< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان سه اشكال بر مذهب كسی كه نارِ صرف را محرق نمی داند/ بیان خصوصیات عناصر/ فصل 3/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و اما ان قالوا ان هناك شیئا مسخنا من خارج فلیدل علیه[1]

بحث در این بود كه بعضی ها معتقدند كه نار، محرق نیست و مثل نار صرف نیست كه محرق باشد بلكه مثل ناری است كه در ضمن مركب می باشد. همانطور كه نارِ در ضمن مركب، محرق نیست نار خالص هم محرق نیست. اما ناری كه لهیب باشد مصنف معتقد است كه محرق می باشد. مصنف بر این مطلب سه اشكال دارد.

مدعا: نارِ بسیطه، محرق نیست.

اشكال اول: آن لهیب از كجا گرما پیدا كرده است؟ چون لهیب با نار خالص این تفاوت را دارد كه نار خالص، حركت مستقیم ندارد بلكه حركت دورانی به تبع فلك قمر انجام می دهد و ناری كه لهیب است حركت مستقیم دارد. علاوه بر این، لهیب دارای مخلوط است و نار خالص، مخلوط ندارد. این دو تفاوت بین نارِ خالص و لهیب وجود دارد. باید بررسی كرد كه چه عاملی باعث شده به اینكه لهیب، می سوزاند و نارِ خالص نمی سوزاند؟ اگر گفته شود سبب سوزاندن لهیب، حركت آن است « چون حركت، ایجاد گرما می كند و این لهیب هم حركت می كند پس گرما برای آن تولید می شود و وقتی حركت، سریع شود گرما شدید می شود و به حد احراق می رسد به همین جهت است كه لهیب، احراق دارد » اگر اینگونه گفته شود جواب نقضی داده شد به اینكه اگر آب هم حركت كند باید بسوزاند زیرا آب مثل آتش به قول شما احراق ندارد و حركت باعث احراق می شود اگر حركت باعث احراق در لهیب شد در آب هم باعث احراق می شود در حالی كه شكی نیست كه آب هر چقدر حركت كند احراق ندارد. اگرچه ممكن است گرم شود و در نتیجه، خشك شود و این آب، تمام شود ولی تبدیل به آتش نمی شود مگر اینكه تبدیل به هوا شود بعداً هوا تبدیل به آتش شود. تا اینجا در جلسه قبل بیان شده بود، از اینجا مصنف بیان می كند كه اگر كسی بگوید سبب دیگری وجود دارد غیر از حركت، می گوییم آن سبب را به ما نشان دهید و ما را به آن سبب راهنمایی كنید تا ببینیم چه می باشد؟ سپس خود مصنف توضیح می دهد و می فرماید: به نظر می رسد كه سببی یافت نشود كه بتواند چنین تاثیری بگذارد چون سببی كه می خواهد نار غیر محرق را محرق كند باید خودش احراق داشته باشد و سخونتش از نار بیشتر باشد تا بتواند سخونت نار را طوری تقویت كند كه احراق بشود. و چنین جسمی و عاملی سراغ نداریم تا بتواند با سخونتش، آتش را محرق كند. اگر عاملی باشد باید با حركتش، نار را محرق كند. و اگر عامل، حركت باشد همان اشكالی كه در جلسه قبل گفته شد وارد می گردد.

خلاصه اشكال: این گروه معتقد است كه لهیب دارای احراق است می گوییم سبب احراق، ذاتی نیست چون اگر ذاتی بود آتشِ خالص هم این ذات را داشت و احراق می كرد ولی شما می گویید نارِ خالص، احراق نمی كند پس طبق نظر شما، نار خالص این سبب را ندارد ولی لهیب، این سبب را دارد اما آن سبب چیست؟ سبب، یا حركت است یا چیز دیگر است. اگر حركت باشد نقضی كه در جلسه قبل بیان شد بر آن وارد می شود اگر بگویید سبب دیگر هست می گوییم سبب دیگر نباید از طریق حركت باشد باید سبب دیگری باشد كه آن سبب دیگر از طریق سخونتش آتش را محرق كند و ما چنین سببی را نمی یابیم.

توضیح عبارت

و اما ان قالوا ان هناك شیئا مسخنا من خارج فلیدل علیه

در نسخه خطی « سببا مسخنا » آمده است كه بهتر است.

« من خارج » قید « مسخنا » نیست بلكه قید « سببا » است یعنی سببی كه خارجی است.

ترجمه: اما اگر بگویند در آنجا « یعنی در عالم وجود » سببی است كه این سبب، مسخن است و این سبب از خارج است « و در ذات آتش نیست و الا اگر در ذات آتش بود آن نار صرف هم باید این سبب را دارا می شد » باید راهنمایی شود بر این سبب « یعنی اینطور نیست كه فقط ادعا كنند چنین سببی داریم و ما آنها را رها كنیم بلكه از آنها سوال می كنیم كه آن سبب چه می باشد؟ آنها باید ما را راهنمایی كنند و آن سبب را به ما ارائه دهند.

فانه لا شیء یبلغ من اسخانه بسخونه ان یسخن جوهر النار بل ان كان لابد فبتحریكه

« ان یسخن » مفعول « یبلغ » است.

نسخه صحیح « ان كان و لا بد » است. لفظ « بسخونة » در یك نسخه خطی به همین صورت آمده ولی در یك نسخه خطی به طوری آمده كه می توان «‌ بسخونته » خواند كه با لفظ « فتحریكه » هماهنگ شود.

مصنف می فرماید « لا شیء » یعنی چیزی نداریم که اسخان و داغی آن برسد به حدی که بتواند جوهر نار را داغ كند به عبارت دیگر چیزی نداریم كه خودش داغ باشد در حدی كه بتواند نارِ غیر داغ را داغ كند. بلكه اگر سببی هست كه داغ می كند پس به تحریكش باید آتش را داغ كند.

ترجمه: چیزی نداریم كه از داغیش « نه تحریكش » برسد به حد سخونتی كه این سخونت، بتواند جوهر نار را تسخین كند بلكه اگر لابد است كه سببی وجود داشته باشد آن سبب از طریق سخونتش نمی تواند جوهر نار را تسخین كند.

ثم مع ذلك فان اللهیب لیس نارا صرفه بل مركبه مع اسطقس بارد و یكتنفها مبردات

این عبارت، بیان اشكال دوم است. مصنف تعبیر به « مع ذلك » می كند یعنی این اشكال دوم با حفظ اشكال دوم است. چون بعضی اشكال ها به اینصورت است كه وقتی اشكال دوم می خواهد وارد شود می گوید « سلّمنا » یعنی قطع نظر از اشكال اول می كند.

بیان اشكال دوم: در لهیب، مخلوط داریم كه عبارت از ذرات هوا و ذرات خاك و ذرات هیزم است. یعنی چیزهایی كه از سنخ آتش نیست در آتش موجود است و همه ی آنهایی كه در لهیب قرار دارند، هم سرد هستند هم سردكننده هستند. هوا، سرد می كند خاك هم سرد می كند و همچنین ذرات هیزم هم سرد می كند با وجود این چیزهای سرد، لهیب می سوزاند. در آتش صرف، این سردكننده ها وجود ندارد لذا به طریق اُولی باید بسوزاند چرا می گویید محرق نیست.

توجه می كنید كه این اشكال دوم در جلسه قبل به صورت دیگر مطرح شد و گفته شد سبب مسخن یا امر داخلی است یا تحریك است. امر داخلی در اشكال اول مطرح نشد چون روشن بود كه آنها سخن نیستند. اگر چیزی بخواهد مسخن باشد همان حركت است و الا این مخلوط ها، مسخن نیستند. خود مصنف این را به صورت یك اشكال مستقل مطرح می كند.

ترجمه: سپس علاوه بر اشكال اول، اشكال دوم وارد است كه لهیب نار صرف نیست بلكه مركب با یك عنصر سردی « یعنی زمین » هست « یعنی در درون آتش، از اجزاء زمین داخل شده است » و این ناری كه لهیب است، مبرد است « یعنی هواهای اطراف » آن را احاطه كرده.

نكته: توجه كنید كه مصنف به هوا، بارد نمی گوید بلكه مبرد می گوید اما در مورد زمین تعبیر به « اسطقس بارد » می كند، چون زمین، بارد یابس است اما هوا را مبرد می گوید چون هوا، بارد نیست بلكه حار رطب است ولی مبرد می باشد یعنی اگر در جایی داخل شد آن داغی را می گیرد.

ثم مع ذلك فقد نسی ان تلك النار العالیه لو كانت غیر محرقه كما اشتعلت الادخنه مستحیله الی الرجوم و الی الشهب و العلامات الهایله

« مستحلیه » حال است.

بیان اشكال سوم: این ناری كه در روی زمین روشن است و به آن لهیب گفته می شود را سوزانده ی می دانید. شاهدش این است كه هیزم را كنار این ناری كه بر روی زمین است، قرار می دهید می بینید هیزم، مشتعل شد. « مشتعل شد » یعنی این لهیب، هیزم را سوزاند. همین اتفاق به صورت قویتر در نارِ صرف دیده می شود. درست است كه ما دسترسی نداریم كه هیزم را بالا ببریم تا ببینیم مشتعل می شود یا نه ولی اتفاقی می افتد كه آن اتفاق به ما نشان می دهد آن نار بالا، مشتعل كننده و سوزاننده است. اما آن اتفاق این است كه ما ستاره هایی دنباله دار را می بینیم این ستاره ها تا مدتی در آسمان دیده نمی شوند ولی در یك زمانی دیده می شوند و به صورت یك جرم مستقل كه شعله اش از پشت آن ها پیداست و به صورت دُم است، دیده می شود و وقتی هوا حركت می كند آن شعله هم حركت می كند. روشن است كه آنچه در پشت قرار دارد جسم جامد نیست بلكه شعله است لذا با حركت هوا، حركت می كند یا شهاب را ملاحظه می كنید كه در بعضی شبها یك جا از آسمان روشن شد و بعداً‌ به سرعت خاموش شد یا شبهای متعددی را ملاحظه می كنید كه یك نورِ كشیده ای مثل نیزه بر روی آسمان است یا نورِ كشیده ی ضخیمی مانند ستون در آسمان است اینها چه چیزی هستند؟ اینها عبارت از این است كه وقتی آتشی بر روی زمین افروخته است این آتش دارای نا خالصی است و نا خالصی به صورت دود در می آید. دود مركب از اجزاء ناریه و اجزاء ترابیه است كه به سمت بالا می رود. چون سبك تر از هواست در هوا استقرار پیدا نمی كند و همینطور به سمت بالا می رود. می بینیم انبوهی از دود به سمت بالا می رود كه این انبوه از دود گاهی به صورت نازك و به حالت نیزه است گاهی به صورت ضخیم و عمود می باشد. گاهی به صورت شهاب و گاهی به صورت ستاره دنباله دار است كه بالا می رود. سرِ این انبوه از دود وارد كره ی نار می شود و مشتعل می گردد و تا تَهِ آن ادامه پیدا می كند. همه این دود و ارد كره ی نار نشده همین كه ابتدای آن تماس با نار پیدا كرد سرِ این نیزه آتش كه می گیرد یا ته آن ادامه پیدا می كند سپس كم كم این دود بر اثر شدتِ احراقی كه نارِ خالص دارد تبدیل به نار و استحاله به نار می شود و چون نار، شفاف است این هم شفاف می شود و در شب بعدی آن نیزه را نمی بینید چون شفاف شده است.

همه قبول دارند كه نیازک و اعمده و شهب و ذوات الاذناب، دود متراكمی است كه بالا رفتند و با برخورد به كره ی نار مشتعل شدند. شما كه سوزان بودن آتش بالا را قبول ندارید اشتعالِ این اجسام را چگونه توجیه می كنید؟

ترجمه: سپس علاوه بر این دو اشكالی كه بیان شد اشكال دیگر این است كه این شخص كه این مبنا را انتخاب كرده، فراموش كرده كه این نارِ عالیه « یعنی آن نار صرفی كه در بالا هست » اگر محرق نباشد آن دود متراكمی كه بالا می رود مشتعل نمی شود در حالی كه متحول شود به رجوم و شهب و علامات هایله.

« الرجوم »: مراد همان تیرهایی است كه در قرآن گفته می شود كه به شیاطین اصابت می كند و به صورت نیزه و تیر است. اینها را اصطلاحاً نجوم می گویند به خاطر اقتباس از آیه. و الا رجوم در كار نیست بلكه همان دود است كه بالا رفته است.

« الشهب »: همان شهاب هاست.

« العلامات الهایله »: علاماتی كه ایجاد ترس می كنند كه همان اعمده و نیازك و امثال ذلك است كه در جای خودش گفته شده است. مثلا بعض افراد صبح كه بلند می شوند و هوا را نگاه می كنند می بینند ستونی از نور یا نیزه ای منور در هوا دیده می شود كسانی كه با این توجیهات آشنایی ندارند آنها را هول و ترس برمی دارد كه اینها چه می باشد؟

و هذه الاجسام الاربعه سیتضح من امرها اینها قابله للكون و الفساد و انما الواجب ان نبحث عن حال الجسم الخامس انه هل هو كذلك او لیس

تا اینجا بحث در اجسام اربعه بیان شد یعنی در چهار جسم كه جسم های عنصر بسیط « یعنی آب و خاك و هوا و نار » هستند بحث شد و دیدیم قابل كون و فسادند یعنی یكی به دیگری تبدیل می شود اما یك جسم پنجمی هم داریم كه از سنخ عناصر نیست بلكه افلاك است و باید بررسی كرد كه آیا آن هم دارای كون و فساد است و آن را قبول می كند یا نه؟ مصنف می فرماید این را در فصل بعدی مطرح می كنیم.

ترجمه: این چهار جسم « یعنی خاك و آب و هوا و نار » وقتی وارد بیان امر اینها و احكام اینها شدیم روشن می شود كه این عناصر قابل كون و فسادند و آنچه كه بر ما واجب است این می باشد كه از حالِ جسمِ خامس بحث كنیم « كه جسم فلكی می باشد » آیا دارای حركت است یا نه؟


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo