< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/07/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان دو نظریه مبنی بر اینكه هر چهار عنصر طالب سفل اند و رد آنها توسط مصنف/ بیان خصوصیات عناصر/ فصل 3/ فن 2/ طبیعیات شفا.

مع علمك انه لا یصلح ان یكون للجسمین المتخلفین بالطبع مكان واحد بالطبع[1]

در جلسه قبل دو قول بیان شد كه هر دو مخالف نظر مصنف بود و رد شد الان هم می خواهد آن دو قول را رد كند با ردی كه مشترك است. در جلسه قبل یك رد مشترك بر هر دو قول وارد شد و یك رد مختص بر یك قول وارد شد. الان یك رد مشترك می خواهد وارد كند.

قول اول: هر چهار عنصر طالب سفل اند ولی عنصر سنگین تر، عنصری که سنگینیش كمتر است را دفع می كند و با فشار به مكان دیگر منتقل می كند.

قول دوم: همه عناصر طالب سفل اند ولی آنهایی كه مقداری سنگینی آنها كمتر است به وسیله جاذبی به سمت بالاتر جذب می شوند.

بنابر قول اول دفع بعضی از عناصر و بنابر قول دوم جذب بعضی از عناصر باعث به وجود آمدن این طبقات مختلف می شود به طوری كه زمین در پایین قرار می گیرد و آب بعد از آن قرار می گیرد و هوا بعد از این دو قرار می گیرد و در پایان نار قرار می گیرد هر دو قول معتقد بودند كه تمام عناصر طالب سفل اند یعنی مكان واحد دارند طبیعتاً‌. و اگر مكان های مختلف را انتخاب كردند به خاطر عامل بیرونی است كه آن عامل بیرونی یا دفع است یا جذب است. پس هر دو قول مشتركاً قائل بودند كه محل طبیعی هر چهار عنصر مركز عالم است و هر دو قول قائلند به اینكه عناصر، اجناس مختلف و به عبارت بهتر، انواع مختلف هستند.

مصنف با توجه به این دو مطلبی كه اینها به آن اعتراف دارند اشكال می كند.

بیان اشكال: مصنف می فرماید ما در جای خودش ثابت كردیم كه دو جسم مختلف نمی توانند مكان طبیعی واحد داشته باشند و الان این دو قول برای چهار جسم مختلف كه اختلافشان را قبول دارند مكان طبیعی واحد قائل شدند. ما در جای خودش بیان كردیم كه نوع متعدد را نمی توان در مكان واحد به طور طبیعی قرار داد بلكه باید مكانهای آنها را متعدد كنید. پس نمی توان این چهار نوع عنصر كه با هم اختلاف نوعی دارند برای آنها مكان طبیعی واحد قائل شد.

توضیح عبارت

مع علمك انه لا یصلح ان یكون للجسمین المتخلفین بالطبع مكان واحد بالطبع

در نسخه خطی « لا یصح » آمده كه هر دو صحیح است. لفظ « المتخلفین » باید « المختلفین » باشد.

ترجمه: ممكن نیست كه برای دو جسمِ مختلف بالطبع، مكان واحد بالطبع باشد « یعنی اگر دو جسم، اختلاف شخصی داشته باشند اشكال ندارد كه گفته شود مكان طبیعی آنها یكی است اما اگر اختلاف طبعی داشته باشند یعنی نوعشان مختلف باشد در اینصورت نمی توانند مكان طبیعی واحد را طلب كنند در حالی كه هر دو قول ـ چه قائلین به جذب چه قائلین به دفع ـ معتقد شدند هر چهار عنصر مكان طبیعی واحدی را كه مركز عالم است انتخاب می كنند و این قول، اشكال دارد ».

و یجتمع من هذه الجمله ان الحار امیل الی فوق و البارد امیل الی اسفل

از تمام این مباحث بدست می آید كه در بین این چهار عنصر، عنصری كه حرارتش بیشتر است میلش به سمت فوق بیشتر است. هوا، حار است ولی حار رطب است. نار هم حار است ولی حار یابس است. نار، حرارتش از هوا بیشتر است لذا طالب مكان بالاتر از هوا است به همین جهت كره ی نار بالاتر از كره ی هواست. پس آن كه حار است امیل الی فوق است. در مقابل آنچه كه بارد است امیل الی سفل است. بارد، عنصر زمین و آب است. ولی آب، بارد رطب است و زمین، بارد یابس است.

این دو قول كه همه ی عناصر به سمت پایین می آیند و قولی كه بر عكس قول مصنف بود مردود است.

نكته: ما بیان كردیم كه مكان طبیعی این چهار عنصر یكی نیست اگر یكی باشد قسر دائم لازم می آید یعنی لازم می آید كه این عناصر دائما از مكان طبیعی خودشان خارج باشد. اگر مكان طبیعی عناصر، مركز عالم باشد با توجه به اینكه آب و هوا و نار در مركز عالم نیست قسر دائم لازم می آید. این اشكالی است كه مطرح نشد.

سوال:‌ كلمه « امیل » كه به صورت افعل تفضیل آمده آیا مماشاتاً با مخالفین آمده است یعنی مصنف معتقد است كه حار مایل الی فوق است نه امیل ولی اگر تعبیر به « امیل » كرده آیا به این معناست كه یك مقدار میل به سفل دارد ولی میلش به بالا بیشتر است؟

جواب: اینطور نیست و مماشاتاً گفته نشده است و نظر خودش را به طور قطعی بیان می كند. اما علت اینكه افعل تفضیل آمده به این خاطر است كه اگر سنگی را داغ كنید كه یكی از مخالفین اینگونه می گفت، داغی را هم مفرط كنید این سنگ به سمت بالا می رود در عین حال به سمت پایین هم به خاطر سنگینی كه دارد میل دارد. در اینگونه موارد گفته می شود كه این حرارت، میل این جسم را به سمت بالا بیشتر می كند تا سنگینی كه میل را به سمت پایین ایجاد می كند. پس مصنف می خواهد آن قولی را هم كه می گوید اگر متكاثف و سیال را داغ كنید بالا می رود، نظر داشته باشد. آن قول جسم نار را مطرح نمی كرد بلكه جسم حار را مطرح می كرد. مصنف قبول می كند كه حار میل به بالا دارد و می گوید بارد هم میل به پایین دارد ولی میل حار به بالا بیشتر است اگر چه می تواند میل به پایین هم داشته باشد به خاطر سنگینی. توجه كنید كه مراد از حار، نار نیست نار فقط میل به فوق دارد نه اینكه میل به فوقش بیشتر باشد اما حار، شامل نار و شامل سنگ داغ هر دو می شود. اینجاست كه مصنف می گوید میل حار به بالا بیشتر است تا سنگ داغ را هم شامل شود. چون سنگ داغ، هم میل به بالا دارد هم میل به پایین دارد. اما حار بودن باعث می شود كه میلش به بالا بیشتر شود پس برای اینكه اینگونه امور داخل در عبارت شوند مصنف كلمه « امیل »آورد. اگر لفظ نار بكار می برد باید لفظ « مایله » بكار می برد ولی چون حار گفته و حار شامل سنگ داغ هم می شود لفظ امیل بكار برده است.

ترجمه: از تمام آنچه كه ذكر شد « چه مذهب دیگران كه آن را رد كردیم و چه مذهب خودمان كه آن را اثبات كردیم » استفاده شد كه حار امیل به فوق و با رد میل به اسفل است.

و ما هو ایبس اشد فی جهته امعانا

در حار، دو قسم حار داریم یكی حار یابس است كه نار می باشد و دیگری حار رطب است كه هوا می باشد. در بارد هم دو قسم داریم یكی بارد رطب است كه آب می باشد و دیگری بارد یابس است كه خاك می باشد. مصنف می فرماید در بین باردهایی كه امیل به سفل هستند آنكه یابس است میلش به سفل بیشتر است از آن كه سیال است بنابراین میل زمین به سفل بیش از آب است لذا می بینید زمین در سفل مطلق قرار می گیرد درحالی كه آب در سفل مطلق قرار نمی گیرد و بالاتر از خاك است. همچنین در بین حار ها آن كه یابس است میلش به بالا بیشتر از آن است كه رطب می باشد پس میل آتش به بالا بیش از میل هوا به بالا است به همین جهت است كه آتش در بالاتر از هوا قرار می گیرد.

پس توجه كردید كه ابتدا دو میل به سمت بالا و پایین درست شد سپس در میل به بالا، دو میل درست شد كه یكی در بالا و دیگری بالاتر است. در میل به پایین هم دو میل درست شد كه یكی پایین و دیگری پایین تر است. مجموع میل ها چهار تا شد در اینصورت با چهار میل، چهار مكان درست شد و هر كدام از این عناصر در مكان طبیعی خودشان واقع شدند.

ترجمه: آنچه كه از بین این دو حار یا از بین این دو بارد، ایبس است. « یعنی یبوستش بیشتر است مثل نار در حار و مثل ارض در بارد » در جهت خودشان امعان و فرورفتگی شان بیشتر است.

فقد علمت ان ما هو ایبس من الحارین فهو اسخن

تا اینكه به اینصورت بیان شد كه بین حرارت و طلب فوق تساوی قائل شدیم و گفتیم « كل ما هو حار فهو طالب للعلو ». در تساوی دو موجبه ی كلیه صدق می كند. « كل ما هو حار فهو طالب للعلو » عكس آن هم صادق است « كل ما هو طالب للعلو فهو حار ». به این عكس دقت كنید كه می گوید هر چیزی كه طالب علو باشد حار است حال اگر چیزی طالب علوِ بالاتر بود معلوم می شود كه حرارتش هم بالاتر است پس نار و هوا كه طلب علو می كنند حار هستند اما آن كه علو بالاتر را طلب می كند « مثل نار » حارتر و اسخن است.

ترجمه: دانستی « از این مطالبی كه گفتیم » آنچه كه ایبس است از آن دو چیز كه حارند « یكی هوا و یكی نار است » اسخن هم هست.

و ستعلم هل الامر فی جنبه البرد كذلك ام لیس كذلك علما عن قریب

آیا این حرفهایی كه در حار گفته شد را می توان در بارد هم گفت یعنی وقتی می گوییم « كل ما هو بارد فهو طالب للسفل » آن را عكس كنیم و بگوییم « كل طالب للسفل فهو بارد ». یعنی آیا می توان گفت هر چه كه سفل بیشتری را طلب كند برودتش بیشتر است؟ مصنف می فرماید الان نمی توانم این را جواب بدهم صبر كن تا بعداً درباره آن بحث كنم.

ترجمه: بعداً می دانی كه در طرف برد امر اینچنین است كه هر چه ایبس باشد ابرد باشد یا اینچنین نیست علمی عن قریب « یعنی در همین نزدیكی این مطلب را می دانی ».

صفحه 24 سطر 16 قوله « و ما اعجب »

مصنف در اینجا می خواهد قولی را ذكر كند و آن را رد كند.

بیان قول:‌ سه نار داریم كه عبارتست از:

1 ـ‌ نار صرف و خالص كه در كره ی نار وجود دارد.

2 ـ‌ نار مخلوط كه بر روی زمین برافروخته می شود و شعله و لهیب دارد.

3 ـ‌ ناری كه در بین مركبات عنصری وجود دارد یعنی این جماد و نبات و حیوان و انسان مركبات عنصری اند و از چهار عنصر تركیب شدند كه عبارت از خاك و آب و هوا و نار است پس در این مركبات عنصری، نار هم وجود دارد.

این سه قسم چون نار هستند لذا حار می باشند اما كدام یك احراق دارد؟ آن قسم كه در مركب وجود دارد احراق ندارد. بدن ما دارای نار است ولی اینطور نیست كه بدن ما شعله بگیرد و تبدیل به زغال شود. آن لهیبی كه بر روی زمین روشن می شود احراق دارد چون ما را می سوزاند و ما حس می كنیم. بحث در نار صرف است كه آیا آن هم احراق دارد یا ندارد؟ آیا آن مثل لهیب است یا مثل ناِر موجود در مركب است؟ مصنف معتقد است كه این نار صرف هم احراق دارد چون قبلا بیان كرد آن كه طالب علو است یک قسمش محرق است و یك قسمش غیر محرق است. قسم محرقش، نار است و قسم غیر محرقش، هوا است. و آنكه طالب سفل است یا متكاثف است یا سیال است. این قائل، نارِ صرف را محرق نمی داند و می گوید نار صرف، گرم است ولی احراق نمی كند. اگر دست خودت را آنجا ببری یا چیزی به آنجا ببری هیچ احراقی ندارد برخلاف ناری كه بر روی زمین است و لهیب و شعله دارد كه می سوزاند. اما اگر هیزم را داخل نارِ صرف بیندازید هیچ چیزی نمی شود و احراق پیدا نمی كند. پس این قائل می گوید نارِ صرفه احراق ندارد همانطور كه نارِ موجود در مركب، احراق ندارد بله ناری كه دارای لهیب است احراق دارد.

توضیح عبارت

و ما اعجب قول من ظن ان النار البسیطه فی مكانها الطبیعی هادیه لا تحرق

در نسخه خطی « هادنه » آمده است. « لا تحرق » بیان برای « هادنه » است نه « هادیه » چون « هادیه » به معنای هدایت كننده است و در اینجا مناسبت ندارد. ممكن است « هادئه » هم باشد. « هُدُؤ » به معنای « آرام » است و این آتش، آرام است یعنی سوزان و موثر نیست.

و انما هی كالنار التی تكون فی المركبات

و این نارِ بسیطه « یعنی نار صرفه كه در كره ی نار است » مثل ناری است كه در مركبات عنصری وجود دارد. یعنی همانطور كه ناری كه در مركبات عنصری سوزان نیست آن ناِر بسیطه هم كه در كره ی نار می باشد سوزان نیست.

و اما اللهیب فهو افراط

اما آن شعله هایی كه بر روی زمین روشن می شود كه ما به آنها آتشِ مخلوط می گوییم نه تنها محرق است بلكه افراط در حرق و سوزاندن است.

و لیس یعلم ان الاشتداد المحرق فی حراره اللهیب لابد ان تكون له علةٌ

از اینجا بیان اشكال از طرف مصنف است. مصنف سه اشكال بیان می كند.

اشكال اول: لهیب همان نار است با مقداری عناصر كه مخلوط شدند. فرق آن با نار بالا چه می باشد؟ فرقش این است كه آن نارِ بالا، این مخلوط ها را ندارد ولی ناری كه در پایین است دارای مخلوط است. فرق دوم این است كه نارِ بالا حركت مستقیم ندارد حركت آن به تبع حركت فلك،‌ دورانی است ولی این نارِ پایین دارای حركت مستقیم است. آنچه كه عامل شده نارِ پایین بسوزاند و نارِ بالا نسوزاند حتما همین تفاوت است. و الا در نار بودن تفاوت ندارند. هر دو نار هستند. پس بگویید عامل احراق در لهیب، آن مخلوط هاست. كه كسی این را نمی گوید زیرا مخلوط ها هیچكدام سوزان نیستند و اگر در آتش هم بروند سوزان نمی شوند و به صورتی نیستند كه بخواهند آتش را سوزان كنند. بله ممكن است گفته شود حركت، عامل سوزاندن است چون حركت باعث گرما است ما وقتی می دویم بدن ما گرم می شود. ولی زمین و آب و هوا كه با آتش مخلوط می شوند را نمی توان سبب احراق به حساب آورد. گاهی ممكن است كسی خیلی سریع حركت كند بدنش داغ می شود. حال اگر بتواند سرعت خود را بیش از اندازه كند بعید نیست كه بدنش بسوزد چنانچه الان در سنگ هایی كه از جوّ رد می شود اینگونه می گویند كه حركتش خیلی سریع است وقتی وارد جو می شود آتش می گیرد و شعله ور می شود و دیده می شود. وقتی كه از جو بیرون می رود خاموش می گردد یعنی حركت شدید ایجاد احراق و شعله می كند. ممكن است كسی بگوید این نارِ لهیبی حركت دارد و به خاطر حركتش دارای احراق است. این را نقض می كنیم و می گوییم آب اگر با سرعت از بالا به سمت پایین بیاید باید آتش بگیرد در حالی كه نمی گیرد. اگر حركت می توانست تولید احراق كند چرا در نار تولید احراق كرد و در آب تولید احراق نكرد؟ اگر سبب دیگری غیر از این دو « یكی اختلاط و دیگری حركت بود » باشد معین كنید تا درباره آن بحث كنیم.

ترجمه: آن اشتدادِ محرقی كه در حرارت لهیب است باید برای آن علتی باشد « در حرارتِ نارِ خالص اشتداد نیست لذا احراق نیست اما در این لهیب باید اشتدادی باشد كه این حرارت تبدیل به احراق شده است آن علت چه می باشد؟ بیان كردیم كه علت ممكن است مخلوط شدن با چیز دیگر باشد كه این را مصنف اصلا مطرح نمی كند چون واضح است كه باطل می باشد زیرا آن مخلوط ها واضح است كه نمی توانند احراق ایجاد كنند چون خودشان احراق ندارند. فقط احتمال دوم را با عبارت بعدی مطرح می كند كه عامل، حركت باشد ».

فان كانت تلك العله هی الحركه فیجب ان یكون الماء النازل بالسرعه قد یسخن

ترجمه: اگر علتی كه لهیب را شدید الحراره كرده به طوری كه محرق بشود، حركت باشد واجب است آن آبی كه با سرعت نازل می شود چون حركت سریع می كند گاهی بتواند بسوزاند در حالی كه آب نمی تواند بسوزاند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo