< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ‌ادامه بیان دلیل بر اینكه اگر دو ضد داشته باشیم لازم این دو ضد هم با یكدیگر متضادند و ملكه و عدم نیستند/ دلیل بر اینكه جسم مستدیر الحركات ضد ندارد/ بیان خصوصیات اجسام مستدیر الحركات/ فصل 4/ فن 2/ طبیعیات شفا.

او یكون مبدأ حركته قوةً و صورةً غیر تلك القوه المضاده للصوره التی هی مبدأ المستدیره[1]

بیان شد كه فلك ضد ندارد دلیلی كه اقامه شد این بود كه اگر فلك، ضد داشته باشد لازمِ نوعی فلك با لازمِ نوعی آن ضد باید متضاد باشد یعنی حركت مستدیری كه لازمِ نوعی فلك است با حركت مستقیمی كه لازم نوعی جسم دیگر است باید تضاد داشته باشد در حالی كه ما تضاد بین این دو حركت را قبلا نفی كردیم پس نتیجه می گیریم كه خود فلك هم با آن جسم تضاد ندارد.

مدعا: اگر لازم ها تضاد ندارند ملزوم ها هم تضاد ندارند.

دلیل: دلیل بر این به صورت قیاس استثنایی بود: اگر ملزوم ها تضاد دارند باید لازم ها هم تضاد داشته باشند بعداً‌ گفته شد لكن لازم ها تضاد ندارند به بیانی كه در فن اول گفته شده بود نتیجه گرفته شد كه پس ملزوم ها هم تضاد ندارند. الان سوال می شود كه به چه دلیل اگر ملزوم ها تضاد داشتند لازم ها هم باید تضاد داشته باشند؟

بیان تلازم: اگر لازم ها تضاد نداشتند، یا موافق اند یا تقابلی از سنخ غیر تضاد دارند. موافق بودن آنها رد شد سپس وارد تقابل شدیم. بیان شد كه مقابله اگر از سنخ تضایف باشد مردود می باشد و اگر از سنخ عدم و ملكه باشد این هم تقریبا رد شد. سلب و ایجاب را هم بعضی ها ملحق به عدم و ملكه كردند. خود مصنف برای آن بیان جدایی در لابلای بحث می آورد در اینصورت تمام اقسام تقابل هم نفی می شوند. نتیجه گرفته می شود كه تضاد است.

بیان ردّ عدم و ملكه بودن بین این دو لازم: لازمه ی یك جسم، حركت می شود و لازمه ی جسم دیگر، سكون می شود. چون بنا شد كه یكی حركت باشد و یكی عدم حركت باشد و عدم حركت همان سكون است. سپس بیان شد جسمی كه دارای حركت است مبدء حركت دارد یعنی صورت نوعیه اش اقتضای حركت می كند و جسمی كه ساكن است مبدء سكون دارد یعنی صورت نوعیه اش اقتضای سكون می كند. سپس گفته شد كه ممكن نیست صورت نوعیه ی موجودی و جسمی « یعنی طبیعتش » اقتضای سكون كند بلكه آنچه كه صحیح می باشد این است كه طبیعت شیء در صورتی كه خارج از حال طبیعی اش باشد اقتضای حركت می كند و در صورتی كه خارج از حال طبیعی اش نباشد اقتضای سكون می كند. جسمی كه مبدء سكونِ خالی داشته باشد، وجود ندارد. تا اینجا در جلسه قبل بیان شده بود. گویا كسی می گوید چه اشكال دارد جسمی كه الان مبدء سكون دارد مبدء دومی هم داشته باشد كه یكی مبدء ‌حركت مستقیم است كه ضدِ آن حركت مستدیر است و دیگری، مبدء سکون دارد. بین حرکت مستقیم و حرکت مستدیر یا بین مبدء حركت مستقیم و مبدء حركت مستدیر تضاد نیست اما بین حركت مستدیر و سكون، عدم و ملكه است « توجه كنید كه رابطه ی عدم و ملكه را بین حركت مستدیر و سكون حساب می كنیم ولی در عین حال این جسم دارای دو مبدء است هم مبدء حركت مستقیم دارد هم مبدء سكون دارد ». در عین حال، جسم، فقط مبدء سكون ندارد تا اشكال شود جسمی كه فقط دارای مبدء سكون باشد نداریم بلكه مبدء سكون و مبدء حركت هر دو را دارد و هر دو كار را انجام می دهد اگر كسی اینگونه بگوید مصنف جواب می دهد كه لازمه ی این حرف این است كه یك جسم دارای دو قوه باشد كه یكی قوه حركت و یكی قوه سكون است یعنی دو قوه خلاف در یك جسم وجود داشته باشد و این، شدنی نیست. ما معتقدیم كه یك قوه در شیء موجود است كه این قوه در یك شرائطی فلان عمل را انجام می دهد و در یك شرائط دیگر، فلان عمل دیگر را انجام می دهد. توجه كردید كه قوه را دو تا نكردیم بلكه حالت قوه را دو تا كردیم. اما شما دو قوه درست كردید. مصنف می فرماید اگر توجه كنید به اینكه این دو قوه در واقع دو صورت هستند. قوه ی حركت برای طبیعتِ این است و قوه ی سكون هم برای طبیعت و صورت نوعیه این جسم است پس این جسم، هم صورت نوعیه ای را دارد كه اقتضای حركت می كند و هم صورت نوعیه ای را دارد كه اقتضای سكون می كند یعنی دو صورت دارد در حالی كه یك جسم نمی تواند دو صورت نوعی داشته باشد و الا دو نوع جسم می شود. پس راه حلی كه این شخص ارائه داد دو مشكل دارد یا یك مشكل دارد كه به دو بیان می توان گفت:

اشكال اول و بیان اول این است كه لازم می آید این جسم، دو قوه داشته باشد هم قوه ای كه مقتضی سكون است هم قوه ای كه مقتضی حركت است.

اشكال دوم یا بیان دوم این است كه اگر توجه كنیم كه این قوه ها در واقع صورتند لازم می آید كه یك جسم، دو صورت داشته باشد و این محال است. این جسم دوم یا باید فقط قوه سكون داشته باشد كه در جلسه قبل بیان شد كه باطل است یا باید قوه حركت داشته باشد كه اگر قوه حركت داشت با جسم دیگر كه قوه ی حركت دارد نمی تواند رابطه ی عدم و ملكه داشته باشد هر دو مقتضی حركتند و این دو حركت، عدم و ملكه ندارند بله این دو حركت، دو امر ثبوتی اند كه یا تضاد دارند یا تضایف دارند پس این راه حلی كه بعض ارائه دادند اینطور نیست كه بتواند مشكل را حل كند.

توضیح عبارت

او یكونُ مبدأ حركته قوةً و صورةً غیر تلك القوه المضاده للصوره التی هی مبدأ المستدیره

« او یكون » علت بر «‌ فیكون » در سطر 7 است ولی آن « یكون » تامه بود ولی اینجا ناقصه است .

ترجمه: « یا اینطور است كه قوه ی مستدیره در یك جسم است و عدمش در جسم دیگر است » یا مبدء حركت جسم دوم، قوه و صورت « روشن است این قوه ای كه مبدء حركت است در واقع همان صورت است ابتدا تعبیر به قوه می كند بعداً‌ صورة را بر آن عطف می كند چون می خواهد دو اشكال كند یك اشكال مربوط به این است كه لازم می آید این جسم واحد دارای دو قوه باشد. اشكال دیگر یا بیان دیگر این است كه لازم می آید این جسمِ واحد دارای دو صورت باشد » است غیر از آن قوه ای كه مضاد است با صورتی كه مبدء مستدیر است.

« المضاده »: مراد از این لفظ، معنای اصطلاحی اش نیست بلكه از آن، مقابل را اراده كرده چون بحث ما الان در تضاد نیست بلكه در عدم و ملكه است یعنی در این جسم دوم قوه حركتی است غیر از آن قوه ای كه اقتضای سكون می كرد كه مقابل بود با قوه ی جسم دیگر كه اقتضای حركت مستدیر می كرد مثلا جسم « الف » و جسم « ب » را فرض كنید. جسم « الف »، مبدء حركت مستدیر دارد و اقتضای حركت مستدیر می كند. در جسم « ب »‌ می خواهیم دو قوه جمع كنیم یكی قوه ی سكون است یعنی قوه ای است كه اقتضای سكون می كند. مصنف می فرماید این، مضاد است با قوه ای كه در جسم « الف » است در حالی كه مضاد نیست بلكه مقابل است چون سكون، مضاد با حركت مستدیر نیست بلكه مقابل حركت مستدیر است. « الف » اقتضای حركت مستدیر را می كند و « ب » اقتضای سكون را می كند. سكون با حركت مستدیر تقابل دارد ولی تضاد ندارد. سپس می فرماید غیر از این صورتی كه سكون را اقتضا می كند و مقابلِ آن صورتی است كه حركت مستدیر را اقتضا كرده، در این جسمِ ساكن مبدء دیگری هم وجود دارد كه مبدء حركت مستقیم است. آن مبدء حركت مستقیم باعث می شود این جسم، حركت كند و لذا این جسم، ساكن باقی نمی ماند.

مصنف می فرماید این جسمی كه اسمش « ب » است غیر از این مبدء سكون كه مقابل با مبدء حركت مستدیر است، صورت دیگر و قوه ای دیگر داشته باشد. پس ترجمه عبارت به اینصورت می شود: مبدء حركت جسم دوم كه اسمش « ب » است قوه و صورتی غیر از آن قوه ی سكون است كه مضاد می باشد با صورت « الف » كه مبدء حركت مستدیره بود.

و یكون فی جسم واحد مبدأ مسكن و مبدأ محرك و هذا محال

در یك نسخه خطی « فیكون » است كه بهتر می باشد.

تا اینجا راه حلی نشان داده شد كه در جسم « ب » دو مبدء باشد مصنف با این عبارت می خواهد اشكال كند و می فرماید لازمه اش این است كه در یك جسم، دو مبدء باشد یكی مبدء مسكّن باشد كه مبدء سكون جسم است و یكی مبدء محرك باشد كه مبدء حركت جسم است و این، صحیح نیست و محال می باشد چون در جای خودش گفته شده كه یك جسم فقط مبدئی دارد كه آن مبدء در یك شرائطی اقتضای حركت می كند و در یك شرائطی اقتضای حركت نمی كند و ساكن می ماند. آنچه كه ثابت كردیم این بوده است اگر غیر از این بگویید محال است. لذا اگر دو مبدء داشته باشد می گوییم یا این دو مبدء با هم فعالیت می كنند. یا جدا جدا فعالیت می كنند. اگر با هم فعالیت كنند جسم به كدام مبدء توجه می كند. یكی را نمی تواند انتخاب كند چون ترجیح بلا مرحج لازم می آید اگر هم یك مبدء فعال شود و مبدء دیگر فعال نشود آن هم ترجیح بلامرجح است. اگر هم هر دو بخواهند فعال شوند جمع بین متقابلین می شود كه باطل است.

بل یكون الجسم البسیط انما یتقوم بصورتین و هذا كما بیناه محال

این عبارت، یا اشكال دیگر است یا تقویت همین اشكال است یعنی اگر توجه كنیم این دو قوه محرك و مسكن در واقع دو صورت و در طبیعتند كه هر كدام از طبیعت ها یك صورت نوعیه می شوند در اینصورت لازم می آید جسمی كه صاحب دو قوه است در واقع صاحب دو صورت باشد و لازمه ی این حرف، داشتن یك جسم، دو صورت نوعیه است كه محال می باشد.

« البسیط »: مصنف قید « بسیط »‌ می آورد چون مركب را ممكن است حل كنیم و بگوییم اشكال ندارد كه دارای چند صورت باشد. توجه كنید درباره ی مركب دو قول است مثلا بدن انسان را فرض كنید كه مركب از آب و خاك و هوا و آتش است یعنی مركب از چهار جسم است كه هر جسمی صورتِ مخصوص خودش را دارد. در اینجا یك صورت تركیبی به نام صورت انسانیه حاصل می شود كه قبل از تركیب، حاصل نبود. این صورتی كه اسمش صورت انسانیه است در آن اختلاف است كه آیا با آمدنش، آن چهار صورت عناصر زائل می شوند یا آن چهار صورت هستند ولی در زیر صورت تركیبی كامن و مخفی می شوند؟ بنابراین قول كه می گوید این چهار صورت زائل می شود این مركب، یك صورت بیشتر ندارد كه همان صورت تركیبی است و تقومش هم به همین صورت واحده است اما بنابر قولی كه می گوید این چهار صورت، كامن می شوند می توان به نحوی گفت كه الان این جسم دارای 5 صورت مقومه است ولی یكی را فعال می دانیم كه همان صورت تركیبی است اما چهار تای دیگر را كامن می دانیم یعنی مخفی است و از اثر افتاده و آماده می باشد كه اگر فرصتی پیدا كند تاثیر بگذارد. لذا در مركب بنابر قول دوم می توان گفت كه متقوّم به چند صورت است ولی در جسم بسیط نمی توان گفت كه دارای چند صورت است و الان بحث ما در جسم بسیطِ فلکی است كه اقتضای حركت مستدیر می كند و جسم بسیط عنصری هم اقتضای حركت مستقیم یا اقتضای سكون می كند. بحث ما در جسم بسیط است كه شما آن را دارای دو صورت می دانید كه باطل است. اما در جسم مركب بنابر یك مبنا می توان گفت تقوم آن به چند صورت است ولی در جسم بسیط نمی توان گفت طبق هیچ مبنایی.

ترجمه: بلكه می باشد جسم بسیط متقوم به دو صورت و اینكه یك جسم، دو صورت داشته باشد محال است « چون معنایش این است كه دو فعلیت داشته باشد و دو نوع مستقل باشد ».

صفحه 29 سطر 12 قوله « فاذا »

تا اینجا ثابت شد كه دو لازم، توافق ندارند سپس ثابت شد این دو لازم، تضایف و عدم و ملكه ندارند. مصنف در اینجا اضافه می كند كه سلب و ایجاب هم ندارند.

بیان رد سلب و ایجاب بین این دو لازم: جای سلب و ایجاب در اینجا نیست چون سلب و ایجاب در مفاهیم است و اینجا جای مفاهیم نیست زیرا یك جسم خارجی است كه لازمِ خارجی دارد. شما سلب و ایجاب را در قضیه می آورید و در قضیه، دو مفهوم را با هم لحاظ می كنید كه یا رابطه آنها را اثبات می كنید چنانچه در موجبه اتفاق می افتد یا رابطه آنها را قطع می كنید چنانچه در سالبه اتفاق می افتد.

نكته: در جلسه قبل بیان شد كه بعضی از محشین نوشتند سلب و ایجاب را ملحق به عدم و ملكه می كنیم. ولی خود مصنف می گوید اینجا اصلا جای سلب و ایجاب نیست لذا از بحث از سلب و ایجاب فارغ هستیم.

مصنف تعبیر را عوض می كند و می گوید این جسم، فعلش حركت مستدیر است « توجه كنید كه مصنف می گوید ـ فعلش حركت مستدیر است ـ و نمی گوید ـ لازمش حركت مستدیر است ـ »‌ آن جسم دیگر، فعلش چیزی است كه با این فعل تضایف و عدم و ملكه و سلب و ایجاب ندارد پس این دو فعل چه رابطه ای دارند؟ توجه كنید كه در جلسه قبل اشاره شد كه ملزوم، منشاء لازم است یعنی لازم بمنزله فعل و اثر ملزوم است بنابراین وقتی گفته می شود این جسم، لازمی به نام حركت مستدیر دارد یعنی فعلی به نام حركت مستدیر دارد و آن جسم دیگر لازمی به نام حركت مستقیم دارد یعنی فعلی به نام حركت مستقیم دارد. پس الان بین دو فعل سنجیده می شود.

مصنف می فرماید اگر این ضد، كه فعلِ حركت مستدیر داشت ضد دیگرش را ملاحظه كنید یا باید فعل عدمی داشته باشد كه گفتیم ندارد یا باید فعل مضاف داشته باشد كه گفتیم ندارد. پس فعل دوم چه فعلی است و چه چیزی را می سازد؟ باید بگوییم یا مضاد را بسازد یا متوسط را بسازد.

توجه كنید كه یك جسم، سواد را می سازد و جسم دیگر مقابل سواد را می سازد. چون بنا شد كه بین دو لازم، توافق نباشد و باطل گردید. بنا شد تقابل باشد، تقابل هم گفتیم از نوع تضایف و عدم و ملكه نیست و از ابتدا هم فرض كردیم تضاد نباشد. الان می بینیم كه چاره نداریم و باید قبول كنیم كه تضاد است می گوییم فعل دوم یا فعل مضاد است یا فعل متوسط است یعنی جسم اول كه سواد را ساخت جسم دوم، یا مضاد سواد كه بیاض است را می سازد یا متوسط بین سواد و بیاض كه رنگ زرد است را می سازد پس فعل جسم اول یك طرفِ تقابل می شود و فعل جسم دوم یا مضاد می شود یا متوسط می شود اگر جسم دیگر، متوسط را بسازد معلوم می شود كه مضاد هم موجود است. در اینصورت، قضیه به این صورت در می آید: این جسم، یك طرفِ ضد را ساخته و آن جسم دوم، واسطه را ساخته است ولی ضدِ طرف اول موجود است ولو جسم دوم آن را نساخته بلكه واسطه را ساخته است. چون معنا ندارد كه واسطه موجود باشد ولی دو طرف وجود نداشته باشد.

در اینصورت لازم می آید دو ضد داشته باشیم كه یكی حركت مستدیر داشته باشد كه جسم اول ساخته و یكی حركت مستقیم كه جسم دوم آن را نساخته ولی موجود است پس باید دو ضد را داشته باشیم كه یكی حركت مستقیم و یكی حركت مستدیر است در حالیكه قبلا بیان شد تضادی بین حركت مستقیم و حركت مستدیر نیست وقتی لازم ها تضاد نداشتند نمی توان نتیجه گرفت دو ملزوم ها هم تضاد دارند پس نمی توان گفت كه فلك، ضد دارد. تا اینجا استدلال تمام شد و ثابت گردید كه فلك، ضد ندارد چون اگر بخواهید برای آن ضد درست كنید باید برای لازمش ضد درست كنید و برای لازمش نتوانستید ضد درست كنید پس برای خودش هم نمی توان ضد درست كرد.

توضیح عبارت

فاذا لم یكن ضدها یفعل فعلا عدمیا و لا مضافا و الایجاب و السلب لا یلبق بهذا الموضع بقی ان یفعل فعلا مضادا او متوسطا

« بقی » جواب « اذا » است.

در نسخه خطی « و لا فعلا مضافا » آمده كه بهتر است.

ضمیر « ضدها » به « قوه فاعله مستدیره » برمی گردد كه در سطر 7 آمده بود. این قوه در واقع همان صورت بود پس می توان ضمیر را به « صورت » برگرداند لذا در سطر 9 آمده بود « للصوره التی هی مبدأ المستدیره ».

ترجمه: زمانی كه ضد این قوه ای كه در جسمِ « الف » مثلا فلك است « ضد این قوه ای كه در فلك است یعنی قوه ای كه در یك جسم دیگر است كه یا مبدء و قوه ای است كه منشاء عدم یعنی سكون شود یا منشاء حركتی باشد كه مضائف است » اگر ضد نتوانست منشا عدم و مضاف بشود « یعنی قوه در فلك بود و ضدِ این قوه، در جسم دیگر آمد و آن ضد نتوانست فعل عدمی یعنی سكون درست كند » در حالی كه ایجاب و سلب هم لایق به این موضع نیست « توجه كنید كه مصنف در اینجا اشاره كرد كه رابطه سلب و ایجاب وجود ندارد چون ایجاب و سلب در مفاهیم است و اینجا بحث مفاهیم نیست » باقی می ماند كه آن ضد، انجام بدهد فعل مضاد یا فعل متوسط را « اگر مضاد را ساخت در اینصورت دو لازم، تضاد باید داشته باشند ولی گفتیم ندارند. اگر متوسط را ساخت، چون متوسط حاكی از وجود مضاد است باید هر دو مضاد را داشته باشیم در حالی كه نداریم پس ضد بعدی نه می تواند مضاد را بسازد نه متوسط را لذا از ابتدا باید گفت كه ضدیتی بین این دو قوه و بین این دو جسم نیست و ما هم می خواستیم همین را بگوییم كه ضدیتی بین فلك و جسم دیگر نیست.

و اذا كان متوسط موجوداً‌ كان مضاد لا محاله موجوداً‌ و كان له مبدأ

در صورتی كه فعل دومی، فعل مضاد باشد روشن می شود كه این دو فعل با هم تضاد دارند و از بحث های قبل می دانیم كه دو حركت مستدیر و مستقیم، تضاد ندارند. نتیجه گرفته می شود كه پس دو قوه هم تضاد ندارند یعنی دو صورت ها و دو جسم ها تضاد ندارند. اما اگر فعل آن، متوسط بود یعنی وسط را ساخت نه اینكه ضد را بسازد احتیاج به بحث دارد كه مصنف با این عبارت وارد بحث آن می شود.

ترجمه: اگر متوسط، موجود باشد لا محاله ، مضاد هم موجود است « چون توسط، فرع طرف است. اگر دو طرف نداشته باشیم وسط هم نداریم. پس اگر دیدیم وسط داریم می فهمیم دو طرف است كه یك طرف از فلك صادر شده و طرف دیگر از جسمی كه سازنده ی وسط بوده صادر نشده ولی از جای دیگر صادر شده پس باید مضاد هم وجود داشته باشد » و برای آن مبدء است.

فكان الضد فی الطبیعه عن القوه المحركه علی الاستداره

نسخه صحیح « فكان الابعد فی الطبیعه است ». ضمیر « فكان » به « مبدء حركت مستقیم » برمی گردد.

مصنف الان بررسی می كند این مبدء آیا ضد آن قوه ی مستدیره هست یا نیست؟ بیان كردیم مضادی وجود دارد و آن مضاد، مبدء دارد الان باید بررسی كرد كه این مبدء، آیا ضد آن مبدئی است كه حركت مستدیر را ساخته یا نیست؟

ترجمه: این مبدءِ حركت مستقیم، ابعد است « یعنی نسبت به آن متوسط، ابعد است » در طبیعت خودش از قوه ای كه محرك علی الاستداره است « یعنی دورتر از مبدء حركت مستدیر است. توجه كنید كه بین دو ضد باید غایت الخلاف باشد الان مصنف می گوید یك ضد، حركت مستدیر است و واسطه دارد. ضد دیگر هم حركت مستقیم است. مبدء حركت مستقیم به خاطر داشتن واسطه، از مبدء حركت مستدیر دور می شود و بین آنها غایه الخلاف واقع می شود. اما بین متوسط و مبدء حركت مستدیر، غایت الخلاف نیست. به عبارت دیگر واسطه از مبدء حركت مستدیر دور است و این مبدء مستقیم، از واسطه دورتر است. پس مبدء حركت مستدیر با مبدء حركت مستقیم غایت الخلاف دارد ».

فكان ذلك اولی ان یكون ضدا

« ذلك »: یعنی این مبدء حركت مستقیم.

ترجمه: این مبدء حركت مستقیم در ضد بودن اولویت دارد نسبت به واسطه « اگر واسطه را ضد بگیرید این حركت مستقیم را به طریق اولی باید ضد بگیرید ».

خلاصه: بیان شد كه فلك ضد ندارد دلیلی كه اقامه شد این بود كه اگر فلك، ضد داشته باشد لازمِ نوعی فلك با لازمِ نوعی آن ضد باید متضاد باشد یعنی حركت مستدیری كه لازمِ نوعی فلك است با حركت مستقیمی كه لازم نوعی جسم دیگر است باید تضاد داشته باشد در حالی كه ما تضاد بین این دو حركت را قبلا نفی كردیم پس نتیجه می گیریم كه خود فلك هم با آن جسم تضاد ندارد.

دلیل بر این به صورت قیاس استثنایی بود: اگر ملزوم ها تضاد دارند باید لازم ها هم تضاد داشته باشند بعداً‌ گفته شد لكن لازم ها تضاد ندارند به بیانی كه در فن اول گفته شده بود نتیجه گرفته شد كه پس ملزوم ها هم تضاد ندارند.

بیان تلازم: اگر لازم ها تضاد نداشتند، یا موافق اند یا تقابلی از سنخ غیر تضاد دارند. موافق بودن آنها رد شد سپس وارد تقابل شدیم. بیان شد كه مقابله اگر از سنخ تضایف باشد مردود می باشد و اگر از سنخ عدم و ملكه باشد این هم تقریبا رد شد. سلب و ایجاب را هم بعضی ها ملحق به عدم و ملكه كردند. بیان ردّ عدم و ملكه بودن بین این دو لازم این است: لازمه ی یك جسم، حركت می شود و لازمه ی جسم دیگر، سكون می شود. جسمی كه دارای حركت است مبدء حركت دارد یعنی صورت نوعیه اش اقتضای حركت می كند و جسمی كه ساكن است مبدء سكون دارد یعنی صورت نوعیه اش اقتضای سكون می كند. سپس گفته شد كه ممكن نیست صورت نوعیه ی موجودی و جسمی « یعنی طبیعتش » اقتضای سكون كند بلكه آنچه كه صحیح می باشد این است كه طبیعت شیء در صورتی كه خارج از حال طبیعی اش باشد اقتضای حركت می كند و در صورتی كه خارج از حال طبیعی اش نباشد اقتضای سكون می كند. گویا كسی می گوید چه اشكال دارد جسمی كه الان مبدء سكون دارد مبدء دومی هم داشته باشد كه یكی مبدء ‌حركت مستقیم است كه ضدِ آن حركت مستدیر است. مصنف جواب می دهد كه لازمه ی این حرف این است كه یك جسم دارای دو قوه باشد كه یكی قوه حركت و یكی قوه سكون است یعنی دو قوه خلاف در یك جسم وجود داشته باشد و این، شدنی نیست. مصنف در اینجا اضافه می كند كه سلب و ایجاب هم ندارند. بیان رد سلب و ایجاب بین این دو لازم این است: جای سلب و ایجاب در اینجا نیست چون سلب و ایجاب در مفاهیم است و اینجا جای مفاهیم نیست زیرا یك جسم خارجی است كه لازمِ خارجی دارد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo