< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: افلاك دارای خرق و التیام نیستند/ بیان احوال جسم متحركِ بالاستداره/ فصل 4/ فن 2/ طبیعیات شفا.

فصل فی احوال الجسم المتحرك بالاستداره و ما یجوز علیه من اصناف التغیر و ما لا یجوز[1]

فلاسفه معتقدند افلاك كه حركت مستدیر دارند نه مستقیم، قابل خرق نیستند یعنی نمی توان آنها را شكافت. اگر كسی بتواند آنها را بشكافد قابل التیام نیستند یعنی نمی توان آنها را دوباره كنار یكدیگر قرار داد و جوش داد و متصل كرد. به همین جهت در مساله ی شق قمر كه معجزه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است شك دارند و نمی توانند آن را توجیه كنند چون قمر جسمی سماوی است « ولو فلك نیست و كوكب می باشد » و جسم سماوی « چه كوكب باشد چه فلك باشد » طبق نظر فلاسفه قابل خرق و التیام نیست در حالی كه در داستان شق القمر خوانده می شود كه این كوكب، خرق شد و بعداً ملتئم شد. الان مصنف در این فصل می خواهد همین مطلب را ثابت كند كه فلك قابل خرق و التیام نیست. پس قواعدی كه قبلا گذرانده را استفاده می برد و ما همان قواعد را ذكر می كنیم اگر قواعد صحیح باشد مطلوب آنها را نتیجه می دهد.

ظاهراً این قواعد صحیح است ولی نتیجه ای كه گرفته می شود نادرست است باید بررسی كرد كه مشكل كار كجاست؟ بعداً‌ روشن می شود كه یكی از قواعد را وقتی اجرا می كنند صغرایش را تعیین می كنند كه این تعیین صغری غلط است و از همین جا اشتباه شروع می شود. توضیح این بحث به طور اشارتاً این است كه مصنف مطلب را مبتنی بر این می كند كه افلاك، حركت مستقیم ندارند و نمی توانند داشته باشند و چیزی كه حركت مستقیم ندارد قابل خرق و التیام نیست. این قانون، صحیح است ولی افلاك می توانند حركت مستقیم داشته باشند اگرچه ندارند. همین اندازه كه بتوانند حركت مستقیم داشته باشند قابل خرق هم خواهند بود. بیاناتی كه در ادامه برای این مطلب می شود مساله را روشن تر می كند. معلوم می شود كه كجای كلام فلاسفه مشكل دارد.

تغییری در فلك جایز است و تغییراتی جایز نیست. مثلا حركت وضعی در فلك باعث تغییر وضع می شود كه گفتند جایز است اما خرق و التیام یك نوع تغییر است كه می گویند در فلك جایز نیست. در این فصل مصنف می خواهد بررسی كند كه چه صنف تغییری برای فلك جایز است و چه صنف تغییری برای فلك جایز نیست. مصنف برای اثبات این مدعا ثابت می كند كه افلاك مبدء حركت مستقیم ندارند یعنی در طبعشان میل به حركت مستقیم نیست. این مطلب به اینصورت ثابت می كنند كه افلاک حركت مستقیم را بالقسر قبول نمی كنند. نتیجه می گیرد كه پس حركت مستقیم را بالطبع انجام نمی دهند چون اگر به هر جسمی حركت مستقیم را تحمیل كنید مثلا سنگ را از زمین به سمت بالا ببرید این یك حركت مستقیم است نه دورانی، كه تحمیل بر سنگ شده و وقتی آن را رها می كنید به طبیعت خودش به سمت پایین می آید اگر یك حركت مستقیمِ تحمیلی بر آن وارد كنید و از آن تحمیل دست بردارید این، حركت طبیعی می كند تا به جایگاه اولش برگردد و با حركت مستقیم هم برمی گردد. هر جا كه قسر را قبول كرد بعد از تمام شدن قسر، طبیعت خودش را به كار می اندازد بنابراین، اگر توانست قسراً حركت مستقیم را قبول كند حتماً طبعا می تواند حركت مستقیم كند چون به طبعش باید برگردد.

این قانون در فن اول در فصل 12 از مقاله چهارم اثبات شد كه چیزی كه حركت مستقیم را قسراً نمی پذیرد طبعا هم حركت مستقیم را ندارد. در اینصورت ثابت می شود كه فلك، قسراً حركت مستقیم را نمی پذیرد. نتیجه گرفته می شود كه فلك طبعاً هم دارای حركت مستقیم نیست. بنابراین حركت مستقیم را در فلك نفی می كنیم وقتی حركت مستقیم نفی شد خرق و التیام هم ندارد چون خرق و التیام هر دو مستلزم حركت مستقیم هستند. اگر بخواهید یك جسمی مثل هندوانه را بشكافید چاقو بر آن جسم قرار می دهید سپس آن را پاره می كنید در اینصورت چه اتفاقی واقع می شود؟‌یا آن نیمه ی پایین هندوانه به سمت پایین می رود و از نیمه ی بالای هندوانه فاصله می گیرد یا نیمه ی بالایی هندوانه به سمت بالا می رود و از نیمه پایینی هندوانه فاصله می گیرد یا هر دو نیمه از یكدیگر فاصله می گیرند. این بالا رفتن و پایین آمدن نیمه ی هندوانه به وسیله حركت مستقیم است بنابراین اگر بخواهید فلك را خرق كنید حتما باید یك حركت مستقیم را بپذیرد و فلك چنانچه در جای خودش ثابت شده نه حركت مستقیم به صورت تحمیلی دارد و نه حركت مستقیم به صورت طبیعی دارد. پس خرق و التیامی كه احتیاج به حركت مستقیم دارد در فلك وجود ندارد.

نكته: خرق و التیام را هیچ فیلسوفی « نه مشاء، نه اشراق و نه حكمت متعالیه » اجازه نمی دهد و در مورد شق القمر وارد بحث نمی شوند متكلمین خرق و التیام افلاك را اجازه می دهند لذا شق القمر را به راحتی توجیه می كنند اما فلاسفه خرق و التیام را اجازه نمی دهند و در مساله ی شق القمر اصلا وارد نمی شوند و می گویند این یک مساله ی جزئی است و فلسفه به جزئیات كاری ندارد بحث ما كلی است.

توضیح عبارت

فصل فی احوال الجسم المتحرك بالاستداره و ما یجوز علیه من اصناف التغیر و ما لا یجوز

این فصل درباره حالات جسم متحرك بالاستداره است آن هم از این حیث كه تغییر می كند یا تغییر نمی كند. به حالات دیگرش كاری نداریم لذا در دنباله ی عبارت می فرماید « و ما یجوز علیه من اصناف التغییر و ما لا یجوز ».

« من اصناف التغییر » بیان برای « ما » است یعنی نوع تغیری كه بر این جسم جایز است و نوع تغیری كه بر این جسم جایز نیست. مثلا تغیّرِ وضعی رواست ولی تغیّرِ خرق و التیامی روا نیست.

نكته: ‌در شهاب سنگ دیده می شود حركت مستقیم واقع می شود چون طبق نظر قدما دود به سمت بالا می رود كه حركتش به صورت مستقیم است نه مستدیر. تفاوت بین قدیم و جدید در توجیه آن است كه امروزه می گویند این، در جوّ داخل می شود ولی قدما می گفتند از جوّ بالا می رود.

نقول اولا

كلمه « اولا » در هر جا می آید بدنبالش نیاز به « ثانیاً » دارد ولی در عبارت مصنف لفظ « ثانیا » نمی آید. از این قبیل عبارات، مصنف زیاد دارد ولی هیچ وقت یادش نمی رود كه « ثانیا‌ً » را بیان كند ولی با تعبیر دیگری بیان می كند. در صفحه 27 سطر اول می فرماید « ثم نقول » كه بمنزله « ثانیا نقول » است.

ان الجسم الذی لیس فیه مبداً‌حركه مستقیمه بالطبع فلیس من شانه ان ینخرق

مصنف مبدء حركت بالقسر را بیان نمی كند، مبدء حركت بالطبع را بیان می كند ولی چون از طریق قسر، طبع را كشف كرد ما ـ‌ یعنی استاد ـ قسر را مطرح كردیم خود مصنف هم بعداً‌ مطرح می كند و الا آنچه برای مصنف مهم می باشد حركت طبعی است. اگر چیزی بالطبع حركت مستقیم نداشت قابل خرق و التیام نیست ولی از كجا می فهمیم كه بالطبع حركت مستقیم دارد یا ندارد؟ می گوید به سراغ قسر برو و ببین آیا قسراً حركت مستقیم را قبول می كند یا نمی كند. اگر قسراً قبول كرد بدان كه طبعاً هم حركت مستقیم را دارد.

ترجمه: جسمی كه در آن مبدأ حركت مستقیمِ بالطبع نیست نمی تواند منخرق شود و شكاف بردارد.

و ذلك لان الانخراق لا یمكن ان یوجد الا بحركةٍ من الاجزاء علی استقامه

در نسخه خطی « علی الاستقامه »‌آمده كه هر دو صحیح است.

« من » در « من الاجزاء » نشویه است مصنف از اینجا شروع به اثبات كردن می كند.

مثال به هندوانه را در ذهن بیاورید وقتی هندوانه می خواهد خرق پیدا كند جزئی از این جسم به سمت بالا یا پایین حركت پیدا می كند. پس ممكن نیست جسمی خرق پیدا كند مگر اینكه جزئش، حركت مستقیم كند و الا خرقی اتفاق نمی افتد.

ترجمه: و آن «‌ یعنی اینكه می گوییم اگر چیزی حركت مستقیم نداشت خرق پیدا نمی كند » به این جهت است كه انخراق « یعنی قبول خرق »‌ممكن نیست مگر اینكه یافت شود به وسیله حركتی كه ناشی از اجزاء می باشد « یعنی اجزاء حركت می كنند آن هم » علی الاستقامه ‌« یعنی اجزاء، باید حركت استقامه ای كنند تا خرق اتفاق بیفتد ».

او مركبه من استقامات من جهات النافذ الخارق

« او مركبه » عطف بر « من الاجزاء » است و صفت برای حركت می شود.

آیا همه ی اجزاء ‌حركت می كنند یا یك جزء حركت می كند یا بعضی حركت می كند؟ عبارت مصنف، مطلق است و با همه سازگاری دارد. اگر یك جزء، حركت كند كافی می باشد برای واقع شده خرق. اگر چند جزء حركت كنند كافی می باشد برای واقع شدن خرق. اما اگر همه اجزاء بخواهد جدا شود این را انتقال می گویند نه خرق.

در جایی كه یك جزء حركت می كند یك حركت خواهد بود اما در جایی كه چند جزء حركت می كند مثلا این جسم را با چاقو برش ندهیم كه دو جزء پیدا كند بلكه یك سنگی پرتاب كردیم تا شكسته شود. در اینصورت افراد زیادی پراكنده می شوند و حركت می كنند حركت آنها علی الاستقامه است. این حركت را حركت بسیط می گذاریم چون با یك جسم حركت می كند ولی اگر چند جسم حركت كند همه به سمت بالا یا به سمت پایین، حركات بسیطه است ولی اگر به طوری این هندوانه شكسته شود كه یكی به سمت بالا و یكی به سمت پایین رفت حركت مركبه می گویند. مصنف می فرماید اگر اینگونه هم باشد اشكال ندارد چون در خرق ممكن است اینگونه باشد كه یك جزء بالا و جزء دیگر پایین برود. آنچه كه لازم است این می باشد كه جزئی حركت كند كه حركتش بسیط است اما وقتی اجزاء حركت می كنند ممكن است حركات بسیطه تشكیل دهند و ممكن است حركت واحده ی مركبه تشكیل دهند یعنی ممكن است همه ی آنها به یك سمت بروند و حركات بسیطه كنند و ممكن است یكی به سمت بالا و یكی به سمت پایین برود كه حركت مركبه بشود. فرقی نمی كند كه چه حركت، بسیط باشد چه مركب باشد علی الاستقامه است یعنی حركت مستقیم است بنابراین چیزی كه می خواهد خرق شود باید حركت مستقیم داشته باشد حال یا حركت مستقیمِ بسیط یا حركت مستقیمِ مركب داشته باشد.

ترجمه: ممكن نیست كه یافت شود مگر به حركت از اجزاء به طور مستقیم « كه این، حركت بسیط است. فرق نمی كند كه یك جزء حركت كند یا چند جزء حركت كند » یا به حركتی كه مركب باشد از حركتهای مستقیم « كه بعضی به سمت بالا و بعضی به سمت پایین است یا بعضی به سمت راست و بعضی به سمت چپ یا بعضی به سمت جلو است و بعضی به سمت عقب است. توجه كنید حركت هایی كه به سمت جهات مختلف باشند اگر جمع شوند حركت مركب می شوند و حركت هایی كه همه به یك سمت باشند اگر جمع شوند حركات بسیطه می شوند. مصنف می فرماید فرق نمی كند كه بحرکةٍ من الاجزاء باشد یا بحركةٍ مركبه باشد. چون حركت، حركت مستقیم است پس آن جسمی كه خرق را قبول می كند باید حركت مستقیم داشته باشد چه حركت مستقیم بسیط یا حركت مستقیم مركب، فرق نمی كند ».

« من جهات النافذ الخارق »: این عبارت متعلق به « حركه »‌است یعنی بیان می كند كه این حركت از كجا شروع می شود. ‌می فرماید از همان جهتی كه آن نافذ وارد می شود. مراد از نافذ در مثال ما چاقو بود. مصنف به كلمه « نافذ »‌ اكتفا نمی كند و لفظ «‌خارق »‌را هم بدنبالش می آورد یعنی از همان جهتی كه چاقو وارد می شود حركت استقامه ای شروع می شود.

ترجمه عبارت به اینصورت می شود: این حركت علی استقامه، حاصل می شود از همان جهاتی كه نافذ خارق ایجاب و اقتضا كرد كه آن جهت گاهی فوق است چون از پایین به بالا می رود و گاهی سفل است چون از بالا به پایین می رود. گاهی از راست به چپ و یا بر عكس. گاهی از جلو به عقب یا بر عكس است. بستگی دارد كه این خارق چگونه وارد شود.

و بالجمله من جهات الخرق

مصنف ابتدا بیان كرد از همان جهتی كه این نافذ وارد می شود و خرق می كند. الان آن را كلی تر می كند و می گوید از همان جهتی كه خرق وارد می شود حركت مستقیم از همان جهت وارد می شود.

و كل جسم قابل للحركه المستقیمه قسراً‌ ففیه مبدأ‌ حركه مستقیمه طبعا

تا اینجا روشن شد كه خرق، مخصوص جسمی است كه حركت مستقیم طبعی داشته باشد الان بحث را ادامه می دهد كه حركت مستقیم طبعی برای جسمی است كه حركت قسری مستقیم را بپذیرد.

در نسخه خطی به صورت « ففیه مبدأ میل حركه مستقیمه » آمده كه دقیق تر است چون مبدء میل، ایجاد میل می كند و با حصول میل، حركت حاصل می شود پس مبدء، ابتدا میل را درست می كند بعداً این میل، حركت را تولید می كند اما عبارتی كه در كتاب آمده اشكال ندارد و مراد از « مبدء » را مبدء با واسطه می گیریم كه واسطه اش میل است و آن واسطه، ذكر نشده است اما چون در نسخه كلمه «‌ میل » آمده بهتر این است كه این كلمه اضافه شود.

ملاحظه كنید جسمی مثل سنگ كه بر روی زمین قرار گرفته در آن میل وجود ندارد میل، عبارتست از همان فشاری كه از جسم احساس می شود مثلاً‌ مشكِ پُر از هوا را زیر آب می كنید حس می كردید كه فشار به بالا می آورد به این، میل می گویند. یا وقتی سنگ را بالا می بردید و آن را رها می كنید دست خودتان را زیر آن می گیرید احساس سنگینی می كنید. فشاری كه بر دست شما وارد می كند برای میل است.

میل در مقابل جاذبه است. جاذبه این است كه آن را می كِشد اما میل آن است كه خودش پایین می رود یا بالا می رود. مثل دود كه میل به بالا دارد و سنگ، میل به پایین دارد. اما سنگی كه بر روی زمین قرار دارد میلش بالقوه است. یعنی مبدء میل « كه طبیعت است » را دارد ولی خود میل را ندارد به محض اینكه آن را بالا بردید میل پیدا می كند و سنگینی هست اما وقتی آن را رها می كنید آن میل اثر می كند و حركت می كند.

نكته: حركت قسری هم با میل انجام می شود و با همین میل طبیعی ا نجام می گیرد ولی میلی كه مقسور شده است. در یك وقت كه میل، قسر ندارد و آزاد می باشد حركت طبیعی می كند.

اذ قد عرفت ان ما لا میل له فلا یقبل القسر الیه

در فصل 12 از مقاله چهارم از فن اول خوانده شد كه هر چیزی كه میل طبیعی ندارد قسر هم قبول نمی كند. جایی كه قسر را قبول كرد كشف می شود كه میل طبیعی دارد. این جمله مصنف را اگر عكس نقیض كنید می شود « ما یقبل القسر فله میل ».‌

و اذا كانت الاجزاء التی تقسر عن میل لها ممانع للقسر مایلةً الی جهه الالتئام عن الخرق او امكن لها ذلك فیكون فیها مبدأ میل الی الالتئام

این عبارت دنباله ی استدلال است اگر سر خط نوشته شده اشكال ندارد ولی می تواند سر خط هم نباشد.

مصنف می خواهد نتیجه بگیرد هر جسم منخرقی دارای مبدء مستقیم است. تا الان مصنف بیان كرد اگر چیزی مبدء حركت مستقیم نداشته باشد قابل خرق نیست الان می خواهد بیان كند هر چیزی كه قابل خرق است حتماً مبدء میل مستقیم در آن وجود دارد تا بعداً بگوید آنچه كه در آن مبدء میل مستقیم وجود ندارد مثل افلاك، قابل خرق نیست.

توضیح: مصنف یكبار امكان خرق را فرض می كند و یكبار وقوع خرق را فرض می كند. در هر دو حال، استدلال می آورد و نتیجه ی مطلوب را می گیرد. مصنف می فرماید اگر چیزی خرق برایش ممكن باشد التیام هم برایش ممكن است یعنی خرق قسری برایش ممكن باشد التیام طبیعی هم برایش ممكن است. لازمه ی این مطلب این است كه در وقت التیام، حركت طبیعی كند علی الاستقامه. وقتی حركت طبیعی برای آن ممكن شد خرق هم ممكن می شود.

فرض دیگر این است كه نمی گوییم خرق، ممكن است بلكه می گوییم خرق، واقع شده است. همانطور كه اشاره شد بعد از وقوع خرق اگر آن تحمیل و قسر از بین برود التیام به طور طبیعی انجام می شود. التیام به معنای حركت بازگشت است و به صورت طبیعی می باشد پس باز هم در جایی كه خرق واقع می شود حركت مستقیم واقع می شود و در جایی كه خرق ممكن است حركت مستقیم، ممكن می باشد.

ملاحظه كردید كه ما خرق را به حركت مستقیم پیوند دادیم پس می توان نتیجه گرفت آنچه كه حركت مستقیم ندارد خرق ندارد. فلك، حركت مستقیم ندارد پس خرق ندارد.

توضیح عبارت: لفظ « الاجزاء » اسم « كانت » و « مایله » خبر « كانت » است و عبارت « التی تقسر عن میل لها ممانع للقسر » جمله معترضه است كه مصحح آن را داخل دو ویرگول قرار داده است. در این جمله ی معترضه سه مطلب هست یكی با لفظ « التی تقسر » و دیگری با لفظ « عن میل لها »‌ سومی با لفظ « ممانع للقسر » كه صفت برای « میل » است بیان می شود. عبارت « فیكون فیها مبدأ میل الی الالتئام » جواب « اذا » است یعنی اگر اینگونه است كه اجزاء بعد از خرق، میل به التیام دارند یا لااقل این مساله در مورد آنها امكان دارد معلوم می شود هر جسمی كه منخرق شد مبدء میل مستقیم دارد. عبارت « فكل جسم منخرق ففیه مبدأ میل مستقیم » متفرع بر جواب می شود.

« التی تقسر عن میل لها ممانع للقسر » : این عبارت به دو صورت معنا می شود یكی اینكه لفظ «‌عن میل لها » متعلق به « تقسر » باشد همانطور كه ظاهر عبارت همین است یعنی اجزائی كه از آن میل طبیعی كه دارند بیرون می آیند اما با قسر بیرون می آیند نه با اختیار. آن میل چه میلی است؟ بیان می كند میلی است كه در مقابل قسر مقاومت می كند.

ترجمه این عبارت به اینصورت می شود: اجزائی كه قسر را قبول می كنند از آن میلی كه برای آنها هست یعنی قسر بر آن میل می آید و لذا میل كه مبتلا به این مزاحم می شود با این مزاحم، ممانعت و مقاومت می كند. اینطور نیست كه در مقابل تحمیلی كه به آن شده، ساكت باشد و مقاومت نكند.

معنای دیگر این است كه « التی تقسر » یعنی « التی تقبل القسر »‌و جمله در اینجا تمام می شود و عبارت « عن میل لها »‌ متعلق به « مایله »‌می شود یعنی « مایله عن میل لها »‌یعنی چون قسر را قبول كرده از آن میل كه برایش بوده منحرف شده اما آن میل، در مقابل این قسر و انحراف، مقاومت می كند و سعی می كند دوباره به جای اولش برگردد اگر این عبارت به اینصورت معنا شود راحت تر معنا می گردد.

خلاصه: فلاسفه معتقدند افلاك كه حركت مستدیر دارند نه مستقیم، قابل خرق نیستند یعنی نمی توان آنها را شكافت. اگر كسی بتواند آنها را بشكافد قابل التیام نیستند یعنی نمی توان آنها را دوباره كنار یكدیگر قرار داد و جوش داد و متصل كرد در این فصل مصنف می خواهد بررسی كند كه چه صنف تغییری برای فلك جایز است و چه صنف تغییری برای فلك جایز نیست. مصنف برای اثبات این مدعا ثابت می كند كه افلاك مبدء حركت مستقیم ندارند یعنی در طبعشان میل به حركت مستقیم نیست. این مطلب به اینصورت ثابت می كنند كه افلاک حركت مستقیم را بالقسر قبول نمی كنند. نتیجه می گیرد كه پس حركت مستقیم را بالطبع انجام نمی دهند


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo