافیت است پس وقتی سطوح كثیره، اتصالی را كه منشا شفافیت بود، باطل كرد خود شفافیت را باطل می كند بنابراین سطوح كثیره، شفافیت را باطل می كند » در اینصورت این اشیاء‌ مشفه كه شفاف بودند سفید می شوند و شروع به روشن كردن می كنند.

مثل الزجاج المدقوق و الماء المزبد و الجمد المحرور

نسخه صحیح « و الجمد المجرود » است و مراد از « مجرود » یعنی سائیده و نرم شده.

مثل شیشه ی كوبیده شده و آبی كه كف كرده باشد « آب، شفاف است ولی وقتی كف می كند از شفافیت در می آید و سفید می شود » و یخِ سائیده شده و ریز شده.

و ان كان هذا لیس حجةً علی ما نقوله من امر النار

ولو این اموری كه ما در مثال گفتیم « كه شیشه ی كوبیده شده و آب كف كرده و یخ سائیده شده » هیچكدام حجت بر آنچه كه ما درباره نار می گوییم نیستند یعنی نمی توانند وضع نار را روشن كنند ما از این جزئی به آن جزئی پِی نمی بریم و الا تمثیل می شود چون اگر بگویید « شیشه ی مدقوق و آب كف كرده اینگونه است پس آتش هم اینگونه است » این، تمثیل است. پس این مثالهایی كه ذكر كردیم دلیل و حجتی بر آنچه درباره نار بیان كردیم نیست ولی یك تاییدی خواهد كرد.

ترجمه: اگرچه این چیزهایی كه ذكر شد حجت و دلیلی نیستند تا اثبات كنند آنچه را كه ما درباره ی نار گفتیم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo